روش های درست نویسی ودرست گویی در زبان - ٧ و ٨
١٤ سرطان (تیر) ١٣٨٩
بخش هفتم
نادرستی های مشهور نگارشی
نادرستی های مشهور نگارشی (غلط های مشهوراملایی) در زبان فارسی، از دشواری های رایج دانسته می شود؛ زیرا گاهی این نادرستی ها،امکان اشتباه مفهومی در رویکرد معنایی زبان را فراروی ما می گذارد.
دراین بخش،می کوشم با نشان دادن برخی از این نادرستی های مشهور درهنگام نگارش،به این مهم پرداخته شود:
آذان واذان: این دو واژه،از نگاه مفهومی،دومعنای متفاوت باهم دارند.
"آذان" به معنای "گوش ها" و"اذان" به معنای،آگاه کردن،خبردادن زمان نماز برای نمازگزاران است. بنابراین هر دو را به یک روش نگاشتن وبه لحاظ مفهومی به کاربردن، نادرست است.
آزوقه یا آذوقه: در اصل این واژه را- که "آزوغه" هم نوشته اند- ترکی است.
پس با توجه به روش نگارش واژه های خارجی در زبان فارسی، این واژه را باید با"ز" نوشت وبه گونه ی "آزوقه" ونه با" ذال" وبه گونه ی "آذوقه".
اسب واسپ: نگارش این واژه به هردوگونه ی"اسب" و"اسپ" درست است؛اما امروزیان بیشتر"اسب" می نویسند؛اما پارینیان این واژه را با"پ" می نوشتند و به گونه ی "اسپ".
از سوی دیگر،همین واژه،جزء،دوم نام های کهن خراسانیان نیز بوده است مانند: "ارجاسپ،جاماسپ،گشتاسپ،تهماسب،لهراسپ و...
اتو یا اطو: این واژه عربی نیست (ممکن است فارسی ویا روسی باشد)پس بهتراست به"ت" وبه گونه ی "اتو" نوشته شود ونه با"ط" وبه گونه ی"اطو" .
انتروعنتر: این دو واژه نیز دومعنای متفاوت دارد.
"انتر" واژه ی فارسی است ومعنای آن "بوزینه"می باشد؛ اما "عنتر" در زبان عربی، گونه ای ازمگس بوده واز منظر مجازی، به معنای "شجاع" است.
تاس وطاس: "تاس" واژه ی فارسی بوده وسپس عرب ها آن را گرفته وبا "ط" وبه گونه ی "طاس"می نویسند.بنابراین،بربنیاد روش هنجارمندنگارش درزبان فارسی،بهتراست به "ت" نوشته شود ونه با"ط".
تراز یا طراز: "تراز" نیز فارسی است وعرب ها آن را گرفته (معرب کرده اند) ودرزبان عربی آن را با"ط" وبه گونه ی "طراز" می نویسند؛ اما نگارش آن به "ط" درزبان فارسی مجاز نیست. گونه ی نگارش آن در فارسی، "تراز" با "ت" است.
ذلت وزلت: معنای "ذلت"خواری یعنی متضاد "عزت" است؛ اما"زلت" به معنای"سهو"و"خطا" است.
فترت وفطرت: "فترت" به معنای رکود،پراکنده گی، سستی وبی حاصلی میان دو دوره ی خوشبختی ویا فاصله میان دو دوره ی فعالیت است؛ اما "فطرت" به "ط" به معنای "سرشت" است.
ارابه وعرابه: "ارابه" واژه ی فارسی است و"عرابه" معرب آن. در نگارش فارسی بهتر است گونه ی فارسی آن؛ یعنی "ارابه" نوشته شود.
واژه های مستعمل ومهمل( پول مول،دیوار میوار، دروازه مروازه): در زبان فارسی ،بسیاری از پارسی زبانان، بیشترواژه ها رابه شکل دوتایی به کارمی برند که واژه ی نخست آن معنادار بوده وبه آن "مستعمل" می گویند وواژه ی دوم را که با واژه ی نخست هم وزن وقافیه است وهیچ معنایی ندارد،"مهمل" نامیده می شود مانند: پول مول،دیوارمیوار، دروازه مروازه، ریزه میزه،زغال مغال و...
مجسمه و پیکر (پیکره): هرگاه شکل ویا نیم رخ(یا چهره ی کامل) ویا بدن کسی به گونه ی برجسته برسنگ چوب ویا گچ نشان داده شود،درفارسی به آن "پیکر" می گویند.
اما "مجسمه" شکل کامل و تنه ی تمام چیزی یا انسان است وچون مجسمه، شکلی شبیه به تنه ی چیزی یا بدن انسان را نشان می دهد،در فارسی به آن "تندیس" گفته می شود ونه"پیکر یا پیکره"؛ زیرا معنای تن(بدن) روشن است و"دیس" هم به معنای "شبیه و مانند"است. پس باتوجه به این مسأله، معنای آن می شود"شبیه تن" که همان "تندیس" است.
شدن وگردیدن: "گردیدن" به معنای"گشتن" است ودر زبان فارسی در جایی به کار می رود که مراد از آن نشان دادن تغییر و دگرگونی در چیزی واز حالی به حالی گشتن آن چیز می باشد مانند:کتاب ترجمه گشت(یعنی پیش ازآن به زبان دیگری بوده است)، شهر ویران گردید(یعنی پیش ازآن آباد بوده است)،درخت سبزگشت"(یعنی پیش از این نروییده بوده است) و...که درهمه یی این گونه موارد،به جای "گردیدن"و"گشتن"می توان"شدن" وبه جای"گشت" و"گردید" واژه ی "شد" را به کاربرد.
بنیاد وبنیان: "بنیاد" واژه ی فارسی و"بنیان عربی است.
معنای این دو واژه به هم بسیار نزدیک است(و دربرخی موارد این دو واژه راهم معنادانسته اند)؛ اما جای کاربردشان با هم تفاوت دارد.
"تفاوت کاربرد این دو واژه که به معنای اصل، پایه وشالوده است،در مادی یا معنوی بودن منظور گوینده قراردارد. یعنی اگر کسی نخواهد همیشه واژه ی فارسی "بنیاد" را به کاربرد و قرار باشد برای منظورخودیکی از این دو را برگزیند، واژه ی بنیاد (که در پهلوی بون یات است) گرچه دارای معنای مادی نیز هست؛ ولی بیشتر برای معانی معنوی و واژه ی "بنیان" تنها برای معانی مادی به کار برده شده است.
حافظ می گوید:
حالیا عشوه ی نازتو بنیادم برد+تادگرباره حکیمانه چه بنیادکند
پس مثلا̎ برای پایه گذاری وتٲسیس موسسه یی(که وجود مادی دارد) می توان
"بنیان گذار" گفت؛ولی برای کسی که راه و روش یا مکتب ادبی وازاین قبیل را پایه گذاری کرده ویا سلسله یی راتٲٴسیس نموده است (یعنی هنگامی که نه معنای مادی وملموس؛بلکه معنای معنوی مورد نظر است) باید"بنیاد گذار"گفت."
درگردن یا به گردن: برخی ها در هنگام نگارش حرف های اضافه ی "در" و"به" دقت نمی کنند ویکی را به جای دیگری به کارمی برند مانند:"اوگردن بند زیبایی به گردنش آویزان کرده بود"
که درست آن این است: "اوگردن بند زیبایی" در "گردنش" آویزان کرده بود"؛ زیرا چیزی را"به گردن"نه،بل "درگردن" آویزان می کنند.
هر حرف اضافه- باتوجه به کاربرد مفهومی آن- معنای جداگانه یی به فعل می دهد وما نمی توانیم ،یک حرف اضافه مانند:"به" را درهمه مورد ها به کاربریم.
میان آویختن از چیزی، آویختن به چیزی وآویختن در چیزی از نگاه معنایی فرق است وکاربردیکی به جای دیگری نادرست است.
درفارسی دست،حلقه،گردن بند،کمند،طوق و... را "درگردن" می آویزند ونه "به" گردن.
به این نمونه ها در شعر فارسی توجه کنید:
"چون بود طوق وفا درگردنت+ زشت باشد بی وفایی کردنت (منطق الطیرعطار)
حلقه یی درگردنم افکنده دوست+می بردهرجاکه خاطرخواه اوست(مثنوی مولانا)
به تازیانه گرفتم که بیدلی بزنی+کجا تواند رفتن کمند درگردن (سعدی)
تاچه خواهد کرد با من دور گیتی زین دوکار+ دست او درگردنم یا خون من درگردنش (سعدی)
این کوزه چو من عاشق زاری بوده ست
در بند سرزلف نگاری بوده ست
این دسته که درگردن او می بینی
دستیست که بر گردن یاری بوده ست (عمرخیام)
پیشخوان وپیشخان: "پیشخان" میزدراز صندوق مانندی است که در جلودکان گذاشته می شود و فروشنده پشت آن می نشیند ویا می ایستد؛اما بسیاری آن را به گونه ی "پیشخوان" می نویسند وتلفظ می کنند.
"پیشخوان" به معنای کسی است که درمجالس وعظ وروضه خوانی، پیش از سخن ران چیزی را می خواند.
به مناسبت وبه بهانه: نوشتن "به بهانه" به جای "به مناسبت" در جمله یی مانند:"به بهانه ی سالگرد صدمین سال..." نادرست است؛زیرا""بهانه" به معنای "توسل به علت آشکار؛ اما دروغین برای انجام مقصود پنهانی" است.مانند:" سرور بیماری خود را بهانه کرد وبه مهمانی من نیامد" ؛ یعنی سرور چون نمی خواست به مهمانی ما بیاید،بیماری خود را بهانه کرد.
باتوجه به چشمداشت واقعی ازمفهوم "به مناسبت" بهتر است، از کاربرد"بهانه" به جای"به مناسبت"پرهیز شده وبه رویکرد مفهومی در زبان توجه شود.
صفحه و صحیفه: "صفحه" به هر کدام از دو روی کاغذ و"صحیفه" به ورق کاغذ- که دارای دو روی است- گفته می شود. کاربردآن به جای یکدیگر ویا به یک معنا نادرست است.
غیظ وغیض:"غیظ" در عربی به معنای "خشم وغضب" است و"غیض" به معنای کم شدن (کاهش) آب می باشد.
بخش هشتم
برخی از واژه های فارسی در قرآن مجید
نشان دادن واژه های دخیل فارسی درقرآن مجید- با توجه به روش ریشه شناسی واژه ها- کار تازه ونخسیتنی نیست. پیش از این نوشتار، بزرگانی مانند: دکتر آذرتاش آذرنوش، محمدعلی امام شوشتری، ادی شیر،دکترمحمدالتونجی، موهوب بن احمد، مشهور
و... به گونه ی فراگیرArthur jeffery به ابی مقصورجوالیقی،آرتور جفری
دراین مورد (واژه های فارسی در قرآن مجید) پژوهش های گسترده یی را انجام داده اند.
دکتر "آذرتاش آذرنوش"در کتابی به نام "راه های نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان تازی "، خاستگاه های اصلی ورد واژه گان فارسی را درزبان عربی شناسایی کرده است.
پیش از دکتر"آذرنوش"، پژوهشگرانی مانند: "محمدعلی امام شوشتری" (1351-1381) در کتاب "فرهنگ واژه های فارسی در زبان عربی"، "ادی شیر" (1910-1867) زبان شناس سریانی در کتاب "الالفاظ الفارسیه المعرب" وپس ازوی "دکترمحمد التونجی " در کتابی زیرنام "معجم المعربات الفارسیه" واژه نامه هایی از واژه گان فارسی راکه در عربی موجود است، تهیه نموده است.
نخسیتن پژوهش سامانمند در این باره را"موهوب بن احمد" مشهور به "ابی مقصور جوالیقی (539 هجری) درسده ی ششم هجری خورشیدی ،انجام داده است.
"جوالیقی"در کتاب"المعرب" خود بیش از هشتصد واژه ی فارسی را در زبان عربی شناسایی کرده است.
در دوره های نزدیک وکنونی، "ادی شیر" نزدیک به یک هزاروهفتاد واژه و دکتر"محمد التونجی" بیش ازسه هزار واژه ر ا در زبان عربی،فارسی دانسته اند.
"آرتورجفری" زبان شناس واسلام شناس انگلیسی نیز در کتاب خود"
تلاش نموده تا واژه های راه یافتهThe foreignvocabalary of the quran
، شناسایی کند.Etymologic سایر زبان ها درقرآن را از نگاه ریشه شناختی
دراین بخش می کوشم به استناد از مقاله ی "واژه های فارسی به کاررفته در قرآن
" نمونه هایی از واژه های فارسی در قرآن را این جانقل کنم:
ابریق به معنای آفتابه: از آبریز فارسی.
استبرق نام گیاهی است: از استبرک پهلوی.
برزخ به معنای فاصل ومانع میان دوچیز: ازبرسنگ فارسی.
برهان به معنای دلیل: از پروهان فارسی.
تنور به معنای جای پختن نان: از تنور پهلوی.
جزیه به معنای مالیات: ازگزیت فارسی.
جناح: ازگناه فارسی.
پهلوی. Draham درهم به معنای سکه ی نقره و پول: ازدرهم
پهلویDen دین به معنای ملت ودین: ازدن
رزق به معنای نان وغذای روزانه: ازروجیک پهلوی.
پهلوی. rodah روضه به معنای باغ: ار رودا
. پهلویsangipel زنجبیل به معنای گونه یی از خوردنی: از شنکیپل
. پهلویzur زوربه معنای دروغ: از زور
سجیل به معنای سنگی ازگل پخته: از دو واژه ی سنگ و گل فارسی.
سراج به معنای چراغ ومشعل: از چراغ فارسی.
سربال به معنای شلوار: از شلوار فارسی.
. پهلویShoka سوق به معنای بازار: ازشوکا
. پهلویPil فیل به معنای فیل: از پیل
پهلوی.Ganj کنز به معنای گنج: از گنج
پهلوی.Mashk مسک به معنای ماده ی خوش بو: مشک
اوستایی Naska پهلویNask نسخه به معنای رونوشت و کتاب: ازنسک
(به معنای یک کتاب اوستا).
پهلوی.Varda ورده به معنای گل: ازورذ اوستایی و ورد
یاقوت به معنای نوعی سنگ گران بها: از یا کند فارسی.
ادامه دارد
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
پروانه ابراهیمی | 10.06.2014 - 10:34 | ||
ذل به معنی نگاه...با ذ می نویسند.........یا با ز |