سیاستمداران دیروزین و سیاست‌های امروزین کشاکش برخاسته از ساختار‌ها

٢٩ عقرب (آبان) ١٣٩٢

موثرترین ابزار یک سیاستمدار در دموکراسی، سخن است؛ چه به‌گونه گفتاری و چه نوشتاری. با سخن می‌شود صاحبان اصلی قدرت سیاسی، یعنی مردم را قانع کرد تا با آرای خود بر برنامه‌های سیاسی و اجتماعی مهر تایید بگذارند و مجریان آن‌ها را برگزینند. با آن‌که دموکراسی را نمی‌توان و نباید به اصل انتخاب تقلیل داد، اما انتخاب یکی از هنجار‌های اصلی دموکراسی است. آن‌چه که در این پیوند سزاوار تعمق می‌باشد، این است که در واقعیت زندگی سیاسی، همواره میان قاعده‌های ارزشی و یا هنجار‌های آرمانی و واقعیت دموکراسی جدایی وجود دارد. سیاستمداران زیادی آن‌چه را که به مردم می‌گویند، منظور نمی‌دارند و یا وعده می‌دهند و عمل نمی‌کنند و یا نمی‌توانند آن‌چه را که وعده کرده‌اند، در عمل پیاده کنند. سیاست‌شناسان، دارای رویکرد هنجاری، به این دوگانگی، جدایی میان تیوری ارزشی دموکراسی و نحوه اجرایی آن می‌گویند. ساده‌تر، به چنین حالتی می‌گویند تفاوت میان آن‌چه که هست و آن‌چه که باید باشد. این امر، یعنی جدایی میان آرمان دموکراسی و واقعیت دموکراسی، موجب می‌شود تا در جامعه‌ای که انسان‌های آن به مقام شهروندی و در نهایت به باور‌های شهروندی دست یافته‌اند، با الهام از این عدم تطابق و با استفاده از این زمینه عینی، مبارزات شهروندی دموکراتیک را برای رفع این تناقض در کلیت جامعه و یا در بخش‌هایی از آن سازماندهی کنند. به‌گونه مثال باور به برابری زن و مرد یک اصل هنجاری دموکراسی است، یعنی زنان و مردان باید در یک جامعه دموکراتیک دارای حقوق و جایگاه برابر باشند. اما در واقعیت همه جوامع، به درجات گوناگون میان زنان و مردان، نابرابری‌های فراوان وجود دارد. در برخی از جوامع حتا باور به برابری حقوقی زنان با مردان، مهاجران با شهروندان اصلی و پیروان یک دین با دین دیگر هنوز هنجار حقوقی نشده است. این تفاوت‌ها علت و انگیزه می‌شوند تا شهروندان آگاه با سازماندهی مبارزات اصلاح‌طلبانه، در پی برطرفی این ناموزونی میان آرمان و واقعیت برآیند. شهروندان به شیوه‌های گوناگون با توسل به مبارزات اجتماعی، سیاسی و یا انواع دیگر مبارزه و یا به کارگیری آرای خود، تلاش می‌کنند تا تفاوت میان آن‌چه را که هست (بی‌عدالتی، محدودیت سیاسی، نقض حقوق شهروندی و غیره) با آن‌چه را که باید باشد (جامعه دارای عدالت، کنترول دموکراتیک، فراهم‌آوری فرصت‌های برابر برای شهروندان، مشارکت سیاسی، رعایت حقوق بشر و حقوق شهروندان، تبعیض‌زدایی و غیره) کاهش و در یک دورنمای تاریخی برطرف کنند. بدین منوال است که بستر آزادی و عدالت در جوامع دموکراتیک همواره و مستمر گسترش می‌یابد؛ آزادی، عدالت و فرهنگ دموکراسی نهادینه می‌شود. در چنین جوامعی از اقتصاد تا سیاست و فرهنگ همه در فرایند تاریخی از دست یک اقلیت برگزیده و نخبه به دست صاحبان اصلی آن که مردم باشند، انتقال می‌یابد و مردم آن‌چه را که از دست داده‌اند (قدرت سیاسی و اعمال آن) در یک فرایند تاریخی دوباره به خود بر می‌گردانند.

به همین دلیل است که از منظر جانبداران تیوری انتقادی دموکراسی (در علم سیاست این تیوری را به نام‌های گوناگون یاد می‌کنند: تیوری دموکراسی نورماتیف، تیوری دموکراسی روسویی، تیوری دموکراسی کلاسیک، تیوری دموکراسی جمهوری و…) دموکراسی یک پروسه است که در بستر اجتماعی و در یک فرایند تحقق می‌یابد و این تحقق خودکار و خودجوش نیست؛ بلکه محصول مصاف‌ها و رویارویی‌های مداوم میان جانبداران و مخالفان دموکراسی می‌باشد. استاد فرزانه‌ام، کورت لینک (Kurt Lenk) می‌گفت دموکراسی در واقعیت فرایند پیکار‌های وقفه‌ناپذیر است؛ دموکراسی نباید تنها مشروعیت خود را از مشارکت مردم بگیرد بلکه توفیق نظام دموکراسی در تحقق عدالت و فراهم‌آوری فرصت‌های برابر میان شهروندان، بی‌توجه به جنسیت، رنگ، دین، موقعیت اجتماعی و یا تفاوت‌های دیگر است. افزون بر این، عدم مشروعیت و ناتوانی نظام‌های رقیب دموکراسی در تحقق آزادی و عدالت، یکی از دلایل دیگر مشروعیت دموکراسی می‌باشد. به باور لینک، فرایند دموکراسی در واقعیت، تلاش برای از میان برداشتن جدایی میان حکومت‌کنندگان و حکومت‌شوندگان است (یعنی، تحقق دموکراسی مستقیم). این تز وی در تیوری‌های دموکراسی به تیوری همسانی و «هم‌هویتی» در دموکراسی معروف شده است.

همان‌گونه که تیوری‌های یادشده دارای مشترکات می‌باشند، تیوری‌های رقیب آنها نیز یکسانی‌هایی دارند. این تیوری‌های رقیب تیوری انتقادی و یا هنجاری دموکراسی، بیشتر به نام تیوری‌های دموکراسی لیبرال یاد می‌شوند. این دسته در مباحث دموکراسی بیشتر به تیوری اقتصادی دموکراسی، تیوری نخبگان دموکراسی، تیوری دموکراسی به عنوان یک فعالیت انتخاباتی، دموکراسی واقعیت‌گرا و غیره شهرت دارند. درخور یادآوری است که در جهان کنونی نظام دموکراتیکی نداریم که بتوان آن را به عنوان اجرایی‌شدن ناب یکی از تیوری‌های بالا یاد کرد. اما می‌توانیم بگوییم که در دموکراسی‌های شمال اروپا مانند سویدن، ناروی، دنمارک،‌ هالند و آلمان بیشتر عناصر دموکراسی کلاسیک و یا نورماتیف دیده می‌شود در حالی‌که در دموکراسی ایالات متحده امریکا و انگلستان بیشتر عناصر دموکراسی لیبرال حضور دارد.

 حالا بر می‌گردم به بحث مورد نظرم که عمدتا رابطه می‌گیرد به گفته‌ها و نوشته‌های سیاستمداران در متن‌های اجتماعی مدرن و جوامعی از منظر ساختاری و فرهنگی پاره پاره، دوساختاری و عقب‌مانده. در جوامع دموکراتیک وقتی سیاستمداران به اجرای آن‌چه که وعده کرده‌اند، نمی‌پردازند، افراد جامعه شهروندی با الهام از منافع اجتماعی و گروهی‌شان و با توسل به ابزار دموکراتیک، به آنان و احزاب سیاسی‌شان رای نمی‌دهند. در برخی از موارد با عصیان و یا نافرمانی‌های مدنی سیاستمداران را وادار به رویکرد‌های اصلاحی می‌کنند و یا برای آنها جانشین بر می‌گزینند. رسانه‌های جمعی نیز در چنین جوامعی، به دلیل مسولیت‌های تاریخی و باور‌های دموکراتیک‌شان، دورویی‌ها و کلاه‌برداری‌های سیاسی، سیاستمداران، گروه‌ها و احزاب سیاسی را افشا می‌کنند و موجب می‌شوند تا شهروندان به تناقضات گفتاری و رفتاری چنین سیاست مدارانی پی‌ ببرند.

در آلمان در همین روز‌ها رییس‌جمهور قبلی آن کشور در دادگاهی به جرم سوءاستفاده از مقامش محاکمه می‌شود. رسانه‌های آلمانی، به‌خصوص مجله چپ میانه، شپیگل(DER SPIEGEL)، و روزنامه زرد راست‌گرای تصویر (Bild) در افشای این موضوع نقش مهم داشته‌اند. اتهام وارده به رییس‌جمهور پیشین آلمان عبارت است از این‌که گویا وی پذیرفته بود تا یکی از فلم‌سازان آلمانی که با وی دوستی داشته است، هفت‌صد یورو، معادل نهصد دالر، کرایه هوتلش را بپردازد. این ادعا موجب شد تا رییس‌جمهور پیشین آلمان از مقامش کناره‌گیری کند. چراکه وی صلاحیت اخلاقی و مشروعیت دموکراتیکش را در اذهان عامه از دست داده بود. موجودیت رسانه‌های آزاد که در قضایای ملی و تقویت دموکراسی با هم همسو می‌باشند، به مثابه موثرترین ابزار کنترول در یک جامعه دموکراتیک می‌باشد. این مکانیسم کنترول دموکراتیک موجب می‌شود تا سیاستمداران نیز در عرضه دروغ‌ها و اجرای کلاه‌برداری‌های سیاسی‌شان جانب احتیاط را رعایت کنند، از تزویر و ریا یا بپرهیزند و یا این‌که دروغ‌ها و جعلیات‌شان را دست‌کم، با شگرد‌های ویژه و خویشتن‌داری عرضه کنند. چرا که می‌دانند، نهاد‌ها، رسانه‌ها و شهروندانی هستند که بر اعمال و گفتار آن‌ها نظارت می‌کنند و اعمال انحرافی آنها اغلب، بدون پاسخ نمی‌مانند. به دلیل فعال بودن جامعه مدنی و نهاد‌های شهروندی، مکانیسم‌های پاسداری و نگهبانی از رای مردم در چنین جوامعی فعال و پایدار می‌باشند. به هر اندازه که جامعه خودگردان و نهاد‌های مدنی و رسانه‌های آن فعال‌تر و فراگیرتر باشند، به همان اندازه آگاهی انتقادی مردم بالاتر می‌رود. البته مانند همه جوامع، دستگاه‌های تحمیق مردم و یا بازآفرینی آگاهی کاذب (آلتوسرLouis Althusser) در چنین جوامعی نیز فعال می‌باشند و یا به سخن آدرنو (Aderno) بازتاب کلیت منفی برخاسته از کلیت روابط ناموزون، موجب ناهنجاری در جامعه می‌شوند، اما با این هم، میان واقعیت‌های یک جامعه شهروندی دموکراتیک و یک جامعه دارای روابط اجتماعی متناقض با ساختار‌ها و آگاهی‌های پیش‌مدرن و پاره‌برداشت‌های مدرن، تفاوت‌های عمیق وجود دارد.

واقعیت جوامع چندپاره همین است که جامعه در کلیت خود و سیاستمداران آن به ویژه، گرفتار تناقضات رفتاری و فرهنگی عمیق می‌باشند. تا جایی که بسیاری از تبارزات سیاسی و هم‌چنان سخنان سیاستمدارن به یک تراژدی-کمدی می‌مانند. سیاستمداران چنین جوامعی ابا ندارند تا دورویی‌شان را حتا در پوشش‌های‌شان (طرز لباس پوشیدن) بازتاب دهند. اخیرا فلم ملاقات یکی از امرای عرب را با اوباما می‌دیدم که با دریشی اروپایی خود با وی گفتگو می‌کرد. همین امیر عرب را هر بار که در کشورش دیده‌ام، با همان عبا و قبای عربی بوده است. او گمان می‌کند که تفکر مدرن، تنها در پوشش است و باید در برابر رسانه‌ها و سیاستمداران غربی با پوشش اروپایی تبارز کرد و بدین گونه نشان داد که مدرن شده‌ایم. همین شیوه‌های مضحک را می‌توان در رفتار و پوشش‌های سیاست‌گران افغانی به بدوی‌ترین شکل آن نظاره کرد. در این روز‌ها این بازار مضحک بسیار گرم است. وقتی که آدم به دستار و پیزار برخی از کاندیدا‌های ریاست‌جمهوری می‌نگرد، بهت‌زده و سرافکنده می‌شود. این نمایش‌های خنده‌دار چیزی بیشتر از همان ابزار تحمیق توده‌ها و مخاطب قرار دادن حسیات آنها نیست.

سیاستمدارانی از این دست بر این پندارند که می‌توانند با نمایش آن‌چه برای توده آشنا و قابل لمس است؛ آن‌چه که عادت است ولو مضحک، تحمیق توده را ادامه داد و عرف‌ها و عادت‌ها را به جای ارزش فرهنگی حقنه کرد. چنین سیاستمدارانی عادت را به فرهنگ ارتقا می‌دهند و به مردم طوری القا می‌کنند که اوج فرهنگ همین است. دست نزدن به عادت ولو عادت مذموم را، چنین سیاست‌گرانی فضیلت می‌دانند. از این رو حاکمیت نیز از منظر چنین آدم‌هایی، مشروعیت خود را عملا از مشروعیت‌های سنتی و عادت‌ها می‌گیرد. بدین گونه عادت‌های ناپسند و روابطی را که از دوران «شکارچی‌گری» (Hunters and gatherers) انسان‌ها، بر بنیاد باور‌های خون و قبیله، تدوام یافته‌اند، تقدیس می‌کنند و موجب تدوام آنها در دوران «جهانی شدن» (Globalization) می‌شوند. به همین دلیل است که توسل به مشروعیت‌های قومی‌و فرهنگ پیش مدرن از گزند تفکرات انتقادی و کنش‌های شهروندی مصون می‌ماند. رهبران سیاسی در چنین جوامعی، مشروعیت شان را با توسل به نظام پاترنالیست (Paternalist) مستدام می‌سازند و در جهت مشروع سازی آن تلاش می‌کنند. ولی در واقعیت، هدف آنها تداوم قدرت و روابط پاتروناژ (Patronage) می‌باشد. بدین‌گونه، تداوم روابط برخاسته از گمان‌های خون و نژاد (قوم، قبیله، منطقه و نژاد) واقعیت عدم همسانی میان منافع فرودستان و فرادستان را مغشوش می‌کند. در متن چنین روابطی، پندار داشتن منافع مشترک با هم قبیله، همشهری و یا هم دین و هم آیین همواره در گمان انسان‌های گیر کرده در روابط سنتی پایدار می‌ماند. به دلیل این که در واقعیت بی رحم زندگی میان پاترون‌ها (Patrons) و گرسنگان قبایل، همسانی بر خاسته از منافع حقیقی وجود ندارد، تدوام گمان همبستگی در چنین مواردی، غریزی، حسی و غیر عقلانی است. انسان‌هایی که غریزی عمل می‌کنند، به آسانی، مانند گلادیاتورهای برده، به جان یکدیگر می‌افتند و با کشتار یکدیگر موجب تفرج خاطر امپراتور و حواریون او می‌شوند. چنین رویکرد غریزی موجب می‌شود تا هر ناهنجاری، هر دزدی، هر ظلم و بد خویی و کژاندیشی “خود”ی‌ها توجیه پذیر شود. این در حالی است که فضیلت‌های آنانی که «غیرخودی» و از

«دیگر»ان پنداشته می‌شوند به رذایل مسخ شوند. چنین برداشتی به سیاستمداران خون و قبیله و نژاد مصوونیت باور نکردنی در برابر انتقاد می‌دهد و حتا حریم آنها را تا مرز تابو‌های مقدس بالا می‌برد.

تداوم چنین گمانی در واقعیت تداوم مشروعیت‌ها و همبستگی میان گروه‌های شکارچی پیش جامعه است، تداوم حس خودی در درون «جمعیت»، (Gemeinschaft -Community) به تعبیر فردیناند تونیز (Ferdinand Tönnies) است. در «جمعیت»‌ها که نوعی از روابط پیش جامعه است، رهبران نظامی ‌و قبیله‌ای و یا روحانیان می‌توانند، به دلیل وابستگی‌های برخاسته از زبونی و نابخردی انسان‌ها، مقام و منزلت‌شان را انتقادناپذیر بسازند. اما تداوم چنین برداشت و روابطی در دورانی که سازماندهی همزیستی انسان‌ها به جامعه ارتقا می‌یابد، یک کژی دردناک و نابکار را به نمایش می‌گذارد. از یک دست، چارچوب مادی و فرهنگی پایداری “جمعیت” و تداوم آن فرو پاشیده است و از دست دیگر، باور به آن در معرفت رهبری و توده‌های تابع غریزه، زنده و پایدار است. رهبری از چنین معرفت کاذبی(ایدیولوژی -مارکس) ، به عنوان ابزار تداوم حاکمیت و تحمیق انسان‌ها استفاده می‌کند. اریک هوبسباوم (Eric Hobsbaum) به چنین رویکردی تصور از سنت می‌گوید؛ تصوری که در گذشته وجود داشته است و شاید این گذشته، به تعبیر وی، موهوم و خیالی باشد. هدف از چنین تصوری و ترسیم چنین گذشته ای و روابط برخاسته از آن، مقابله با فشاری است که برای گذار به ساختار‌ها و روابط جدید در جامعه به وجود آمده است و ناسازگاری تفکر با ساختار‌ها و روابط جدید، ایجاب سازگاری و همسانی را می‌کند تا از تنش‌ها و خشونت‌های برخاسته از ناموزونی کاسته شود.

این در حالی است که به باور فردیناند تونیز (Ferdinand Tönnies)، فرد «جمعیت»‌زده مبتلا به این پندار است که برخی از یک پیکره بزرگ همسان و همگون می‌باشد و به همین دلیل مکلف است تا در متن جمعی از پیش داده شده عمل کند. تصور ذره‌ای در یک جمع بزرگتر همگون، هم باور و هم خون بودن، موجب توهم برابر بودن با “خودی”‌ها را در چنین افرادی تقویت می‌کند. از این رو در چنین ساختار‌هایی، روابط پدرسالار از طریق فرایند‌های تداوم درون یک “جمعیت”، نه جامعه، مانند عرف، باور و مانند آن‌ها، توسط والاتران، پدرخوانده‌ها، خان‌ها، رهبانان و رهبران تداوم می‌یابند. در مقابل، رهبران خیل‌ها و گروه‌ها، تصویری از خود ارائه می‌دهند مثل اینکه نگهبان و پاسدار آنهایی باشند که هم خون او و هم نژاد او هستند. چنین بزرگانی، حامیان، پاسداران و نماد‌های وجودی “خودی”‌ها می‌شوند.

اکثریت افراد مکتب رفته در چنین جوامعی نیز نمی‌توانند خود را از آسیب‌های تفکر سنتی رها سازند. تبارز چنین تناقضات فکری در نخبگان قدرت، هم غریزی و هم عمدی است. در واقعیت چنین افرادی در نهاد خود افراد قبیله ای و قوم گرا می‌باشند و از این گرایشات خود نیز بگونه نظام مند و عمدی، برای بهره گیری سیاسی استفاده می‌کنند. به سخن دیگر چنین افرادی هرگز به دموکراسی و برابری انسان‌ها باور ندارند. در هر کجا و در هر محفل برای بهره گیری سیاسی جعل می‌کنند، دروغ می‌گویند و شارلاتانیسم را به اصول اخلاقی در سیاست ارتقا می‌دهند. به دلیل تعمدی که در تفکر و عمل چنین افرادی وجود دارد، اینان به مراتب خطرناک تر از آن انسان‌های ساده ای اند که به دلیل کمبود معرفت، بزهکارانه در قلمرو حدس و گمان گیر مانده اند. نخبگان سیاسی و مکتب رفته می‌توانند با بهره گیری از سواد و امکانات دسترسی به رسانه‌ها و تکنولوژی معاصر، پیوسته دشمن بیآفرینند و دست به خدعه و نیرنگ بزنند و از این طریق مردم را در صحنه حاضر داشته باشند.

از این رو سیاست خدعه و نیرنگ و دروغ گویی به رویکرد حاکم در سیاست تبدیل می‌شود و جامعه تقلیل و تنزل می‌یابد به عرصه سیاستمداران گیر کرده در گذشته اما حاضر در امروز و این «ناهمزمانی پدیده‌های ناهمزمان» به سخن بلوخ (Bloch) زمینه پایداری درد و غم، کژی و مژی بیکرانه در جامعه می‌شود، تا زمانی دیگر که انسان‌هایی سر بلند کنند و به این “صغارت خود کرده”، به سخن کانت (Kant)،گردن نگذارند.

 

برگرفته از 8صبح







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



داکتر رنگین دادفر سپنتا