رد پا

٢٣ میزان (مهر) ١٣٩٢

امروز همه درد هایم را گذاشتم کنار
نشتم به تماشایت لحظه ای
تازه فهمیدم که بی درد زندگی کردن کیف دگر دارد
این جا زمین است
رسم عجیب دارد، گم شوی همه فراموشت می کنند
خیلی زیبا و بی خیال
من که تو را پیدا کردم
راحت و ...
پرنده خیالاتم با یاد تو به اوج قله های عشق پر خواهد گشود
یک رنگی ات را به رخ ملایک خواهد کشید
و من
پیمانه ای که از لب نازت نوشیدم
جنت را فراموش کردم
دوباره متولد، در گهواره تنت آرام گرفتم
مثل غنچه درنگاهت وا می شدم
پر می گشودم در لای زلفانت
بی تو بودن ها را با ذوق می کردم سنگسار
کافه ی سردم که مهمان می خواست
دگر با تو گرم گرمی بود

باید بازیگر شوم
فاصله ها را در خود به بازی بگیرم
دل تنگی هایم را نقاشی کنم
ذهنم را با خود به کار گاه بیکاری می برم
تا دمی بی خیال شود
چون مقصرم
بدترین واژه های ذهنت این روز ها منم

همه جای زمین بوی گند می دهد
آرزو ی پرواز در سر دارم
تا چتر نیلی
روی تختش دمی دراز کشیده با خود قصه تورا کنم
این هم، بی تو دل می خواهد که من ندارم

این دیوانگیست و باز هم دیوانگیست
که در دنیای بی سر و پا
دلت برای یکی تنگ میشه
اما....
این هم دیوانگیست که بی تو با واژه ها در نبردم
گاهی می بازم و گاهی بد رقم برنده میدان تنهایی می شوم
خنده ام می گیرد
لحظه های را که می خوانم و در سیاهی اش گم می شوم
تا عمق صدای خود







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



میر مظهر کاویانی