نقدی برساختارنظام: نظام ریاستی متمرکز یا نظام پارلمانی غیرمتمرکز؟ - ١

٢٠ میزان (مهر) ١٣٩٢

سخنی باخواننده:

قبل از آغاز بحث ذکر چند مطلب کوتاه ولی ضروری را لازم می دانم، امید است خوانندهء عزیز این موارد را هنگام مطالعه و سهم گیری در بحث از نظر دورنیندازد.

معرفت و شناخت پایه و اساس رابطهء اقوام:

(يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَىٰ وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا ۚ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ). ﴿الحجرات:١٣﴾ "اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و ملت ها و قبيله ها گردانیدیم، تا يكديگر را بشناسيد، ولى گرامي ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست، خداوند دانا و خبير است."

در این آیت خداوند تبارک و تعالی به چندین اصل اشاره می کند: 1.تعدد و چندگانکی در میان نوع بشر درقالب مردم و قبایل. 2.شناخت یکدیگر به عنوان دلیل و حکمت خلق تعدد و چندگانگی. 3.نفی افتخار، برتری جویی و امتیاز طلبی به اساس نژاد، قوم، قبیله، نسب و رنگ. 4.تقوی و پرهیزگاری به عنوان بلندترین و ارزشمندترین معیار برای تقرب به خدا.

درباره معنای "شعب" که در عصر حاضر در کشورهای عربی به معنای ملت و مردم به کار می رود و "قبائل" دیدگاه های مختلفی از سوی مفسرین ارایه شده، ولی رأی راجح این است که دایرهء شعب گسترده تر از دایرهء قبایل است و قبایل برخاسته از شعب.

دلیل و حکمت این تنوع و چندگانگی را خداوند در این آیت "معرفت و شناخت" بیان می فرماید: شما را ملت ها و قبیله ها گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید. در بارهء برگشت همه به پدر و مادر واحد، تعدد و چندگانگی به صورت اقوام و قبایل، نفی امتیاز و برتری جویی به اساس قوم و قبیله و تقوی به عنوان معیار بلند به حدکافی بحث شده و می توان در میراث فرهنگی ما به این بحث، دست یافت. ولی دربارهء "شناخت" و "معرفت" به عنوان دلیل و حکمت این تعدد کمتر می توان در مراجع دینی و فرهنگی ما بحث قابل توجهی یافت. به نظر نویسندهء این سطور، شناخت و معرفت به عنوان اساس رابطه در تعدد و چندگانگی که در فلسفهء فکری امروز نیز مطرح است، می تواند راهگشای بسا از مشکلات اجتماعی و سیاسی باشد. وقتی اصل تعدد را قبول نماییم و شناخت و معرفت را زیربنای رابطه و تعامل با یکدیگر قراردهیم، پیامد طبیعی این روند به رسمیت شناختن و پذیرفتن موجودیت دیگران در جامعه است. بحث کنونی با اتکا به همین اصل رابطهء اقوام را مورد بررسی قرار می دهد.

بحران مفاهیم یکی از شاخصه های بارز جامعهء فکری و فرهنگی ما:

نداشتن تعریف مشخص از اصطلاحات و مفاهیم برای نویسنده و خواننده مشکلات یکسان به بار میارود. یکی را در انتقال مفاهیم دچار مشکل می سازد و دیگری را در فهم مقصود و مراد اولی. در چنین فضایی درک و فهم موضوعات مورد بحث مشکل، گیج کننده و گاهی ناممکن به نظر می رسد. این مشکل در نوشتار و ترجمه از زبان های بیرونی در حوزهء ما یکسان به نظر می خورد. گاهی نا آشنایی با زبان و اصطلاحات مورد استفاده و گاهی نبود همچو اصطلاحاتی در زبانی که به آن ترجمه می شود یا نبود توافق جمعی میان نویسندگان در مورد کاربرد اصطلاحات معین در موارد مختلف علمی و پژوهشی، باعث ایجاد این معضله می گردد. حوزهء مورد بحث ما نیز از این قاعده مستثنی نیست. برای بحث و کاوش مسئلهء اقوام در افغانستان از اصطلاحات و واژه های متعددی استفاده می گردد. معمول ترین این اصطلاحات، تاجاییکه من می دانم قوم، اقوام و قبایل، ملیت ها، اتنی ها، نژاد و تبار می باشد، که در نوشته های بیشتر نویسندگان این حوزه به چشم می خورد. در هرنوشته ای اگر تعریف معینی نویسنده از اصطلاحاتی که به کار می برد ارایهء نکند، درک مفاهیمی که وی در صدد انتقال آن برای خواننده است نا تکمیل باقی می ماند. بدون پرداختن به صحت و سقم یا تبارشناسی اصطلاحات و واژه های متعددی که در این زمینه از سوی نویسندگان کشور به کار می رود، من اصطلاح قوم را که معادل انگلیسی آن (ethnicity) است در این نوشته به کار می برم. اصطلاح قوم که در قرآن کریم نیز برای بیان تعدد و چندگانگی نسل بشر به کار رفته در فرهنگ ما آشنا به نظر می خورد. اصطلاح قوم در افغانستان کاربردهای مختلفی دارد، از قوم به عنوان یک گروه قومی مشخص با پیوندهای خونی و نژادی چون قوم پشتون، قوم هزاره، قوم تاجیک و قوم ازبک، تا کاربرد در سطح واحدهای اداری، دره ها و قریه جات، چون قوم های پکتیا، قوم های تخار و قوم های بازارک و ده بالا. من اصطلاح قوم را در این بحث به همان معنای اولی اش به کار می برم، که در تذکره و ثبت احوال نفوس در افغانستان نیز قبل از حکومت فعلی به کار می رفت.

بحث دربارهء قضایای افغانستان، به خصوص تاریخ این کشور، جنجال برانگیز و مشکل آفرین است:

بحران مفاهیم با در نظرداشت عوامل و انگیزه های متعدد در این حوزه حضورگسترده و چشمگیردارد. در نتیجه هرحرکتی برای درک واقعیت های تاریخی و هویتی در کشور با مشکلات و چالش های فراوان روبرو می گردد. برای رهایی از این ابهام ناگزیرم به ذکر مسایل چند در این راستا بپردازم تا خواننده بتواند خوبتر به عمق برداشت هایم دست یابد. وقتی حرکت تشکیل دولت های ملی در کشورهای جهان سوم آغازگردید، به تاسی از کشورهای غربی لازم بود تاریخ و هویتی برای این کشورهای نو تاسیس طبق دلخواه حاکمان یا قوم حاکم در همان دوره طرح ریزی و با استفاده از وسایل و ابزارهای حکومتی چون تعلیم و تربیه/آموزش و پرورش، مطبوعات/رسانه ها و ... به خورد مردم داده شود. این تاریخ، فرهنگ، علم، شناخت و معلومات ساخته شدهءمعطوف به قدرت بعد از مرور یک نسل با توجه به اعمال نفوذ و انحصار حکومت بر معلومات، وسایل تعلیم و اطلاعات جمعی به واقعیت های مسلم تبدیل شده و از نگاه روانی برای همه قابل قبول گردید. باگذشت زمان و سقوط نظام های استبدادی، تک قومی، رشد دموکراسی، آزادی، درهم شکستن انحصار دولت بر وسایل اطلاعات جمعی و تحولات بنیادین دیگر درحوزهء علم و دانش بشری و جهانی شدن معلومات، یا آنچه من از منظرگفتمان "بیجایی" می ناممم، بحث بازنگری و بازجویی هویت و تاریخ گذشته به شدت در سطح جهان مطرح گردیده است.

عقیدهء سنتی در حوزهء علوم اجتماعی این است که علم باید از تاثیر و نفوذ قدرت مصئون باشد. برای دریافت و حصول علم واقعی باید ارزش ها، وابستگی ها و رابطهء معطوف به قدرت را کنار گذاشت و با بیطرفی و عینی نگری به جستجوی حقایق پرداخت، چون علم باید از نفوذ بیرونی در امان بوده و تنها بر عقل و منطق استوار باشد. ولی این برداشت را دانشمندانی چون فوکو به چالش کشیده و مسئله دار ساخته اند. فوکو و پیروان مکتب وی تولید علم را تنها موضوع شناخت ندانسته بلکه به آن به عنوان یک موضوع هنجاری و سیاسی نگاه می کنند. از دیدگاه این ها میان علم و قدرت رابطهء نزدیک و تنگاتنگ وجود دارد و این دو یکدیگر را به صورت مستقیم برای اعمال نفوذ یا تفسیر و تاویل قضایا مورد استفاده قرار می دهند.

یکی از تیوری ها و ابزاری که فوکو در این زمینه برای بازیافت حقایق و کشف رابطهء علم و قدرت به کار می برد تبارشناسی است. تبارشناسی که براهمیت رابطهء قدرت و علم در بررسی امور تاریخی تاکید دارد، برین باور است که واقعات و آنچه مسلمات تاریخی و سیاسی-اجتماعی پذیرفته می شوند از سوی اربابان قدرت جانبدارانه ساخته و برجامعه تحمیل گردیده اند. این مفاهیم و معانی ساخته شده برزندگی ما سایه افگنده و گزینه های سیاسی-اجتماعی ما را محدود می سازند. تبارشناسی در این راستا به یک حرکت ضد تاریخ می پردازد و با نمایاندن روند محروم سازی، پنهان کاری و ناگفته ها و ناشنیده ها تصویری تازه ای از واقعیت ارایه می کند. از منظر تبارشناسی، تاریخ نه نمایش تدریجی حقیقت و معانی که نمایش بی پایان و مکرر بازی تسلط، غلبه و تحمیل است.

یکی از تیوری ها و ابزاری دیگری که در عین زمینه و برای کشف واقعیت مورد استفاده قرارگرفته تیوری متن باوری و شالوده شکنی دریدا است. متن از نظر دریدا تنها به ادبیات، نوشته و حوزهء تفکر محدود نمی گردد، وی معتقد است که جهان و هر پدیده ای یک متن است و مانند متن ساخته شده و نیازمند تاویل و تفسیر می باشد. از دیدگاه دریدا این متن ها و چگونگی به متن در آمدن آنها از رابطهء قدرت مصون نیستند و به نحوی از قدرت حاکم متاثر و طبق دلخواه آنان تدوین و عرضه شده اند. برای ناپایدارساختن و آشفته ساختن آنچه به عنوان مفهوم ثابت و تصویر واقعی و آنچه به عنوان مفهوم مخالف و تصویر نا واقعی ارایه شده، دریدا روش شالوده شکنی و دوبارخواندن را پیشنهاد می کند. شالوده شکنی به دریافت و تشخیص عوامل بی ثبات کننده ای می پردازد که هر کلیت را مورد تهدید قرار می دهد و تاثیر متقابل این عوامل را بر ثبات و بی ثباتی تصویر و کلیت مورد ارزیابی قرار می دهد. دریدا برای نمایاندن این رابطه روش دوبار خواندن را در هر تحلیل پیشنهاد می کند. خواندن اول تکرار همان تفسیر و تاویل غالب است تا نشان داده شود که متنی، گفتمانی یا نهادی چطور به ثبات دست یافته و یک تصویر کلی، جامع و منسجم را ارایه می کند و این تصویر چطور و چگونه استخوان بندی شده است. قرائت دوم، این تصویر کلی و منسجم را با برشمردن و تکیه بر عوامل ناپایدار کننده در داخل متن، گفتمان یا نهاد بی ثبات و آشفته می سازد. با این روش تنش داخلی، پنهان کاری و حذف به نمایش گذاشته شده و تصویر ارایهء شدهء معطوف به قدرت لرزان و بی ثبات می گردد.

با در نظرداشت این نظریه ها، در حوزهء تاریخ برای درک واقعیت ها باید به حرکت ضد تاریخ پرداخت و با بیان و تشریح زوایا و ابعاد ناگفته و ناشنیده و حتی متروک در تصویری که توسط علم معطوف به قدرت ایجادشده درز ایجاد نمود تا رهروان حقیقت با ایجاد پرسش های جدید، تبارشناسی مفاهیم و قضایا و دوبارخواندن متن در صدد کشف حقایق و تصویر واقعی گذشتهء خود برآیند، چون معلومات غلط و نادرست تاریخی در ضمن بستن دست و پای انسان ها و محدود ساختن خواست های سیاسی-اجتماعی آنان، ما را در فهم، قضاوت ها، حق طلبی و آینده نگری نیز دچار مشکل و بحران می سازد.

با در نظرداشت این اصول اگر به افغانستان، ترکیه، ایران و ... نگاه کنیم، به خوبی درمیابیم که علم، تاریخ و هویت این کشور ها در بسا موارد به صورت نادرست و جعلی با استفاده از علم معطوف به قدرت طرح و با استفاده از ابزار خشن و استبدادی حکومت های وقت در دسترس عامه قرارگرفته است. به طور نمونه برای بیان این واقعیت نگاهی به تاریخ و هویت افغانستان می اندازیم. افغانستانی که در سال 1880 تاسیس و استقلال خود را در 1919 به دست آورده، طوری در تاریخ رسمی طراحی شده که توسط احمدشاه ابدالی تاسیس و به عنوان یک دولت مدرن و ملی در اعماق تاریخ ریشه دارد. نگاهی به کتاب های تاریخ این کشور که از سوی نویسندگان و محققان قابل احترام به رشتهء تحریر در آمده اند، چون "افغانستان در مسیر تاریخ" نوشتهء میر غلام محمد غبار، "افغانستان بعد از اسلام" نوشتهء عبدالحی حبیبی و "افغانستان در پنج قرن اخیر" نوشتهء میر محمدصدیق فرهنگ به خوبی این مسئله را انعکاس می دهند. به طور نمونه بیایید نگاهی گذرا به فهرست مطالب تاریخ میرغلام محمد غبار نماییم که در بارهء افغانستان وپیشینهء تاریخی آن چطور نظر می اندازد:

"فصل دوم: افغانستان از گذشتهء دور تا قرن ششم قبل از میلاد

یکم: در گذشتهء دور

دوم: در زمان اویستا

فصل سوم: نفوذ دولتهای خارجی و مبارزهء مردم افغانستان (از قرن ششم قبل از میلاد تا قرن سوم قبل از میلاد)

یکم: افغانستان و دولت هخامنشی

دوم: افغانستان و دولت یونان

فصل چهارم: سقوط استیلای خارجی و تاسیس دولتهای مستقل افغانستان (از قرن سوم ق.م. تا قرن ششم میلادی):

یکم: افغانستان در زمان دولت یونانوباختری

دوم: افغانستان در زمان دولت کوشانی

سوم: از کوشانی تا یفتلی

چهارم: افغانستان در زمان دولت یفتلی

فصل پنجم: ورود عنصر ترک و نفوذ دولت ساسانی در افغانستان

فصل ششم: استیلای عرب و مبارزه و قیام های مردم افغانستان (از قرن هفتم تا قرن نهم میلادی)

یکم: ظهور اسلام

دوم: نفوذ عرب در افغانستان (دوره خلفای راشده)

سوم: استیلای عرب در افغانستان در دوره دولت اموی و مبارزات مردم کشور

چهارم: پیروزی قیام مردم افغانستان و انهدام دولت اموی

پنجم: ادامه استیلای عرب در دوره دولت عباسی و مبارازت مردم افغانستان

ششم: وضع اجتماعی افغانستان در دوره استیلای عرب

فصل هفتم: افغانستان از قرن نهم تا قرن سیزدهم میلادی:

یکم: افغانستان در زمان دولت طاهری

دوم: افغانستان در زمان دولت صفاری

سوم: افغانستان و دولت سامانی

چهارم: افغانستان در زمان دولت غزنوی

پنجم: وضع اجتماعی افغانستان از قرن دهم تا قرن دوازدهم میلادی

ششم: افغانستان و دولت سلجوقی

هفتم: افغانستان در زمان دولت غوری

هشتم: افغانستان و دولت خوارزمشاهی

فصل هشتم: اوضاع اجتماعی افغانستان از ظهور اسلام تا حمله چنگیز:

یکم: طبقات اجتماعی

دوم: اقتصاد

سوم: شهرها

چهارم: اداره

پنجم: مذهب

ششم: فرهنگ

فصل نهم: هجوم مغل و مبارزهء مردم افغانستان (قرن سیزدهم میلادی):

یکم: صاعقه چنگیز

دوم: تلاش مردم برای زندگی دوباره (ملوک کرت)

فصل دهم: افغانستان در قرن چهاردهم و پانزدهم میلادی:

یکم: هجوم تازه (تیمور)

دوم: احیای مجدد (دولت گورگانی افغانستان)

فصل یازدهم: تجزیهء و انحطاط کشور در اثر نفوذ دولتهای خارجی و مبارزه مردم افغانستان (از قرن شانزدهم تا قرن هژدهم میلادی):

یکم: افغانستان و دولت شیبانی ماوراء نهر

دوم: افغانستان و دولت صفوی ایران

سوم: افغانستان و دولت بابری هند

چهارم: اوضاع اجتماعی افغانستان در دوره تجزیه و تقسیم

پنجم: مبارزات آزادی خواهانه مردم افغانستان در جبهه شرق و جنوب و تاسیس دولت هوتکی در قندهار

هفتم: مبارزه آزادی خواهانه مردم افغانستان در جبههء غرب و تاسیس حکومت محلی ابدالی در هرات

هشتم: افغانستان و دولت افشار

فصل دوازدهم: افغانستان از قرن هژدهم تا قرن بیستم:

یکم: دولت ابدالی و تشکیل مجدد افغانستان

دوم: سیاست دولت انگلیس درفغانستان

سوم: سیاست دولت زاری روس در افغانستان

افغانستان و دولت ایران

چهارم: جنگهای فیودالی و تشکیل دولت محمدزایی

پنجم: تجاوز دولت انگلیس و مبارزه مردم افغانستان

ششم: افغانستان در طی متارکه 35 ساله

هفتم: تجاوز دومین دولت انگلیس و مبارزه مردم افغانستان

هشتم: تمرکز سلطنت فیودالی و آغاز جنبش آزادیخواهی

نهم: تحول جدید و عکس العمل قوه های ارتجاعی".

وقتی فهرست مطالب تاریخ نویسندگان مستقل که نشر و پخش تاریخ شان در کشور ممنوع بوده، چنین است، طبیعی است تاریخ رسمی کشور که در مکاتب تدریس می گردد یا از سوی حکومت به نشر می رسد، حالت بدتری از این دارد. در این تفکر ساخته شده، افغانستان قبل از میلاد مسیح و در زمان غزنوی و غوری و احمدشاه ابدالی به عنوان یک دولت و کشور وجود داشته است. در حالیکه واقعیت خلاف این است، حتی اصطلاح دولت به معنای مدرن آن یا چنانکه ما امروز به کار می بریم و می فهمیم تا قرن 19 وارد ادبیات کشورهای عرب نشده بود چه رسد به افغانستان که این اصطلاح را از زبان عربی وام گرفته است. وقتی جعل و دستکاری دامنگیر دوره های قبل از میلاد مسیح درتاریخ این سرزمین است، در بارهء تاریخ تشکیل این دولت از 1880 تا پایان دورهء استبدادی خاندان مصاحبان چه فکر می کنید؟ من باری از یکی از دوستان پرسیدم موسس افغانستان کیست؟ گفت: روشن است، احمدشاه ابدالی. پرسیدم: چرا میرویس هوتکی موسس این دولت شمرده نمی شود، چون او قبل از احمدشاه ابدالی در به قدرت رساندن اقوام پشتون طبق روایت رسمی نقش داشت؟ گفت: نمی دانم. پاسخ روشن است، چون او غلزایی بود و خاندان حاکم در افغانستان درانی. مقتضای طبیعی علم و تاریخ معطوف به قدرت است تا تاریخ چنان باشد. واقعیت این است، که حتی کاربرد اصطلاح حکومت به معنای رایج و مدرن آن برای دوره های ماقبل امیر عبدالرحمن خان نادرست است، چون حکومت و افغانستانی در آن دوره ها وجود ندارد. احمدشاه ابدالی موسس امپراتوری ابدالی است نه افغانستان و او خود را پادشاه ایران و خراسان می نامید و از افغانستان در زمان وی نام و نشانی به معنای دولت/حکومت یا حتی امپراتوری یا نهاد سیاسی به چشم نمی خورد، بلکه افغانستان در زمان او نام محلی است در گوشه ای از امپراتوری و افغان نام طائفه و قومی.

تاریخ افغانستان از زمانی شروع می شود که چنین هویتی پا به عرصه وجود می گذارد. تاریخ ماقبل این دروه به نام ها و آدرس های مشخص خودشان باید مورد مطالعه و ارزیابی قرارگیرند و نه تحت نام افغانستان. وقتی در دانشگاه پشاور تاریخ پاکستان را می خواندم، به چیزی تحت عنوان پاکستان در زمان قبل از میلاد مسیح یا در زمان غزنوی ها برنخوردم. تاریخ این کشور از زمان تجزیهء شبهء قاره در 1947 و با ذکر حوادث چند سال قبل بر آن آغاز می گردید، و ماقبل آن تاریخ منطقه، امپراتوری ها و حکومت هایی بود که در این حوزهء بزرگ حضور داشتند. این به این معنی نیست که سرزمین کنونی که دولت پاکستان در آن موقعیت دارد قبل از 1947 وجود نداشت یا این کشور به روایت جمع کثیری از تحصیل کرده های ما تاریخ و فرهنگی ندارد، برخلاف این سرزمین و تاریخ وجود داشت ولی نه به نام پاکستان.

با چنین پیش زمینهء فکری و ذهنی در افغانستان وقتی نویسندهء در بارهء حوادث تاریخی و قضایای مربوط به هویت و روابط اقوام و ... سخن می گوید تردیدی نیست که نوشته و برداشت هایش برای خواننده نا آشنا و گاهی ضد ملی جلوه می کند. بنابرین برای هضم حرف ها و ناگفته ها و ناشنیده های تاریخی و هویتی، نیازمند حوصله مندی، تامل و بازنگری مجدد در بسا از مفاهیم و برداشت های مسلم گونهء خودهستیم تا واقعیت را آنطوری که هست دریابیم نه آنطوری که به ما القا گردیده یا القا می گردد.

اگر چنین نشود و ما در برداشت های تاریخی خود تجدید نظر نکنیم و هویت تمدنی و افتخارات گذشتهء خود را در یک حوزهء تمدنی بزرگتر و در ایران و خراسان کهن جستجو نکنیم و این تسلسل را در هویت فعلی خود به نام افغانستان پی نگیریم، در بسا از قضاوت ها و برداشت های خود به خطا رفته ایم. چون افتخارات تاریخی حوزهء مشترک تمدنی ما با سخاوتمندی و بی رحمی تمام به هویت سیاسی جدیدی به نام ایران که مقارن با ظهور افغانستان شکل گرفته، بخشیده شده است.

بحث اقوام و روابط اقوام در افغانستان نیز پایه در دریافت واقعیت ها دارد تا دامن زدن به تنش های قومی و مذهبی. از دیر زمانی به اینسو بحث در بارهء اقوام، روابط قومی و ایجاد نظامی که بتواند به اساس عدالت و برابری باعث تامین صلح و ثبات در کشور چندپارچه و چند قومیی مثل افغانستان گردد با پشتوانهء دینی و ملی در گلو خفه ساخته شده و خلاف دین و مصالح علیای مملکت قلمدادگردیده است. من در این بحث نه به برتری قومی ایمان دارم و نه علیه قومی به عنوان یک قوم سخن می گویم. تعدد قومی و زبانی همانطوری که از نشانه های قدرت خداوند است، اساس نظام خلقت را نیز تشکیل می دهد. مشکلات ناشی از حضور اجباری و گاهی ناخواستهء این اقوم در مرزهای دولت های ملی که از سوی استعمار ترسیم و تحمیل گردیده است، به نظر نویسندهء این سطور از راه بحث و مفاهمه و ایمان به مقتضیات "شناختن" و "معرفت" قابل حل است و نه از طریق اجبار و تکرار اصطلاحات بی معنایی که بارها در عمل ناکارآمدی خود را به اثبات رسانیده اند. بنابر این از خواننده تقاضا دارم به بحث کنونی از همین زاویه نگاه کند و آن را گامی در راه حل و درک مسایل بغرنج و پیچیده ای کشور و روزنه ای به سوی آگاهی و خودشناسی تلقی نماید.

قانون اساسی و بحث تقسیم قدرت نه به رسمیت شناختن:

نکتهء دیگر قابل تامل در این بحث این است که درگذشته ها قوانین اساسی به تقسیم قدرت در واحدهای ملی توجه داشتند تا به مسئله به رسمیت شناختن و حق و حقوق اقلیت های قومی در درون واحدهای ملی. بحث به رسمیت شناختن و تعدد و کثرتگرایی در فلسفهء سیاسی و حقوق اساسی بحث تازه ای است. واحدهای ملی در گذشته بیشتر به یکسان سازی و تشکیل هویت یکپارچه تاکید داشتند تا به تعدد و کثرتگرایی در درون دولت ملی. تحولات اخیر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم نشان داد که نمی توان از کنار مسئلهء هویت و اقوام در کشورهای مختلف به راحتی و بدون اعطای حقوق لازم به آنان گذشت. حتی در کشورهای پیشرفتهء غربی این روند با قوت تمام در حال رشد و انکشاف است که به طور نمونه می توان از کشور بریتانیا و حقوق و امتیازات سیاسی و مدنی سکاتلند، ویلز و آیرلند شمالی در این کشور نام برد. با توجه به همین تحول است که قوانین اساسی جدید باید به این روند جهانی و مسئله حیاتی برای صلح و استقرار توجه مضاعف نمایند. خوانندهء این بحث باید این موضوع را در نقد و بررسی قانون اساسی جدید افغانستان در نظرداشته باشد.

• ذکر نام شخصیت ها در متن و ارایهء معلومات در بارهء آنان به منظور روشن ساختن بحث و و بادرنظراداشت اصول بحث علمی صورت گرفته و کدام هدف و غرض شخصی را دنبال نمی کند.

• مسوولیت هر خطا و اشتباه در بحث را، که باوردارم از روی عمد و قصد نخواهد بود، شخصاً به دوش می گیرم و در صورت دریافت انتقادات سالم دانشمندان و خوانندگان گرامی به اصلاح آن خواهم پرداخت.

 

پیوند بخش های دیگر:

بخش دوم

بخش سوم

بخش چهارم


تماس بانویسنده:

mujibr2@hotmail.com

صفحه‌ی‌فیس‌بوک:

https://www.facebook.com/pages/%D9%85%D8%AC%DB%8C%D8%A8-%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%AD%D9%85%D9%86-%D8%B1%D8%AD%DB%8C%D9%85%DB%8C-Mujib-Rahman-Rahimi/661059220587002







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

سیدنورالامین13.10.2013 - 04:17

  از دید بنده هم که دانشجوی رشته تاریخ هستم و شمه معلومات پیرامون مسایل تاریخی افغانستان چه از نظر اجتماعی, اقتصادی, فرهنگی دارم, این یک اشتباه محض است که افغانستان را از دوره های دور ما قبل تاریخ, دوره تاریخ اولی, دوره تاریخ وسطی و دوره تاریخ جدیده به نام افغانستان نام ببریم, در واقع دوره معاصر است که افغانستان از پیکره خراسان قدیم جدا شده و به حیث دولت عرض نموده است, همان طوریکه رحیمی صاحب فرمودند احمدشاه ابدالی شاه ایران و خراسان بوده است و به نام افغانستان هیچ سندی وجود ندارد و حتی به عنوان زبان پشتو در زمان امیر شیرعلی به وجو آمده است.در سکه های که دوران احمدشاه ضرب شده است به زبان فارسی است که مینویسد: حکم شد از قادر بیچون به احمد پادشاه سکه زن بر سیم و زر از پشت ماهی تا به ماه. ازخداوند منان درین راستا برای استاد عالیقدر جناب رحیمی صاحب توفیق مزید خواهانم ,امیدوارم کوشش وفراورد های علمی و معلوماتی شان باعث آگاهی ملت رنج دیده افغانستان قرارگیرد.

فضل الرحمان ایوبی12.10.2013 - 18:26

  تحقیق خوبی بود اماروشن نه گفتید به افغانستان درین آشفتگی ها کدام نظام مناسب است و چگونه می توانیم به آن دست یانیم. دیدید که یکی از کاندید های ریاست جمهوری برای دور سوم بعد از شکست خویش در دور موجود تحت پروگرام تغییر و امید تا روز ثبت نامزدی خود از سیستم پارلمانی وصدارتی حرف میزد و شعار می داذ حتی پیشروی کرده والیان و ولسوالان را انتخابی می خواست و با این شعار تعدادی را به دنبال خود کشیدولی در روز ثنت نام اعلان فرمود که از قانون اساسی به شکل موجود آن دفاع ورفتار می فرمایدیعنی نظام ریاستی را رعایت می کــند (و بعد از پیروزی شاید ریاستی حتی مطلقه را کار بنددیعنی پارلمان را از حالا کرده بی رونق و فلج حواهــد ساخت ) مردم چنین چرخـــش 360 دررجه رابا پیدا کردن دو معاونین انحصار گر خواب پیروزی شان می داند. ولی من فکر می کـــنم که فقدان دانش سیاسی حتی در مورد نخبگان سبب فقدان مسؤلیت اجتماعی میشود. در افغانشتان ما همــه آشفتگی هاو نارسائی ها که منجر به جنگ های خونین داخلی شده از بی سوادی و کم سوادی منبع می گــیرد. در جائی خوانده ام وآن چنین بود که در مسایل سیاسی اگر با روح فلسفی سنجش شود به احتمال زیاد برای شان آشفتگی فکری رخ نه میدهد.و در جذال های سیاسی بین شان جنگ و مخاصمه رخ نخواهد داد. مؤفقیت دموکراسی تا حـــدودی زیادی وابسته به قدرت شهر وندان در باز شناسی استدلال های درست از نادرست و گمراه نشدن با التباسها وابهام هاو انگیزه های منفی است. در فلسفه انتقادی نمونۀ ممتاز تفکر خوب به دست می آید. و فرد رادر موقع ابهامها و آشفتگی ها آموزش می دهـــد و شاید بهمین دلیل است که وایتــهد white head دانشمند انگلیسی می گوید که جامعــۀ دموکراتک بدون وجود تعلیم و تربیت عمومی که دید گاه فلسفی به فرد اعطاء کند وجود ندارد.

محراب الدین شیرزاد اندرابی12.10.2013 - 08:51

  بسیار تشکر آقای رحیمی . بنده دوره کارشناسسی ارشد را در رشته علوم سیاسی در بخش جامعه شناسی پیش میبرم و تشکر از این موضوعات جالب که برایم نیاز است . میخواستم با شما در تماس مستقیم باشم. ام چگونه ؟ همیشه برنامه های شما در بی بی سی را بارها میبینم

ضیا باری بهاری12.10.2013 - 06:46

 آقای رحیمی در این نبشتۀ شان واقعأ به مسایل بسیار ارزشمندی متن تاریخ و کمبودی های سبک تاریخ نگاری در افغانستان پرداخته اند؛ که کمتر کسی تا بحال به آن توجه نموده بود. از خداوند بزرگ پیروزی های مزید برای شان آرزو می کنم. با درود

مير انصارى !12.10.2013 - 01:36

  جنگها وتحولات ونابسامانيها ظلم واستبداد وبى عدالتى مسلط بر پيكر جامعه بيشتر از سه دهه نتنها كه باور ها و عقائد مردم را كاملن ضعيف ساخته امروز با تئسف مانند موريا نه هويت ملى ما را در حال تخريب است و سر از نو اعتماد ملى را أعاده كردن زمانگير است و تا زمانيكه فريبكارى و در جان زدن باشد نه وجدت ملى مستحكم ميشود ونه هويت ملى ما دوباره جايگاه ملى وبين المللى خويش را در كوتاه مدت أحيا كرده نميتواند لذا مردم ما هنوز بسيار دور استند كه درك كنند كه كدام نظام براى شان قابل هضم است زيراكه تا هنوز ما داراى يك زعامت ملى استوار ومستكم نداريم و اگر انچه كه شكل هم گرفته است سراپا هويت كاذب دارد . بقلم انجنير مير انصارى 556517
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



مجیب الرحمن رحیمی