سایه
٨ میزان (مهر) ١٣٩٢
منظره کنار باغچه خانه ام
جز سایه من چیزی بیش نیست
که از بوی تعفن تنهایی کسی دور نمی خورد
درد بدنم را دریده
چشمانٍ بوف مانندم کورگشته
تخته ی یاد داشت های اتاقم
هم تبار روسپی های شهر است
که هر شب هم آغوش دیگر آرزو می کند
از شدت هیجان لبانم را گزیدم
درسایه ی خود دیدم خون جاریست
و سایه در وجود خود غرق
آب جاری نل زهراگین
چشمان فضا ز آدمی گریزان
سرفه های پنجره بوی ناکس داشت
صندلی را خواب فرا می خواند
صندوقچه ی مورفین گریه می کرد
برداشتمش با خود
که نا گهان لبخند زد
کجا بودی ای همراه کنج اندیش
چیزی نه مانده بود که بمیرم
با دستان از دم مانده در آغوش کشیدمش
از حسد بوی باغچه با من در نبرد بود
سایه ام رفت
ومن از تهٍ دل نوازشش می کردم
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
موسی همتی | 06.10.2013 - 18:46 | ||
من از این گونه چرند ها چیزی به صفت گوارای شعر برداشت نمیتوانم.یادهان من تلخ است و یا طعام نمک ندارد.یکی می گفت نوشته فارسی رااز میان و گوشه کنار پنسل پاک بزنید شعر . . . جور میشود.از یکسو به هویت ملی و تاریخی خود می چسپیم و از سوی دیگر به تقلید شعر فرانسه ،انگلیس و غیره می رویم که نو آوری است ، سنت شکنی است و . . . ایکاش انرا هم بتوانیم کمی درست تر تقلید کنـــیم. اگر نیما یوسج به نام قالب نو آفرید بعد ازینکه به تهران کوچید در مکتب فرانسوی درس خواند و پیرو سبک شعرا فرانسه شدولی یک اندازه به محتوای کلام بعدآ متوجه شدو یا دیگران که اکنون ادبا ما را به ایران مقلد کشانده اند. اگر شاعر با این نوا از یک هیروئینی تصویر می کشداما ساختار سخن مسخست و یک قالب را نه میماند و نه لا اقل چند واژه یافتم که به شعر تقرب کنــد.با اطهار معذرت از جوانان عزیز میخواهـــم دقت به خرچ دهنــدبیائید رفتار کبک دری را به زاغ نیامیزیم که نه این شود و نه آن. هویت ادبی خود را قربان تقلید های بی نور و نمک نه سازیم. |