یاد داشت هایی بر کتاب «گوهر اصیل آدمی» - ۲

١٤ سنبله (شهریور) ١٣٩٢

درجای دیگر میخوانیم: «پری محکوم است (موءظف است؟) برتمام فرهنگ و فولکلور بشری تجدید نظر نماید ،همه را تقطیر،تطهیر وتعصیر کند وبر علاوه تمامی افراد را تمامی مکان ها را تمامی اشیا واجناس را تمامی اغذیه وامتعه را تمامی جانوران و گیاهان و درختان را ... وحشتناک است.»( ص ۲۹۳ ) چشم ما روشن!! حالا ما در این دنیای بوقلمون، در این دنیای پُر از ادیان و باور ها ومذاهب و ( جنگ هفتاد دو ملت ) و پیشرفت محیر العقول تکنو لوژي،با قدرت خدایی دیگری روبرو میشویم که باید همه نظام زنده گی وطبیعت را از نو بسازد.خوبست، کور از خدا چی میخواهد؟ دوچشم بینا.مگر این گوهراصیل، این پیغامور که محکوم است همه نظام دنیا و زنده گی را دیگر گون نماید، چرا خودش ( چون به خلوت میرود، آن کارِ دیگر میکند؟)

بازهم عشقبازی های عرفانی وعلمی ! این دو دلداده را بخوانید:«..ناگهان دیگرگون میشوم.وصحنه را عوض میکنم دیگر من به پیکر پری عمود وحاکم شده ام پری،چشمانش را می بندد و معنای ان، ازکتابی بیشتر است. یعنی هرچه می خواهی.همان دوسیب نخستین میوهء ممنوعه را گاه می لیسم گاه میچوشم و گاه گاز میگیرم. به عیان می بینم که در هر آن، چه لذتی در سراپای پری می دَوَد......نوبت دستان من است  که اندام او را بنوازد. ولی از ناف و کمر به پایین، ان ظرافت و لطافت وجود ندارد......من پس از آبتنی و لباس عوض کردن ، کتابِ اتفاقا بِکر و شیرین و مداومت دهنده شب شکوهمندم را به مطالعه میگیرم ...» ص ۲۳۸)

نام این چنین عشقبازی ها را گذاشته است محبت آرمانی،معرفتی وعرفانی وبا داشتن چنین گوهر اصیلی (عالمی ازنو میسازد وآدمی از نو!) نوش جان چنین عاشق کامروا وبه وصال رسیده که درچنین شب شکوهمند!! به مطالعه ء کتاب بکر و شیرین !!هم می پردازد تا دیگر چه چاره ای برای خوشبختی بشر ابله و نادان و بی معرفت بیندیشند. مولانا، عشق را گوهر زنده گی و گنج پاینده گی آدمی میداند:

«گوهر زنده گی ازعشق طلب ++ گنج پاینده گی ازعشق طلب اما این عاشقانه ها که پا را از داستانهای خسرو وشیرین، ورومیو ژولیت هم فراتر گذاشته و شاید از نوع قرن بیست ویکمی باشد،عشق نیستند.بلکه هوس های سرکوب شده ء انسان هایی است که دروازهء زیبایی ها و لذات زنده گی به رویشان مسدود بوده است.

در همین صحنه بخوانید که نویسنده از معشوق خود (پری) در جریان سخنرانی اش چگونه توصیف عاشقانه! کرده است:«....پری، لابد ترصد میکند که کسانی خواهند رفت تا فضا برایشان عوض گردد وریلکس ! شوند مگر با حضور یافتن بهشتی او،فضا در کمال و جمال بینظیر عوض نشده است»( ص ۲۸۶ ) حضور یافتن بهشتی و فضای کمال و جمال بینظیر یعنی چه؟.در ادامه همین مطلب می خوانیم: « .... آیا کسانیکه از رو برو شدن به حقیقتی چنان هولناک دچار ترو ما ؟ ! شده بودند، مگر جز در محضر پری، جز در محضر خرد عدالت گستر و عدالت خرد افزا و روانبخش پری درکجا میتوانستند درمان گردند؟» ( ص ۲۸۶ ) محضر خرد عدالت گستر و عدالت خِرد افزا و روان بخش !!جمله های عجیب وبی معنا نیستند؟

در ادامه ء همین گفتگو ها پری میگوید:« مرا بَغَل کن،مرا درون پوست خود پنهان بساز ... خدایا! مردم چقدر احمق اند، چقدر حیوان اند ؟ اگر اجازه داشته باشم که سخن بگویم، می پرسم که چرا مرا میان چنین مردم ابله و حیوانی بدنیا اوردی دیگر جا نبود؟ بسیار خوب هیچ هست نمیکردی، چه جبر بود؟ من که نخواسته بودم دعا و تمنا نکرده بودم....» ص ۲۳۷ ) ببینید خود خواهی وغرور و نفس سرکش آدمی را، آدمی که به اصطلاح مُنجی بشریت میشود ومیخواهد جهان را تغییر بدهد، تمام مردم حول و حوش خود را حیوان، ابله، نادان وبیشعور میداند و خود را عقل عالم. وحتا بدنیا امدن خود در میان چنین انسان ها را شرم میداند. اگر همه مردم دنیا عاقل و فرزانه و دانشمند میبودند، اینهمه پيامبران وانبیا ومبلغین اخلاق و نصیحتگر بشری برای چه در میان مردم ظهور می کردند.حضرت حافظ، پند بسیار حکیمانه ای دارد که میگوید:

«عیب می جمله بگفتی،هنرش نیز بگو    نفی حکمت مکن ازبهرِ دل عامی چند»

از قدیم تا امروز، اخلاق،عفت وعزت ونام نیک دختر خانواده بعنوان یک اصل قابل قبول و تغییر ناپذیر در جوامع بشری موجود بوده است  در همان داستان های قدیم هم به این اصل حرمت قایل بوده اند.در داستان خسرو و شیرین حکیم نظامی گنجوی میخوانیم که « مهین بانو» به «شیرین» نصیحت میکند که از خواستهای هوس انگیز خسرو، دوری گزیند وعِزت وآبروی خود و خانواده را حفظ نماید:

چو جوهر پاک دارد مردم پاک        کی آلوده شود، در دامن خاک

به شیرین گفت: کای فرزانه فرزند    نه برمن، برهمه خوبان خداوند

تو گنجی، سر به مُهر نا بسوده       بد و نیک  جهان، نا آزموده

جهان، نیرنگ ها  دارد  نمودن       به دُر دزدیدن و،یاقوت سودن

نباید  از  سرِ  شیرین  زبانی       خورد  حلوای شیرین رایگانی

چنان زی با رُخ خورشید رویش   که پیش ازنان، نیفتی در تنورش

تو خود دانی که وقت سر فرازی    زناشویی بِه  است از عشقبازی (نظامی ـ خمسه ـخسروشیرین،)

در این سریال داستانی، اندیشه های زیبا وبلند و توصیف های دل انگیزی هم هست که نباید نادیده کرفت:وقتی سخن در مورد زنان ودفاع از حقوق زنان درمیان می آید، چنین توصیف زیبایی از ان میدهد: « فرشته، شما زن ها شما مادرها هستید،شما هستید که ماهستیم.هرکس هروقتی برای شما کفته وقبولانده که خدامرد است،بد ترین جنایت را عملی کرده است.خدا، نه مرد است ونه زن.چون زن، زنده کی و خدا، آفریده کارِ زنده کی.....» ص ۱۴۸ )

باز هم وقتی ازمحرومیت زنان واز حقوق مدنی واجتماعی سخن میکوید:« فرق من با حیواناتی که درطویله هستند، چیست؟ فقط همین که زنجیر ان ها آهنی و از من، طلایی است. عینا مانند انها بیع و بها شده ام،فروخته شده ام..» ( ص ۱۵۶ ) ویا از طبیعت ،جنکل وسایه و درخت چنین تصویر زیبا داده است:« کنار یک زیارت، در یک دهکدهء دوردست قرار دارم. مادرم و چند خانم همراهش نذر و ( بند ) کرفته امده اند. از جمله  بخاطر این که به طفیل همین زیارت، خدا برادرم راشفا دهد. جنگل کوچک و سایه داری دران حوالی وجود  دارد و در مقابلش، محوطه  هایی که گندمش را به تازه کی دَرَو کرده وانسوتر، خرمن ساخته اند.»  « خواب شو بچیم! خواب شو. اگر به چیزی فکر می کنی، به پری فکر کو.همو همسفر آینده ات است. او، ترا به آینده می برد، به کلانی، می برد! مهتاب، از لای درخت « پشه خانه» حیران حیران مارا تماشا دارد. لابد با خود می اندیشد: عجب خبر هایی در زمین است.»

از این تصویرهای زیبای داستانی درکتاب فراوان وجود دارد که ستودنی است. تا انجا که من فهم ودرک کرده ام ،نویسنده ظاهرا میخواهد بگوید که آن گوهر اصیل ادمی را که در جستجوی انست، دروجود پری، خانواده او، قاضی ستیز،خودش رب النوع،کودک و مادر کودک یافته است.به باور او،در واقع اینها اند که سیمبول های گوهرادمی اند. چون مظهر پاکی خردمندی و نیکو کاری ها اند. قاصی ستیز، واکنشی از خرد عقلی و دینی در برابر دین فروشان و زاهدان ریاکار ومبلغان دین تجارتی است پری،نمادی از اخلاق، خرد ورزی ودانش طلبی ومدافع حقوق زن در برابر زن ستیزی، جهل و انچه باورهای مبنی برحقیر شمردن زن در نظام زنده گی است.همینطور دیگر پرسوناژها که هر کدام مظهر عدالت و نیکو کاری و انسان سالاری اند. اما فراموش کرده که  این پرسو ناژ ها انچنانکه بایسته است، پرورش نیافته و درنقش خود در دیالوگ ها وکنش ها ناکام بوده اند.وبجای انکه راه به عقلانیت و دانش بازکنند، به خرافه پسندی وجادوگری،نجوم واسطرلاب و خیالبافی وهذیان گویی ها متوسل شده اند.خانواده پری نه تنها به سنت های جلیل خانواده گی احترام نگذاشته اند،بلکه ازهماغوشی ها وخلوت نشینی های دخترش افتخارهم میکنند.و این، خلاف همه ارزش های خانواده گی است وبه نسل های آینده، پیام نیکویی ندارد. «شکسپیر» گفته است:« هنرِ بدون پیام، به سیب سرخی میماند که درونش راکِرم خورده باشد»

سریال در پایان خود خلاف خواست نویسنده نتیجهء نا امید کنند ه ای دارد وبنظر می رسد که نویسنده از زنده گی آدمها،دکتاتوران،جباران تاریخ، متجاوزین به ناموس وشرف وعزت مردم،متنفر است.بقول او،«دزد هم میگفت خدا، وکاروان هم»کسی نیست که حق را از باطل جدا کندواینجاست که هنوزهم به آن گوهر اصیل آدمی دست نیافته است. و آنچه که بدست اورده،(پری) هویت جعلی گوهر آدمی است.:« ..راستی درچنین جهنمی چطور میتوان آدمی را پیدا کرد و گوهر پاک ادمی ؟ چطور میتوان خِرد پیدا کرد وعقل و شناخت و معرفت؟ چطور میتوان عشق پیدا کرد و مهر وعاطفه وهمدیگر خواهی وهمدیگر دوستی...؟ ( زینه ۱۰۱ ص ۳۲۲ )

اندیشه ها ونیات نویسنده پاک،عالی و یک مدینهء فاضله است. ایکاش انسان ها چنان میبودند که نویسنده در آرزویش بوده وهست. مهم اینست که چگونه این اندیشه ها را بیان کرد و چگونه کار زار شخصیت های داستان را پرورش داد که الگویی باشد برای دیگران.بزرگان وروشنگران پیشین ما هم این ارمانهای بزرگ وانسانی را داشتند. اما با چه زبان شیوا وپر ازرمز ورازِ عالمانه سخن گفته اند که هم حکمت واندرز بوده وهم درسی بزرگ برای آینده گان.حافظ گوید:

«فلک به مردم نادان دهد، زمامِ مراد

تو اهل دانش وفضلی، همین گناهت بس»

خیام هم رباعی دلنشینی دارد:

گر برفلکم دست بُدی چون یزدان        برداشتمی من این فلک را، زمیان

وز  نو فلکی  دیگر  چنان  ساختمی      کازاده به  کام  دل  رسیدی آسان

بخوانیم بیدل چگونه مردم را برای بدست اوردن خوشبختی های زنده گی وشهدِ روزگار،به مبارزه دعوت میکند:

«از فلک بی ناله،کام دل نمی اید بیرون

شهد خواهی آتشی زن، خانهء زنبور را»

من گمان میکنم که این شخصیت ها وپرسوناژ ها خیالی،تصوری وذهنی گرایانه وخلاف واقع اند.واین ذهن خلاق نویسنده گان وهنرمندان اند که چنین شخصیتهای(مثبت  یا منفی ) را بعنوان الگوهایی ازمیان انسان ها می افرینند. در آخر، بیتی از صایب اصفهانی را می اورم که خالی از لطف نیست وآنچه که مراد ما است را، بیان میکند:

در خاکدان  ما، گهِر زنده گی  گم  است

این گوهری که گم شده،ماییم یا که اوست؟

 

پیوند بخش یکم:

http://www.khorasanzameen.net/php/read.php?&id=1959







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



دستگیر نایل