یاد داشت هایی بر کتاب «گوهر اصیل آدمی»

٩ سنبله (شهریور) ١٣٩٢

آشنایی ام با نام جناب عالم افتخار به حیث یک نویسنده ومنتقد به دهه ی شصت میرسد. از قلم ایشان تا کنون نوشته های فربه و پرمغز در زمینه  های دین شناسی، تاریخ،سیاست و جامعه شناسی فراوان خوانده ام و پیوسته نوشته ها را دنبال میکنم.در این هم شک وتردیدی نیست که جناب عالم افتخار از نویسنده گان و محققان سرشناس ،پرکار و نستوه در زمینه های یاد شده و ازروشنگران طراز اول جامعه ی فرهنگی کشور ما است از سال گذشته تا به حال مطالبی هم درباره ءکتاب (گوهراصیل آډمی) ایشان درسایت ها خواندم اما خود کتاب را دراختیار نداشتم.چند ماه پیش که درهامبورگ المان سفر داشتم، این کتاب را یکی ازدوستان قدیمی ام برایم هدیه داد که از ایشان ممنونم.    خواندن این کتاب ازآغاز تا پایان ازان جهت برایم دلچسپ شد که درصفحات نخستین کتاب ازتقاضای جناب افتخار از یونسکو، شعبه ء آموزشی و فرهنگی ملل متحد دایر بر عهده دار شدن انها بر سینمایی شدن داستان این کتاب و کاندیدا قراردادن کتاب توسط دوست شان آقای (آشیل بخارایی ) بمثابه یک شاهکار برای جایزهء « نوبل» خبر داده است.افزود بر این انگیزه که مرا وادار به خواندن کتاب تا آخر کرد، هشدار نویسنده به  خواننده گان کتاب  است که مینویسد:« کتاب گوهراصیل آدمی»اثری بشدت روانی است وباید تحت شرایط مناسب ودرماحولی متضمن «تمرکز» ومیدیوتیت مطالعه گردد»(؟)من که نه روانشناسی خوانده ام ونه هم ساینس دانم،فقط عاشق داستان وداستان نویسی هستم بدون ترس و دلهره، به خواندن کتاب آغاز کردم از بحث های علمی وساینتفیک  ان که بگذریم که در صفحات نخست کتاب امده وبحث سفر نویسنده به هندوستان ومعلومات جالبی که از ان سرزمین روءیا ها، باورهای گوناگون و زنده گی متفاوت اقشار مردم ان سر زمین ارایه کرده، (تم ) اصلی کتاب همان داستانواره هاست که از به اصطلاح « زینه» اول شروع شده وبه زینه ۱۰۱ ختم گردیده است. که انهم یک داستانوارهء کاملن روما نتیک و عاشقانه ء دو دلداده است.خود نویسنده هم اعتراف کرده که کتاب، سلسله سریال داستانی است برای من فقط همین قسمت کتاب جالب وقابل تامل است که میتوانم درباره اش گفتنی هایی داشته باشم وفکر میکنم که  قصد نویسنده هم همین قسمت کتاب است.

این کتاب در واقع از یکسو پُر است ازمسایل روانی، فلسفی، علمی تاریخی،دینی انتقادی، سیاسی و داستانی و از سوی دیگر، زنده گینامهء  خود نویسنده است. به این ترتیب، خواننده را در بحبوحه و سر درگمی شدید قرار میدهد. که اگر بخواهد سرگذشت عاشقانه ها،بوس وکنارها وخلوت نشینی های قهرمان داستان با معشوقه اش را بداند، باید هم فلسفه بداند،هم روانشناسی و هم ساینس،هم علم ستاره شناسی و اصطرلاب و بیولوژي و تاریخ و ادیان به ویژه اسلام شناس هم باشد.لذا این کتاب ازنخستین کتابی درزمینه داستان نویسی است که باید خواننده اش جامع الکمالات باشد!

دو تن از عزیزان پيش از این(معشوق رحیم و نورزایی) نقدی بر این کتاب نوشته اند که جناب افتخار به پاسخ آنها پرداخته است.من به مسایل علمی ساینتیفیک و روان شناسانه ء ان کاری ندارم چون با این مسایل چیزی که نه میدانم، تماس هم نمی گیرم .جناب کبیر نوری به تایید از کتاب، فراخوانی نوشته ومصاحبه هایی انجام داده که دیدگاه خود ایشان را باز تاب میدهد. به اصل موضوع که برگردیم، سریال داستانی « گوهر اصیل ادمی» را نمیتوان داستان گفت.چون با هیچیک ازمعیارهای داستان نویسی مطابقت ندارد.چرا که نه (زینه) ها وعنوان هایش به داستان میماند ونه دیالوگ هایش ونه هم نثری که درمتن داستان بکار برده شده،تا کنون درهیچ داستان بلندنمونه اش خوانده نشده است.جمله های نا مانوس،بی ربط و واژه های غیر متعارف به  حدی دراین زنده گی نامه نویسی زیاد است که لطف داستان را از میان برده است.

نمیدانم «البوم رنگی» کتاب،عکسهای رهبران جهادی تروریست ها،سیاست مداران جهان و صحنه های حملات انتحاری،جهانشناسی ساینتیفیک، سفر هندوستان وحواشی و اضافاتی که خارج از داستان نوشته شده چه ربطی به متن داستان ( روزگار نوجوانی قهرمان داستان و پری بحث و مناظره وپاسخ گفتن به پرسش های مردم،عاشق شدن ،بوس وکنار کردن ها وهوسبازی ها ولب چوشیدن ها وگزیدن ها وچشیدن ها،گاه هم فراق ودوری ها وباز به وصال رسیدن ها وکام دل گرفتن ها،بحث های دینی ونقد از دین ،داخل شدن رب النوع درزنده گی پری و تسلیم دادن معجزه ای بنام کودک به پری ازجانب یک پیر مرد، حرمت نه کردن سنتِ ناموسداری بعنوان یکی از اصل های پذیرفته شده ء خانواده ء شرقی و اسلامی توسط خانوادهء پری) دارد مگر میشود عاشقی و بوس و کنار و درآِغوش کشیدن یک دختر را هم با خط کش و حساب و ریاضی و زاویه ء قایمه و حاده و ژنتیک تعین و خط کشی کرد؟ و برای عشق و دوست داشتن و انهم عشق ملکوتی وعرفانی ،حد ومرزی قایل شد؟. حافظ گوید:

«بشوی اوراق اگر همدرس مایی     که علم عشق، در دفتر نباشد»

بخوانید در یکجا مینویسد:« برخی از روزها موفق میشدم احساسات و به اصطلاح جنون خود را تحت کنترول اورده و عقل و ریاضی را برخود مسلط سازم. » ،« با اینهم از سوی عقل و ریاضیات خود نومید ساخته نمیشدم. » صص ۴۷ و۴۸)عقل وریاضی را برخود مسلط ساختن واز عقل وریاضیات نومید نشدن یعنی چه؟نویسنده در صفحه دوم کتاب توضیح داده است که« ....... به دلایل فراوانی مفید وموثر و سازنده تشخیص داده شد که یک میتود ویژه « دایره پلکانی» میتود زینه ها برای تسهیل هرچه بهتر و سریعتر و فشرده تر طی شدن این مراحل مقدماتی طرح و به آزمون گرفته شود.» من تا کنون درهیچ کتاب داستانی و یا سریال داستانی از بزرگترین نویسنده گان جهان گرفته تا کوچک ترین ها این میتود را ندیده و نخوانده ام.

موضوع جالب دیگر، تقدیم این زینه ها یا هریک از مراحل زنده گی قهرمان داستان به افراد و اشخاص مثلن به امان الله خان، سید جمال الدین افغانی ، سه صفحه ویژه برای پیامبر اسلام ، حاجی اول و حاجی دوم وفلان و بهمان است که هیچ ذکر خیری هم از انها نشده ودر هیچ ادبیات داستانی هم پیش ازاین سابقه ندارد.موضوع دیگر،کسی که درتمام کتاب از عقلانیت و دانش ورزی و ریاضیات وقاعده وقانونمندی و ساینتیفیک وعشق ملکوتی وعرفانی سخن میگوید، یکباره دچار تَوَهم و خیالبافی شده کارش به رب النوع وشیطان و معجزه و سحر و جادو واسطرلاب میکشد و اینجاست که زمانِ فراق وجدایی عاشق ومعشوق فرا میرسد و جَزع وندبه و زاری طرفین از درد فراق اغاز مییابد در زینه ء(۲) طنز جالبی هست که پدر، آلت تناسلی فرزند نوجوانش را هنگام خواب بر دست میگیرد ونوازش میدهد. بخوانید:« پدرم، مرا که پسر اولش بودم،خیلی دوست میداشت .....تقریبا بدون هیچ فرو گذاشتی هرشب اندام مردانه گی مرا به دست میگرفت ، با آن بازی میکرد وگویا اندازه مینمود که چقدر بزرگ شده است.و گاهی طولی را در هوا ترسیم میکرد که اگر فلانت اینقدر شد، برایت دختر مقبول پری مانندی را میگیرم!! » ( ص ۳۲ ).جمله های گنگ، بیربط،و پیچیده درنثر داستان فراوان است بی ربط ترین جمله ها دراین کتاب شاید یکی هم این باشد. بخوانید: «  بسیار بیمورد وندانسته خیال میکردم که عشق دارم،عشق را شناخته ام وعشق را تجربه کرده ام. حتی چند برابر کمتر از پری هم به ریا ضیات مربوط به زنده گی وامروز وفردای خود ورود نداشتم. مخصوصا از معادله ایکه پری در مورد اصل پیدایش بی عیب وکمال مطلوب انسان ونیروی جبار مسخ کننده ونابود کننده ء انسانیت در جامعه ای که برای ما درست کرده بودند، مطرح ساخته بود،به بالا ترین درجه خجلت زده شدم.» !جملات زیر هم جالب اند:«. آیا جنایتکارانه، جانورانه و حتا ماورای جانورانه !! نیست که به پری،به زن،به تمامت مفهوم ان به زاینده و زندگی بخشنده، به پرورنده و به ثمر رسانندهء خود فقط به اندازه و حدود ابزار های اطفا کننده ء هوس ها و شهوات خود ودیگران، بنگریم؟! »

این جمله هارا هم بخوانید جالب اند:« جناب مبارز و انقلابی واصلاح طلب و ناصح و واعظ و فقیه وصوفی و چه وچه.با حفظ و تحکیم و قبول و تقدیس وتوجیه این ددمنشی بنیادی ، کجا روانی وادعا و هوس ابلهانه و چار پایانهء چه را داری؟؟!»( زینه ۴۷ ص ۱۲۵ )  من هیچ توضیحی در بارهء این جمله ها ندارم.

    ازتوصیف های مبالغه آمیز داستانی اش که از(پری) میکند:« لیلی فقط یک زن ویک عاشق متعارف است. (بود) ولی معنویت و روح بزرگ و پرشور و باشکوه پری نتنها درلیلی نبوده که درهیچ زنِ عالم تا کنون دیده نشده است. پری، یک آغاز دربشریت است، خدا ،سلسله ء پیامبران مرد را ختم کرد، اما کسی نمیدانست دوره پیامبران زن آغاز خواهد شد.انهم با کیفیت بی نهایت عالی!»  یعنی اگر سلسلهء پیامبران زن آغاز میشد، نخستین زنی که با کیفیت بی نهایت عالی پيامبر میشد، (پری ) میبود. وقتی در توصیف کرکتر خودش از زبان دیگران میگوید:« ولسوال خندید و گفت: تو اصلا خودت یک تصادف هستی....به برکت محیط و فضایی که وجود داشت، جوابی دادم که مدت ها پس هم ازبیاد اوردن آن خودم دچار حیرت می گردیدم. گفتم: من مثل گوسفند، میچرم آنچه را که هضم کردم، می توانم دهان میزنم  وباقی رابجایش میگذارم .ولسوال درمیان خندهء بلند تر خود واطرافیانش افزود:«این جواب را حتما از روی کدام کتاب فلسفه گفتی.» ص ۱۰۳ ) چه توصیف وتمثیل زیبایی مانند گوسفند چریدن و تفاله اش را بدور انداختن !! در جای دیگر که گویا محفل مناظره برپا شده رب النوع از قهرمان داستان ومعشوقه اش پری، چنین وصف میکند: «جوان نازنین! که خِرَد کبیر را برسرت میبینم. من بتو ویار مُشَعشَع ات سخت احترام دارم و..» (ص۲۸۴ )

از اینگونه پاراگراف ها وجمله ها در این کتاب میتوان به کثرت یافت.بخوانید چه توصیف جالبی از تغیر حالت دادن یکدختر صنف چهار را داده است:« با یک شرم گرفتگی وحیای بخصوص ، لبخند با شکوهی!! در لبانش نقش بست ودر دو رخسارش فرو رفتگی هایی مانند میانهء ناب ترین گل ها،پدید امد وبا صدایی که ازعالی ترین موسیقی های آشنا و مورد نظر من، گیرایی بیشتر داشت،گفت: بلی، صنف چهار استم.»(ص ۱۵۴ )

تشبیه وصفی «رخسار فرورفتگی مانند میانهء ناب ترین گلها» را اولین بار است که من درادبیات داستانی میخوانم. جمله های زیر، جالب تر از دیگران است.وقتی قهرمان داستان میبیند که خانم کوچک از سخنان او متاثر شده ،خود را مقصر میداند ومی گوید:« بلا فاصله خود را در برابر این وضع که به خانم کوچک دست داد،مقصر دانستم.دیگر همه آنچه مربوط به تمایلات وانگیزش های غرایز جنسی وپس از ان وبالا تر از آن غرایز زیبایی شناسانه بود،مانند فریب ودروغی محو شد.»  (ص ۱۵۴ ).گاهی قهرمان داستان(نویسنده که هنوز نوجوانی بیش نیست)،درشفا بخشی درد بیماران، نقش عیسا مسیح را هم اجرا کرده است.:« خانم کلان ....به عجله گفت:خانم کوچک که دست به عمل خطر ناکی زده بود،و فضل خدا نجاتش دادیم،از همان وقت بدینسو دو پا را در یک موزه کرده که اگر می خواهید من زنده بمانم ، مرا به زیارت و بخشی و جادوگر و چقور والاس نبرید، تعویذ و طومار تانرا ازجانم دور کنید، تنها« آن بچه» (مرادش نویسنده کتاب است ) را برایم پیدا کنید، مرا پیش او ببرید.او اگر گفت بمیر، میمیرم، اگر گفت زندگی کن، میگویم راه ودلیلش را برایم نشان دهد.همو میداند وخلاص! بچیم از همین خاطر اینجا آمدیم ...» و نویسنده در جواب خانم بزرگ ، با بزرگ منشی می گوید:« چه زیبا، چه مبارک کار کردید..... سر وجان من هم ضرورت باشد، فدای خانم کوچک خواهم کرد.» (ص۱۶۶ )

گاهی خود را از زبان دیگر پرسوناژها دانشمند جوان،عالِم، یک تصادف درخلقت آدمی،عقل عالم واوصاف دیگر هم میدهد:« جوان نازنین، من عقل عالم را به سرت می بینم.(ص ۱۵۴ )  در این هنگام کارتی را که عنوانی خودم نوشته بود،روی میز قاضی توجهم را جلب کرد.ودر آن، مرا دانشمند جوان لقب داده بود.ص ۱۸۳ ،»

در زینه ء ۷۷ نکات جالب وآموزنده ای درباره حقیقت خدا شناسی و« اَبَر خدا»دارد که  خیلی طولانی است که آوردن آن برای خواننده ملال آور خواهد بود.در جایی مینویسد« این ابرَ خدا پيش از اینکه حقیقت باشد،عشق است وبیش ازاینکه قدرت قاهره باشد،جبروت لطیفه است. ابدا خدای جنگ وقهر وخشم وسلاح وانتقام ومرگ نیست. این خدا،قومی، شهری،سرزمینی... برگزیده ندارد ولابد قومی، شهری سرزمینی،.. ملعون ومطرود هم ندارد،..این  خدا، اَبَر قوانین داردکه توسط آن هاست که دنیا را اداره میکند.....قوانینی که زردشت،و ابوعلی و مولانا و حافظ و خیام وبایزید و منصور...آنها را یافته اند وشناخته اند....» ص ۲۲۳ ) و وقتی از حق زن دفاع میکند،از نام خانم کوچک مینویسد.« خاک به روز ما، نفرین به طالع ما ولعنت به هرکس که دو حصهء یک وجود را ازهم جدا ساخته، او اگر پیغمبر هم بوده، بد کرده، من حالا دانستم که نصف آدم هستم.نیمهء من گم است ، نیمهء مرا، نابود کرده اند تا خودم را عاجزه وسیاه سر بسازند.» (ص ۱۵۴ )

موضوع دیگر،مجلسِ (مناظره) است.که توسط خانوادهء پری راه اندازی شده وپدر او،برای برگزاری این مجلس ،۲۱ گاو خیرات مینماید.در این مجلس مناظره،ولسوال، قوماندان امنیه،معلمان، شاگردان مکاتب و اهالی محل و چند تن ازعالمان دینی حضور بهم میرسانند.ترتیب این مجلس درچندین زینه پیگیری شده تا تحقق یافته است.یک موجود خیالی بنام رب النوع هم دراین مناظره شرکت مینماید.خلاصهء سخن اینکه پری به سخنرانی دعوت میشود وقهرمان داستان، سوالات علما و اهالی را یاد داشت میگیرد وپاسخ میگوید.ان سوال و جواب ها، طولانی است وباید به اصل متن کتاب مراجعه کرد.گفتنی اینست که دایر کردن همچو مجلسی، ولو خیالی و ذهنی هم باشد، منطقی و عملی نیست چون ولسوال وقوماندان و از همه مهم علمای دینی به مجلس سخنرانی کسی که هنوز در هفده یا هجده سالگی قرار دارد ودانش مدرسه ای درمسایل دینی ندارد،حاضر نمیشوند.در اینجا، بحثِ خِرد ورزی،عقلانیت و منطق، به خیالات وجادوگری وچشم بندی می انجامد.وان ۲۱ گاو خیرات شده دوباره زنده می شوند ومواد غذایی پخته شده هم دوباره بحالت اصلی خود برمیگردند.که پیامبران بنی اسراییل هم در همان زمان کم اطلاعاتی وبیخبری قومش، چنین معجزه ای از خود نشان نداده اند.

از رب النوع پرسیده میشود:« جناب، وقتی شما توانستید ۲۱ گاو وامتعه را که خیرات شده بود، احیا کنید وباز گردانید،نیروی دیگری نمیتواند ما را پس ازمرگ، به زنده گی بر گرداند و حشر کند؟ رب النوع پاسخ می دهد:« آن، ایمان شماست.ومن واقعا به اڼ کاری ندارم.....» در ادامه ، پاسخی را که رب النوع می دهد، مانند همان جمله های اسرار آمیز وبیربط پیشین است.درنتیجه پری، رشته ء سخن را میگیرد و میگوید:« ما،موجودات قدر قدرت نیستیم. دنیا، اسرار زیاد دارد و حتا یکبارچه اسرار است.به این دلیل، خیلی چیز ها در این اولین  مناظره مان قسم غیبی و اسرار آمیز پیش رفت.همه را به فال نیک بگیریم. به لطف پروردگار، همه مان کامیاب میشویم....» جماعت، خروج باشوکت پری من و سلطان رضیه ء خویش را با بپا ایستاد شدن ودعا ها وهلهله ها وکف زدن های ممتد بدرقه می نمایند.»

عملِ به اصطلاح پيغامورانه پری با کار سلطانی (سلطان رضیه) چه ربطی دارد؟ چرا یکباره آن مقام ملکوتی پری را از افلاک پایین اورده به خاک برابر می کند؟ تشبیه پری با سلطان رضیه چه وجه اشتراک دارند؟ از طرف دیگر، چه جماعت با فرهنگ، آگاه وخردمندی که با یک جلسه ومنازعه قناعت مینمایند ودرک میکنند که حقایق دین وباور های دینی همین هاست که رب النوع برای شان گفته وهزار وچهارصد سال تبلیغ مبلغان دینی با ضرب شمشیر وگرز وکمان وسر بریدن و کشتن ها که تا بدین مرحله رسیده ،یکباره بنیاد های آن،سُست ولرزان میشود.بنظر میرسد که این رب النوع، مانند جبراییلی که به همه پیامبران بنی اسراییل  وعرب نازل شده بود، باید باشد که به انها هم نازل شده و پیام تازه از خدا برای شان اورده است. در ادامه برای اثبات این ادعا میخوانیم: « رب النوع، روحیاتم را می خواند ومیگوید: بیم مدار! امانتی را به او خواهم سپرد که جز او،سزاواری برایش سراغ ندارم....رب النوع از میان ان، چیزی شبیه یک ذره بین ... به پری میدهد ومیگوید: این گمشده ، مطلوب ومراد من است و انرا ناگزیر وقانونا بتو تسلیم میکنم.رسالت تو است که از وی مواظبت کنی.»

نویسنده بعد تر، ذره بین را به (کودک) تبدیل مینماید واز زبان رب النوع به پری توصیه می نماید که کودک را خوب نگهداری کند.واگر به مشکلی مواجه شد،از جادوگر کمک بخواهد.و می افزاید:« این، رسالت توست این،مادرِ آدمیت کامل است و گوهر او،سالمترین گوهرهای آډمی در روی زمین میباشد....رسالت تو آغاز شد. رسالتِ سخت و بزرگ و اما جلیل و جمیل که احدی را نصیب نباشد..» ( ص ۲۸۹ ) آری، به قول معروف جبراییل آمده وپری را به رسالت مامور نموده است تا گوهر اصیل آدمی را پیدا کند.موضوع مهم دیگر اینکه مادر کودک،هنگام زایمان میمیرد و پير مرد انرا دفن نمی کند.بدلیل انکه هنگام بدنیا آمدنش ملا بگوشش آذان نگفته است. لذا نمی خواهد توسط ملای دیگری جنازه اش را بخواند.:« رب النوع از پیرمرد پرسید:مادر کودک را بخاک نسپردی؟ میگوید:میخواستم پنهانی در خانه خودم دفنش کنم.بدلیل اینکه در گوشش در زمان کودکی اذان داده نشده بود،ملا نماز جنازه برایش نخواند!» رب النوع عصبانی میشود ومیگوید:...گوهرِ این مَیِت از افات و آسیب ها در امان مانده می خواهید انرا با تضرع ها وکُرنش ها وندبه ها تجارت ها،داد ویلا های عاجزانه یا شیادانه ء مشتی دردمند ولی ابله، مشتی ذلیل ولی زیان دار داغان کنید انرا فقط  به خاک و تاک و درخت وگیاه بسپارید تا این گوهر های سالم مانده تکثیر شوند واز راهِ سلسله زنجیر غذایی.وعطر ونورو گرد افشانی به موجودات آدمی کاملتر تبدیل یابند...» (ص ۲۹۱ )

رب النوع، مادر کودک را که آ‌ذان بگوشش خوانده نشده وجنازه هم برایش خوانده نشده، صاحب گوهر اصیل میداند. پیام این گفته ها اینست کسانی که دارای پایگاه معنوی و خدایی اند را،گوهرهای پلید ونا پاک ، ذلیل ودردمند وشیاد میداند. مگر منصفانه است که این شش هفت ملیارد نفوس عالَم که بنحوی به مقدساتی وخدا هایی باورمند اند را،پلید وشیاد وذلیل دانست ؟ آدمی، از آغاز پیدایش تا امروز، به نحوی با همین باورها خواه راست یا دروغ، حق یا ناحق زنده گی کرده ودر اینده نیز خواهند کرد.وقتی به مولوی وحافظ وشمس ومنصور و...احترام میگذاریم وخدا را آنطوری که انها شناخته،تقدیس میکنیم،در گوش انها هم آذان ملا رسیده، جنازه های شان را هم ملا ومردمی خوانده ودر حق ایشان دعای رحمت هم نموده اند. انها نیز باید....باشند!!

 

ادامه دارد







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



دستگیر نایل