و این تندیس‌های ذهنی ما

٦ سنبله (شهریور) ١٣٩٢

چگونه‌گی بینش ساده اندیشان و ساده باوران را می توان با چگونه‌گی بینش انسان‌های ابتدایی مقایسه کرد. گویی ساده اندیشان روزگار در سرزمین ما به همان پیمانه بت ذهنی می سازند که انسان نخستین در آن سوی سده های دور. این ساده انگاران که به هر پدیدۀ بغرنج اجتماعی و طبیعی به ساده‌گی پاسخ ارائه می کنند، گویی همان انسان‌های اند که هنوز به وسیلۀ غریزه در تلاش شناخت هستی اند. یا انسان‌های اند که در مرز غریزه وخرد دست و پا می‍‌‌زنند. همان گونه که انسان‌های ابتدایی به رازناکی پدیده‌های طبیعت نمی فهمیدند، ساده اندیشان و ساده باوران نیز نمی توانند رازناکی رویدادها وپدیده‌های را که در پیرامون‌ آن‌ها می گذرد دریابند. انسان ابتدایی تا خورشید را در

افق می دید، برایش خدایی می ساخت، برای ماه و ستاره گان نیز، فصل های سال، باروری درختان وتو فان دریا ها نیز ذهن او را در جهت خدا سازی بر می انگیخت، پرسش‌های را در ذهن او بیدار می ساخت واو با استوره سازی‌های خود می خواست رازناکی چنین  پدیده هایی را دریابد  و به پرسش‌های ذهنی خود پاسخ‌هایی ارائه کند. انسان‌های نخستین به شمارهر پدیدۀ طبیعی خدایی درذهن داشت. در روزگارما نیزساده اندیشانی وجود دارند که پیوسته بت‌های می سازند درذهن. بعد فکر می کنند که تمام حقیقت هستی درهمین بت‌های که آن‌ها در ذهن دارند، تمام شده است و بالاتر از قد وقامت بت‌های ذهنی آن سوتر حقیقتی وجود ندارد. چنین امری گاهی ویژه‌گی‌ گروهی نیز پیدا می کند؛ یعنی مردمانی به گونۀ گروهی به بت سازی ذهنی می پردازند. بدینگونه آن‌ها در هر زمینه‌یی حقایق ذهنی از پیش آماده دارند که همان بت‌های ذهنی آنان است. چنین است که آن ‌ها هرباورداشت دیگری را با بت‌های ذهنی خود می سنجند و اگر آن باورداشت‌ها با پنداشت‌های ذهنی آنان برابر بود، درست و گرنه به پرخاش و ستیزه بر می خیزند؛ تلاش می کنند تا دیگران بت ذهنی آن ها را به گونۀ حقیقت‌های بدون تغییر بپذیرند. شاید بتوان گفت که بخش بزرگ جنگ های انسان‌ها در روی زمین، جنگ‌های بت‌های ذهنی آنان بوده است. تا آن‌گاه که انسانی یا گروهی، بت‌های ذهنی یا پندار‌‌های ذهنی خود را حقیقت می انگارند، چنین کسانی هیچ گاهی به حقیقت نخواهند رسید. هرچند در این میان شمار ی هم در جریان معرفت هستی به این کامگاری می رسند تا بت‌های ذهنی خودرا فرو افگنند و آن‌ها را درهم شکنند، اما شمار دیگر هیچ گاهی به این معرفت و شهامت نمی رسند تا جدا از بت های ذهنی خود زنده‌گی کنند و به اندیشه‌های مستقلانه‌یی برسند. گروه نخست با بت‌های ذهنی خود، از جهان می روند. ابن بت‌های ذهنی می تواند همان  منیت یا اگویزم آن‌ها باشد. می تواند یک تعصب ایدیولوژیک قومی، مذهبی و زبانی باشد، می تواند یک نادانی نهادینه شده باشد، می تواند دریافت‌های جعل شده ای از تاریخ باشد، می تواند یک شخصت مردم فریب باشد، شاید یک رشته باور های دروغین سنگ شده باشد و چیزهای دیگری.

این بت‌های ذهنی بیشتر به همان ماین‌های کارگذاشته شده در یک جایگاه مسکونی  می ماند. می دانیم که ماین‌های کار گذاشته شده در زمین‌ها وجایگاه‌های مسکونی می تواند امنیت زنده گی انسان ها را برهم زند، زیان‌های بزرگ جانی و مالی به بار آورد، بخش‌های از بدن انسان‌ها را از ازبین ببرد. سبب مرگ و نابودی آنان شود. به همین گونه بت های ذهنی امنیت اندیشه و تفکر را از میان بر می دارد. به مفهوم دیگر ریشۀ دیگراندیشی را می خشکاند. اندیشه‌های باهم زیستن را نا بود می کند، تفاهم اجتماعی را از میان برمی دارد.  پنجره‌های آینده نگری را می بنددد. این بت‌های ذهنی همان ماین‌های اند که معنویت را از میان بر می دارد، چیزی که اگر متلاشی می شود، جبران آن بسیار دشوار وگاهی هم ناممکن است.

در کشورما بیشترینه همین بت های ذهنی اند که چارچوب زنده‌گی  و بینش اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ما را مشخص می سازند. همین بت های ذهنی اند که چگونه‌گی زنده‌گی ما را رنگ می زنند. سال‌های دراز بت می سازیم و اگرهم همتی کردیم و به مرزهای بلند تر شناخت دست یافتیم ، آن گاه در تلاش فرو شکستن بت‌های ذهنی خود می برآییم. چنین است که زنده گی ما تکرار بت سازی‌ها و بت شکستن‌ها ست. گویی دایرۀ زنده‌گی ما از دو نیم قوس بت سازی وبت شکنی ساخته شده است. سال‌های بت می سازیم و بعد اختیار هرگونه اندیشۀ خود را می دهیم در دست بت‌های ذهنی خود و سال های دیگر زنده‌گی ما صرف فرشکستن چنین بت‌های می شود. آن‌های که تمام حقیقت هستی را در بت های ذهنی خود خلاصه می سازند، به همان‌ بت پرستانی همانند اند که خود بت سازی می کنند و بعد رشته باورداشت‌هایی را به بت‌های خود نسبت می دهند وبا تمام اراده و وجدان باورداشت های نسبت داده به آن بت را پرستش می کنند. وابسته به بت های ذهنی نیز چنین است. چنین است که گاهی کسانی هرگز به این مرحله از شناخت نمی رسند که بت های ذهنی خود را درهم شکنند.  نیایش و پاسداری از بت های ذهنی خود همان آلوده گی ذهنی است، آلوده‌گی اندیشه است که معرفت و شناخت را می کشد، کشندۀ حقیقت نیزاست. برای آن که هرگز نمی توان با بت‌های ذهنی خویش به شناخت و بیگرانه گی حقیقت باورمند شد! 
 دولت ما سرانجام بر نخستین مقام فساد در سطح جهان ایستاد. این درحالی است که شهرکابل شاید هم اکنون یکی از یکی ازآلوده ترین شهرهای جهان می باشد. شاید هم در آلوده‌گی خود یگانه جهان باشد،. این امر گاهی ما را در شناخت خود نا توان ساخته است که چگونه این همه آلوده‌گی و فساد را می توانیم با شکیبایی بپذیریم. دولت  فاسد، زمین آلوده ، هوای آلوده، آب های آلوده،  فضای آلوده! در زمین آلوده گام می زنیم،  دولت آلوده با فساد ما را رهبری می کند، هوای آلوده را تنفس می کنیم، آب‌های آلوده را می نویشم؛ اما زیانبار ترین آلوده گی همان است که ما با ذهن آلوده به داوری بر می خیزیم. با ذهن آلوده تصمیم می گیریم. تصمیم ذهن های آلوده هیچ‌گاهی پاکیزه نمی تواند باشد.  داوری‌های ذهن آلوده نیز نمی تواند داوری پاکیزه باشد.هر کدام از دلقکی، بت ذهنی ساخته ایم، به گفتۀ مردم نمی خواهیم باد نا موافق بر بت‌های ذهنی ما بوزد. می اندیشیم که اگر این بت ذهنی را از دست دهیم دیگر از اندیشه تهی می شویم ، چشمان خرد ما کور می شود و درتاریکی و بیچاره‌گی می مانیم.

شاید بهای یک ماین چند دالری بیش نباشد؛ اما وقتی آن را از زمین بر می دارند و از بین می برند بهای این کار دست کم  صد دالر هزینه بر می‌دارد. همان گونه که کشف و خنثا سازی ماین‌های جا گذاشته شده به هزینه و زمان و کاردانی بیشتری نیاز دارد، به همان گونه فروافگندن  و شکستن بت‌های ذهنی  دشوارتر از بت سازی ذهنی است. ذهن های ساده به بسیار آسانی  از این یا آن دلقک بتی می سازد؛ اما فرو شکستن بیت‌های ذهنی به زمان و نیروی فکری بیشتری نیاز دارد. یعنی بت شکستن خود دشوار تر از بت ساختن است. من فکر می کنم که هر بت ذهنی  خود یک ماین ذهنی است. به همین گونه می توان گفت آن هایی که با بت های ذهنی به استدلال حقیقت می روند، بیشتر به همان بت پرستانی می مانند که بیرون از باور داشت‌های نسبت داده به بت های خود حقیقت دیگری را نمی شاسند.

کابل و در کلیت افغانستان از آلوده‌گی محیط زیست رنج می برد؛ اما بزرگترین آلوده‌گی همانا آلوده‌گی ذهنی است. هان گونه که پیش از این گفته شد، آلوده‌گی محیط را می توان مهار کرد و آن را از میان برد، زمین‌ها را ازماین ‌ها پاک‌سازی کرد؛ اما پاک سازی آلوده گی ذهنی به دوره های درازی حیات سیاسی – اجتماعی و توسعۀ فرهنگ و دانش نیاز دارد. تا زمانی ما به این نکته باورمند نشویم که حقیقت ذهنی ما تنها بخشی از گسترۀ حقیقت است نه کلیت آن ، ما به رستگاریی دست نخواهیم یافت و بیشتر تکرار خونین همان تمثیل مولانا خواهیم بود که در هوای انگور، ازم , عنب واستافیل  بر سر همی می کوبیم!







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



پرتو نادری