فرهنگ مردم در شعر بیدل
٣ جدی (دی) ١٣٨٨
زیر عنوان ( فرهنگ مردم در شعر بیدل) دو سال پیش مقالتی را به نشر سپرده بودم که ادامه ی آن بنا بر گر فتاری ها ممکن نشد اینک دنباله ی ان وجستجو و پیگیری آنرا نه از روی تخصص و مسلک، بلکه با انگیزهء عشق و علاقه ای که به بیدل و افکار او دارم، با چند مثال دیگر ،دنبال میکنم.در بارهء ابوالمعا نی بیدل ،شعر او،عرفان،مکتب، و معنی آ،فرینی های بیدل طی این سال ها،سخنان فراوانی گفته میشود.بیدل اکنون مورد توجه محققان و ادیبان ایرانی هم قرار گرفته و آثار ارزشمندی به نبشته در امده است.در جامعه ی فرهنگی و ادبی سر زمین ما، البته بیدل، جایگاه بلندی دارد.و از همان آغاز ورود فکر واندیشهء بیدل در این محیط، مورد بیشترین پژوهش ها وجستجو ها قرار گرفته است..
گفتنی است که در دهه های پسین، دوکتور اسد الله حبیب، از جمله پژوهشگرانی است که تقریبا همه عمر پر بار خود را صرف تحقیق در باره آثار وافکار بیدل کرده است.ومیتوان گفت که از عا شقان پاکباختهء بیدل است.ازاین پژوهشگر، اخیرا کتابی زیر عنوان « شعر بیدل،زبان گفتار وفرهنگ مردم» به چاپ رسیده که با شرح و بسط زیاد در آن،بحث صورت گرفته است.و نشان میدهد که بیدل، عاشق فرهنگ،زبان و مردم خود بوده حال آنکه شاعران پیشین و پس از بیدل،چندان توجهی به فرهنگ و زبان گفتاری مردم نداشته اند و حتا شاعران دوره های پیشین از بیان آن دوری می جسته اند..
یکی از ویژه گیهای سبک هندی وبطور اخص شعر بیدل، بریدن از قالب های کلیشه ای وسخنان درباری ورسمی و مراجعه به فرهنگ وگفتار مردم است.وپس از صایب میتوان بیدل را بزرگترین شاعر وسخنور این سبک دانست.بیدل، زبان گفتار مردم را،سر چشمه ی فیاض سخن خود میدانست وبا همین تلاش های او بود که سخنانش به قله های بلند شعر رسید وکلامش غنا یافت ودلنشین گردید.امتیاز بیدل نسبت به دیگر سخنوران سبک هندی در آنست که او، شناخت خود از جهان، انسان وخلقت را با جهانبینی عرفانی وفلسفه ی وحدت الوجودی می نگریسته وافکار واندیشه های خود را با تشبیهات ،کنا یات و استعارات نو و سمبول های تازه و« معنی طرازی » ها می آراسته است.وحدت الو جودی را که بیدل در نظر داشت متا ثر ازاندیشه های محی الدین عربی فلسفه ی اشراق افلاطون و تصوف اسلامی و انسان کامل بود وآن به این معنا است که روح انسان روح نبات و جا نوران از روح خداوند جدا شده و در عالم ارواح همه یکیست.درعالم اجسام که جهان بی اعتباری است همه نام ها است قید زمان است قید رنګ ها است و بسیار قید های دیګر یعنی در بی زمانی و بی مکانی همه یکیست. همه ( اوست)در مجموع این تاثیر پذیری ها در اندیشه ی بیدل بود که او را از دیګر شاعران سبک هندی متمایز میساخت.باهمین دلیل است که فهم شعر بیدل دشوار شده و کوهست و کتل ها دارد. چنانکه خود گوید:
_ « معنی بلند من، فهم تند میخواهد
سیر فکرم آسان نیست، کوهم وکتل دارم
_ « بیدل از معنی طرا زی، بر کما ل خود، ملاف
گرد ساحل باش این موج،از محیط دیگر است»
در این مقال میخواهم نمونه هایی از آن ضرب المثل ها،کنایات وزبان گفتار را بیاورم که پیش از این گفته نشده است.:
سنگ بر دل داشتن: کنایه از صبور بودن،حوصله وطاقت داشتن ورنج وغم زمانه را تحمل کردن، دل سنگ داشتن :
_« ز انقلاب دهر بیدل، کارم از طاقت گذشت
بعد از این از سخت جانی،سنگ بردل بستن است»
جنسی که مفت بدست آید، قدر کم دارد ( زبان گفتار) :
_ « چه میدانند خوبان، قیمت دل های مشتا قان
بکف جنسی که مفت آید، نباشد قدر چندانش»
خر به کرایه گرفتن : در قدیم، که وسایط نقلیه ی امروزی نبود اسب وشتر ویا خر را جهت حمل و نقل به کرایه میگرفتند:
عاشقی که سوار مرکب شوق باشد محتاج خر کرایه ای نیست:
_ « به هرطرف کشدم دل یکیست جاده ومنزل
سوار مرکب شوقم، خر کرایه ندارم »
لگد زدن خر : کنایه از اینکه آدم جاهل، دوست از دشمن نمی شناسد وآسیبش به هرکس میرسد.:ضرب المثلی هست که میگویند« مهر خر، لگد است»
_« ز نا هنجاری مغرور جاه، ایمن مشو بیدل
لگد اندازی ای در پرده دارد، هرکه خر دارد»
_« گر تربیت خلق بد و نیک، ضروریست
چون زر سر بیمغز خران،زیر لگد گیر »
_ « ز معا ملات جهان کد، تو برآء کزین همه دام ودد
عفف سگی به سگی خورد،لگد خری، به خری رسد»
پالان خر شدن: ( کنایه ) :به معنی تسلیم بودم فرمانبرداری کردن،همدوش وهمعنان بودن.چنانکه گویند:« هرکه خر گشت، ما پالا ن او میشویم.این ضرب المثل را معمولا به مردم عوام میگویند. یعنی اینکه هرکه پاد شاه شد،ما، رعیت او ایم: اما بیدل میگوید که باید آدم شد آگاه وبیدار وخرد مند باید شد تا چه وقت پالان گاو وخر باشیم:
_ « بیدل آدم باش ، فکر راکب ومرکوب چیست
از هوس تا کی کسی، پالان گاو وخر، شود »
بالین ( قراغ ) : در قدیم رسم بود که خانم ها،از پارچه های رنگارنگ خورد وبزرگ لباس،بالین ولحاف میدوختند.و آن لحاف و بالین را ( بالین یا لحاف قراغی ) میگفتند.هنوز هم در بسا از محلات و شهر های کوچک وطن ما معمول است و آن لحاف یا بالین را به سبب احترام هنگام استراحت،زیر سر و بالای مهمان می انداختند.
_ « دستگاه راحتم،منت کش اسباب نیست
در پر خویشست، بالین قراغ بسملم ».
نان شکستن : پارچه نانی از دستر خوان کسی خوردن،شکستن پارچه نانی برای خوردن،صلای نان شکستن، یعنی به خوردن لقمه نانی ، کسی را دعوت کردن:
_« به دعوت هم کسی را کس نمیگوید بیا اینجا
صلای نان شکستن گشت، بانگ آسیا اینجا»
سنگ ملامت: یعنی ملامتی را قبول کردن،کسی را ملزم قرار دادن ،سنگ ملامتی به فرق زدن هم گویند.یعنی قبول اشتباه وملامتی. سنگ وطن دوستی به سینه زدن هم در گفتار مردم امده است.:
_ نگین شهرتی میخواست، اقبال جنون من
زچندین کوه کردم منتخب، سنگ ملامت را
دل آب شدن : یعنی نگران بودن تشویش واضطراب داشتن.چنانکه گویند:« دل خود را به چنین حرفهایی آب نکن » :
_ « کلامم اختیاری نیست در عرض اثر، بیدل
دل از بس آّب شد ساز نفس را تر صدا کردم
_« دل آب گشت و نیست امید نگاه از او
آیینه ای شکست و تغافل که آه از او »
دامن کوتاه : دامنی که از زانو بالا باشد.کنایه از فقیر و ناتوان بودن دستمایه ای نداشتن
_« پا به نومیدی شکست، آزادی دلخواه ما
گرد چین،دستی نه زد، بر دامن کوتاه ما»
رخت سیاه را صابون، پاک میکند: (ضرب المثل) رخت سیه،لباسی که رنگ سیاه دارد، به معنی معاصی وگناه ها هم امده است.لذا گناه را فقط توبه میشوید.همانگونه چرک را آّب پاک میکند ورخت سیاه را صابون. آدمی که گناه کرد،محتاج توبه وندامت است تا از رحمت ایزدی بهره مند گردد.:
_« شبستان معا صی، صبح رحمت آرزو دارد
همین رخت سیه، محتاج صابون میکند ما را»
دست خالی: کنایه از ادم بی بضاعت،فقیر کسیکه به خانه ی کسی برود و چیزی با خود نبرد چنانکه بین مردم معمول است. برای آدم بیمار در شفاخانه میوه یا گل میبرند ویا در خانه ء دوست خود تحفه ای با خود می برند چنانکه گویند:« بیچاره با دست خالی، امده بود.! یا میگویند:« با دست خالی، جایی نمی روم » :در بیت زیر: سرمایهء فقیران فقط دعا است وبس:
_ « در این هوسکده، هر کس بضاعتی دارد
دعاست مایهء جمعی که دست شان خالیست»
دست شستن: کنایه ازقطع امید کردن،نا امید شدن،دنبال کاری را رها کردن چنانکه گویند«عزیزم دست ازاین کار بشوی
_ « سیر چنار کن که مقیمان این بهار
از حاصل ثمر، چقدر دست شسته اند»
_« گوهر گره بست، از بی نیازی
ما دست شستیم، از آب دریا»
پشت دست: یعنی آفرین ، کار بزرگی کردی.به معنی تسلیم بودن به کاری که انجام شده است.این جمله زمانی گفته میشود که کسی، کار مهمی را انجام بدهد ونفر مقابل، به آن در حیرت افتد.
_« خاک گردم کز غبار سر نوشت آیم برون
چون نگین نتوان زدن،بر نام، اسان پشت دست
از مکا فا ت عمل غا فل نباید زیستن
می رسد از پشت دست آخر بدندان، پشت دشت »
گفتنی است که بیدل نخستین شاعری است که با قافیه « پشت دست »، غزل سروده است.ومن در دیوان دیگر شاعران با چنین قافیه ای غزلی نخوانده ام.
پشت پا زدن: یعنی ترک گفتن،گذشتن از فایدهء چیزی،قبول نکردن ، از خود دور کردن چیزی.:
_« قامت پیری ز حر صت، شد کمینگاه امل
ورنه خم گردیدنت بر هردو عالم، پشت پاست»
_« نه دنیا دیدم و نه سوی عقبا، چشم وا کردم
غباری پیش پا یم بود، نذر پشت پا کردم »
پای، سر شدن : معکوس شدن امری،تغییر کردن وضع زمانه چنانکه گویند:« امروز،سر ها پای شده اند وپا ها، سر» یعنی بی هنران وبیمایگان ، به مسند قدرت دست یافته اند وخرد مندان و دانا یان، خوار و ذلیل گشته اند:
_« در رهت از همت افسر طراز آبله
پای من سر شد،ازین بد تر نمیدانم چه شد»
خار سر راه : کنایه از مزاحم بودن،سبب اذیت وآزار کسی شدن،رقیب عشق کسی واقع شدن:
_« تا آبله پا یی نشکد، رنج خراشی
خاری نشدیم، از سر راهی ندمیدیم»
آه به جگر نداشتن کنایه از اینکه ناله را از دست دادن، آه به جگر نداشتن، یعنی همه چیز را از دست دادن،بیمایه و ناتوان شدن، آه از جگر نکشیدن هم گویند.یعنی شکوه وناله ای نکردن.سکوت اختیار نمون،آه از جگر کشیدن هم گویند یعنی از عمق دل شکوه وناله سر دادن:
_« یک آه سرد، نیم شبی، از جگر برآء
سرکوب پر فشانی چندین سحر، برآء
_« این صبح امیدی است،که طرب،مایهء هستیست
بادی به قفس فرض کن ، آهی به جگر زن »
بد معامله: آدم نیرنگ باز،فریبکار،قرض دوست،کسی که چیزی از کسی بگیرد و باز نستاند.:
_« آخر از یکدیگر، گسیختن است
خوش معا شان بد معا مله ایم »
ریش کندن کنایه از تمسخر کردن، بی عزت ساختن، بی ابرو کردن،رسوا کردن آدم فریبکاری:
_« پیش همت، رشتهء آمال، پشمی بیش نیست
مژده ای رندان که ریش زاهد، آسان میکنم »
کور را، بی عصا راه دهن معلوم است: ( ضرب المثل )یعنی نفع خود را هرکس میداند که چگونه بدست اورد.حتا کور هم بی عصا راه دهن خود را پیدا کرده میتواند:
_« در طریق نفع خود کس نیست،محتاج دلیل
بی عصا راه دهن، معلوم باشد کور را »
گرد سر گردیدن: یعنی قربان کسی شدن،خود را فدای کسی کردن،اظهار شوق ومحبت کردن:
_« به این شوقی که من چون گل،به پبراهن نمیگنجم
سر گرد سرت گردید نم، دستار می بندد »
به نان ونمک، قسم خوردن:حق نان ونمک کسی را دانستن،حق دوستی کسی را بجا کردن،قسم به دوستی ورفاقت خوردن: _« یاران، مزهء عبرت، از این مایده بردند
بر نان ونمک ها،قسمی بود،که خوردند»
با ناخن، سر خاریدن: در هوسگاه عا لم بیکار
اگرت ناخنیست،سر میخار
_« خلق بیکار زبس شیفته ی سر خاریست
همچو انگشت نشاندست،به سر ها ناخن»
این چند بیت، گوهر هایی بودند از شط نیلی اندیشه وشعر بیدل که بعنوان مثال از رابطه وعشق او نسبت به فرهنگ و گفتار مردم که تقدیم شد.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
رضا | 20.02.2023 - 01:39 | ||
عالی بود. احسنت |