ماندگار ترین غزل عاصی آهنگ شد
٨ حمل (فروردین) ١٣٨٩
سرود پارسی، نماد فراخ نظری و فرهنگ گستری
وقتی همیش از دیوان های شعری شاعر بزرگ قهار عاصی، شعر های را می خواندم و به ویژه به غزل همیشه ماندگار این شهید شهیر بر می خوردم که می سراید( گل نیست، ماه نیست، دل ماست پارسی/ غوغای کوه ترنم دریاست پارسی) حسرت این که چرا تا هنوز مردی از میان این همه هنرمند و آواز خوان سر بر نیاورده است تا به این سرود پُر از درد و امید عاصی، موسیقی بسازد ، مرا سخت می آزرد. اعتراف می کنم انتظار داشتم هنرمندی که سنگ دوستی با عاصی را همه وقت به سینه می کوبد، و صادقانه به برکت لطف غزل های او، موسیقی های دلنوازی می سازد، روزی حنجره اش را در خدمت فریاد این غزل قرار بدهد، اما بعد تر متوجه شدم که شاید مثل بسیاری از مردمان ما در افغانستان، توهم شکستن خطوط سرخ وحدت ملی او را از چنین کاری و چنین حرکتی باز داشته است، آری دریا، فرهاد دریا همان دوست عاصی! اثر هنری بدین غزل زیبا نیافرید زیرا شاید او فکر می کرده است که با همچو آهنگی صف آزرده خاطران وحدت و همبستگی اقوام این سرزمین طویل می شود!
به هر حال خزان 1388 خورشیدی با رنگ زردی ها و رنگ باختگی هایش به پایان می رفت که فرصت ایجاد روابط نزدیک با هنرمند جوان، پُرکار و توانای کشور آقای صدیق شباب به من و دوست عزیزم زبیر هجران که خود نیز درد شعر و ادب دارد و از قبیله ننگ و فرهنگ است فراهم شد و غزل شیوای عاصی بزرگ را با او در میان گذاشتیم و طرح گونه های ابتدایی و ناقص ولی با احساس خود را با هم شریک ساختیم و اینک خوشبختانه پس از نزدیک به چهار ماه تلاش پیگیر، مداوم و ستودنی آقای صدیق شباب، آهنگ پارسی با آواز های آقایان، صدیق، طاهر شباب، عارف کیهان و خالد کیهان به گوش های مردمان ما، طنین انداز است.
نکات فراوانی برای گفتن در باب این آهنگ وجود دارد، باور دارم دوستان زیادی چیز های بهتر از من خواهند نوشت، اما من احساسات و درک خودم را از این آهنگ در چارچوب پاسخ به چند پرسشی که متاسفانه پس از نشر این آهنگ، سوء تفاهم های را به میان آورده است؛ می نویسم:
یک: آیا زبان ما پارسی است، یا دری، چرا و چگونه ؟
از فحوای دیدگاه ها و نظر های شمار زیادی از دوستان و بزرگوارانی که پس از شنیدن این آهنگ در صفحات انترنی، حرف های دل خود را نوشته بودند، بر می آمد که غزل ماندگار قهار عاصی و موسیقی فرا معمول صدیق شباب به این شعر، گویا یک حرکت غیر افغانستانی است و بیشتر آب به آسیاب کسانی می ریزد که زبان شان پارسی یا فارسی است نه دری !
پرداخت با جزئیات به حل این مسئله ساده و سهل اما به معما کشیده شده ی فارسی، پارسی، دری یا تاجیکی فرصت و زمان بیشتری می خواهد و حوصله ی فراخ تری می طلبد، اما آنچه روشن است این که حوزه ی تمدنی آریانای بزرگ، سپس خراسان و حالا نیز کشور های چون افغانستان، ایران و تاجیکستان روزگاران درازی بر اساس اسناد، شواهد و متون بر جا مانده از همین جغرافیا، نشانگر یکپارچگی، همدلی، همزبانی و همبستگی فرهنگی مردمان این سرزمین ها بوده است و چشم پوشیدن بر این حقیقت، تلقین کردن این یقین است که می شود بر رخ آفتاب با دو انگشت پرده کشید.
شاید به هیچ وجه چند جمله ی پایین، تکراری از جنس احسن نباشد، اما همه زبانشناسان و دانشمندان زبان و ادبیات به این باور اند که دری صفتی است برای زبان فارسی یا پارسی که از سرزمین بخدی و ماوراء و اطراف آن، یا همین بلخ امروزی افغانستان عزیز به نام زبان پرثوی، پسان تر ها پارتی و بعد تر نیز پارسی و فارسی سر بر آورده است و زبان رسمی دیوان و دفتر شده و نام فارسی دری را بدان گذاشته اند و همین نام افاده گر این مفهوم بوده که این زبان، زبان دربار و دیوان و دفتر است.
اگر تا اکنون نتوانسته حرف هایم را به دوستانی که در این مورد اعتراض دارند به درستی برسانم، خدمت ورجاندان این سوال را مطرح می کنم که کدامین منطق زبانی می تواند حکم کند، در صورتی که دو فرد، از دو جغرافیای متفاوت با هم حرف بزنند، گپ های یکدیگر را به خوبی بدانند و نیاز به شخص سوم به عنوان برگردان کننده ی حرف های این به آن وجود نداشته باشد، می شود زبان گفتار آن دو را از هم جدا دانست. پس معلوم است که تاجیکی، دری و فارسی همان حریر، ابریشم و پرند اند که به یک زبان با یک دستور و یک واژگان دلالت می کند.
بنا بر این عاصی شهید می دانسته است که سرایش چنین غزلی نه تنها آزرده خاطری را برای برادران همدل پشتو زبان، ازبک زبان و ... ما در افغانستان عزیز فراهم نمی کند که حتا مایه سرور و شادی آن ها نیز خواهد بود زیرا شعور و آگاهی مردمان سخندان ما، این حس را به همه ما شهروندانی که در این کشور زندگی می کنیم می دهد که جغرافیای امروزی ما، قلب تپنده ی آریانای بزرگ، ایران تاریخی ( نه ایران کنونی) و خراسان اسلامی و فرهنگ پرور بوده است و پدران همه ی ما در عزت و صلابت این تمدن نقش عمده و اساسی را داشته اند. و حالا نیز هنرمند توانای ما صدیق شباب دانسته است که آفرینش چنین اثری نه تنها می تواند مایه تضمین جاودانگی صدایش باشد، که حتا فراخ نظری و فرهنگ گستری ما را نیز به مثابه شهروندان افغانستان، نسبت به سایر همدلان و همزبانان مان در کشور های همسایه به نمایش بگذارد.
دو: آیا این آهنگ می تواند یک اثر برتر باشد؟
پاسخ این آیا را بیشتر از این خامه ی ناتوان، دوستانی می توانند بدهند که موسیقی می دانند و بر چگونگی آن دانش دارند ،اما به عنوان یک شنونده، از چند دید این اثر، برازندگی هنری منحصر به خودش را دارد:
شاید صدیق شباب می توانسته است به تنهایی این آهنگ را بخواند، اما صدا هنرمندی چون عارف کیهان که پس از این آهنگ دیگر سال های رکود و سقوط را پشت سر خواهد گذاشت ، آواز طاهر شباب هنرمند محبوب افغانستان، و آواز خالد کیهان که با زیبایی تمام پنجه های هنر آفرین اش ،موسیقی این اثر ماندگار هنری را سرو سامان استثنایی داده است، در کنار صدای وزین و برازنده ی صدیق شباب هوای این آهنگ را به حد متعالی آن حماسی کرده است و جالب تر از همه این که او ( صدیق شباب) با این ابتکار موزاییکی از صدا های متفاوت با توانایی های متفاوت را به کار بسته است و غزل همدیار خودش عاصی، که نمادی از صلابت، ابهت و توانایی شعر معاصر افغانستان می باشد، را برای همیش به گوش ها رسانده است.
سه:
آیا این سرود تبعیض آمیز است؟
متاسفانه مثل همه وقت، سیاست زدگی های معمول، دست از دامن هنر نیز در کشور ما بر نمی دارد، کسانی نوشته بودند که صدیق شباب و همه ی از الف تا یای سروسامان دهندگان این آهنگ با تعصب برخورد کرده اند و متعصب اند؟ ندانستم و باور دارم دوستانی دیگری نیز مقصود آن ها را نخواهند دانست که ساختن چنین آهنگی چگونه با تعصب پیوند می خورد و گره می بندد؟ کی متعصب است، همین صدیق و طاهر شباب که ده ها سرود زیبایی به زبان پشتو دارند؟ یا کسانی که سوء تعبییر به آن ها دست داده است؟
آیا گفتن و سرودن برای نام و نشان زبان مادری می تواند وحدت ملی را آسیب برساند یا رای نیاوردن تمامی نامزد وزیران متعلق به برادران هزاره از سوی نمایندگان در مجلس؟ کدام یک ؟ چرا ما باید این همه خود مان را خورد و خمیر حرف های کوچکی از این دست کنیم و چرا باید در بسیاری از مواقع فرصت اندیشیدن عقلانی را از خودمان بگیریم و با برخورد های عاطفی، حرفی و حدیثی بگوییم که می تواند ملت را آزرده سازد.
امید وارم این آهنگ همان گونه که صلابت و ظرفیت شدن یک سرود فرا ملی را دارد، بتواند زمینه های دوستی و همدلی بیشتر را میان کشور های با هم برادر افغانستان، تاجیکستان وایران هموار سازد و غل و غش های سیاست و ترفند های متعفن روزمرگی را کنار بزند.
می دانم شاید فقط سپاس و امتنان از هنرمندان توانای که با صداقت تمام برای این آهنگ تلاش کرده اند، کافی نیست اما چه کند بی نوا همین دارد. سپاسگزارم.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته