پارلمان ویرانۀ زیر پا لگد کوب شدۀ نظام حاکم

٢٠ جوزا (خرداد) ١٣٩٢

یکی از مخاطراتی که امروزه بر سرنوشت مردم ما سایه انداخته، خطر ادغام و جذب شدن نمایندگان مردم در دستگاه سیاسی - اجتماعی حاکم است. اعضای پارلمان اگر نتواند فاصلۀ انتقادی خود را با دستگاه حاکم حفظ کند از نمایندگی مردم خلع می شود، دیگر نمی تواند نماینده مردم باقی بماند، به مزدور سیاسی و فرهنگی سیستم حاکم بدل می شود و خود را می فروشد. کار او توجیه و تفسیر ایده آل وضع موجود و خیانت به مردمی است که هویت شان، در شناسنامه هایشان دفن شده است.

حکومت مافیایی کرزی با کشتار، ترس، تجاوز و فقرعمومی نهادهای واسط میان دولت و مردم را می بلعد، پارلمان را بر می اندازد و تمام قدرت را در حلقۀ تیم حاکم و سازمان قضایی قبیله یی خود متمرکز می کند و در نهایت سرآمدها و نخبه ها را به عوام تبدیل می کند تا همگی در بدبختی و بنده گی با هم برابر شوند و آنگاه شعار ریاکارانۀ وحدت ملی با هویت افغانی سر می دهد، که در واقع هویت ملیتی و فرهنگی با هم متحد نیستند، بلکه کالبدهای مردگانی اند که در کنار "هویت افغانی " دفن شده اند.

دراین نوع حکومت هر کس کورکورانه تسلیم ارادۀ مطلق فرمانروا است٠  تسلیمی زبونانه که آدمی را از ماهیت خویش تهی می کند و در ردیف گله های حیوانی قرار می دهد. حکومت استبدادی مردم را به فرومایگی تنزل می دهد. چاپلوسی، کرنش، اطاعت و ستم پذیری را توسعه می دهد و در نهایت راه انسان زیستن را سد می کند. استبداد، همه را یک شکل و هم شکل می خواهد تا آسان تر بتواند بر گله ها حکومت کند. در حکومت های استبدادی، اخلاق به انحطاط کشیده می شود، و چه انحطاطی از این بالاتر که آدمیان به چاپلوسی و ترس و زبونی و فراموش کردن خود، دچارشوند٠مونتسکیو، معتقد است که در نظام های استبدادی حتی حاکم و سلطان در تارهای بندگی اسیر می شود، زیرا سلطان مستبد بردۀ کسانی می شود که لذایذ زندگی اش را فراهم می کنند. از این رو همواره نگران سرکشی رعایایی است که پایه های قدرتش را محکم می کنند. همانند گونه که هگل نیز در شرح رابطۀ خدایگان و بنده به آن اشاره کرده است. هگل معتقد است که در نسبت میان خدایگان و بنده و برای بقا و تداوم این رابطه، خدایگان به بنده گان بیشتر وابسته و محتاجند تا بنده گان به خدایگان. این سخن از آن رو مهم است که نشان می دهد سقف نظام استبدادی و خدایگانی بر ستون رعایا استوار می ماند و تا این ستون بر پا باشد رابطۀ سلطانی و خدایی تداوم می یابد. ستون برپا شدۀ رعایا، ماهیتا از مصالحی مانند ترس، جهل و اطاعت تشکیل می شود٠

تاریخ خودکامگی نشان می دهد که سیاست در نظام های استبدادی، از معنای اصلی خود خارج می شود و"به حد دسیسه های تیم حاکم، نجوای اسرار و منازعات و شایعه پراکنی های حرمسرایی تنزل می یابد." کارمندان اداری مستخدمین، به گماشتگان حاکم مستبد تبدیل می شوند. مونستکیو از شاهزاده یی نقل می کند که به خواجگانی که بر حرمسرایش حاکم بوده است، خطاب می کند: "شمایان اگر ابزارهای حقیری نباشید که بتوانم خردتان کنم، پس چه هستید، شمایانی که فقط تا زمانی وجود دارید که بدانید چگونه اطاعت کنید، شمایانی که فقط به این دلیل در این جهان وجود دارید که تحت قوانین من زنده گی کنید یا به محض این که من دستور دادم بمیرید." در نظام های استبدادی، ارکان زنده گی اجتماعی و نهادهای حقوقی در هم می شکند. مونتسکیو "از پارلمان ها به عنوان ویرانه هایی که زیر پا لگد کوب شده اند نام می برد." نهادها و سازمان ها در نظام های جبار، نمایندۀ ملت نیستند، بلکه همۀ آنها در برابر قدرت استبدادی که همۀ موانع را از مقابلش برداشته است سر فرو آورده اند.

استبداد گری و استبداد پذیری در تارپود زنده گی اجتماعی ریشه می دواند. استبداد به فساد زبان، فساد اخلاق، فساد فرهنگ و فساد دین منجر می گردد. در نظام های خودکامه، انسان به "شیی" تبدیل می شود تا به "شخص". مردم به منزلۀ ابزارها و اشیایی تابع و پیرو، در خدمت چنین نظام هایی به کار گرفته می شوند و به سمت اطاعت ( حتی اطاعت خود خواسته و پیروی از روی رضایت) تمایل پیدا می کند تا در پناه آن به امنیت برسد و در سایۀ قدرت، بتواند زنده گی کند. انسان میان تهی، البته از زیستن بدون تکیه گاه قدرت و رویارویی با خود و مسئولیت انتخاب کردن می هراسد و می گریزد و این همان راز گریز آدمی از آزادی است،  شماری از بردگان آزادی گریز تاجیکان در نظام حاکم به شیی تبدیل شده اند و انگیزه های مبارزارتی  تاجیکان را منفعل کرده اند٠  یکی از روشنگرایان بنام عبدالجبار آریایی می نویسند:

"  یکی از عوامل اساس و بنیادی منفعل بودن تاجیک ها نداشتن یک هویت مشخص سیاسی که تعریف کننده ارزشهای تاریخی-تمدنی و سیاسی- هویتی باشد می دانم، ارزشهای که بتواند برای فعالان سیاسی و اجتماعی مان خط قرمز ترسیم نموده، عبور ازین خط خیانت به آرمانهای عمومی خوانده شود. همین مسله باعث شده است که تاجیک ها نسبت به اقوام دیگر افغانستان از نظر قومی با یکدیگر احساس تعلق به شکل باید آن نکنند. و ناگفته نباید گذاشت که "روند بی خاصیت سازی" سیاسی نیز با تلقین و پذیرش تاریخ و اسطوره های کاذب به طور برنامه ریزی شده طی دونیم قرن یکی دیگر از دلایلی است که مردم ما را از نظر حس اعتماد به نفس جهت رهبری ضعیف ساخته است. به این معنی که چیزی تحت عنوان ارزش که مردم ما به آن افتخار نماید وجود ندارد. ساختار آموزش و پرورش در کشور طوری مهندسی شده است که غرور، شجاعت، قهرمانی ،هویت، هستی و توانایی یک گروه را بر میتابد و دیگران را به قبول همه این موارد وادار می نماید. و ذهنیت های که طی دوازده سال آموزشی در مکاتب شکل می گیرد در محور همین ارزشهای کاذب یاد شده شکل میگیرد که به مشکل ذهنیت ها را تغیر پذیر می سازد. این مسله مردم ما را از نظر سیاسی خنثی ساخته است. چون وقتی به تاریخ دو ونیم قرنه کشور خود در عرصه سیاسی و نظامی می نگرند هیچ دستاوردی آنچنانی که به طور برجسته بتواند هویت شان را تعریف نماید نمی بینند. "

ادغام و جذب شدن نمایندگان مردم در دستگاه سیاسی - اجتماعی حاکم و خنثی سازی انگیزه های مبارزاتی مردم بخشی از برنامه های گله سازی حکومت های استبدادی  است با شعار وحدت ملی و دموکراسی امریکایی ٠







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



ثریا بهاء