کنایه و امثال دررنگین کمان شعرحافظ - بخش دوم

٢ حوت (اسفند) ١٣٨٧

در شعر فارسی دری به گونهء اخص در شعر شاعران بزرگ کاربرد مثل ها بسیار گسترده است. در شعر حافط نیز مثل ها جایگاه خاصی دارد. هر قدر توانایی زبانی وآگاهی شاعری از زبان بیشتر باشد و شاعر بیشتر به زنده گی و باورداشت های مردم توجه داشته باشد و شعر او ریشه در زنده گی مردم  داشته باشد به همان پیمانه بازتاب کنایه ها، مثل ها و باورداشت های مردم  در شعر اوجلوه های بیشتری دارد. مثل های آمده در شعر حافظ به مانند کنایه ها در شعر او هنوز در زبان مردم جاریست.

همانگونه که پیش از بررسی کنایه ها در شعر او نخست چیز های گفته آمدیم درباب کنایه، این جا نیز بهتر آن است که در آغاز ببینیم که مثل به چگونه سخنی می گویند و چه جایگاهی در زبان و ادبیات دارد؟

مثل ها یکی از مهمترین بخشهای ادبیات عامیانهء هر قومی راتشکیل می دهد.

 در حقیقت  مثل ها تبلور  تجربه هایی ازحیات فرهنگی ،اجتماعی و مدنی یک قوم است. هرقدر این حیات فرهنگی، اجتماعی و مدنی ریشهء درازتر و میدان گسترده تری داشته باشد، به همان پیمانه مثل در زبان آن قوم ژرفا و گسترده گی بیشتری دارد. بایک تعبیر شاعرانه می توان گفت ، مثل ها گویی روزنه  هایی اند به سوی باورداشت ها، دریافت ها، بینش ها و حیات  فرهنگی و اجتماعی مردم. ازاین منظرگاه نه تنها این بخش های زنده گی مردم در مثل ها بازتاب دارد ؛ بلکه مثل ها می توانند ما را با روان شناسی اجتماعی مردم نیز آشنا سازند.

وقتی می گویم که مثل ها ساخته و پرداختهء ذهن و اندیشهء مردم است، این امر به این مفهوم نیست که گویا مردم در جایی گرد  می آیند و بعد به گونهء گروهی می پردازند به ایجاد و آفرینش مثل ها.

بدون تردید آفرینش مثل ها، یک امر فردیست که به سوی جمع رانده شده است . آن جا با پذیرش گروهی رو به رو شده و از نظر ساختار و مفهوم در درازای زمانه ها بیشتر پالایش یافته ، غنی تر شده  وهستی تاریخی – فرهنگی یافته اند.

چنین است که مثل ها از کاربرد گسترده یی بر خوردار اند. طیف استفاده کننده گان آنها از  انسانهای عادی گرفته تا دانشمندان ، نویسنده گان وسیاسیون را در بر می گیرد. به مفهوم دیگر هیچ انسانی در زنده گی خویش از کاربرد مثل بی نیاز نبوده است.

مثلها، سخنا نی اند کوتاه، فشرده و آهنگین که محتوای بزرگ وگسترده یی را بازتاب می دهند.

در مثل گاهی پند و اندرز، گاهی مفاهیم حکمت آمیز، گاهی تجربه های اجتماعی، اخلاقی و فرهنگی مردم بیان می شود. گویی مثل ها ادامه هستی معنوی مردم است. گویی هشدار باش گذشته گان است برای آینده گان تا با  استفاده از پند واندرزی که در مثل ها وجود دارد بتوانند بهتر زیست کنند.

 هر مثلی از خود تاریخ و هویتی دارد .  گاهی  نتیجهء  داستان پند آمیزی است . گاهی هم به نکته ء حکمت آموزی پیوند دارد. گاهی هم شاید سخنانی حکیمانه وبینشمندانه یی حکیم و دانشمند ی بوده وشاید هم سخنانی یک پیشوای مذهبی ، یک رهبر ویاهم سخنان یک انسان عادی که در یک موقع خاص باظرافت و هشیاری بیان شده  و بعداً در اثر کثرت کاربرد در میان مردم به مثلی بدل شده است.

افزون بر این پاره یی از مثل ها در روشنایی آیات قرآن و سخنان پیغمبر هستی  یافته اند.

دکتر غنی برزین مهر در کتاب«ضرب الامثال و کنایات» در مقدمه یی که زیر نام« چند حرفی در مورد مثل» نوشته است ویژه گیهای مثل را این گونه بر میشمارد :« شرط مثل همانا اختصار لفظ ووضوح معنی ولطف تر کیب است؛ زیرا اگر این اوصاف در عبارتی جمع نگردد آن عبارت مورد قبول عامه نمی شود و استعمالش در محاورات همگان شایع و رایج نمی گردد. پس مثل جمله ییست مختصر مشتمل بر تشبیه یا مضمون حکیمانه که به سبب روانی لفظ و روشنی ولطف تر کیب شهرت عام یافته باشد و همگان او را بدون تغییر و یا با اندک تغییر در محاوره به کار ببرند به هر حال مثل در منطق حکم برهان را دارد.»

موجودیت مثل ها در یک حوزهء گسترده می تواند بیانگر یگانگی  فرهنگی و مدنی در آن حوزه باشد.  استفاده از مثل  چه در گفتار و چه در نوشتارگوینده یا نویسنده را از بیان و توضیح گسترده در یک موضوع بی نیاز می سازد و به سخنان اوتاثیر و قوت بیشتری می بخشد. گوینده یا نویسنده با کار برد مثل نه تنها می خواهد توجه شنونده و خواننده را به خود جلب کند؛ بلکه می کوشد تابا استفاده از مثل به سخناننش پایهء استدلالی بخشیده و به تاثیر گذاری آن بیفزاید..

مثل  واژهء عربیست که فارسی آن متل است و ضرب المثل، متل زدن را گویند.

فارسی دری یکی از آن زبانهایی است که مثل درآن موجودیت گسترده یی  دارد. امروزه  بخشی زیادی مثل های فارسی دری در زبانهای دیگر منطقه نیز نفوذ کرده است.

مثل ها گاهی بسیارکوتاه اند مانند:« کارد و استخوان »  ویا می گویند ک«مشت و دروش » ویا « خر و خم :که به داستان درازی بسته است.

گاهی طولانی است مثلاً« خربوزه از خربوزه رنگ می گیرد، همسایه از همسایه » و یا می گویند که:« گژدم را گفتند که چرا در زمستان بیرون نمی آیی؟ گفت: در تابستان چه قیمتی دارم که در زمستان بر آیم»

گاهی به گونه یی یک  مصراع شعر است. مثلاً«پایان شب سیه سپید است»

گاهی هم مصراع یا بیت شاعری است . مثلاً این بیت رودکی سمرقندی:


هرکه نامخت از گذشت روزگار

هیچ ناموزد زهیچ آموزگار

 

یا این بیت حکیم ناصر خسرو

 

تو خود چون کنی اختر خویش رابد

مدار از فلک چشم نیک اختری ر

 

ویا باز هم این گفتهء ناصر خسرو:

 

از ماست که بر ماست

 

یا این  مصراع معروف:

هرکه آب از دم شمشیر خورد نوشش باد

 

مثل ها در درازای زمانه ها دو  گونهء وسیلهء انتقال داشته اند یا از دو راه  به ما  رسیده اند. نخست زبان گفتار، دو دیگر  آثار ادبی  وفرهنگی.

پژوهش در پیوند به  مثلها درآثار ادبی و فرهنگی گذشتگان، اگر در یک جهت ما را با سابقهء وتاریخ مثل ها آشنا می سازد، در جهت دیگر می توان به جغرافیای کاربرد آن نیز پی برد.

در ارتباط به مو جودیت مثل ها در آثار ادبی و فرهنگی،  پیوسته این پرسش مطرح بوده است که آیا این نویسنده گان مثل ها را از مردم گرفته اند و یا این که این مثل ها از آثار آنان به میان مردم راه یافته اند؟

به همین گونه  در مورد مثل های که به وسیله ءشعر شاعران به ما رسیده اند نمی توان به یقین سخن گفت که آیا این مثلها از زبان مردم به شعر شاعران راه یافته اند و یا این که شعر حکمت آمیز شاعران خود با گذشت زمان در میان مردم جاری شده و  به مثلی بدل گردیده است. شاید این هرو نظر درست باشد!

بازتاب مثل ها در شعر فارسی دری طیف گسترده و چشمگیری دارد. به هر حال شاید بتوان گفت مثل های فارسی دری می تواند هم منبع مردمی داشته باشد و هم می تواند  مضمون شعر های حکمت آمیز و پند آموز شاعران  باشد که در میان مردم راه یافته اند و ما اموز آنها را به گونهء مثل به کار می بریم.

در دیوان حافظ  می توان مثل هایی را دید که هم اکنون در میان مردم  در تمام حوزهء گسترده زبان فارسی دری رواج دارد.

باری از دوست دانشمندی شنیدم که پژوهش در باب کار برد مثل ها در شعر شاعران چون حافظ و مولوی را کار کم اهمیتی می انگاشت. شاید آن دوست درست می فرمایند؛ اما هر شناوری یک سان در دریا ها نمی تواند شنا کند. شناورانی تا ژرفنای دریا ها می روند با موج ها وتوفانها در می آمیزند و اما شناورانی هم در کناره های دریا به شنا می پردازند. شاعرانی چون حافظ، مولوی، سنایی و بزرگان دیگر هر کدام دریایی اند که هر کس را راهی به ژرفای این دریا ها نیست.

به هر حال این مثل ها و کنایه ها خود بخشی از طیف رنگین و گستردهء شعر این بزرگان را تشکیل می دهند. من می پندارم که بررسی این موج  در این طیف رنگین شاید خالی از سودمندی نباشد. نکتهء اخر این که چگونه گی کاربرد مثل ها چه در گفتار و چه در نوشتار امر بسیار مهمی است. به این مفهوم که اگر مثل ها  به گونه درست، در جای مناسب و موقع مناسب آن به کار گرفته نشود، می تواند نتیجهء واژگونه به بار آورد.  در حالی که کابر به جا و مناسب آن می تواند مشکل و منازعه یی در میان دو تن یا دو گروه از میان بر دارد. با این گفتار   در پیوند به مثل می رسیم به بررسی مثل ها در شعر حافظ . نمونه هایی می آوریم:

 

*- گیرم که فلک جامه دهد کو اندام

این مثل را زمانی به کار می برند که انسان کم استعدادی  به کاری بر گزیده می شود و اما  از اجرای درست آن کار نا توان می ماند.

 

هرچه هست از قامت نا ساز بی اندام ماست

ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست

 

*- دستش به آلو نمی رسد، آلو ترش است ،

این مثل به گونهء کنایی بیانگر دست نرسی به آرزو است. این مثل  زمانی به کار برده می شود که کسی  چیزی را که می خواهد نمی تواند به دست آورد و یاهم کاری  را که میخواهد انجام دهد ؛ اما نمی واند. نهایتاً بیانگر کوتاه دستی است.

 

پای ما لنگست و منزل چون بهشت

دست ما کوتاه و خرما بر نخیل

 

*- روزی هر کس به دست خداست.

 

ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم

با پادشه بگوی که روزی  مقدر است

 

*- تیر که از کمان پرید دیگر بر نمی گردد.یا می گویند: تیر که از کمان جست، بر نمی گردد

 

باز آی که باز آید عمر شدهء حافظ

هر چند که ناید باز تیری که بشد از دست

 

*- خوبی و بدی هر کس به خداوند معلوم است.

 

نا امیدم مکن از سابقهء لطف ازل

تو پس پرده چه دانی که که خوبست که زشت

 

*- هر کس جزای عمل خود را می بیند، یا می گویند که بز از پاچه خود آویزان است، گوسفند از پاچهء خود.

 

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دیگران بر تو نخواهند نوشت

 

*- هر چه کشتی می دروی، یا می گویند: هرچه بکاری، همان بدروی

انسان نتیجهء اعمال  خود را دیدنیست. مردم می گویند: بد کردی بد می بینی ، نیک کردی نیک.

 

در غزل دیگر می گوید:

 

 دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر

کای نور چشم من به جز از کشته ندروی

باز هم در جای دیگری:

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

یادم از کشتهء خود آمد و هنگام درو

درهمین ارتباط این بیت حافظ چنان در میان مردم رواج دارد که خود به یک مثل سایر بدل شده است.

 

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

نهال دشمنی بر کن که رنج بی شمار آرد

 

*- هر گپ از خود جای دارد

با خرابات نشینان ز کرامات ملاف

هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد

 

*- هر عمل عکس العمل دارد . مردم می گویند: درد گفتی درد می شنوی، جان گفتی جان می شنوی

تنم از غمزه میاموز که در مذهب عشق

هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد

 

* کسی از بیگانه گله نمی کند، انسان از دوست خود گله می کند!

من از بیگانگان دیگر ننالم

که بامن هرچه کرد آن آشنا کرد

 

*- دنیا به کس وفا ندارد یا می گویند که دنیا بی وفاست.

 دل منه بر دینی و اسباب او

زانکه از وی کس وفا داری ندید

 

*- دنیا به غمش نمی ارزد

دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزد

به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد

 

*- غریب( فقیر) هم دل دارد . یا می گویند غریب هم خدا دارد.

 

پیر دردی کش ما کرچه ندارد زر و زور

خوش عطا بخش و خطا پوش خدایی دارد

*- هر کسی که بینی خود را سیاه ساخت آهنگر نمی شود

 

 هزار نکتهء باریکتر زمو این جاست

نه هر که سر بتراشد قلندری داند

 

*- در دام که افتادی تپیدن مصلحت نیست.

 

ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال

مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش

 

*- گرم و سرد زمانه را ندیده است.

 کنایه از این است که هنوز تجربهء زنده گی را کم دارد. نیک و بد زمانه را تجربه نکرده است. به گونهء کنایی این مثل در مورد انسانها بی تجربه به کار برده می شود.

 

من همان به که ازو نیک  نگه دارم دل

که بدو نیک ندیدست و ندارد نگهش

 

*- نه تخت به سلیمان مانده است،نه گنج به قارون

نه عمرخضر بماند نه ملک اسکندر

نزاع بر سر دنیای دون مکن درویش

 

*- سیاهی با شستن سپید نمی شود

 

به آب زمزم کوثر سپید نتوان کرد

گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه

 

* بالا تر از سیاهی رنگی نیست

 

از چرخ به هر گونه همی دار امید

وز گردش روزگار می لرز چو بید

گفتی که پس از سیاه رنگی نبود

پس موی سیاه من چرا گشت سپید

 

*-خدا بی روز را روز ندهد و پای ترقیده را موزه

یا می گویند : خدا مزدور را درباری نسازد و کته را شکاری.

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب

یارب مباد آن که گدا معتبر شود

 

*- دل و زبانش یکی نیست

این مثل به گونه کنایی در مورد انسانهای دو روی و بد قول به کار برده می شود.

 

 خلقی زبان به دعوی عشقش گشاده اند

ای من فدای آن کی دلش با زبان یکیست

 

*- دهنش بوی شیر می دهد

این مثل نیز به گونهء کنایی  در مورد انسان های بی تجریه که بخواهند بزرگان را اندرز کنند و یا در برابر بزرگان بیاستند به کار برده می شود.

 

می چکد شیر هنوز از لب همچون شکرش

گرچه در شیوه گری، هر مژه اش قتالیست

نمونهء دیگر

بوی شیر از لب همچون شکرش می آید

گرچه خون می چکد از شیوهء چشم سیهش

 

باز هم همین مفهوم

بوی شیر ازلب همچون شکرش می آید

گرچه خون می چکد از شیوهء چشم سیهش

 

*- روزی خور روزی می خورد و ابله غم یا می گویندکه هر کس روزی خود را می خورد.

 ما باده می خوریم و حریفان غم جهان

روزی به قدر همت هرکس میسر است

 

*- گنج در ویرانه است

تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است

پیوسته مرا کنج خرابات مقام است

 

سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد

تا روی درین منزل ویرانه نهادیم

 

* یک تار مویش را به دنیا نمی دهم

 اگرچه دوست به چیزی نمی خرد ما را

به عالمی نفروشم مویی از سر دوست

*- ترس خدا و شرم مردم

زاهد دهدم پند ز روی تو زهی روی

هیچش زخدا شرم و ز روی تو حیا نیست

 

*- هر سخن از خود جای دارد

با خرابات نشینان زکرامات ملاف

هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد

 

*- زیره به کرمان بردن یا می گویند دوغ به دولاخه بردن.

سخن به نزد سخندان ادا مکن حافظ

که تحفه کس در و گوهر به بحر و کان نبرد

 

* نمک می خورد و نمکدان را می شکند.

باده با محتسب شهر ننوشی زنهار

که خورد باده ات و سنگ به جام اندازد

 

* جنگ  که کردی راه آشتی رابسته مکن!

رقیب آزار ها فرمود و جای آشتی نگذاشت

مگر آه سحر خیزان سوی گردن نخواهد شد

 

*- نیکی گم نمی شود.

بر این رواق زبرجد نوشته اند به زر

که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند

 

*- بی اجل مرگ نیست.

مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد

وان کو نه این ترانه سراید خطا کند

 

*- سوار از دل پیاده چه خبر دارد!

پیاده می روم وهمرهان سوارانند

 

*- پشت هر سیاهی سپیدی است.

ای دل صبور باش و مخور غم که عاقبت

این شام صبح گردد و این شب سحر شود

*

بگذرد این روزگار تلختر از زهر

بار دیگر روزگاری چون شکر آید

*

صبرو ظفر هردو دوستان قدیمند

بر اثر صبر نوبت ظفر آید

 

*- بی زحمت راحت نیست.

 

مکن زغصه شکایت که در طرق طلب

به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید

 

*- مرغ زیرک در دو دام گیر می ماند.

 

ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال

مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش

*

فریاد با زیرکی آن مرغ سخن سنج

چندان زدش راه و به دام خطر افتاد

 

*- حق نمک، پاس نمکِا می گویند:جایی که نمک خوردی، نمکدان مشکن

 ای دل ریش مرابا لب تو حق نمک

حق نگهدار که من می روم الله معک

 

 *- دنیا وفا ندارد

 زنهار تا توانی اهل نظر میازار

دنیا وفا ندارد ای یار بر گزیده

 

*- قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید

دریغا عیش شبگیری  که خواب سحر بگذشت

ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی  آ

 

*- کجا عاقل کند کاری که بار آرد پشیمانی

زاهد پشیمان را شوق باده خواهد سوخت

عاقلا مکن کاری کاورد پشیمانی

 

*- آتش که در گرفت تر و خشک می سوزد

 

هم دود دلی عاقبتش راه بگیرد

زین آتش دلسوز که در خشک و تر افتاد

 

*- انسان به شر و خیر خود نمی فهمد ، یا می گویند شری بر خیزد که خیر ما در آن باشد

 

غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل

باشد که چو وابینی خیر تو در این باشد

 

کاربر کنایه ها و امثال در شعر حافظ ممکن گسترده تر از آن چه است که این جا آمده است.  نکته آخرین این که شمای از بیت ها و مصراع های حافظ به شبب زیبایی لفظی و معنای گسترده ء پند آمز وحکمت آموزی که دارد خود در میان مردم چنان زبان زد شده است که خود به مثل های سایر بدل شده اند.

نمونه هایی می آوریم:

در کار خیر حاجت هیج استخاره نیست

*
عاشقی شیوهء رندان بلا کش باشد

 

*- در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند

گر تو نمی پسندی تغیر کن قضا را

 

*- دور مجنون گذشت و نوبت ماست

هر کسی پنج روز نوبت اوست

*

 واعظان کاین جلوه بر محراب منبر می کنند

چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند.

 

شکر شکن شوند همه طوطیان هند

زین قند فارسی که به بنگاله می رود

*

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم

سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور

*

 تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف

مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی

*

*کلاه خوش بود؛ اما به درد سر نمی ارزد

 

*- خوش بود گر محک تجربه آید به میان

تا سیه روی شود هر که درو غش باشد

*

طامات تا به چند و خرافات تا بکی

بدون تردید یک چنین شعر هایی حافظ دامنهء گسترده تری از این دارد که خود نیاز به باز نگری جدا گانه یی دارد.

 

کابل – قرغه

دلو 1387







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

زهرا01.12.2021 - 17:36

 بسیار عااااالی ممنون

آیدا15.09.2020 - 14:47

 خوب بود

سجاد05.05.2019 - 16:21

 درجه یکککککک♡♡♡♡♡

فاطمه16.03.2019 - 15:46

  عالیه عالی بود ممنون

شمس الدین ( نوری )10.03.2019 - 15:03

  درود و شپاس فروان ازشمابسیاراموزنده به امید روزی هستیم که همچون اثار باارزش دیگری از شماداشته باشیم

مائده06.03.2019 - 15:32

  خیلی عالی بود متشکر

آیدا03.03.2019 - 14:58

  خیلی به دردم خورد با سپاس فراوان

سعیدی12.02.2019 - 18:38

  بسیار پر محتوا وآموزنده بود سپاس

نیما21.11.2018 - 06:24

  سلام شعر ها عالی بودند

م.ع. اردشیری14.06.2018 - 21:10

  با سلام استاد بزرگوار الهی عمر طولانی وباعزت داشته باشی و همیشه از این کارهای نیک وخیر رسانت خلق خدا سود مند شوند

افشین29.05.2018 - 07:03

  اجرکم عنداالله

علی بنیاد14.05.2018 - 04:16

  بســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــار عـــــــــــــــــالی

احسان 10.03.2018 - 17:47

 خیلی عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی است واقعا ممنونم

نگار25.02.2018 - 01:03

  سلام .مرسی واقعا عالی بود

میتر20.06.2017 - 11:05

  تشکر.خوب بود

نازنین25.02.2017 - 14:51

  خیلی عالیییییی بود.دمتون گرم خسته نباشید

ابوالفضل30.12.2016 - 07:27

  خیل خوب بود

لقمان13.05.2016 - 14:50

 درود بر شما........دوست دارم.....

سارا31.03.2016 - 05:52

  عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود

کیهان 21.07.2015 - 09:21

 آموزنده بود، سپاس .

محمد04.05.2015 - 07:58

  بسیار خوب ومفید بود

مریم20.02.2015 - 14:27

 خییییییلی خوب بود ممنون

تلما10.12.2013 - 21:56

  سلام وسپاس فراوان وبسیار استفاده و لذت بردم خیلی متشکرم همیشه سلامت و پیروز باشید من الله توفیق
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



پرتو نادری