نگاهی به عصرشکوه فرهنگی خراسان بزرگ وبلاد شرق اسلامی - ٢

٧ ثور (اردیبهشت) ١٣٩٢

تقریباً همه روشنفکران اعم از روشنفکران دینی ، سکولار وانقلابی واکثریت پژوهشگران عرصه تاریخ و آگاهان رشد وانحطاط تمدنها در مسأ له پیشرفت غرب وعقب ماندگی شرق ، حد اقل در ساحت دانشهای تجربی ، شگوفایی افتصادی ، تکنولوژی وابزار تولیدی ، فرهنگ رسانه ای ،اصول وقواعد مدیریت ، تسهیلات مادی زندگی ،علوم وفنون وبسا عرصه های دیگراتفاق نظر دارند،اما درمورد عوامل پیشرفت غرب وعقب ماندگی شرق اختلاف نظر وجود دارد وهرکس بنا به همان مکتب فکری وفلسفی متعلقه خویش ،به تبیین ، تحلیل وتعلیل عوامل پیشرفت غرب وپس ماندگی شرق پرداخته است . شناخت دقیق وعلمی این عوامل ، مستلزم مطالعات گسترده در حوزه های گوناگون دانش بشری است وتوضیح آن در یک مقاله وچند مقاله قطعاً ممکن نیست وکار محققانه ومتداوم لازم دارد . بحث تفاوتهای تمدنی وعوامل پیشرفت غرب وواماندگی شرق ، یکی از دغدغه های اصلی متفکران سیاسی ومصلحان اجتماعی نظیر سید جمال الدین افغانی ، مشروطه خواهان ، روشنفکران ومنتقدان نظامهای تمامیت خواه ومستبد در یک قرن اخیر است . درین نوشتار از بحثهای تفصیلی واطاله کلام خودداری ورزیده ، فقط به اهم زمینه های ظهور انقلاب صنعتی وبسط مدرنیزم درغرب و عمده ترین عوامل فرسایش واضمحلال مدنیت شرق اسلامی ومخصوصا تمدن حوزه زبان فارسی وخراسان بزرگ  اشاره میگردد:

 

الف ـ زمینه های پیدایش و بسط مدرنیزم در غرب:

در غرب قبل از ظهور انقلاب صنعتی و تمدن تکنالوژیکی چند فکتور مهم از قرن پانزده و شانزده میلادی به بعد حادث شده بود که زمینه ساز تحولات بعدی گردید:

یکم: «انقلاب کپرنیکی»شناخت انسان را از نظام عالم هستی و کائنات که قبلاً مبتنی بر نظریات«بطلیموسی»بود و زمین را مرکز عالم و انسان را خلیفه زمین می پنداشت یک سره دگرگون نموده و این دگرگونی تکانة شدیدی بر شناخت انسان از هستی وارد کرد.

دوم: کشف قارۀ آمریکا توسط  کریستف کلمب تأثیر غیر منتظرۀ  به افکار بشر اروپایی وارد نمود وجهانبینی وجهان شناسی اروپاییان رادگرگون ساخت . تا هنگام کشف قاره امریکا اروپاییان  فکر میکرد ند که همه اکناف و اقالیم زمین را شناخته و در نور دیده اند وفراسوی جغرافیای شناخته شده آنها ظلمات وطلسمات قرار دارد، بعد ازکشف امریکا سفرهای دریایی و ماجراجویی ها برای گسترش حدود مالکیت ارضی و تصرف جهان آغاز شد.

سوم: «رنه دکارت» فرانسوی (دکارت از جملهٔ اساسگذاران فلسفهٔ جدید  غرب بشمار میرودو اولین فیلسوف بزرگ بعد از دوران قرون وسطی است، که به همراه فیلسوفانی نظیر اسپینوزا و  لایبنیتز به مکتب اصالت عقل تعلق دارند ) با اساسگذاری شک اسلوبی ونوشتن «روش درست بکار بردن عقل» وهمچنان «فرانسیس بیکن» انگلیسی (بسیاری بیکن  را محور اصلی تحول فکری در قرون وسطی می‌دانند؛ تا جایی که پایان تفکر کلیسا را به اندیشه‌های او نسبت می‌دهند. فرانسیس بیکن بر اين باور بود که «علم بر انسان و جهان تسلط دارد ... وبر طبیعت نمی‌توان چيره گشت؛ مگر آنکه از قوانین آن آگاهی یابیم»)  با نوشتن «ارغنون نو» بر حاکمیت بیشتر از دوهزار سالة سیستم سکولاستیک ارسطویی بر افکار بشر خاتمه دادند و شیوۀ نوینی تفکر و تحقیق را برمبنای تجربه ومشاهده ، فرا راه عقل بشر گشودند که مثلاً در شمارش دندانهای اسب رجوع به متن و حواشی کتاب استاد حاجت نیست و میتوان مستقیماً دهان اسب را باز و دندان ها را برشمرد و به این ترتیب ذهن جستجو گر بشر در بستر ماهیتاً متفاوت بابستر قبلی قرار گرفت .

چهارم: انقلاب کپرنیکی«کانت»آلمانی و شاگردانش در«نقد خرد محض»آن برداشت ها و باور های مرسوم قبلی را از عقل دگرگون ساخت.

پنجم: اقلیم مدیترانة و ریزش باران های دائمی به محیط های ساحلی یک نوع مساعدت های طبیعی بود که اروپاییان را از کندن کاریزها و جویبارها و حفر چاه های عمیق بی نیاز می ساخت و مسئله آب در اروپا همچون آفتاب و هوا نه محدود بوده و نه قابل تملک.

ششم: سکونت اروپاییان در سواحل ابحار طبیعتاً ذهن بشراروپایی را برای جستجو و دانستن آنچه در آن سوی ابحار وجود دارد، پیوسته بر می انگیخته و مایۀ دغدغه ذهنی آنان بوده است.

هفتم: اروپاییان طبیعتاً این جهانی می اندیشند و ریشه و علل هر مسئله را در بیشة ذات و اصلیت و حقیقت اشیا می جویند. در حالیکه شرقیان نگاه اصلی خویش رابه آسمان وآنچه درورأعالم محسوس ومشهود قراردارد دوخته اند ومنشأ تحولات وکون وفساد هستی رادر آنجا میدانند.ازهمین رو هیچ دین وپیامبری از غرب بر نخواسته وزادگاه تمام پیامبران موحد  ومرسل وغیر مرسل شرق میباشد .

هشتم: فرد اروپایی به اقتضای روحیة غربی بودنش بیشتر شیفتة حقوق فردی خویشتن است تا مصالح و منافع دیگران. شرقیان بر حسب روحیات ویژۀ شرقی، بیشتر اخلاقی و عاطفی اندیشیده و در زمینة داد و طلب حقوق فردی خویش بیشتر گذشت و مدارا نشان میدهند، برعکس فرد غربی که کسی را اجازۀ ورود به حریم حقوقی خود نمیدهد.

نهم: رجوع کتلوی و مستمر مردم از دهات به شهرها و پذیرفتن نوع نظام اجتماعی ویژۀ شرایط شهرنشینی و به تبع آن رشد بورژازی صنعتی و رقابتی و تشدید رقابت های اکتشافی و اختراعاتی در زمینه های گوناگون علمی و تخنیکی.

دهم ویازدهم: کشف و نشر تئوری های جدید مربوط به علوم تجربی مانند تئوری« تنازع بقا »،«اصل انواع »،«بقای انرژی و ماده »،«ضمیر خود آگاه و ناخود آگاه»و مسایل راجع به حقوق بشر و حقوق طبیعی و اجتماعی انسان و پخش افکار«ولتر»و«روسو» و«منتسکیو»و انقلاب کبیر فرانسه واعلامیه جهانی حقوق بشر وهمه وهمه مسائلی هستند که عمیقاً افکار و اندیشه های اروپایی را متحول ساخت.

 

ب: عوامل  انحطاط رنسانس علمی دربلادشرق اسلامی وخراسان بزرگ:

اول: فی المجموع در شرق نظام زنده‏گی شهر نشینی آنگونه رشد نکرد که منجر به زایش و پیدایش طبقه جدید بورژوازی صنعتی و رقابتی در بازار گردد.

دوم: هجوم سیل آسای سپاهیان مغل تماماً ساختارهای لازمة جامعة مدنی و مراکز علمی و اسلامی و مدنیت های بلاد شرق اسلامی را به خاک یکسان نمود و نهال رنسانس علمی در شوره زار ایلغار و تاخت و تازهای ویرانگرانة مغل پژمرد و فروخشکید و آنچه در دوره های بعدی به نام معارف اسلامی و معنویت شرقی مجال رشد یافت بیشتر شکل آرمان های عرفانی و گوشه گیری از متن سیال زنده‏گی اجتماعی را داشت تا نهضت پوینده و زنده و خروشنده و پیشروندۀ علمی و فرهنگی.

سوم: کمبود آب و بدرفتاری های طبیعت و آسیب رسانی به مزارع و اماکن و شهرها و پرابلم های دائمی حوزه های تمدنی ناشی از فقدان منابع غنی آب و آبرسانی،یکی از مشکلات اساسی ساکنان شرق اسلامی بوده است .

چهارم: آمد و رفت و تاخت و تازهای صحرا نشینان در قالب حکومت ها در طول تاریخ که بیشتر مبنا و خواستگاه قبیلوی داشت و این سبب آن گردید تا یک سیستم دقیق و پایدار سیاسی و اداری پا نگرفته و کمتر خاندان و سلسلة را میتوان در تاریخ سراغ داشت که به تکمیل بنای پدر پرداخته باشد، چون«هر که آمد عمارت نو ساخت.»

پنجم: مختص شدن همه معارف بشری اعم ازدین، فلسفه، هنر و علم (چون مجموعۀ معارف بشر،به چهار حوزۀ علمی،فلسفی،هنری ودینی تقسیم میگردد) در معرفت دینی و محدود شدن تدریجی معرفت دینی (فقیه ،عرفان، عقائد، اخلاق، کلام، منطق، تفسیر... و غیره) در معرفت فقهی (عبادات و معاملات) که در نتیجة آن باب اجتهاد و آفرینش تئوری های نوینی علمی و تحقیقی مسدود گردید و شمار دانشمندان اسلامی که به مطالعة علوم فلسفی و علمی پرداختند حدود رشد افکارشان مانند گیاه عشقه هیچگاه از درخت که به آن پیچیده بودند بالاتر صعود نکرد و غالباً موقع که بر سر آن درخت میرسید دوباره سر به زیر میگذاشت. چنانکه ابونصر فارابی و ابوعلی سینا به مثابة اوج بلوغ فکری و علمی این دسته از دانشمندان بالاتر و فراتر از افکار ارسطو صعود نکرده است.

 

قراریکه بر شمردیم دگرگونی ها و دگر اندیشی های پیش آمده در غرب هیچگاه به صورت ریشه ای در شیوۀ تفکر اندیشمندان علوم اسلامی و حوزۀ مدنیت های شرق اسلامی آنگونه رشد نکرده که از نو همه چیز را مورد سوال قرار داده و میزان صحت وسقم و خطا پذیری عقل را نقد کنند. دانش و فکر فلاسفه و دانشمندان اسلامی در همان خط معینه قبلی به صورت تصعیدی و قاموسی رشد کرده و دامنه ء مطالعه و معلومات شان آنقدر منبسط می شد که تمام شاخه های علوم متداوله عصر خویش را احتوا میکرد که مثلاً ابو نصر فارابی«معلم ثانی»و ابوعلی سینا«شیخ الرییس»لقب می یافت و استثنائاً اگر کسی با « خواب دوشینه از خواب چهل ساله»بیدار و فکرش دچار زیر و زبرهای روحانی و جهان شناسی میشد، آن زلزله های فکری هم بیشتر در حدود فهم عرفانی از عالم و بهم زدن دانش های حوزه ای مدرسه رخ میداد، مثل دگرگون شدن مولانا جلال الدین محمد بلخی و ناصر خسرو و سنایی و دیگران.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



تقوی الله تقوا