خرگوش دانا و شیر درنده
٢٧ حمل (فروردین) ١٣٩٢
مجموعه ادبیات کهن، ازحکایت های کلیله ودمنه
در دور دست ها ، جنگلی بود بسیار سرسبز وزیبا . درختان پرمیوه داشت وحیوانات گوناگون . همه آنها در آرامش و خوشی زندگی می کردند تا این که شیری به آنجا رفت وآسایش آنها را از بین برد . کارش این شده بود که مدام دنبالشان کند و بعد شکار شان کند وبخورد . جانوران که از این اوضاع ناخرسند بودند، تصمیم گرفتند بروند وبه او پیشنهادی بدهند ، به شیر گفتند .:
" تو هر روز با سختی بسیار ، یکی از ما را شکار می کنی ، تو در رنج می افتی وما در ترس . ما فکر کرده ایم که هم تو در آسایش باشی وما در امنیت پیشنهاد ما اینست :
تودیگربه ما حمله نکن . ما هم به تو قول می دهیم که هرروز با قــرعه کشی یکی را به عنوان غذا ، برای تو می فرستیم " شیر این شرط را پذیرفت وبازگشت . مدتی به این صورت گذشت. تا این که یک روز قرعه به نام خرگوش افتاد . خرگوش دانا بود وبه این ماجرا فکر کرده بود . به دیگر حیوانات گفت :
" دوستان ، اگر به من فرصتی بدهید ومرا برای شیرنفرستید ، شمارا از ستم این ظالم ستمگر نجات می دهم ."
حیوانات خودشان هم از دست شیر خسته شده بودند گفتند : " قبول ، تو فرصت داری تا نقشه ات را اجرا کنی ." خرگوش مدتی صبر کرد تا وقت غذای شیر بگذرد. سپس بسوی او رفت . دید شیر نا راحت است وبخاطر گرسنگی عصبانی است . از چشم هایش خشم می بارید . تا خرگوش را دید ، با صدایی بلند فریاد زد : " از کجا می آیی ؟ حیوانات دیگر چگونه اند ؟ چه می کنند؟ خرگوش جواب داد : " آنها همراه با من ، خرگوشی فرستاده بودند. در راه که می آمدیم ، شیری راه مارا بست واورا گرفت . هرچه به او گفتیم این غذای پادشاه است ، توجهی نکرد وگفت : " این شکار من است چون من از شاه شما نیرومندترم . وخرگوش را خورد ، من به سرعت آمدم تا به شما خبردهم . " خرگوش پیشاپیش شیر حرکت کرد تا این که به چاهی رسیدند که آبش بسیار زلال وصاف بود .
خرگوش گفت : " دراین چاه است .اما من از او می ترسم . اگرپادشاه مرا در دستش بگیرد واز من محافظت کند اورا بشما نشان خواهم داد . " شیر اورا گرفت برد بر لب چاه وبه درون آن نگاه کرد . شکل خــودش و خرگوش را در آب دید . فکر کرد که آن شیر است وآن خرگوشی که غذای او بود. تصمیم گرفت بااو بجنگد واورا از بین ببرد . پس خرگوش را بیرون چاه گذاشت وخودش داخل آب پرید . پریدن همان وغرق شدن همان.
خرگوش از پیروزی ای که بدست آورده بود، خوشحال به سوی حیوانات بازگشت وماجرا را برای آنان تعریف کرد . همه خرسند شدند وتوانستند دوباره با آسایش وشادی در جنگل زندگی کنند .
نتیجه :
در این حکایت تقابل مبارزه صلح و جنگ به تصویر می آید ، که هرکدام برای پیروزی خود درمیدان جدال می رزمد. وما موافق به احوال روز! شرح این رزمایش را درقالب واژه های انسانی ، اخلاقی و سیاسی با ایجازکامل به تأمل می گیریم :
واژه های : آز وحرص ، درنده خویی ، بی اعتنایی ، خون ، قتل ، خشم وخشونت وتعرض ذاتی شیر ــ به حریم حیات دیگران ، در عصر ما بصورت کُـل ، نمایی عملی ای از بُعد سیاست جهانی سرمایه جهت تسخیر منابع زیرزمینی وانرژی و محوکامل ارزشهای اصالتی و طبیعی جهان بشریت می باشد.
ونمایی دیگرش اشتقاقی ازگونه های ماهوی ذات ناپاک ستمگستری آن نهاد های بین المللی متعرض وافراد وگروه های دنیا پرست وابسته به آنها است. که گویا درچهره بی رحم شیرغاصب وعملکرد وحشیانۀ آن انعکاس می یابد .
جنگل سرسبززیبا و شادی و خرسندی در این حکایت ، ، نمونه ای از شکل حیات مرفه وفراوانی ، امنیت و ثبات یک جامعه است . که با آمدن شیربدجنس که همانا چهره زشت جنگ، خون و قتل وکشتار وتصاحب را در خود نهان دارد ، یکسره دگرگون می شود .
ودر بُعد معرفتی دیگرسوی حکایت ، حرکت ارادی و هوشمندانه خرگوش مبنی بر حل اساسی مشکل تداوم زندگی ، اقدام عملی انتخاب راه نجات ، برخوردعقلانی مبارزه درراه دفاع از حق زیست گوهری ستم رسیدگان ، جهت نگهداری بقاء ، به بازی گرفته می شود .
حکایات کهن " کلیله ودمنه " (1) زمانی که درهندوستان نوشته می شد، آنوقت اوضاع وشرایط بگونه ای بود که نویسنده بایست ، در دفاع ازحق وعدالت اجتماعی وانعکاس درد وتألم جامعه ، ناگزیر در قالب تمثیل حرف دل وجان خود را به زبان حیوانات به مردم میرساند .
اما خوشبختانه امروزشرایط بیان اندیشه تغییرکرده واز محصورات قدرت حکام ستمگستر ودول واپسگرا بیرون آمده است .
بااستفاده از این ممکنات ، من براین عقیده ام که نسل پیشتازومتفکر ما در هرکجایی دنیا که هستند ، باید داده های ادبی و فرهنگی وعلمی حوزه تمدنی زبان فارسی را گرامی بدارند. ودر پی آموزش عمیق وهمه جانبۀ آن سعی بخرج دهند . وبرشالوده آن آموزش گوهر معرفت کسبی خویش را غنامند سازند.
زیرا آموزش چنین ارزشهای فرهنگی منحیث چراغ روشنایی راه ، نورش خیابان های تاریک ذهن را روشن می کند و انسان را در انتخاب راه راست وحق وعدالت مدد می رساند .
هرگاه یک شهروند جامعه ازتاریخ وریشه و کاشانۀ سرزمین خود آگاهی واقعی وعینی کسب نماید . در آن مرتبه احساس میهن دوستی وی بر شالوده ای آن معرفت دست داشته ، تبیین می شود. وبرآن بنیاد ، صاحب مراتب عزت و غرو و افتخارمی گردد .
اما با تأسف که نهاد های سرمایه جهانی تلاش دارند تا کشورهای دارندۀ افتخارات تاریخی وعلمی وفرهنگی را در دائره آتش و جنگ بکشانند ، ودر زیرچترهوار ودود و آتش ــ افراد وگروه های اجیر وابستۀ خویش را ، خلاف اراده وآرزوی مردم درهرم قدرت و سیاست این کشور ها بگمارند ، وبا برنامه های ازپیش سنجش شده ، هر ارزش فرهنگی وزبانی ، علمی وادبی ای که به ملل بومی این کشور ها : شایستگی ، سربلندی ، غرور ، افتخارو عزت می بخشد ، ازبنمایه نیست ونابودش گردانند .
صرف با سلاح معنوی معرفت علمی ، آموزش واقعی ازتاریخ باستانی وافتخارات ملی ، برخوردعقلانی و همبستگی ملی ، میتوان برگروه های مسلح کوروابسته به سرمایه ، فایق آمد ، میهن و مردم ، آزادی و صلح ، را ازچنگال ناپاک ایشان نجات داد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ــ " کلیله و دمنه " از جمله کتبی است که از سانسکریت ( زبان باستانی هندوستان ) به پهلوی و از پهلوی به وسیلۀ " روزبه پوردادویه معروف به ابومحمد عبدالله ابن مقفع (زادهٔ 104 در فیروزآباد ــ درگذشتهٔ 142 هجری قمری در بغداد" به تازی و از تازی نخستین بار به فرمان نصربن احمد سامانی به نثر پارسی دری و سپس از روی همان ترجمه بوسیلۀ عبدالله رودکی به شعر پارسی دری درآمد و آنگاه در اوایل قرن ششم یک بار دیگر با نثر منشیانۀ بلیغ ترجمۀ دیگری از آن ترتیب یافت که همین کلیله و دمنۀ بهرام شاهی است . واین ترجمه بدست ابوالمعالی نصرﷲ بن محمد بن عبدالحمید منشی صورت گرفته است . اصل وی بنا بر بعضی اقوال از مردم غزنی بوده است . رجوع شود به تاریخ ادبیات ایران تألیف ذبیح الله صفا ، جلد 2 ، صفحه 948 .
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته