یک وجب خاک سهم ما نیست!

٧ حمل (فروردین) ١٣٩٢

چند سال پیش یکی از دوستان فرهنگی از بدخشان بسته شعرهایی را برای من فرستاد با این پیام که این شعرها، سروده های بانو شاعری‌است که در بهارستان بدخشان می زید و دوستان فرهنگی را کمتر باور می آید که این بانو در یک چنین فضای بستۀ ادبی بتواند با چنین زبان، حس و نگرش شاعرانه این گونه شعر بسراید!

شعرها را خواندم، با خود گفتم که اگر من هم می بودم چنان می پنداشتم که آن دوستان فرهنگی. برایم تکان دهنده بود، نه از آن جهت که آن شعرها همه‌گان حادثه‌های بزرگ شعری بودند؛ بلکه از آن جهت که نگرش شاعر به هستی، چگونه تصویر سازی، زبان و عاطفۀ شاعرانه در شعرهای او چنان می نمود که گویی سال هایی درازی‌است که او باشعر مدرن سروکار داشته و گاهی هم با حوزۀ ادبی بدخشان که عمدتاً یک حوزۀ ادبی سنتی و محافظه کار است، پیوندی نداشته است.

این شاعر نازی شریفی است که شاید بتوان او را از نخستین بانو شاعران بدخشان دانست، که به عوالم شعر سپید راه زده وهنوز در این جهان گسترده راه می زند که من برایش گام های استوارتری آرزو می کنم! نازی شریفی به خانوادۀ وابسته است که می توان از آن به نام انجمن خانواده‌گی شاعران یاد کرد. او خود جایی گفته است که «در خانوادۀ ما شش خواهر و برادر همه‌گان شعر می سرایند!»

پانزده ساله بود که قلمش روی صفحۀ کاغذ دوید و بعد واژه هایی کنار هم رنگ گرفتند و نازی شریفی تولد نخستین شعرش را جشن گرفت. شاید رفت به آن انجمن خانواده گی شاعران تا شعرش را بخواند! نمی دانم که نخستین شعر او درآن انجمن چگونه استقبال شد!

باورمن چنین است که شاعری در اوزان آزاد عروضی و شعر سپید در آن حوزه های ادبی که هنوز سخن نخست درشعر، وزن و قافیه است و از شعر بیشتر به وزن  و قافیه توجه می شود، کار دشواری ‌است. بسیاری ها هنوز نه تنها در بدخشان، حتا درسطح کشور نیز نظر به دیدگاه های سنتی سنگ شده ای ادبی که دارند، شعر آزاد عروضی وشعر سپید را شعر نمی دانند. نازی شریفی در یک چنین وضعیتی در بدخشان به دیدار شعر سپید رفته است. از تجربه های شاعران جوان بدخشان در یک دهۀ گذشته که بگذریم، حوزۀ ادبی بدخشان همیشه یک حوزه ادبی سنت گرا و محافظه کار بوده که با هر گونه نو آوری سرسازگاری نداشته است. باید بپذیریم که هنوز در بسیاری از مناطق بدخشان شاعری را برای یک بانوی جوان نه تنها شایسته نمی دانند؛ بلکه آن را نکوهش نیز می کنند، چه برسد به این که آن بانوی جوان بر خیزد و سنت های ادبی سنگ شده را نادیده گیرد و جهان را از پنجرۀ حس و عاطفۀ زنانۀ خود نگاه کند. ازاین نقطه نظر تمام آن بانوان سخنور بدخشان که دیوارهای سنگین اوزان عروضی را شکستند و خود را به دنیای گستردۀ شعرآزاد عروضی و سپید رساندند، سزاوار آنند تا از آن ها به شایسته‌گی تقدیر شود!

نازی در شعر هایش گاهی از زنده‌گی اجتماعی می گوید، گاهی هم به بیان وضعیت نا گوار زنده‌گی زنان  می پردازد، آرمان های دادخواهانه یی  دارد،  گاهی هم زنده‌گی را از پنجرۀ تنگ بد بینی نگاه می کند. وقتی شعر های او را مرور کردم این حس کمتر به من دست داد که او پیش از پیش به گزینش موضوع در شعر بپردازد؛ بلکه  شعر در قلم او به مانند یک جریان طبیعی جاری می شود؛ یعنی همه چیز در جریان سرایش شعر تکوین می یابد و شعر هم همین گونه سروده می شود:

« پلک بزنی چشمانت پير می شوند

آيينه می شکند و نيم رخت به زمين می ريزد

و خيابان‌ها از عبورت دلگير مي شوند»

یا در این سطرها گویی هشداری است از فاجعه‌یی که در پیش روی قرار دارد!

« در گريز از  زنده گی

به کوچۀ بن بست ميرسی

شعار خسته گی را

به گوش کدام باغ  سر ميدهی

که درختان در فصل سبز شدن

دست هيزم شکن را می بوسند!»

در ختان در هنگامی که باید سبز شوند، دستان هیزم شکنان را می بوسند، شاید شاعر می خواهد بگوید که دشمنان مردم بر سرنوشت مردم و دشمنان  وطن بر سر نوشت وطن حاکم شده است. او با نوع یاس شاعرانه  امید سبز شدن با غ ها را از دست داده  است. در چنین وضعی خسته‌گی خود را نمی توان به باغ برد. شاید هم می خواهد بگود باغی که در ختان آن در هنگام سبز شدن دستان هیزم شکنان را می بوسند به این نمی ارزد که تو  اندوه خود را با آن ها در میان گذاری! این باغ می تواند نماد جامعه یی باشد تسلیم  شده در برابر استبداد که  نه تنها برای رسیدن به آزای به پا بر نمی خیزند، بلکه به دستان استبادا بوسه می زنند!

در سالیان اخیر اعتیاد چنان بیماری واگیری جمهوری سبز جوانان کشور را تاراج می کند. دولت با این همه  هیاهو گذشته از این که  نتوانسته تا جلو کشت خشخاش در کشور را بگیرد ؛ بلکه برای جلو گیری از گسترش اعتیاد در میان جوانان  نیز برنامه های پیروزمندانه یی نداشته است . در شعر زیرین  نازی شریفی این اندوه اجتماعی را در میان می گذارد.  

« درگونه های سرخ کودکان اين شهر

خون خشک مرگ جاريست

سفرم کهنه شده

و سر گردنه ها دودآلود »

روزگاری که شاعر در آن می زید  چنان شب است، شب تاریک ؛ شبی که به پیکرۀ سیاه و آما سیده یی می ماند که بو گرفته است ، چراغی نیست ؛ چنین است که او به آرزوی دیدار کرم شب تابی دل می بند که حتا فروغ سرد آن را هم  نمی یابد.

« در این شب بو کرده

در این شب زخم آگین

به دنبال کرم شب تابی ، آرزو را کفن می کنم...»

وقتی می گوید:

«ای شب ببین که دستانم

تاریکی را نوازش می کند

و زبان خشکم شخم می زند واژه های کهنه را...»

ما را بسیار ساده با مصبیتی بزرگی رو به رو می سازد. کسی که درهوای روشنایی حتا به کرم شبتابی دل می بنند ، روزگار ناهموار اورا به نوازش تاریکی ناگزیر می سازد. این نوازش تاریکی  می تواند نا گزیری های یک  زن را بیان کند که چگونه سنت های نا پسند بر زنده گی و سر نوشت او حاکم  شده  و چشمانش به تاریک عادت کرده اند.

 دریک جامعۀ مرد سالار هیچ چیز از زن نیست،  زن مالکیت ندارد، در حقیقت خودش بخشی ازمالکیت مرد است. حتا هنوز بخش بزرگ زنان افغانستان از دریافت میراث پدر بی بهره اند،  گویی پذیرفته اند که همه میراث پدر باید از برادران باشد.  بر بنیاد یک رشته از باورداشت های سنتی یا خود از میراث پدر چشم می پوشند ویا هم بردران میراثی به خواهران نمی دهند! در چنین جامعه ‌یی زن باید بر مدار نیت مرد سخن گوید. در جامعۀ مرد سالار زنان به تبعیدیانی می مانند که نه زمینی برای دیداری دارند و نه هم آسمانی تا ستارۀ خود را در آن تماشا کنند!

« یک وجب خاک سهم ما نیست

وعده را کجا بگذاریم

به بیراهۀ زمان

حدیث تلخ مان قصه کنیم...»

شعر های نازی شریفی هم حس و عاطفه  انگیز است و هم اندیشه بر انگیز و به پندار من این امر بسیار خوبی است. زبان شعری او ساده است ؛ اما با این سادگی گاهی در شعر های او خواننده با نوع ابهامی  روبه رو می شود که  مفهوم شعر را در پشت  شبکه واژگان پنهان می کند.بخشی از این ابهام به چگونه‌گی بیان و زبان شعری او بر می گردد.  شعر سپید شعر زبان است. تا زبان شاعر به کمال انعطاف  و رسایی نرسد، او نمی تواند گام های پیروزمندی به پیش بر دارد.   ابهام در شعر های نازی ابهام زبان است. گاهی موجودیت سطر های اضافی، یا سطر هایی که  در بیان محتوا  سهمی ندارند و یا هم سهمی اندکی دارند  سبب  ایجاد یک چنین ابهامی در شعر او شده اند. به همین گونه گاهی در شعر های با واژگانی بر می خوری که اگر از شعر بیرون کشیده شوند، خواننده بهتر به پیام شعر دست می یابد. چیزی که بسیار مهم است نگاه او به زنده گی است و حس و دریافت او و تلاش او برای رسیدن به یک زبان شعری نو آیین. این همه چیز نیاز به آگاهی و تسلط بیشتری بر زبان دارد که من باور دارم نازی  کی تواند یک چنین چیز های را از قلمرو سروده هایش بیرون کند و برسد به یک زبان استوار تر و پیراسته تر و به دور از ابهام.

از نازی شریفی هنوز گزینه‌یی به نشر نرسیده است. امید روزی گزینۀ شعری او را در دست داشته باشیم. و آخرین سخن این که او به روز  سیزدهم حمل 1365 خورشیدی  در شهر تالقان در ولایت تخار چشم به جهان گشوده است، اما پدر و نیاکانش همه از بدخشان اند. نازی هم اکنون در شهر فیض‌آباد بدخشان زنده گی می کند.

حوت 1391 خورشیدی

شهر کابل







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

عبدالصمد 05.04.2013 - 13:24

  خیلی جالب و خواندنی بود در کوه پایه های بدخشان زمین همیشه کوچه رود های خروشانی سیر کرده و فریاد کرده اند که می توان گفت ندای شان عروج درد های مردم آن خطه بوده است به امید درازای عشق درازای زنده گی و شکل گیر پیوندهای نور با دره های درد

نجیب کوهستانی 28.03.2013 - 08:16

  سلامت باشید جناب نادری صاحب ودست اندر کاران این سایت وزین که از مروراید های فرموش شده مان وازگوهر های ناب که هنوز هم به شکرانه الهی نفس میکشند یاد مانی نموده وبه دنیای فرهنگ معرفی مینماید افتخار بر کسانی که توانستنه اند درد های مردم را درک ودرمان کرده ونمیگذارند که داشته های معنوی مان به فراموشی رود
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



پرتو نادری