افسوس نگاه

٤ حمل (فروردین) ١٣٩٢

من دختر گیسو پریشان نسل غریب عاطفه ام

و افسوس نگاهم را

مهتابی می‌داند که

هجوم وحشی تنهایی را از اتاقم رانده بود،

اتاق درهم که

مرگش را آخرین پک سیگار بدرقه می‌کرد

وبوسه‌ی که از لب نا معلومی

به دنیا آمده بود

سرگردان می‌شود

وگونه‌ی که دیگر در آن غریزه

                                  مرده است.

چی بلایی بسرش خواهد آمد؟

زیستن من چقدر غریب بود

                            کسی نفهمید.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



کریمه شبرنگ