پیام میهندوست به خوانندگان

٢٠ حوت (اسفند) ١٣٩١

جوانی هستم از یکی از ولایات شرقی افغانستان، بخاط خطر امنیتی نام اصلی خود را ذکر نمی کنم و نام مستعارم را میهندوست می گذارم. مامای مادرم سال های بسیار پیش که من هنوز تولد نشده بودم بحیث کارمند دولت در شهر فیض آباد ولایت بدخشان کار می کرد، او وقتی که خاطرات زندگی خود را قصه می کند از ولایت بدخشان و مردم آن قصه های جالب و خوبی دارد ـ از آب و هوای گوارای آن، از مردم شریف و ساده و مهمان نواز آن، از دانشمندان و شاعران آن، از خوش مشربی آنها، از شعر و ادب آنها و از بچه ها و دخترهای با ادب این ولایت باستانی و دور افتاده؛ اما نمی دانم چه شده است که این کانون علم و ادب به لانه تروریستان و دشمنان اسلام تبدیل گردیده است. من سال گذشته با چند تن از دوستانم برای میله و هواخوری به  این ولایت زیبا و باستانی سفر نموده بودیم؛ البته به اساس قصه های که از مامای مادرم شنیده بودم خواستم با این ولایت باستانی از نزدیک آشنا شوم، به همین خاطر در این سفر، اوضاع اجتماعی و فرهنگی این ولایت اسرار آمیز را به بررسی گرفتم، همه چیز را طوری که از مامای مادرم شنیده بودم، همانطور یافتم (مهمان نوازی، سادگی، خوش مشربی، شعر و شاعری، اسلام دوستی، طنز و بذله گویی و طبعیت بسیار زیبا و دیدنی) البته چیزی دیگری که در این سفر برایم بسیار جالب بودعلاقمندی جوانان این ولایت به کتاب خوانی، سیاست و به آینده افغانستان، که در هیچ ولایتی به این اندازه من جوانان را بیدار و جستجوگر نیافتم که در بدخشان دیدم. بعد از سفر طولانی مناطق مختلف این ولایت، از کشم شروع تا به فیض آباد و بهارک و جرم و سرغیلان و شیوه  در صحبت و دیدارم با مردمان عادی و هم روشنفکران این دیاران به این نتیجه رسیدم که این ولایت دانشپرور از چند لحاظ با دیگر ولایات افغانستان بسیار شبیه است: یکی، بی اتفاقی روشنفکران و فرهنگیان ـ دو، بی تفاوتی وکیل ها و یا نماینده های مردم این ولایت و نکته دیگر، وجود یک تعداد آدم های اوباش، مزدور و منافق که همه وقت در خدمت دشمنان داخلی و خارجی افغانستان قرار دارند و هم در پایه های مختلف نظام سیاسی و دولتی افغانستان کار و فعالیت دارند، که بجز از بدست آوردن پول، مواد مخدره و قدرت به چیزی دیگری نمی اندیشند، این شباهت ها تقریبأ در تمام ولایات های افغانستان و از جمله در ولایت من (...) یکسان است و متأسفانه طالبان در بدخشان مثل دیگر مناطق افغانستان با استفاده از کلام پاک الهی این مردم ساده دل را فریب می دهند که حتا بعضی از طالبان با مردم این ولایت به خاطر مقاصد شوم خود خویشی نموده و در آنجا زمین وخانه و باغ خریده اند که بدینوسیله یک پایگاهی مناسبی را بخاطر آمد و شد طلبه های پاکستانی و دیگر خارجی ها از آسیای میانه و پاکستان ایجاد نموده اند و در همان جا در بین مردم، در ظاهر با چهره های معصومانه و در باطن به هدف دهشت افگنی زندگانی و بود و باش دارند، (بدون شک در این میان تعداد آدم های بی غرض و خوب هم وجود دارد که به کسی کار و غرضی ندارند) در حقیقت همین مهمانان نا خواسته زمینه های رفت و آمد و مخفی نمودن طالبان را در چندین والسوالی این ولایت میسر ساخته اند، که این خطر را تا هنوز مردم ساده دل این ولایت متوجه نشده است. البته یک تعداد طالبان بومی نیز با آنها همکاری دارند.

 

دلیلی که من این حرف هایم را باین مقدمه آغاز نمودم، چاپ مقاله ای بود که چند روز پیش به قلم محترم اکرام اندیشمند در سایت وزین خراسان زمین در ارتباط به حادثه المناک منطقه وردوج ولایت بدخشان که در اثر حمله وحشیانه طالبان شانزده تن از جوانان با شهامت پولیس ملی به شهادت رسیده بودند (روان شان شاد) زیر عنوان «داغ سیاه بر پیشانی بدخشان» به نشر رسیده بود. البته من وقتی که مقاله پر محتوا محترم اکرام اندیشمند را مطالعه نمودم، در پایان آن نظرم به پیامی خورد که توسط نویسنده محترم ضیای بهاری به رشته تحریر درآمده بود، من نوشته های آقای بهاری را از دیر وقت است که مطالعه می کنم، به  باور من جناب ضیا بهاری از جمله محدود نویسندگانی است که حرفش را به خواننده برق آسا می رساند، به عبارت دیگر نوشته های این نویسنده همیشه در خود یک پیامی روشن دارد، چیزی که در نوشته های دیگر نویسندگان کمتر به نظر می رسد. آقای بهاری در پیام شان یک طرح بسیار خوبی را مطرح نموده اند که اگر این طرح آن طوری که پیشنهاد شده است در تمام ولایات افغانستان عملی گردد، یقین دارم که بساط طالب و طالبانیزم از بسیاری  قریه و قصبات افغانستان بزودی برچیده خواهد شد. اما طور که دیده می شود با وجود که جناب ضیا بهاری دوستانه و دلسوزانه از آگاهان سیاسی و از نویسندگان هموطنش تقاضا و «التماس» نموده اند که به این پیشنهادش توجه نموده و در راستای عملی نمودن آن همه مشترکأ دست بکار شوند، و در صورتی که با این طرح موافق نباشند هم فکر و نظر شان را در این رابطه ابراز بدارند، اما متأسفانه از سنگ صدا  بر می آید و از هیچ نویسنده  و روشنفکری نی. اگر به عوض این هموطن ما یک نویسنده امریکایی، فرانسوی، آلمانی، انگلیسی و یا آن  پژوهشگر پاکستانی، آقای عبدالرشید این طرح را پیشنهاد می کرد، بدون شک ده ها پیام و مقاله از جانب نویسندگان افغان به شمول مقامات دولتی و رسانه های خارجی به نشر رسانده می شد و این طرح را به بحث می گرفتند. بدبختانه از بیگانه پروری زیاد و اعتماد بیش از حد به بیگانه ها ما حتا تاریخ کشور مان را از زبان راویان و سیاحان خارجی می شنویم و بعدأ به فرزندان مان حکایت می کنیم. یکی پشتون ها را یهود می کشد، دیگری هزاره ها را از مغلستان می نویسد، دیگری تاجیک ها و اوزبیک ها را....

داکتر، پروفیسر، پوهاند، هموطن عزیز! چرا به یکدیگر باوری ندارید، چرا اینقدر به همدیگر حسود هستید! آقای بهاری و هر یک شما ده ها مرتبه آگاه تر، دلسوزتر و صادق تر از آنهایی اید که رمزخوشبختی کشور مان را از روی خطوط کف دستان و خال روی این بیگانگان به فال نیک می گیرند. این  به اصطلاح پژوهشگران و نویسندگان خارجی از ما و شما کرده  بهتر وطن ما را نمی شناسند. نقص بزرگ ما بی اتفاقی و پراگندگی ما است.

 افسوس به حال این ملت بیچاره که آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم.

با احترام میهندوست

مقاله محترم اندیشمند و جناب ضیای بهاری را در این آدرس مطالعه فرمایید:

 http://khorasanzameen.net/php/read.php?id=1645  







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

ضیا بهاری10.03.2013 - 09:55

 آقای برمک را سلام، این پیام بواسطه دوستم محترم انجنیر جان محمد کاکای آقای میهندوست، روز قبل برایم ایمیل شده بود و ایشان از من خواهش نموده بودند که اگر امکان داشته باشد آنرا جهت نشر به سایت وزین خراسان زمین ایمیل نمایم. من چنین کردم. سلامت باشید

برمک10.03.2013 - 09:32

 با سلام به جناب ضیا بهاری، میشود بگویید این پیام به دست شما چگونه رسیده است؟ تشکر.
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



ضیا باری بهاری