مجوزِ ضدِ قتل (سوگ سرودی برای نجیبه)
١٨ حوت (اسفند) ١٣٩١
خورشید
ایستاده شد
در تیربارانِ زنی از تبارِ زمین
وَ ما
مردانی از تبارِ خلافت
با مجوزهای بلندِ قتل بر دست
برای رسالت
آدم می کُشیم.
مجوزِ رستگاری
تکیه میزند بر حقانیتِ خویش.
هند میگیرد از یخنِ ابوسفیان:
«معاملهات همین که من تا ابد در حبس بمانم!».
نخلها از شرم
در جزیرتالعرب
خرمای تلخ میدهند.
در ریگزارهای سوزان،
شترهای نر
با نگاهی بر زمین
در برابرِ مادههاشان
برای قتل نجیبه
چند قطره اشک میریزند:
«ما را از آدمهای نرِ رسالتمند فرق کنید!».
گِلنوشتههای سومریان
در موزیمهای غرب میایستند:
«این مجوز از ما نیست.».
پاپیروسهای مصریان
به دریای نیل میگویند:
«میدانی! ما نسبتی با این مجوز، نداریم.».
پادشاه حمورابی در گوش خاک میسراید:
«قانونِ من منسوخ است.».
سنگنبشتههای هخامنشیان
از ترسِ جمهوری اسلامی
میترکند:
«مبادا بپرسد: چرا نخستین پیامآورِ حقوقِ بشرید؟».
موسا با نگاهی به اسراییل:
«کسی، آنجا رسالتِ کشتن، ندارد.».
نجیبه
تنباناش را میکَشد وُ
به روی قاتلاش
پرتاب میکند
تا به گردناش بیاویزد وُ
نشانی از ننگ و ناموس و عزتاش
باشد.
چادریاش را میدهد:
بر شرعیت بپوشانند!
پیرهناش را
پاره میکند
پارچهای به بازوی راستاش
میبندد
پارچهای به ساق چپاش،
تا زینتی بر بدن باشد.
پارچههای دیگرِ پیرهناش را
بر باد میدهد
تا تن
زندانی پیرهن نماند.
خوناش را
میگذارد بر زمین
تا نشانی برای عدالت
بماند.
بلند میشود:
برهنه و با شُکوه،
کودکانِ تماشاچیاش را میبوسد،
به مهتاب میرود
قسمتی از برهنگیاش را
به چاردهِ ماه میبخشد.
پیش از یک طلوع
تا غروب
در افقِ بلندای هندوکش
میایستد
وَ سرودِ انقراضِ آخرین نسلِ مردانِ رسالتمند را
میسراید وُ
بر آسمان مینویسد:
«دایناسورها رفتند
مردانِ وحشی از حقانیت
عاقل از غدههای جنسی و گرسنگی
مردند.»
وَ در پیرهنِ سپید
با دامنی به وسعتِ گنجایشِ آسمان
سوار بر گردونهای
شبیهی شکلِ بوسیدن،
چهار اسب از تبارِ رنگها
گردونهی او را به سوی بیکرانگیِ آسمان
میبَرَد.
آفتاب
به راه میافتد
مهتاب
برهنه و با شُکوه
هر شب
از آسمان میگذرد،
نجیبه
با پیکرِ بلند و برهنه
به کوهها
تجلی میکند:
مردان و زنان
ایستاد میشوند برای نیایش،
وَ پیروزی آیینِ نجیبه را
بر آیینِ مردانِ رسالتمند
جشن میگیرند.
وَ نجیبه
بر کرسی آسودگی جاوید
به خواب میرود...
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته