تصویر بزرگ، آیینۀ کوچک
١٧ حوت (اسفند) ١٣٩١
به مناسبت بزرگداشت از روز زن، این سرودۀ بلند استاد پرتو نادری را که آیینۀ تمام نمای روزگار زن در سرزمین ما است، به خوانندگان خراسان زمین پیشکش میداریم. (خراسان زمین)
سوگنامه یی برای مادرم که اسطورۀ بزرگ شکیبایی بود (پرتو نادری)
تصویر بزرگ، آیینۀ کوچک
مادرم از قبيلۀ سبز نجابت بود
و با زبان مردم بهشت سخن می گفت
چادری از بريشم ايمان به سر داشت
قلبش به عرش خدا میماند
که به اندازۀ حقيقت خدا بزرگ بود
و من صدای خدا را
از ضربان قلب او میشنيدم
و بی آن که کسی بداند
خدا در خانۀ ما بود
و بی آن که کسی بداند
آفتاب ازمشرق صدای مادر من طلوع می کرد
مادرم از قبيلۀ سبز نجابت بود
مادرم وقتی به سوی من می آمد
در نقش کوچک هرگامش
روزنۀ کوچکی پديدار می شد
که من از آن
باغ سبز بهشت را تماشا می کردم
و سيب خوشبختی خود را
از شاخه های بلند آن
می چيدم
مادرم از قبيلۀ سبز نحابت بود
چادری از بريشم ايمان به سر داشت
پيشانيش به مطلع عاشقانه ترين غزل خدا میماند
که من هر روز
آن را
با زبان عاطفه زمزمه می کردم
و آن گاه با تمام ايمان در میيافتم
شعر خدا يعنی چی؟
مادرم از قبيلۀ سبز نجابت بود
و با زبان مردم بهشت سخن می گقت
و صبر کبوتر سپيدی بود
که هر صبح
پَر های عزيزش را
در شفاف ترين چشمۀ بهشت
شست و شو می داد
و چنان پيکی از ديار مبارک قرآن می آمد
و پيغام خدا را برای مادر من میخواند
مادرم از قبيلۀ سبز نحابت بود
شجرۀ نسبش تاريخی دارد
که تنها در حافظۀ آفتاب میگنجد
و من از آفتاب می دانم
وقتی مادرم چشم به جهان گشود
پدرش در جذامخانه های فقر
سقوط سپيدار قامت خود را
چراغ سوگ می افروخت
و من از آفتاب می دانم
که مادرم تمام عمر
در جستجوی واژۀ لبخند
با انگشتی از تقدس و ايمان
کتاب زنده گی اش را ورق می زد
و با دريغ
تا آخرين لحظات زنده گی هم نتوانست
مفهوم شاد لبخند را
به حافظه بسپارد
مادرم با گريه آشنا بود
مادرم از مصدر گريستن
هزار واژۀ اشتقاقی ديگر می ساخت
مادرم با هزار زبان
مفهوم تلخ گريستن را
به حافظۀ تاريک چشم های خويش سپرده بود
و چشم های مادرم
- آيينه های تجلی خدا-
حافظۀ خوبی داشتند
مادرم با بهار بيگانه بود
و زنده گی او مورچه راهی بود
که از سنگلاخ عظيمی بدبختی عبور می کرد
و در چهار فصل سال
ابر های تيرۀ اهانت و دشنام
در آن فرو می باريد
و مادرم هر روز
آن جا دامن دامن، گل بدبختی میچيد
مادرم سنگ صبوری بود
وقتی پدرم
کشتی کوچک انديشه اش را
بادبان می افراشت
و بر شط سرخ خشم می راند
مادرم به ساحل صبر پناه می برد
و اشک هايش را با گوشه های چادرش پاک میکرد
و با خدا پيوند می يافت
پدرم مرد عجيبی بود
پدرم وقتی دستار غرورش را به سر میبست
فکر می کرد که آفتاب
کبوتر سپيديست
که از شانه های بلند او پرواز می کند
و فکر می کرد که می تواند روشنی را
برای مادرم جيره بندی کند
و فکر میکرد که ماه
مهرۀ رنگينيست
که می تواند آن را
بر يال بلند اسب سمندش بياويزد
پدرم مرد عجيبی بود
پدرم وقتی مرا به حضور میخواند
من فاجعه را در چند قدمی خويش میديدم
و کلمه ها
- کنجشکان هراس آلودی بودند -
که از باغچه های خزانزدۀ ذهنم کوچ میکردند
و ترس جامۀ چرکينی بود
که چهرۀ اصلی ام را از من میگرفت
پدرم وقتی مرا به حضور میخواند
خون تکلم در رگ های سرخ زبانم
از حرکت می ايستاد
و آن گاه قلب مادرم
- بلور روشنی بود -
که در عمق درۀ تاريکی رها میگشت
و مادرم ويرانی خود را
در آيينه های شکستۀ اضطراب تماشا میکرد
و منتظر حادثه يی میماند
پدرم مرد عجيبی بود
پدرم وقتی دستار غرورش را
به سر میبست
در چار ديودار کوچک خانۀ ما
امپراتوری کوچک او آغاز میگشت
و آن گاه، آزادی را که من بودم
و زنده گی را که مادرم بود
شلاق می زد
و به زنجير می بست
رَوان روشن مادر من شاد
که با اين حال خدا را شکر میکرد
و در حق پدرم می گفت:
خدا سايۀ او را از سر ما کم نکند
شهر کابل- ميزان ١۳۶۸خورشيدی
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
طارق | 21.01.2020 - 04:24 | ||
و شاید پدرم از نهایت عجز و درماندگی از نهایت شکست و فرو ریختگی از نهایت له شدن در زیر دخمه های ستمگران روزگار وقتی به خانه بر می گشت کاسه و کوزه بغضش را بر فرق مادر می کوبید و شلاق انتقام را بر پهلو های من می نواخت تا حد اقل توان زنده ماندن برای یک روز دیگر را به دست آرد و این را مادر میدانست اما من من نمی دانستم خدا رحمت کند پدرم را و خدا ببخشاید مادرم را |
عبدالکریم تابش | 13.06.2016 - 14:59 | ||
درود بر استاد سخن جناب پرتو نادری صاحب که حق سخن را درین زمانه کسی همانندش ادا نتوانستی . |
انجينير صفر دماوند | 03.06.2016 - 19:34 | ||
سلام و درود بر تو اى بزرگوار شعر و ادب جناب پرتو نادرى با اين شعر عالى و سراپا مفهوم |
نثاراحمدانتظار | 16.07.2014 - 13:35 | ||
درودبرهمه مادران دنیا،مادراست که ماهستیم،واقعاًعالی بود،درودبرخداوندگارشعر. |
دوکتورعبید الله فضل پور | 12.06.2014 - 16:36 | ||
شاعر گرامی وتوانا جناب نادری صاحب واقعا شعر عالی بود کاملا مطاله نمودم درود وسلام مراپذیرا شوند.باعرض حرمت. |
انصاری | 07.05.2014 - 11:14 | ||
خدمت شاعر گرانمایه و بلند دست و توانا آقای پرتو نادری سلام و درود میفرستم, سروده زیر عنوان تصویر بزرگ در آینه کوچک را خواندم. بزرگی و کوچکی مورد نظر چنان با هم آمیخته, ترکیبی را مقابل خواننده قرار میدهد که ار هزار ها بزرگ و کوچک در زندگی ما نمایندگی میکند. |