کتاب رها در باد؛ روایتی از شکل گیری پشت صحنۀ قدرت احزاب خلق و پرچم در افغانستان

١٦ حوت (اسفند) ١٣٩١

شناسنامه ­ی کتاب:

کتاب: رها در باد (درونمایه: خودزندگی­نامه ­نوشت در پرتو تاریخی-سیاسی ربع اخیر قرن بیست افغانستان)

نویسنده: ثریا بها

ویراستار و برگ­آرا: محمد کاظم کاظمی

ناشر: شرکت کتاب

جای نشر: امریکا

 

«من مسوولیت­پذیری سارتر را بهتر از مسوولیت­گریزی کمونیستان و دین­مداران می­دیدم که کمونیستان، نقش شرایط اجتماعی و دین­مداران، نقش قضا و قدر را در سرنوشت انسان، یکسره می­دانند. همه بدبختی­ها و گژاندیشی­های خود [شان] را به دوش پدیده­های بیرون از هستی فرد می­گذارند، و خود از سازندگی و مسوولیت­پذیری گریز می­کنند. برای من دیگر، سرنوشت، قضا و قدر رنگ باخته بود، به گفته­ی سارتر «انسان عروسک خیمه­ی شب­بازی نیست» انسان، آزاد، متعهد و مسوول است. زیرا آزاد است، تعهد می­پذیرد، مسوول و سازنده­ی زندگی و شخصیت خویشتنِ خویش است» (ثریا بها؛ رها در باد؛ 1391؛ 242).

 

کتاب رها در باد، با زبان ادبی و روایت داستانی، پشت صحنه­ی تاریخ معاصر به ویژه، چگونگی شکل­گیری جریان خلق و پرچم، و دوره­ی قدرت این جریان را در افغانستان، ارایه می­کند؛ منظور از این ارایه، زندگی خود نویسنده است که چگونه در چرخِ قدرت گرفتار می­شود؛ اما با آگاهی و مسوولیت­پذیری که دارد، می­خواهد بازیچه­ی دست نامریی و ناخواسته­ی قدرت نشود که توسط دیگران، مدیریت می­شود، و آدم­ها در این مدیریت، نقش یک ربوت را دارند که برای تطبیق جنون­­آمیز دیکتاتورها به کار گرفته می­شوند.

 بسیاری­ها ناخواسته، گرفتار این، چرخ شده­اند بی آنکه بدانند یا فکر کنند که ابزاری­ برای فزون­خواهی­ها شده­اند، شیفته­ی فزون­خواهی­ها می­شوند و شیفته­­گی فزون­خواهی، خودآگاهی­ای کاذبی را در تصور شان می­آفریند؛ در نهایت، قربانی این خودآگاهی کاذب می­شوند. بنابر این، شیفته­ی رهبر بودن، مانند دوره­ی هیتلری یا شیفته­ی هرگونه فکری که به ایدیولوژی می­انجامد، مانند ایدیولوژی کمونیستی شوری و حکومت­های زیر سلطه­اش؛ همسنگ اند.

رهایی از این گونه ایدیولوژی­هایی که جامعه­ی انسانی را تا سرحد جنون می­کشاند، و جنون، به خودآگاهی جامعه تبدیل می­شود، و همه به نوعی، شیفته­گی کاذب را با واقعیت تفکیک نمی­توانند و این خودشیفته­گی را واقعیت می­دانند؛ دشوار است.

 کسی می­تواند به خودشیفته­گی خودش و جامعه­اش پی ببرد؛ که موضوع فکری خود و جامعه­اش را بتواند با پژوهش به چالش بکشد تا این که دریابد، در جامعه­ای که به سر می­برد، هم جامعه و هم فرد در یک وضعیت کاذب یا شبه­­­وضعیت به سر می­برند.

در جامعه­­ای که نویسنده­ی کتاب رها در باد، جوانی و زندگی سیاسی­اش را آغاز می­کند، و وارد عرصه­ی سیاسی می­شود به زودی پی می­برد که وضیعت سیاسی جامعه­اش یک وضعیت واقعی نیست؛ یک شبه­وضعیت سیاسی است که از طرف حکومت شوروی، فضاسازی شده است. بنابر این، سیاست­مدرانی که گویا در بستر سیاسی دارند مبارزه می­کنند نه سیاست­مداران واقعی بلکه شبه­سیاست­مدار و ابزار سیاسی استند؛ فقط در یک وضعیت ایدیولوژیک قرار داده شده­اند که واقعیت را با ایدیولوژی تفکیک کرده نمی­توانند. این فضای ایدیولوژیک، به قربانیان سیاسی­اش تنها چیزی که داده است، شهوت به قدرت است؛ که شهوت به سکس، به پول و دست­یابی به امر جنون­آمیز و ناهنجار هرگونه فزون­خواهی، با رسیدن به قدرت، برای شان فراهم می­شود. اما همین که قربانی سیاسی به قدرت دست­ می­یابد؛ معیار به کارگیری­اش به عنوان یک وسیله­ی سیاسی به پایان می­رسد و دور انداخته­ می­شود؛ نوبت به وسیله­ای دیگر، می­رسد.

کتاب رها در باد، همین وضعیت را از درون به نمایش می­گذارد نه از بیرون؛ از پشت صحنه، سخن می­گوید نه از روی صحنه؛ آنچه که اهمیت کتاب را از تاریخ محض فراتر می­برد همین توجه­ی نویسنده به پشت صحنه است. تاریخ، معمولن به روساخت رویدادها می­پردازد و رویدادها را از بیرون توصیف و تحلیل می­کند.

نویسنده نشان می­دهد که چگونه اشخاص به عنوان وسیله­ی سیاسی به قربانی گرفته می­شوند؛ از جمله: داوود، تره­کی، امین، ببرک کارمل، نجیب الله و دیگران؛ همین طور در جناح­های مجاهدان نیز معادل این قربانی­ها را می­توان یافت که ابزار سیاسی اند برای فزون­خواهی­های قدرت­های بزرگ جهان. این قربانیان سیاسی، به نوبت خود از جامعه­، جوانان و مردم، قربانی می­گیرند:

«رژیم مزدور و تنظیم­های جهادی هردو از جوانان بیگناه و بینوا سربازگیری می­کردند و آنها را به جبهات جنگ بر ضد هم می­فرستادند که به بهای خون آنان رهبران فاسد حزب مزدور و بردران مسلمان پاکستان­نشین، زندگی افسانوی برپا داشته بودند.

هردو گروه­ی مسلمان و نامسلمان جوانان را با واژه­های «شهید» و «قهرمان» می­فریفتند و هرگز نمی­خواستند فرزندان و وابستگان خودشان به جبهات جنگ رفته شهید و قهرمان شوند. آنها برای بقای زندگی ننگین خود، شهید و قهرمان را پیشوند نام جوانان بینوا می­کردند، اما کمونیستان فرزندان و برادران عیاش خود را به بهانه­ی تحصیل به شوری می­فرستادند» (ثریا بها؛ رها در باد؛ 1391؛ 315).

این قربانی­گیری به حدی می­رسد که هیچ کس از آن به دور نمی­ماند، به نوعی پای همه به وضعیت کاذب کشانیده می­شود؛ همه کس، ناخواسته برای این وضعیت کاذب، قربانی­ می­گیرد و قربانی، می­دهد.

در این کشاکش ایدیولوژیک که انسان به ابزار تبدیل می­شود؛ نگاه­ی قدرت به آدم­ها، نگاهی است ابزاری؛ یعنی ارزش هر آدم به پیمانه­ای، وسیله بودن و وسیله قرار گرفتن­اش برای تحقق فزون­خواهی قدرت است. بنابر این نویسنده با به نمایش گذاشتن پشت صحنه­ی قدرت سیاسی لجام گسیخته، می­خواهد این را بگوید که انسان فراتر از ایدیولوژی­ها و وسیله بودن­اش برای ایدیولوژی­ها، انسان است و ارزش­اش برای وجود داشتن و اگزیست­اش است؛ پس هیچ ایدیولوژی حق این را ندارد و نباید داشته باشد که آدمی را به بردگی بکشاند.

اما در سرشت و نهاد اشخاص، این فزون­خواهی­های لجام گسیخته وجود دارد که با ایدیولوژی سازی، آدم­ها را برای تحقق فزون­خواهی­هایش به بردگی می­گیرد؛ بنابر این، بایستی به افراد، آگاهی داد تا هر فرد، اعتماد به نفس و هویت فردی خویشتنِ خویش را داشته باشند که به بردگی کشیده نشوند؛ از این رو، کتاب رها در باد، افزون بر پیامد سیاسی اتو بیوگرافیکی­اش، پیامد فلسفی نیز دارد که این پیامد فلسفی، انسان را به عنوان این که انسان است در مرکز تاریخ و زندگی، قرار می­دهد.

 

ثریا، دختری در وسط مردان شیفته­ی قدرت، سکس و پول

ماجرای کتاب از اینجا آغاز می­شود، دختری از یک خانواده­ی فرهنگی و شهری،  که پدرش نیز از فعالان فرهنگی و اجتماعی، و منتقد شاه و حکومت، و از طرفداران دموکراسی بوده است؛ به جریانِ پرچم جذب می­شود. این دختر ثریا بها نام دارد. کتاب رها در باد، خودزندگی­نامه­­نوشت (اتوبیوگرافی) سیاسی و خانوادگی ثریا بها است که زندگی خانوادگی­اش هم ناخواسته، سیاسی شده است؛ یعنی مرزی بین زندگی شخصی و خصوصی، و سیاسی­اش وجود ندارد.  

به طور ناخواسته در ناگزیری­ای با مردی ازدواج می­کند که برادر این مرد، رییس خاد (امنیت) و رییس جمهور حکومت دموکراتیک خلق افغانستان، می­شود. ثریا بها بنا به دریافتی که از برادر شوهرش دارد، نمی­تواند اخلاق سیاسی او را تحمل کند و برادر شوهرش هم از تسلط بر ثریا بها دست بردار نیست؛ کتاب در نهایت روایتی است از رخدادهای بین ثریا بها و برادر شوهرش دکتر نجیب الله، رییس جمهور قربانی سیاسی دیکتاتوری حکومت کمونیستی شوری، در افغانستان.

کتاب، در واقع یک رمان تاریخی است که ثریا بها در این کتاب سه نقش اساسی را دارد: شخصیت­ محوری، راوی و نویسنده­ی رمان.

 من، در این بخش نوشته، از ثریا بهای شخصیت-­راوی سخن می­گویم نه از ثریا بهای نویسنده که یک شخصیت حقیقی است.

ثریا بها، دختری است جذاب و با نشاط، دانشجو دانشکده­ی اقتصاد، فعال دانشجویی، مشتاق کار اجتماعی و سیاسی، طرفدار تغییرات سیاسی و اجتماعی در کشور، علاقه­مند جریان­های چپ و دستان نویس؛ با داشتن این ویژگی­ها و پیشینه­ی ­خانوادگی، مورد علاقه­ی جریان سیاسی پرچم قرار می­گیرد، به این جریان جذب می­شود؛ در مدت کم با شخصیت­های مهم این جریان آشنا می­شود که این شخصیت­ها: میر اکبر خیبر، ببرک کارمل، اناهیتا راتب­زاد، نجیب الله، سلیمان لایق و دیگران است. این آدم­ها بعدها حزب پرچم را رهبری می­کنند. معمولن دیدار ثریا بها با اینها صورت می­گیرد و ثریا بها هم به همین جریان تعلق می­گیرد.

در این دید وبازدید، ثریا بها متوجه می­شود که تمامی رفتارش از طرف اناهیتا راتب­زاد مدیریت می­شود، بنابر این، با رفتار و کردارش به راتب­زاد نشان می­دهد که او از نظر رفتار و کردار یک شخص مستقل است، و هرگز تحمل این را ندارد که طبق اراده­ی دیگران، فکر و رفتارش مدیریت شود با این هم میانه­اش با راتب­زاد سست وکش، ادامه می­یابد.

ثریا بها که در خانواده­ی شهری بزرگ شده، با هنجارهای جنسیتی مردانه­ی مردان قبیله، هنوز رو به رو نشده است اما  اکثر شخصیت­های حزب، مردانی اند با زیرساخت روانی قبیلوی که حضور زن و دختری برای شان در یک جمع مردانه، مفهوم کار جمعی و انسانی ندارد؛ آنچه که برای این گونه مردان از زن در یک جمع مردانه قابل تصور است؛ زن، بازیچه­ی استفاده­های جنسی برای شان، است.

با آنکه ثریا بها با یک روان راحت و مثبت به این جمع مردانه اشتراک می­کند اما از برخورد این مردان، متوجه می­شود که روان و ساختار شخصیتی این مردان با فلسفه­ی مارکسیسم پیوندی ژرف ندارد؛ اینها فقط ظاهر شان را با دوستان روس­شان آراسته اند؛ روح و شخصیت­شان همان است که یک مرد قبیله و بدوی از آن برخوردار است. دیری نمی­گذرد که گمان ثریا بها به واقعیت می­پیوندد؛ غیر از میر اکبر خیبر، از کارمل تا نجیب در پی تصرف­اش استند.

تعدادی از آدم­ها، ثریا را برای کسی خواستگاری می­کنند و تعدادی هم بدگویی خواستگاران­اش را به او  می­گویند. به نوعی ثریا در وسط خواست، تنفر و تعصب جنسی مردان رفیق حزبی­اش قرار می­گیرد که رفیقان دارند برای دست­یابی بر او رقابت می­کنند. این گونه برخورد با ثریا، او را از کار حزبی با جریان پرچم ناامید می­کند زیرا او با تعهدی اجتماعی و سیاسی­ای که داشت می­خواست فعالیت کند اما زود متوجه شد پیش از این که یک دختر به جوانی برسد نظر مردان جامعه­اش نسبت به یک زن و یک دختر در جامعه و کار جمعی چگونه است!

در دیداری با ببرک کارمل که یک رفیق حزبی­اش است؛ دریافت ثریا از جمع رفیقان حزبی­اش که اکثرن مردان استند، کامل می­شود و او به شناخت از این مردان دست می­یابد. کارمل در این دیدار، از ثریا می­خواهد که اناهیتا راتب­زاد دارد پیر می­شود و تو که هژده ساله استی می­توانی جای اناهیتا را بگیری؛ این پیشنهاد از طرف مردی صورت می­گیرد که هم زن دارد، هم معشوقه، و هم رهبر است.

«کارمل گفت: «تو می­دانی چقدر جذاب و جالب استی! همین شور تو، همین صداقت تو پسرها را مجذوب و دخترها را حسود می­کند. تو یک پارچه­ی آتش استی، که مرا می­سوزانی!»

با شگفتی تکانی خوردم. پنداشتم تب دارم، شنیدن چنین هذیانی ناشی از تب من است! به زودی دریافتم که این هذیان تب­آلود از آن من نیست. این هذیان، هذیان رهبری بود که در چشمانش هوس و شهوت موج می­زد.

گفت: «تو مرا می­کشی. من مدت­ها منتظر روزی بودم تا در غیاب داکتر جان (اناهیتا) بتوانم احساسم را به تو بازگو کنم. می­دانی تو با این همه شجاعت و دانشی که داری به زودی جای اناهیتا را خواهی گرفت. ناهیتا پیر شده و تو هژده سالت بیش نیست.»

پنداشتم با این حرفها می­خواهد صداقت مرا نسبت به اناهیتا آزمایش کند. گفتم: «نمی­فهمم شما از چی سخن می­گویید.» گفت: «دخترجان! می­خواهم بگویم از زیبایی و جوانی­ات استفاده کن.» به خود لرزیدم و پرسیدم: «رفیق کارمل من از جوانیم استفاده کنم یعنی چی!» گفت: «از تو خوشم می­آید.» گفتم: «من اگر از جوانی­ام استفاده کنم، می­توانم از جوانان هم­سن و سالم استفاده کنم، نه از شما که رهبر و جای پدر منید. شما با وصف داشتن همسر، با پیوند و تعهدی که به اناهیتا دارید، وفادار بمانید.» با احساس تنفر و شتابان به سوی در دویدم» (ثریا بها؛ رها در باد؛ 1391؛ 127).

ثریا همواره با این گونه پیشنهادها یا زخم زبان رفیقان حزبی­اش قرار می­گیرد؛ با آنکه صدیق برادر نجیب الله، خواستگار ثریا است. نجیب با شنیدن این خبر که برادرش از ثریا خواستگاری کرده است بازهم از صدیق بد گویی می­کند، و وانمود می­کند که من تو را دوست دارم و دست­بردارت نیستم؛ می­توانی با من باشی؛ با آنکه ثریا صدیق را هم نمی­خواهد و اصلن، قصد ازدواج را ندارد؛ به نجیب پاسخ جدی و دندان شکن می­دهد؛ نجیب هم به ثریا می­گوید که منتظر پاسخ­ات باش، مره هم نجیب می­گویند!

ثریا بنا به فعالیت­های حزبی، شب­ها خواندن درس­های دانشکده­ی اقتصاد، و نگرانی­های عقده­مندانه­ای که از طرف رفیقان حزبی­اش متوجه­اش است؛ بیمار می­شود و برای تداوی­اش به روسیه می­رود؛ با دیدن روسیه، انسان آرمانی شوروی هم در تصورش نابود می­شود؛ در مدتی که روسیه است، کم کم پی می­برد که رفیقان حزبی­اش همه عضو شبکه­ی جاسوسی ک. گ. ب است؛ و رهبران حزب خلق و پرچم از حکومت شوروی پول دریافت می­کنند.

با برگشت به کابل، رابطه­اش را از نظر سیاسی با رفیقان حزبی و با جریان پرچم قطع می­کند، به عنوان یک منتقد به نقد جریان و رهبران حزب می­پردازد؛ زیرا کاملن دریافته و مطمین شده است که این رفیقان سیاسی­اش مردانی است شیفته­ی قدرت، سکس و پول؛ نه در پی توسعه­ی ساختار­های مدرن اجتماعی به جای ساختارهای قبیلوی استند و در پی سیستم­سازی و حکومت­سازی به جای حکومت سنتی و پوشالی موجود.

نخست، تنها اقدامی که ثریا می­تواند انجام دهد؛ بریدن کامل از این جریان است اما با این بریدن، رفیقان­اش همه در پی توطیه­ و دسیسه­سازی شخصیتی و حیثیتی او برمی­آیند تا ثریا را در هر صورتی به چنگ بیاورند و با ایجاد ناگزیری­ها، وسیله­ی دست شان قرار بدهند. اما ثریا با اراده­ای که دارد؛ با قبول همه توطیه و دسیسه­ی رفیقان­اش، از این جریان جدا می­شود و به همه هم می­فهماند که او دیگر با این جریان نیست و یک شخصیت مستقل و آزاد، متعلق به خودش است.

عقده­های مردانه­ی رفیقان­اش، نبود ثریا در کابل برای مدتی، کارسازی صدیق با مادر و خانواده­اش، ثریا را ناگزیر به ازدواج ناخواسته با صدیق -که نماد شخصیتی نیرنگ، بی­ارادگی، بی مسوولیتی، طفیلی بودن و دستاورد فکر قبیله و خانوده­ی بی فرهنگ و خشن است- می­کند.

ثریا خیال می­کند با این ازدواج، از عقده­های رفیقان حزبی­اش رهایی می­یابد، و می­تواند یک زندگی نسبتن آرام و شخصی را آغاز کند اما این تصور ثریا نقش بر آب می­شود، مشکل جدی­اش در زندگی، تازه آغاز می­شود، و عقده­ی جنسیتی یک از رفیقان­اش گُل می­کند؛ همیشه و در هرکجا برای آزار و اذیت ثریا حاضر و موجود است. بنابر این، ثریا ناگزیر می­شود که تصور یک زندگی آرام را از فکرش بیرون کند و برای تسلیم نشدن به این عقده­ی رفیق حزبی­اش هرگونه خطری را متقبل شود و مطیع عقده­ی رفیق حزبی­اش که نجیب الله برادر شوهرش است، نشود.

در نهایت برداشت ثریا از قدرت در افغانستان دچار تحول می­شود و بیشتر توجه­اش را معطوف به پشت صحنه­ی قدرت می­سازد که چگونه در یک جامعه­ی بسته و در قلمرو دیکتاتوری­ها، قدرت، صحنه­سازی می­شود؛ بنابر این، کوشش می­کند تا راوی پشت صحنه­ی قدرت جریان خلق و پرچم در افغانستان، باشد.

 

ثریا، زنی در وسط واقعیت تلخ مرگ و زندگی

«کوه­های سر به فلک، رودهای خروشان، جنگل­های انبوه، میلیاردها سال قبل از پیدایش انسان بوده­اند و میلیاردها سال دیگر هم خواهند بود. اما انسان این موجود حقیر چون ذره­ی ناچیزی بر پهنه­ی گسترده­ی جهان می­آید؛ لحظه­ی مختصری می­درخشد ؛ مرزهای سیاسی، مذهبی، تباری و نژادی می­کَشد؛ خون­هایی می­ریزد و آنگاه جهان را پدرود می­گوید. کوه­ها و رودخانه­ها گواه شقاوت انسان­ها اند که می­دَرند، می­کُشند، به آتش می­کَشند و... » (ثریا بها؛ رها در باد؛ 1391؛ 535).

 

پس از ازدواج، ثریا می­تواند زندگی­اش را مدیریت کند و مداخله­ی تعدادی از رفیقان حزبی­اش را بر زندگی­ شخصی­اش دفع کند و از آنان دور شود اما به طور مستقیم با مردی، زرنگ، کینه­توز و قدرت­مندی رو به رو می­شود که رفیق حزبی قبلی و عضو ارشد خانواده­ی فعلی و برادر شوهرش است.

ثریا در رویارویی با این مرد، در موقعیت تلخ مرگ و زندگی قرار می­گیرد که این موقعیت با کینه­توزی نجیب الله رییس خاد حکومت ببرک کارمل، از سرش دست بردار نیست. بنابر این، یا تابع غرایز و کینه­توزی­های نجیب الله شود یا این که در یک مجادله­ی فرساینده نابود شود. بار بار نجیب الله پیشنهاد می­دهد تا از خواست­های نجیب اطاعت کند و نجیب برای این اطاعت او را در وضعیت بهتری سیاسی و اجتماعی قرار می­دهد اما ثریا بها این پیشنهادها را نمی­پذیرد و در یک مجادله­ی فرساینده با نجیب ادامه می­دهد؛ نجیب بنا به موقعیت حکومتی که دارد هر بار به ثریا دامی می­گذارد و او را در یک موقعیت ناگزیرانه­ی شخصی، خانوادگی و اجتماعی، قرار می­دهد. ثریا هم با تحمل همه ناگزیری­ها به زندگی­اش ادامه می­دهد و به عنوان یک شخص نظربند، همیشه تحت نظر نجیب است. نجیب از این تحت نظر قراردادن ثریا دو منظور دارد؛ یک، این که ثریا با انتقادهایش از او، امکانی نشود برای دست نیافتن نجیب به قدرت به خصوص ریاست جهموری؛ دو، عقده­ای که بر ثریا دارد می­خواهد با این آزار و اذیت ثریا، به ارضای عقده­های سادیستی­اش بپردازد.

بنابر این، ثریا با شوهرش هرکجایی که می­رود؛ نجیب با قدرتی که دارد و با چشم اسپندیاری که ثریا دارد؛ ثریا را  می­تواند باز به دام بیندازد و به اسارت خویش برگرداند. چشم اسپندیار ثریا، برادر نجیب است که شوهر ثریا است؛ او و ثریا دو فرزند دارند. ثریا بنا به هنجارهای اجتماعی و التماس مادرش، نمی­خواهد از صدیق طلاق بگیرد و از طرف دیگر اگر از صدیق طلاق بگیرد؛ نجیب با قدرتی که دارد، فرزندان­اش را از ثریا می­گیرد. با آنکه ثریا به آلمان می­رود بازهم بنا به همین ناگزیری­ها به اسارت نجیب برمی­گردد.

صدیق، شوهر ثریا و برادر نجیب با آنکه با نجیب مشکل دارد اما با نداشتن اراده و شخصیت روانی مستقل، همیشه وسیله­ای نجیب برای آسیب رساندن به ثریا، قرار می­گیرد.

سرانجام نجیب، به جای کارمل، رییس جمهور، می­شود؛ هم ثریا و هم دوستان ثریا به این تصور است که نجیب با رییس جمهور شدن، از آزار و اذیت ثریا دست برمی­دارد. این تصور هم درست از آب درنمی­آید و پس از ریاست جمهوری، بازهم نجیب به ثریا پیشنهاد فرمان­برداری از خودش را می­دهد اما ثریا بازهم پیشنهاد او را رد می­کند؛ این بار نجیب می­خواهد تا به این بازی موش و پشک، پایان دهد و ثریا را نابود کند. نابودی ثریا می­تواند حربه­ای به دست طرفداران کارمل، برای بدنامی نجیب، بدهد؛ بنابر این، نجیب باید خیلی با احتیاط عمل کند.  نجیب با آزار و اذیت متداوم و فرساینده­اش ثریا را به بینی رسانده است. ثریا تصمیم می­گیرد تا با اقدامی، هرچند خطرناک، خودش را از چنگ نجیب برای همیشه، نجات بدهد و با این اقدام به نجیب بفهماند که خواست دیکتاتور، آخرین خواست و اراده نیست.

ثریا در یک اقدام خطرناک با شوهر و فرزندان­اش، به جبهه­ی جنگ مخالف حکومت نجیب که احمد شاه مسعود، آن را رهبری می­کند، می­پیوندد. البته با جهانی از دشواری و مشکلات. با این اقدام­اش، اراده­ی مرد زرنگ، کینه­توز و قدرت­مند را به تمسخر می­گیرد و اراده­ی نجیب با همه عقده­هایش به شکست می­انجامد.

ثریا بها با خانواده­اش، پس از مدتی را که در جبهه­ی جنگ سپری می­کند؛ رهسپار امریکا می­شود.

 

ثریا، مادری در وسط هنجارهای مادرانه­ی شرقی و واقعیت­های فرهنگی امریکا

«به اتاق خالد و رویا رفتم. کتاب­ها و لباس­های شان هنوز در جای خود بودند. لباس­های آن دو را پاییدم و بوییدم و به چشمانم مالیدم. بر آفرینش هستی شوریدم و فریاد زدم: «نابود باد آن سرنوشتی که با سرشت مادر به ستیزه برخیزد» (ثریا بها؛ رها در باد؛ 1391؛ 747).

ثریا بها به همکاری احمد شاه مسعود با خانواده­اش به امریکا می­رود و پناهنده­ی سیاسی می­شود؛ تهدید مستقیم نجیب الله بر ثریا پایان می­یابد اما او با چالش­های جدیدی در امریکا رو به رو می­شود. این چالش­ها، مشکلات خانوادگی است. صدیق، شوهر ثریا که با حقارت بزرگ شده، با مظلوم­نمایی، توجه­ی دیگران را به خود جلب می­کرد و با این جلب توجه­ی دیگران به خودش، مسوولیت انسانی­اش را به تعلیق درمی­آورد و می­خواست همچون موجودی طفیلی، بر دوش دیگران زندگی­ کند. موقعی که به امریکا می­رسد بنابه نداشتن اعتماد به نفس شخصیتی، بای فرند زنان پیر امریکایی می­شود و شب­ها را به خانه­ی این زنان سپری می­کند.

صدیق، در امریکا، افراد خانواده­ی پدری و قوم و خویش­اش را دیگر در کنارش نمی­بیند که مظلومیت­نمایی کند و دست به خودکشی بزند تا مورد توجه­ی شان قرار بگیرد و با این مورد توجه قرار گرفتن، اهمیت و حضور خودش را در زندگی توجیه کند؛ استراتیژی جدیدی را برای توجیه­ی حضورش در زندگی، طراحی می­کند که این استراتیژی، دسیسه­سازی در درون خانواده­ی خودش است؛ می­خواهد رابطه­ی فرزاندان­اش را با مادرشان تیره کند و با این کار، حضور و اهمیت خودش را می­آزماید؛ این استراتیژی صدیق با امکان­های اجتماعی و فرهنگی امریکایی، کارگر می­افتد و کم کم رابطه­ی عاطفی فرزندان با مادر به سستی می­گراید و این سست شدن عاطفه­ی فرزندی و مادری به صدیق امکان بیشتر می­بخشد تا با استفاده از این وضعیت، حضورش را برای خودش در جهان توجیه کرده باشد.

این از هم­گسیختگی خانوادگی، بر روان ثریا تاثیر می­گذارد به نوعی دچار آسیب شخصیتی از نظر عاطفه­ی مادری می­شود. ناگزیر می­شود تا صدیق این شوهر همیشه طفیلی­اش را که تا هنوز بنا به مصلحت­ها و هنجارهای، حفظ­اش کرده بود، با ترک او از ناگزیری در کنار صدیق بودن، رهایی یابد.

صدیق، کم کم دو فرزند ثریا را از او جدا می­کند و ثریا تنها می­شود این تنهایی برای ثریا که زنی است با عاطفه­ی شدیدی مادری؛ به نوعی، حضور دو فرزندش برایش توجیه­ی روانی زندگی او در جهان بود، دیگر این توجیه را از دست می­دهد؛ بایستی سر از نوع توجیه­ی روانی­اش را از زنده بودن و زندگی کردن در این جهان بازسازی کند که این بازسازی او را به سوی اشتراک در جلسه­های روان­کاوی و روان­شناسی می­کشاند؛ تا این که مانند روکانتون، شخصیت محوری رمان تهوع سارتر، توجیه­ی حضورش را در نوشتن، پیدا می­کند.

اینجا می­شود این پرسش را در میان گذاشت که عاطفه­ی مادری با دریافت فرزندان از زندگی، چی پیوندی دارد آیا متقابلن، فرزند هم پاسخ عاطفی به عاطفه­ی مادری خواهد داشت یا نه! فکر نمی­کنم که چنین باشد، زیرا فرزندان نیازمندی روانی مادر را ندارند؛ این مادر است که نیازمندی روانی برای توجیه­ی حضورش در زندگی و تداوم نسل به فرزندان دارد. اما توجیه­ی حضور فرزندان نه مادر و عاطفه­ی مادری بلکه واقعیت­های موجود زندگی و واقعیت­های فرهنگی عصر شان، است.

بنابر این، رابطه­ی عاطفی مادر و والدین در برابر فرزندان به شکست رو به رو می­شود؛ زیرا فرزندان به عاطفه­ی مادر، پاسخ عاطفی لازم را نمی­توانند داشته باشند.

فرزندان در هنجارهای سنتی و شرقی، صریح به عاطفه­ی مادری پاسخ رد نمی­دهند اما هنجارهای فرهنگی و اجتماعی مدرن و غربی به فرزندان این امکان را فراهم می­کند تا پاسخ عاطفی مادر را بی پاسخ بگذارد و برای مادر هم این بی پاسخ گذاشتن زیاد حیرت برانگیز نیست. اما برای یک مادری که با هنجارهای شرقی زیسته است، این بی پاسخ گذاشتن، حیرت عاطفی را به همراه خواهد داشت و باعث تخریب سیستم عاطفی روان مادر خواهد شد؛ ثریا در فرهنگ غرب، دچار همین تخریب عاطفی روانی، می­شود. خوشبختانه این تخریب عاطفی روانی، طوری بازسازی می­شود که ثریا به نوشتن پناه می­برد تا حضور و زندگی­اش را در این جهان توجیه کند و تنهایی­اش را با نوشتن، پُر کند.

 

آنیما و آنیموس؛ نوستالژیای راوی 

زمان می­­گذرد، بسیار چیزها دستخوش تغییر و تحول می­شود؛ مرگ، آدم­های زیادی را که ثریا می­شناخت، نابود می­کند. میر اکبر خیبر، داوود، تره­کی، حفیظ الله امین کشته می­شوند. ببرک کارمل می­میرد. نجیب و برادرش احمدزی به دار آویخته می­شوند و چند روز از چوبه­ی دار آویزان می­مانند. برج­های دوقلو در امریکا فرو می­ریزد. احمد شاه مسعود، در یک حمله­ی انتحاری، از بین می­رود.

 جهانی که ثریا می­شناخت به نوعی پایان می­یابد. آدم­های که تاثیر منفی یا مثبت بر زندگی ثریا گذاشته بودند؛ دیگر تقریبن نیست شده بودند یا از صحنه­ی قدرت و روزگار به حاشیه رانده شده بودند. دیگر همه چیز به بازیچه­ای می­مانند که چند روزی بودند و گذشتند. اما این همه، در آگاهی ثریا، به عنوان خاطره و یادآوری، سر از نو امکان ظهور می­یابند؛ مردی زرنگ، نیرنگ­باز، تشنه­ی سکس، پول و قدرت، دکتر نجیب الله که دست از سر ثریا برنمی­داشت، دیگر ظاهرن دست بردار شده و از جهان واقع، محو شده بود اما  به عنوان حقیقتی در خاطره­ی ثریا، حضور دارد. ثریا دیگر از میانه­سالی گذشته و آنچنانی که خودش را می­یابد، شخصیتی است از نظر سیاسی و روانی محصول درگیری­های که با نجیب الله داشته است.

 احمد شاه مسعود، مردی دیگر که فر شته­ی رهایی ثریا از اسارت نجیب الله شد، و ثریا همیشه در یاد و خاطره­اش سپاس­گزار اوست؛ او نیز از جهان واقع رخت بربسته اما در جهان یاد و خاطره­ی ثریا برایش جهان حقیقی مهمی را باز کرده است و همواره، ثریا این مرد را به یاد می­آورد.

پس از این همه پایان واقعیت­ها؛ جهانی که روی دست ثریا مانده است؛ جهانی است رو به گذشته، که تنها در یاد و خاطره قابل تصور است. بنابر این، ثریا دچار نوستالژیا می­شود. و خودش را در میان دو مرد می­یابد که یک­اش نجیب الله است و دیگری، احمد شاه مسعود. این دو مرد برای ثریا به دو جهان تعلق می­گیرد؛ جهانی کاملن شر و اهریمنی که فرمان­روای این جهان، نجیب الله است، و جهانی کاملن خیر، نیکی و اهورایی که فرمان­روای آن احمد شاه مسعود است. اما در این وسط، مردی دیگری هم وجود دارد بنام صدیق که به برزخ می­ماند؛ ثریا دیگر او را دور انداخته است، و این موجود حتا در خاطرش هم نمی­گذرد. در وسط این دو جهان یا دو مرد؛ زنی هست که در خاطر ثریا می­گذرد، این زن خود ثریا است که دیگر به عنوان امر گذشته، در خاطرش وجود دارد.

در پایان کتاب، در خاطر ثریا یک مرد می­ماند و یک زن؛ این مرد و زن، تقریبن دو نمونه­ی آرمانی از زن و مرد است که به کهن­الگوِ ناخودآگاه جمعی یونگ، مانند است.

این زنِ بازمانده در خاطر روای، اهمیت روانی یک آنیموس؛ و مردِ بازمانده در خاطر راوی، اهمیت روانی یک آنیما را پیدا می­کند. این زن، گذشته­ی خود راوی است که ثریا آن را در خاطرش به یاد می­آورد، و مرد، احمد شاه مسعود است که در دیداری به عنوان یک قهرمان در خاطر راوی مانده است.

 

ثریا بها، نویسنده­ی کتاب، از نوشتن این کتاب چی می­خواهد؟ این کتاب، چی اهمیتی دارد؟

در این بخش نوشتار که پایان نوشتار است از درون جهان کتاب بیرون شده؛ با نگاهی بیرونی و غیر عاطفی به منظور نویسنده­ی کتاب از نوشتن این کتاب و به اهمیت تاریخی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ادبی کتاب، به کتاب رها در باد، پرداخته می­شود.

تا هنوز هرچه گفته شد، به ثریا بها، نویسنده­ی کتاب، و به اهمیت بیرونی کتاب مربوط نمی­شد بلکه به جهان متن و به شخصیت­های درون روایت ارتباط می­گرفت که این شخصیت­ها و این جهان متن با مولف و اهمیت بیرونی کتاب، چندان ارتباط نداشت؛ بیشتر برداشت یک خواننده و انتظارات یک خواننده بود که برای خودش، فهم ممکن را از شخصیت­های درون روایت و از جهان متن ارایه می­کرد؛ یعنی از خوانش­ی­های ممکن خواننده­ها، فقط یک خوانش ممکن بود، که ارایه شد.

اکنون با نگاهی از بیرون به کتاب نگاه می­شود و دریافت نسبتن علمی از منظور نویسنده و از اهمیت کتاب ارایه می­شود. زیرا آنچه که تا هنوز از کتاب گفته شد به بُعد روایتی و داستانی کتاب پرداخته شده بود نه به پیامدهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کتاب.

آیا ثریا بها خواسته است با نوشتن کتاب از نجیب الله و تعدادی انتقام بگیرد، برای آزار و اذیتی که ثریا بها و مردم از آنان دیده است؟ فکر نمی­کنم چنین باشد زیرا مرگ، انتقام از تعدادی انتقام گرفته است. مرگ در جایی که قانون  و نظام سیاسی عادلانه نیست، آخرین عدالت انتقام­جویانه­ی طبیعت است. بنابر این، ثریا بها در پی انتقام نه بلکه در پی ارایه­ی واقعیت­های است که نمی­خواهد این واقعیت­ها برای مردم کشورش و جهانیان، همیشه پنهان بماند.

رولان بارت می­گوید، نوشتن جهیدن از مرگ و فراموشی به سوی هستی و جاودانگی است؛ ثریا بها، استراتیژی مبارزاتی­اش را با  بی عدالتی، فراموشی و از یاد رفتن، با نوشتن تغییر می­دهد؛ می­خواهد با نوشتن برای همیشه حتا برای وقتی که دیگر نیست هم؛ همچنان مبارزه کند. بنابر این، با نوشتن مبارزه می­کند در برابر فراموشی و نیستی؛ می­خواهد در برابر مرگ خودش و در برابر هرچه که او را به خاموشی و خاموش شدن تهدید می­کند، ایستادگی کند و ایستاد شود.

انسان با آنکه در برابر طبیعت، موجودی است کوچک که طبیعت آن را به بازی می­گیرد؛ پس آدمی، برای طبیعت بازیچه­ای بیش نیست اما به برداشت سارتر، انسان با آگاهی­ای که دارد بزرگ از طبیعت می­شود؛ زیرا آنچه که طبیعت بر آدمی انجام می­دهد، نمی­داند؛ آدمی با آگاهی­ای که دارد، می­داند که طبیعت با او چی می­کند؛ یعنی، سرانجام آدم را طبیعت محکوم به فنا، مرگ، نابودی و فراموشی می­کند اما انسان با دانستن این همه، رنج طبیعت را  بر خودش، تحمل می­کند. انسان برای این محکوم شدن در برابر طبیعت، فراتر از تحمل؛ استراتیژی وضع می­کند که این استراتیژی، به طور عام هرگونه آفرینش و به طور ویژه، نوشتن است.

 نوشتن، امری است که طبیعت نمی­تواند با مرگ آدمی، آگاهی­ای که از آدمی مانده است آن را نابود کند. نوشتن همیشه، کسی را که نوشته است، از نویسنده­اش یادبود می­کند. در این صورت، طبیعت می­تواند تن و جسم نویسنده را نابود کند اما نمی­تواند نام او را نابود کند؛ نام نویسنده؛ همیشه در برابر طبیعت سرکش، همچون آگاهی، باقی می­ماند.

ثریا با مرگ دوستان و دشمنان­اش به این نتیجه می­رسد که با نوشتن در برابر مرگ خودش، ایستاد شود؛ و نگذارد که با مرگ، فراموش شود؛ بنابر این، ثریا بها، با نوشتن این کتاب، از مظلومان، یادبود می­کند و ستم­گران را می­بخشد، و به آینده­گان هوشدار می­دهد که انسان، با همه ستم­پیشگی، محکوم به فنا و نابودی است، پس بهتر این است که فراتر از هر ایدیولوژی­ای، به انسان با ایجاد سیستم­های دموکراتیک و کارآمد سیاسی و اجتماعی، احترام بگذاریم و انسان­بودن تنها در نظام سیاسی­ای قابل تجربه است که فرد آدمی،آزادی عقیده و باور، و اختیار داشتن تن و جان و اراده­ی خودش، برایش ممکن باشد و از دیگری، برایش قابل درک و احترام، باشد.

کتاب رها در باد با آنکه روایت داستانی، ارایه­ی زبانی، ادبی دارد و در نوع ادبی­اش، اتوبیوگرافیک یا خودزندگی­نامه­نوشت، است. اما به طور خاص، دستاوردی است از ارایه­ی تاریخ معاصر افغانستان که یک زن آن را با دریافت زنانه از تاریخ، قدرت و سیاست، ارایه کرده است.

کتاب، ارایه­ی چشم­دید معتبر، از تاریخ سیاسی معاصر افغانستان به ویژه جریان خلق و پرچم است؛ این ارایه، تا بیرون­تاریخ باشد، درون­تاریخ است؛ یعنی این که، موقعیت سیاسی، خانوادگی و اجتماعی نویسنده، این فرصت را برای نویسنده فراهم کرده که نویسنده توانسته، پشت صحنه­ی قدرت را ببیند که چگونه ظاهر قدرت سیاسی در افغانستان، شکل می­گیرد. بنابر این، نویسنده ترجیح می­دهد تا پشت صحنه­ی تاریخ و قدرت را، بنویسد.

این کتاب، نه تاریخ محض، بلکه پرده­برداری از تاریخ سازی و ارایه­ی تاریخ بنا به منفعت قدرت­ها است. طوری که امین، ببرک کارمل و دکتر نجیب الله به این باور بودند که تاریخ را آنچنان که ما می­خواهیم همان گونه ارایه و نوشته­ می­شود اما کتاب رها در باد در برابر این تصور تبلیغاتی، دغلبازانه و ریاکارانه از تاریخ، می­ایستد و تاریخ را آنچنان که هست یا آنچنان که می­تواند از چشم­انداز آدمی که شریک قدرت نیست، باشد؛ ارایه می­کند

کتاب، دارنده­ی سندهای معتبر است از کشته شدن شخصیت­های سیاسی مخالف رژیم، پنهان­کاری­های قومی رژیم برای تامین منفعت قومی، از جمله، احصاییه و شمار نشدن دقیق مردم افغانستان، جعل­سازی اصطلاح پشتونستان، تداوم جنگ و نا آرامی، برای گِل­آلود شدن وضعیت سیاسی و اجتماعی، تا تکه­داران قومی بتوانند از این فضای گِل­آلود، ماهی گیری کنند.

کتاب، قدرت افشاسازی خیلی واقع­بینانه دارد؛ زندگی شخصیت­های سیاسی خلق و پرچم، و از خودش را هم از نظر سیاسی و اجتماعی، و از نظر خصوصی و شخصی، آفتابی می­کند.

کتاب، معرفت ما را از تاریخ معاصر افغانستان به چالش می­کشد؛ در ضمن فهم ممکن روایت مردانه­ی ما را نیز از مفهوم تاریخ و ارایه­ی تاریخ دیگرگون می­کند، و فهم ممکن، غیر از فهم مردانه­ی موجود را از مفهوم تاریخ و ارایه­ی روایت تاریخ فرا روی ما می­گذارد که این فهم از تاریخ و از ارایه­ی روایت از تاریخ، یک فهم زنانه از تاریخ است؛ که تاریخ را به شیوه­ی داستانی در اتوبیوگرافیک­نویسی ارایه کرده است؛ بنابر این، این امر را در میان می­گذارد که تاریخ را می­توان غیر از ارایه­ی خطی و یک نواخت موجود؛ طور دیگر هم نوشت و روایت کرد.

کتاب، غیر از اهمیت تاریخی، سیاسی و فرهنگی، یک سند معتبر، از نثر معاصر ادبیات پارسی دری در افغانستان است که ادبیات منثور را غنامندی ویژه بخشیده است؛ با یک دستی­ای که در ارایه­ی زبان و توصیف، دارد.

کتاب در هفت صد و شصت و چهار صفحه ارایه شده که تقریبا دو صد هزار، کلمه می­شود؛ یعنی از نظر داشتن واژه، برابر است با شاهنامه­ی فردوسی. بنابر این، یک فرهنگ لغت دوصدهزار واژه­ای را از زبان معاصر ادبیات پارسی دری ارایه کرده است که نه تنها در ادبیات معاصر افغانستان بلکه در قلمرو زبان و ادبیات معاصر ادبیات پارسی دری، اهمیت و جایگاهِ ویژه دارد؛ با جمله­بندی­ها، توصیف­ها و کلیت صورت و فرم زبان و متن؛ می­تواند در آینده­، ضمن سند تاریخی، یک سند منثور تاریخی قابل ملاحظه از زبان و ادبیات پارسی دری باشد.

کتاب رها در باد را، اگر از نخستین اتوبیوگرافیک یا خودزندگی­نامه نوشت سیاسی-تاریخی-ادبی یک زن در قلمرو ادبیات پارسی دری ندانیم؛ در ادبیات پارسی دری و در ادبیات سیاسی و تاریخی افغانستان از نخستین کتاب در این زمینه با ویژگی­های خودش، است.

کتاب، با امکان­های تاریخی، سیاسی، فرهنگی، فهم و معرفت زنانه، زنانه نویسی، توصیف­های ادبی و ارایه­ی روایتی و داستانی؛ چشم­اندازهای ممکن را فرا روی خواننده و پژوهشگر، می­گذارد. بنابر این؛ با هر چشم­انداز ممکن، می­توان، دیدی خاص به کتاب انداخت و مورد خاص را در کتاب، به بررسی گرفت و ارایه کرد.

آنچه که در این نوشتار از کتاب ارایه شد، یک چشم­اندازِ ممکن از نظر یک خواننده، بود.

این نوشتار، به نقل از ثریا بها از مارکز، که کتاب رها در باد با آن آغاز می­شود؛ پایان می­یابد:

زندگی آنچه زیسته­ایم نیست؛

بلکه همان چیزی است که در خاطرمان مانده

و آن گونه است که به یادش می­آوریم

تا روایت­اش کنیم.


 







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

سلیمان16.02.2024 - 17:28

 این کتاب از کجا می‌توانم بدست بیاورم. در پاکستان ممکن است بدست بیاید؟

محمدظفر نوری12.11.2020 - 17:15

 درودقهرمان زن افغاانستان خانم ثریا بها من درپهلوی مسایل جالب تاریخی این کتاب آموختم دوچیز بهتر آموخوختم ۱ اینکه نجیب یکی ازجنایت پیشه ترین وبیغیرت ترین کمونست درتاریخ افغانستان بوده ۳ اینکه احمدشاه مسعود یک مبارز بینظیر دردنیای اسلام ودرصف مبارزان آزادی خواه دنیا بوده است خداوند درصف سابقون اولون محشورش دارد

Matin18.09.2020 - 01:12

 خیلی خوب کتاب است

ظاهر ملک زاده 31.05.2019 - 06:53

 صرف خواستم اظهار سپاسگذار ی خود را به خانم ثریا"بها" برسانم,زیرا, آنچه واقعیت های میباشد که ذهنم خطور می نمود, و اکنون آنها را در صفحه کتاب میبینم.

موسی08.04.2013 - 13:40

  هموطن عزيز سيد موسی هستی از کشور کانادا، اخيراً کتاب «رها در باد» اثر خانم ثريا بها خانم سابق آقای صديق برادر رئيس جمهور فقيد نجيب الله را در دست نقد دارد و پنج قسمت آنرا تا هنوز در «آزادی» انتشار داده است. در اينجای شک نيست که ادعا های نويسنده در اين کتاب، آنگونه که در نقد آقای هستی بازتاب يافته است، برای اکثر خواننده ها خاصتاً افغانان مقيم ايالات متحدهء امريکا و کانادا، نو و تکان دهنده خواهند بود، اما برای هموطنان مقيم در اروپا، که اکثر اعضا و کادر های سابق ح.د.خ.ا اند، نو و تازه نيستند. اين اتهامات و تبليغات که اغلب متأثر از دوران «جنگ سرد» اند، نه تنها در ساليان بعد از سقوط حکومت نجيب الله، بلکه حتی در دورانهای مبارزات سياسی قبل از ثور 1357 و بعد سالهای اقتدار سياسی ح.د.خ.ا، نيز مطرح بوده اند. اگر مخالفين ديروز ح.د.خ.ا، که امروز خانم ثريا نيز به جمع آنها پيوسته و به صورت علنی اتهاماتی را متوجه رهبران سابق حزب می سازند و حتی در اين زمينه ها کتاب می نويسند، هستند صدها عضو سابق ديگری آن حزب، که اگر مانند خانم ثريا به تبليغات علنی دست نمی زنند و کتابی نمی نويسند، اما در مجالس و محافل خصوصی، چنين ادعا ها را مُهر تائيد می گذارند! با تأسف بايد اذعان کرد که، حيات سياسی يکصد سال اخير کشور ما، متأثر و دستخوش از بازيهای استخباراتی بين قدرت های جهانی و منطقوی بوده و اکثر مسايل درون جنبش چپ ديروز افغانستان، به شمول ماقبل آن (دورانهای مشروطيت) زير پردهء ابهام قرار داشته و به مشکل می توان به واقعيت های سياسی آن ساليان دست يافت و از همينجاست که چپ ديروز افغانستان، همزمان با حوادث سالهای نود شوروی از هم فروپاشيد و تا امروز نتوانست احياء گردد. با چنين سوابق پنهان و متأثر از مداخلات خارجی، چگونه ممکن بود چپ افغانستان بار ديگر در وجود چهره های ديروز، نفس دوباره می يافت؟! «ما» اعضای سالم سابق ح.د.خ.ا، که اکثر قربانيان همچو بازيها بوده ايم، متأسفانه امروز به مشکل می توانيم اين ادعا ها را تائيد و يا هم کاذب و غير واقعی ثابت سازيم. در حقيقت نيازی هم به اثبات و يا کاذب بودن آن تخلفات اخلاقی، که اگر هم احياناً از جانب رهبران طراز اول حزب صورت گرفته باشند، نداريم. ما سپاهيان سابق ح.د.خ.ا، فقط در برابر صحت و حقانيت ايده ها و اهداف سياسی آن حزب مسؤوليم و حاضريم از مواضع سياسی

نهضت 03.04.2013 - 09:46

  من با ثریا بها و نظرات آو آشنایی قبلی نداشتم. اما باید اذعان نمود آنانیکه به وطن و ناموس وطن ارزش قایل نبودند هرور صد ها انسان مظلوم این خاک را به خاک و خون می کشیدند؛ هزاران انسان آگاه و با دانش را به جرم وطن دوستی به زندان پلچرخی می انداختند, انانیکه تحت نام طبقه گارگر هزاران انسان کار گر ودهقان را می کشتند, انانیکه دیکتاتور نوک تفنگ وبرچه را بالای تمام مردم افغانستان اعمال می نمودند. شکی نخواهد بود که به زن برادر خود هم چشم هوس بدوزد. اما ثریا زن قهرمان هر گز به این همه تن در ندادو قهرمانانه اندر این راه به پیش رفت و تا امروز هم انی جنایت کاران و دلقک های روسی را افشا می نماید

نهضت کابلی03.04.2013 - 11:47

  جناب اسحق کواکب شما میدانید که پرچم یک نشریه بود که پیروانش به شکل یک جریان سیاسی در امده بودند نه اینکه یک حزب سیاسی. از طرف دیگر در حالیکه خود را شما روشن فکر می دانید پس چرا خود را در قالب تاجیکسم ویا هم نژاد گرای می یابی . لطفا شما اگر پرجمی هستید حد اقل بدانید از تاریخ حزب دموکراتیک خلق.

کاوه13.03.2013 - 02:07

  شما آقای عبدالله بهمن همان نام مستعار صدیق راهی که به صدیق دیوانه مشهور بود پس ا زنشرکتابش( آیا نجیب را می شناسید؟) نجیب در مصاحبه های خود گفت: برادرم را پدر ومادرم آق کرده وی یک دیوانه وبیمار روانی است، صدیق که در کتاب دامن فجایع خانوادۀ خود را بلند کرده بود از طرف خادیست ها و خانواده دور انداخته شد و خانم بهاء نیز وی را در سال ١٩٩٦ از زندگی خود بیرون انداخت، عقده مند سه بار دیگر ازدواج کرد و هر سه بار به جدایی منجر شد ٠ حال که کتاب ( رها درباد) این شاهکار ثریا بهاء به سطح نویسندگان بزرگ دنیا همه رسانه ها و اذهان مردم را در داخل و خارج به خود مصروف ساخته است، آقای صدیق راهی با حسادت و اتهامات انتقام جویانه در رسانه ها نامه ها می فرستد تا مانع شناسایی کتاب شود٠ با گریه و زاری از همان خادیست هایی که برای هزاران انسان بیگناه پرونده های دروغین ساختند و نخبه های جامعه را در شکنجه گاه های خاد و پولیگونهای پلچرخی زنده زنده زیر خاک کردند، کمک خواسته تا برای خانم بهاء نیز از همان دست پرونده هایی که برای مجید کلکانی و مبارز نستوه طاهر بدبخشی و مولانا باعث قهرمان ساختند برای خانم بهاء نیز سند سازی کنند تا دست کم بتوانند شخصیت توانا و مبارز خانم بهاء را ترور و سلاخی کنند٠ صدیق راهی که سه دهه در امریکا چون کرمی خاموش در مغاک فراموشی لمیده بود، کتاب بیدارش کرده و خود که سواد نوشتن و تایپ کردن ندارد ، نوشته های وی را اسماعیل محشور و نجیب روشن همان خادیست مشهور انجام می دهد و چیز جالب که حالا از دست نویس خود ( آیا نجیب را می شناسید؟) انکار می کند و برای پدر وفامیل خود سابقه مشروطیت می بخشد تا حرفهای گذشته را جبران کند که نمی شود، مرغی که از گوشه ی بام پرید، دیگر برنمی گردد و سه دهه نوشته ها و توانایی قلمی و شخصیتی خانم بهاء را حتا دشمنانش انکار کرده نمی توانند، و دیگر برای آقای راهی و خادیست ها بسیار دیر شده است٠

عبدالله بهمن12.03.2013 - 18:26

  تبصره‌های دوستان را خواندم، جالب است، برای اينکه اين بحث يک جانبه نباشد و نتيجه گيری خوب شود، من چند جمله از سلسله نوشته های صديق راهی شوهر خانم بها را از آدرس زير مياورم. دوستان به تبصره های خود ادامه بدهند. حتما خانم بها سلسله نوشته ها را خوانده هنوز جواب نداده. http://azadi.dk/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=143 "فقر شخصیت و رها شدن در گذرگه ای باد ها! صدیق راهی: طوریکه در یادداشت قبلی خویش به شما وعده سپرده بودم که بر نوشته های خانم بهأ در بخش های آینده صحبتها و ارزیابی های فشرده ولی مستند خواهم داشت، اینک مشخصاً میپردازم به بخش های مختلف آن که در وجود دروغها، دشنامها، تهمتها، ریا کاریها و یاوه سراییها شکل گرفته و در سیمای کتاب «رها در باد» نشر یافته است . من که مدت بیست و چهار سال زنده گی خویشرا به خاطر یک اشتباه دوران پُر از احساسات گونۀ جوانی در کنار وی به صفت همسرش گذراندم ... به حکم اجبار به حیث همسر با وفایش زیستم، ولی با درد و اندوه بی پایان باید گفت که من کاملاً به بیراهه رفته بودم، ... با کمال شکیبایی و حوصله مندی در کنار یک خانم که به ازهم پاشیدگی و انحطاط روانی یا psychological impaired و psychological trauma یا زخمهای روانی مبتلا میباشد، ره زنده گی به پیش بردم . با تأسف تمام باید گفت که به خاطرهمان اشتباه اولیه‌ام، همۀ ثقلت بار رنجها و عذابهای عقده های روحی و روانی وی را برای مدت طولانی، من و فرزندانم مشترکاً در فضای تهدیدها، رنجهای جانکاه روان برانداز بدوش کشیدیم و هنوز که هنوزاست، از شر گزندهای زهرآگین اش رهایی نداریم. خانم بهأ نمی پذیرد که مریض است و دارای روان بیمار است؛ اشک میریزد و واویلا برپا میکند که آی مردم جهان، چرا مرا به حیث موجود نابغه و بانوی نخبۀ دوران نمیپذیرید؟ چرا در پای همه گفتهها و تافتههای بافته شده ای مبتذلم که تراوش ذهن و روانم است، صحه گذاری نمیکنید؟ ..." در آدرس بالا نوشته شوهر سابق او را در رابطه با کتاب میتوانيد بخوانيد و کسانيکه خوانده جوابش را بدهند. عبدالله بهمن

قیام نوری 12.03.2013 - 11:21

  رها در باد، بیش از آن که تاریخ نگاری یا رومانی باشد، یک حقیقت است؛ یک حقیقت که همه کوشیدند آن را با نامردی ها، با وجدانی های تمام زیر خاک و خاکسترش بسازند و آن را در میان غبار های سیه روزگار – شبه اندیشه های شان – رها سازند. این حقیقت در محتوا و درون خود یک جوهر خیلی ها ماندگار و خیلی سنگین دارد. این کتاب انسان را به یک بار اندیشیدن و تفکر زنده گی خویشتن ناگذیر می سازد. می پرسد تو به عنوان یک انسان... یا بیا گیریم به حیث یک مرد، زنده گی ات را چه گونه زیسته ی....یا دست کم چگونه می خواهی زیست؟ همچون یک مارمولک که پس از دیدن هر پشه ی رنگ باخت؟ یا همچون عقابی که هر پشه و نا پشه را از هزاران فرسنگ دور می بیند و شکار می کند؟ و این آموزه و درس به راستی که چه ماندگار است. جاویدانه گی این کتاب ممکن است در این باشد که، بله، می شود زنده گی کرد، اما زنده گی یک موش، با زنده گی یک ببر، به بزرگی یک بیشه پهناور تفاوت دارد. زنده گی شاید مفهوم های گونه گون داشته باشد؛ اما در " رها در باد" می شود این مفهوم زنده گی را هم دریافت که " در آن هنگام که بر فراز صخره ای همصدا با موج ها می گریستم، به ناگهان از خروشیدن و سر به صخره کوبیدن موج های سرکش به انگیزش زنده گی رسیدم که هستی در ستیز و مبارزه معنا پیدا می کند و هر زمان ستیز باز ایستد، هستی معنایی ندارد" برای آفریدگار " رها در باد" رسایی در قلم و سرسبزی در زنده گی آزمندیم! نگارش: قیام نوری

سید احمد درویش12.03.2013 - 02:02

  در کودکی زمانی که پدرم برایم کتابهای از نویسندگان داستانهای کلاسیک جهان با ترجمه زبانی پارسی آن میاورد ومن با خوانش هر کتاب آرزو میکردم که ای کاش نویسندۀ به این توانایی در سرزمین به غم نشستۀ ما نیز میزیست تا این کمبود و آرزوی ما را براورده میکرد اما ضمیر کودکانه ام باید دیر زمانی میزیست تا پی به تراژیدیها و رازها سر به مهر جامعۀ قبیله سالار وحشت بارما میبرد و باید تا میلاد بزرگ نوشتار ( رها در باد ) صبر میکرد تابداند چرا .... ثریا بها، حماسه سرای این تراژیدی جبران ناپذیر؛که شیوۀ مبارزه را از پدر مبارزش سعدالدین بها فرامیگیردبانبوغ سرشارش در فراگیری مسایل جاری اوضاع مملکتش هر سطر این کتاب ذخیم هشت صد صفحه ایی رابه اندازۀ بزرگی کوهی غم انگیز، به طول سه دهه درس زندگی شهامت و مردانگی، به معصومیت و عاطفۀ یک دختر برای پدر و مادرش ، به زیبای و ایثار یک همسر برای شوهر نامردش وبه تقدس عشق یک مادر دلسوز برای دلبندانش و فرزندان معنوی کشورش نگاشته است، با تمام توان در مقابل تمام ناملایمات ورزگار میاستد؛ تابوهای زر و زور و تزویر را و زنجیراسارت زن بودن را درهم میشکند با دشمنان قویتر از طاغوت دست در گریبان میگردد و هرگز سر تسلیم در برابر هیچ یک از آنها فرود نمیاورد. این مبارزۀ او گرچه به قیمت از دست دادن ماردر ش که تمام پشتوانۀ روحی او دراین راه بود و به قیمت سلامت جسمی و روحی او انجامید و تاحال جریان دارد ،پرتو امیدی در آسمان بیکران آرزوهای دوران کودکی من گردید. با خوانش رها در باد خود را در مقابل اثر چنان محکم و توانا یافتم که که آرزوی کودکانه ام را از داشتن نویسندۀ چون گورکی ،هوگو، شاتوبریان و لامارتین و سایر نویسندگان شرقی و غربی که با نوشته هایشان ذهن هر خواننده را معطوف به عمق اندیشۀ شخصی خود آنها مینمایند تلافی نمود و حتی در جاهای هم از آنها پیشی جست. زیرا رها در باد با وصف حقیقت بودن خود داستان باز گوکنندۀ حقایقی است که تما مردم سرزمینش به شیوه های گوناگون آنرا چشیده است. و درس آزادیی میباشد برای آنان که آزادی شعار میکنند و در اسارت میمیرند.حماسۀ است که هر سطرش تا ژرفای جان هر انسان آگاه رخنه میکندوروح هر آزاد مردی را تا سکوی بلند آرمانهایش به پرواز میداردو برضمیرش رخنه میکند و ناخودآگاه او را وامیدارد تا بگوید : ایکاش من نیز چنین بودم... رها در باد؛دربعد نویسندگی آراسته با ادبیات ناب پارسی که خود دژمحکمی در مقابل اندیشه های پارسی ستیز فاشیسزم قبیله گرای مرزوبومش میباشد. از نگاه واقعه نگاری که بخش اساسی این اثر است حاوی چشم دید های خود نگارنده و تجربۀ تلخترین وقایع آن توسط شخص خودش میباشد.در بعد علمی نیز دارای توازن تمام عناصر ایپستومولوژی، میتودولوژی، ترمینولوژی و انتولوژی که باید در یک کتاب رعایت گردد را دارا میباشد و در بعد عاطفی بافتی از احساس شر شار مادرانۀ زنی مباشد که نجواکنان درد دلش را برای خوانندگانش باز گومیکند... قلمش سبزوراهش هموار باد http://www.facebook.com/sayed.a.darwish

اسحق کواکب09.03.2013 - 21:41

  #7 اسحق کواکب 1391-12-19 14:54 کتاب خانم ثريا بها و تاجيکها من اين نوشته و چند نوشتۀ ديگر و کتاب خانم ثريا بها را خواندم. نتيجه گرفتم که مرکز ثقل کتاب کوبيدن و بدنام کردن حزب پرچم است. متن کتاب يکدست نيست، طوريکه خانم نسرين ابوبکر نوشته است. اين بدين معنی است که اين کتاب را چند دست نوشته است. من و تعداد کساني را که می‌شناسم، خانم ثريا بها را از طريق نوشته‌های سابقش در دفاع از تاجيکها و کوبيدن فاشيسيم قبيله میشناسند. اين را همه میدانند که حزب پرچم و خلق از نظر ترکيب قومی فرق داشتند. در حزب خلق تمايلات پشتون پرستی برجسته بود. اما در اين کتاب به جز چند جمله سطحی در باره حزب خلق چيزی نوشته نشده. اما در اين کتاب حزب پرچم بعنوان حزب مزدور، نوکر و ... ده‌ ها دشنام ديگر کوبيده شده است و به يک قلم از بالا تا پايان سياه معرفی شده. همه می دانند که بيشترين تاجيکها در حزب پرچم بود. حزب پرچم را روشنفکران پشتون نمیبخشند و دشنامهای زياد به او میدهند. از حزب پرجم انتقام گرفتند و هنوز هم میکيرند. اين کتاب هم در همين جهت از تاجيک ها از حزب پرچم انتقام میگيرد. اما همه کسانيکه به بهانۀ اين کتاب به حزب پرچم تاختند، به جز يک شهرانی که تاجيک نيست، حساب اش جدا است، ديگران تاجيکها استند. تاجيکها عجب ملت است که دسته تبر از ملت خودش است. سايتهای که اين قسم مطالب را نشر میکنند سايتهای تاجيکها است. بيبنيد يک نويسنده و يا سايت ملت هزاره مطلب بر ضد سلطانعلی کشتمند و يا از پشتونها بر ضد تره کی نشر میکنند؟ شما بيبنيد خليلی معاون هم است ولی منافع هزاره‌ ها را فراموش نمیکند. بيبنيد محقق میگويد که کرزی به ملت هزاره خيانت کرد. معاون شورای نظاری جرئت نام گرفتن تاجيک ندارد.... شما در اين کتاب میبينيد چطور يک تاجيک وسيلۀ است در دست قبيله بر کوبيدن يک گروهی تاجيک. چند نفر تاجيک ديگر هم به بهانه اين کتاب يک گروه بزرگ تاجيکها را نافهميده دشنام میدهد. به جای اينکه در اين شب و روز همه تاجيک يکجا شوند که هستی شان در خطر است، به بهانه يک ديگر را میکوبند. دعا کنيم که خدا ما تاجيک ها را اصلاح و رهنمای کند تا تاجيک از عقل و هوشياری کار بگيرند فهميده و يا نا فهميده اله دست بر عليه تاجيک و هيچکس نشوند. اسحق کواکب
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



محمد یعقوب یسنا