اولترا ناسیونالیسم لگام گسیخته و افراط گرایی مذهبی، ریشه های فتنه در کشور
١٢ حوت (اسفند) ١٣٩١
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
اولترا ناسیونالیسم لگام گسیخته و افراط گرایی مذهبی
کشور را به لبه پرتگاه فروپاشی و از هم گسیختگی کشانده است
دوست دارم این نبشته را با این شعار آغاز کنم:
بیایید ریشه های فتنه را بخشکانیم!
با این هم، برای این کار، در گام نخست به شناسایی ریشه ها و واکاوی زمینه های فتنه نیازداریم.
بر آگاهان پوشیده نیست که راهبرد فروپاشانی باشندگان کشور به چند بخش، فانه زدن در درز تنش ها، فراخ ساختن شگاف های زبانی، تباری، آیینی و چند دستگی ها و... در چهارچوب برنامه استخوان شکنانه اهریمنی ویژه یی دنبال می شود که دانش ستیزی، فرهنگ ستیزی و آلوده سازی زبان پارسی دری با تحمیل آگاهانه واژه های بیگانه اعم از تازی، فرنگی و نیز واژه های خودساخته و خودپرداخته بی ریشه خودی ناسازگار با هنجارهای علمی؛ از ویژگی های آن است. کنون ژاژخایی های بیمارگونه پالوده سازی زبان پارسی دری از «لهجه؟ های بیگانه!» در همین راستا سر داده می شود که همه برخاسته از جهالت ساختاری فرمانفرما بر اندیشه های سکانداران این راهبرد ناسخته و ناشسته است.
ناگفته پیداست که برای گسترش و پهنایابی یکپارچگی و همبستگی ملی، به بخیه زنی دریدگی ها، شاریدگی ها و پاریدگی ها و برای پیشروی در راستای «ملت شوی» به درآمدن زیر چتر فراگیر ملی (فرا زبانی، فراتباری و فرا آیینی) نیاز است. نه خزیدن به درزهای زبانی، آیینی و تباری، فراخ ساختن شگاف های ساختاری و دامن زدن به ناهمنگری هاو ناهمبینی های باوری، نگرشی و ...
سرزمین گهربار باستانی ما مهد فرهنگ و خاستگاه اندیشه های برتر و والای گفتار نیک، پندار نیک و کردار نیک و رویشگاه خرد و تسامح و بردباری و شکیبایی و فروتنی است. در درازای تاریخ، در این سرزمین فرهنگپرور- قلب ایران بزرگ، ایریانا ویجه اسطوره یی و خراسان تاریخی، همه فرزندان سرزمین پر گهر ایرانزمین، بدون امتیاز و تبعیض در کنار هم زیسته و هم دیگر پذیری و مهرورزی باشندگان این سرزمین، زبانزد و شهره گیتی بوده است.
آری! این سرزمین رنگ ها و نیرنگ ها را هرگز نپذیرفته است. با ارجگزاری به این آیین نیک نیاکان، در این روزگار ناهموار که بار دیگر دست های ناپاک دشمنان در اندیشه باز آوردن طالبان و حاکم ساختن فرهنگ جاهلیت وهابی در کشور هستند و نابودی گسیختن شیرازه هستی ما را تهدید می کند، دست های پیدا و پنهانی در پی هیمه اندختن به آتش فتنه خانمانسوز اختلافات مذهبی، زبانی و تباری اند.
درست چندی پیش پیک نگران کننده و اندهبار شهادت چند تن از دانشجویان عزیز در اثر برخورد های احساسی بر شالوده مذهبی و آیینی، دل های همه هم میهنان را به درد آورد و همه را سوگوار و ماتمزده گردانید.
در آن هنگام من در پیامی عنوانی جوانان برومند بلخ باستان با این متن نوشتم: «روشن است که دانشگاه کانون علم و دانش است، نه میدان روزآزمایی پیروان دبستان های رنگارنگ هذهبی. این که در معبد علم و معرفت چنین رویدادی جانگذار و استخوانسوز رخ داده است، سخت مایه نگرانی و دردمندی است.
بایسته است تا نیروهای روشنگر و آگاه جامعه، با توجه به پیامدهای ترسناک گستره یابی این چنین رخدادهای ناگوار و امکان بهره برداری دشمنان این سرزمین چنان که بارها تاریخ خونین ما شاهد آن بوده است- مانند جنگ شیعیان و سنی ها در چنداول کابل در آستانه پادشاهی شاه شجاع درانی و یا باز هم جنگ سنی و شیعه در قندهار در هنگامی که نبرد میوند داشت به سود نیروهای میهن پرست به پایان می رسید و... از خویشتنداری و شکیبایی کار بگیرند و به جای هواداری از یکی از طرف های درگیر بنا به نشانه های مذهبی، در پی آبپاشی بر روی این آتش فروزان بکوشند و تلاش ورزند هر چه زودتر آن را خاموش گردانند.
چون دست های پنهانی در صدد هستند تا در آینده طالبان را دوباره بیاورند و در آستانه بازآمدن طالبان، در دادن فتنه جنگ خانمانسوز شیعه و سنی آغاز دور تازه یی از جنگ های خانمان برانداز و خونبار در کشور است که هدف آن انتقال جنگ از جنوب به شمال و تباهی بخش های صلح دوست و آرام کشور به منظور صدور بی ثباتی به آسیای میانه است که مستلزم بی ثبات ساختن شمال به ویژه شهر مزار شریف و استان باستانی بلخ است.
با توجه به این فتنه، صمیمانه از دوستان گرانمایه و ارجمند خواشمندیم با درک رسالت تاریخ خویش از پخش پیام های آتش افروزانه از آدرس باشندگان سرزمین شهنامه یی بلخ بپرهیزند و برعکس بکوشند پیام آشتی، دوستی، مهرورزی و صلح را که شعار همیشگی ما بوده است، پخش بفرمایند.
بنده از سر دلسوزی رسالت خود می پندارم تا به برادران جوان خود در زمینه پند و اندرز دوستانه خود را بدهم . امیدوارم در زمینه از شکیایی کار گرفته و در گزینش کلمات و جملات دقت بیشتر به خرج دهند.
از دید من، برخورد احساسی جوانان دانشگاهی کمتر ریشه در بینش مذهبی شان دارد. اما دشواری در جای دیگر است. کشور در آستانه فروپاشی و نابودی است. در آینده نزدیک برنامه شومی است تا به همکاری عربستان و پاکستان و قطر، طالبان را دوباره بیاورند و در پلان است تا جنگ به مرزهای آسیای میانه کشانیده شود. در این برنامه شوم، بلخ، بدخشان و هرات به حمام خون تبدیل خواهد شد.
در چنین ایام غم انگیز و اندوهبار، بایسته است تا همه نیروهای ضد جاهلیت و طالبانیزم و وحشت، همه نیروهای مومن و هوادار دمکراسی، همبستگی ملی، استقلال، آزادی و تمامیت ارضی کشور دست به دست هم بدهند . این بار توطئه بسیار بزرگ است. توطئه یی که از ترور استاد ربانی، جنرال داوود و احمد خان سمنگانی آغاز شد و قرار است دریایی از خون در شمال به ویژه در بلخ، بدخشان و هرات جاری بسازند. جنگ های پردامنه و دور درازای در راه است که سال های سال را در بر خواهد گرفت. در این لحظات حساس باید از گذشت و صبر و بردباری کار گرفته شود. چون در آستانه پیاده ساختن برنامه های اصلی، فتنه های فرعی چاق می شود که یکی از آن ها آتش افروزی و در دادن جنگ میان نیروهای شمال بر اساس شیعه و سنی است. در تاریخ بارها این کار را کرده اند، مگر ما پند نمی گیریم».
چندی پیش بار دیگر، سایت خبرپراگنی پشتوی بی بی سی با دستکاری مصاحبه آقای امرالله صالح، فتنه دیگری را به راه اندخت که باز هم دقیق با یک تیر به اصطلاح دو فاخته را شکار کرد- یکی این که با ترور شخصیت، وجهه آقای صالح را در نزد برادران هزاره خدشه دار ساخت و دو دیگر این که در میان درز سنی و شیعه و تاجیک و هزاره، ماهرانه و زرنگانه فانه زد.
هنوز شعله های آتش این فتنه خاموش نشده بود که ماجرای اصدار فرمان بازداشت سخنور نستوه و ورجاوند- جناب استاد پرتو نادری از سوی دادستانی کل رژیم خودفروخته و آبروباخته مافیایی آفریده شد. بی گفتگو در پشت سر این ماجرا، دست های پیدا و پنهانی کار می کرد و عناصر آتش افروز به آتش هیمه می انداختند.
بنده از سر دلسوزی در آن هنگام نوشتم که «برای پیشگیری از فتنه و جلوگیری از پیامدهای ناگوار، خواهش برادرانه این کمترین از جناب آقای نجفی این است که از سر مهر به گذشت و مدارای شان بیفزایند و شکواییه خود را پس بگیرند تا به ماجرا به شکل مصلحت آمیز و آشتیجویانه پایان داده شود. در غیر آن، بی چون و چرا آتش افروزان حرفه یی و عناصر ماجراجو با بهره جویی از این ماجرا تا می توانند در چاق کردن اختلافات تباری، زبانی و آیینی و در دادن تنش های فرقه یی بهره خواهند گرفت و روشن است هیچ سودی جز زیان تاریخی متوجه جناب ایشان نخواهد گردید که امیدواریم چنین نگردد.
همچنین از جامعه فرهنگمندان کشور می خواهیم با ابراز همبستگی با استاد پرتو نادری، در برابر زورگویی های غیر قانونی و بی پایان رژیم خودکامه، ضد ملی و ضد دمکراتیک اولتراناسیونالیست های حاکم که برای نگهداری منافع آزمندانه شان اندیشه یی جز برهم زدن یکپارچگی ملی و از هم گسیختن شیرازه کشور ندارند، بیستند و فریادهای شان را رساتر بلند نمایند.»
در ادامه سناریو، فاجعه کشتار ددمنشانه کویته به راه افتاد. من در این پیوند نوشتم:
«هشدار! هشدار!
فتنه خانمانسوز در راه است!
«چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید».
...و برای سوگ بزرگ، گلیم پهن گسترد،
و غمنامه های اندوهبار سرود.
آری!
اشک خونین ز دیده باید ریخت
و بر آرامگاه شهیدان چراغ سرخ باید آویخت!
نگارنده در گفتگویی در اوایل سال 1995 با هفته نامه «مقاومت ملی» (که چند سال متواتر در شهر مونشن جمهوري فدرال آلمان چاپ مي شد)، در پيوند با ظهور پديده طالبان در کشور در همان ماه هاي نخست پديدآيي طالبان در قندهار گفته بودم که «فتنه طالبان»، توطيه بزرگ و خانمانسوزی است که آتش آن سال های سال هست و بود ما را خواهد سوزانيد.»
کنون هم بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود.
تازه آغاز کار است. فتنه بزرگی در راه است. آن چه در بیست سال گذشته دیدیم، تنها سر آغازی است بر فصل خون و اندوه و سوگ و اشک.
از روزگاری که نبرد قدرت های بزرگ و ایادی منطقه یی و پادوهای داخلی شان بر سر گنجینه های نفتی منطقه آغاز گردیده است، در انکوباتور (ماشین چوچه کشی) دهشت افگنی جاهلیت، ده ها هزار ملا و چلی و جن گیر و رمال و شیادان گوناگون از طیف های رنگارنگ تولید کرده اند و به جان ما انداخته اند تا هست و بود ما را برباد دهند.
در همین راستا، ده ها سازمان بیدادگر دهشت افگن مانند جمعیت العلما، سپاه صحابه، نهضت فاروقی، تحریک خلافت، جیش محمد، لشکر جنگوی و.... را آفریده اند و با دالر های بادآورده نفتی در آموزشگاه های مرگ آموزش داده اند و همه را به کارزار آورده اند.
این است که شاهد جنایت، پی جنایت؛ کشتار پی کشتار و بیداد، پی بیداد هستیم. روزی نیست که در گوشه یی انفجاری نشود و تروری رخ ندهد و خانمانی برباد نرود و گروهی جان نبازند و شماری زخمی.
در ادامه همین تراژدی، پیک تکاندهنده کشتار همنوعان بیگناه ما در پاکستان، قلب های همه انسان های دردآشنا و با وجدان را لرزانید.
بار دیگر دشمنان انسانیت، دشمنان تمدن، دشمنان فرهنگ، دشمنان اندیشه و دانش دست به خشونت یازیدند و رودباری از خون های پاک انسان های بیگناه را روان ساختند.
رحمی به زن و مرد و پیر و برنا و کودک و جوان نکردند. همه را به رگبار ریم و گذاز بستند.
آری!
... و این آغاز فتنه است. فتنه بزرگ و برباد کن. سناریوی خون و آتش در راه است. وهابیون، سلفی ها و دیگر پادوهای شان با سرازسر ساختن دریای از دالر عزم را جزم کرده اند که در سرتا سر خاور میانه فتنه بزرگ به راه بیندازند و جنگ صلیبی تازه یی را با برافراشتن درفش پیکار میان شیعه و سنی در بدهند.
...و کشور ما قرار است به کشتارگاه اصلی و آوردگاه هسته یی این نبرد جهنمی مبدل گردد.
اینک کشتار ددمنشانه به گونه نمادین در پاکستان به راه افتاده است و دیری نخواهد گذشت که به همانند سیل خروشان و تندرگونه به سرزمین ما روان خواهد گردید. هرات، بدخشان، بلخ و هزارستان، کابل و .... همه را فرا خواهد گرفت.
از همین رو،
ای هم میهن، ای برادر، ای خواهر، ای دوست!.
بیدار شو. آگاه باش. از همین اکنون صدای رسا و آوزا شیوایت را برای محکوم کردن بیداد و ستم بلند کن.
نشانه های فتنه از همین اکنون هویدا و پدیدار است. شماری هم ناخواسته و ندانسته به این کارزار پیوسته اند.
حاشا!
مبادا که آگاهی را از دست بدهیم.
نباید زیر تاثیر تحریکات دشمن شیاد رفت.
باید جلو فتنه را گرفت و مجال نداد که شعله های آتش زباله بکشد.
مبادا هیمه آور آتش بیداد شبیخونیان گردیم.
در کشورهای همسایه مانند تاجیکستان، ازبیکستان، قزاقستان و... که در آن ها دولت های مسوول فرمان می رانند، برای جلوگیری از سرازیری فتنه خانمانسوز، از پیش به گونه رسمی اندیشه های ضاله وهابی و سلفی را منع کرده اند و ترویج این اندیشه های فرهنگ ستیزانه را خلاف ارزش های والای انسانی و منافع علیای کشورهای شان تشخیص داده اند. مگر در کشور بی در و پیکر خدا داد، به جای پیشگیری از حادثه، به پیشوار گشایش کانون فتنه می شتابند و برای ساختن کاخی برای کاهنان کور دل جاهلیت از پیش مجوز گشایش صادر می کنند.
بیایید هماهنگ با صدای رسا و آواز شیوا فریاد برآریم:
نابود باد دهشت، نابود بود کشتار.
جاهلان عرب به خانه برگردید.
ما در دام تذویر تان نخواهیم افتاد
ما از جنگ شیعه و سنی،
هزاره و تاجیک و پشتون،
پشتو و پارسی
بیزاریم.
ما از خونریزی تنفر داریم
ما از کشتار منزجریم.
نفرین بر شما
سیاهی نثار تان.»
کنون، معرکه گردانان مثلث برمودایی ارگ نشین (آتش افروزان اولتراناسیونالیست پشتون، شعله افروزان چپ افراطی پیشین و اسلامگرایان تندرو پیشین) با توجه به این که می بینند، عمر سیاسی شان به پایان نزدیک می شود، برای حفظ منافع آزمندانه شخصی خویش، شب و روز دست اندر کار توطئه گری، دسیسه سازی و زهرپاشی اند. به گونه یی که ارگ را به بزرگترین کانون فتنه، شرارت،رذالت و خباثت در کشور مبدل ساخته اند. روزی نیست که ساز نوی نواخته نشود و سُر نوی سر گرفته نشود.
این در حالی است که رویدادها و تحولات دراماتیک اخیر در کشور، آشکارا نشاندهنده یک بن بست تمام عیار خطرناک در همه عرصه ها (جهانی، منطقه یی و داخلی: سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، امنیتی، اداری و...) است که یبانگر ناکارآمدی و بیهودگی ساختار کنونی، نظام حاکم و ناتوانی، بیچارگی، بی هرزگی و درماندگی رهبری کشور و ناسودمندی تداوم حضور نیروهای خارجی پس از 2014 در چهارچوبی بیرون از فیصله شورای امنیت سازمان ملل است.
آن چه مربوط می گردد به شگرد تازه ارگ، باید زنگ های خطر را به صدا درآورد و هشدار داد که این آشکارا اعلام جنگ گستاخانه صلیبی فرهنگی تازه یی است که اگر با هشیاری و آگاهانه به موقع، جلو روندهای هار و لگام گسیخته گرفته نشود، فرجام آن برای هستی کشور بسیار ناگوار و زیانبار خواهد بود.
همان گونه که بارها گفته و نوشته ام، به باور راسخ من، هنگامی که سخن از نژاد و تیره و تبار و زبان و مذهب در میان می آید، سزاوار است در چهارچوبی به مسایل پرداخته شود که ارجگزاری به جایگاه بالای انسان چونانِ برترینِ جانداران، فراتر از همه چیزها قرار گیرد. همین گونه شاینده است تا با توجه به ارزش های والای فرهنگی، میهنی و ملی و آرمان های بزرگ انسانی و با دیدگسترده، بیزار از تنگ نگری های رایج به این مساله بنگریم.
از سویی هم، برای دستیابی به تفاهم، همسویی، نزدیکی، سازش و همدیگرپذیری در راستای ملت سازی، در تراز سراسری ملی و همگرایی گسترده در تراز منطقه یی؛ داشتن شناخت گسترده از توده های باشنده منطقه و آشنایی با ویژگی های تباری، زبانی، آیینی، زیستبومی و... تیره های باشنده در سرزمین ما و کشورهای همسایه ارزش بالایی دارد.
برای مثال؛ مادامی که ما ندانیم که نیاکان پشتون های خاوری باشنده پیرامون کوه های سلیمان، از جمله غلزاییان، از بازماندگان هون های سپیدسیمای آریایی (یفتلیان) اند که از راه کوه ها و دره های بدخشان به سرزمین های کنونی خود کوچیده اند و با تاجیک های باشنده شمال کشور و آسیای میانه از یک تیره و تبار و نژاد و زبان اند و همین گونه نیاکان پشتون های درانی از هرات به جنوب کوچیده و با پارسیان و ایرانیان غربی همخون، همریشه و همتیره و همتبار اند؛ شاید در بسیاری از زمینه ها به بیراهه برویم.
همین گونه، هزاره ها نیز بر پایه بسیاری از داده های علمی، از دیدگاه تباری، آمیزه یی اند از بازماندگان آریایی های تورانی (اسکیت ها)، هون های سپیدسیمای آریایی (یفتلیان) با رگه ها و سازه واره های ترکی- مغولی که با تاجیک های شمال خاوری کشور و پشتون های غلزایی از یک ریشه اند.
پیوندهای خویشاوندی تاریخی میان ازبیک ها و تاجیک ها هم نیازی به گفتن ندارد. چنان چه رگه ها و سازواره های ترکی- مغولی هزاره ها آن ها را با ازبیک ها پیوند می دهد. همزبانی، هزاره ها و تاجیک ها، این دو تبار بزرگ باشنده کشور را با هم پیوند می زند. همین گونه، داشتن مذهب مشترک (حنفی) وجه مشترک ازبیک ها و پشتون ها و تاجیک های کشور است.
به گونه یی که دیده می شود همه باشندگان کشور شیرازه و تار و پود استوار همپیوندی و همرشتگی دارند.
با این همه، با توجه به این که از اواخر سده نزدهم و به ویژه پس از سده بیستم، با رواج یافتن ایدئولوژی های لگام گسیخته ناسیونالیستی و فرازآیی اولتروناسیونالیسم (ملیت پرستی تندرو) در بسیاری از کشورها به ویژه در کشور ما، از مسایل تباری و زبانی و مذهبی به سود محافل و حلقه های حاکم و حامیان خارجی شان بهره برداری های ناشایست و ابزاری صورت گرفته است (و هنوز هم می گیرد)، بسیاری از مسایل تحریف و چیزهای زیادی کتمان یا به «آگاهانه» باژگونه گردیده اند؛ هرگاه از بازگویی حقایق و افشای بسا از ناگفته ها خودداری هم ورزیم، جفای بزرگی در حق همبستگی ملی، برابری شهروندی، دمکراسی و دادگری اجتماعی کرده ایم.
یکی از کوشش های ناروایی که در یک سده گذشته در کشور از سوی دشمنان بیرونی و پادهای داخلی آن ها روان است- تقسیم باشندگان کشور به دو گروه پشتون و غیر پشتون، رو در رو گذاشتن زبان پشتو با زبان پارسی، و در یک سخن- فرهنگ بزرگ ایرانی با یک فرهنگی بومی است.
این در حالی است که، پشتون ها برادران همخون، همتبار، همنژاد، همفرهنگ، همسرزمین، هم آیین، همزبان، همتاریخ، همکیش و همسرنوشت ما هستند- نه این که به گونه یی که شماری از آن ها هیولای ترسناک و زشتخوی و درنده و تاراجگر، پارسی ستیز و ایرانی ستیز و آمده از کدام قاره دیگر و حتا سیاره دیگر پرداز کرده اند!. اگر خون پشتون، تاجیک و هر تیره دیگر ایرانستانی را به آزمایشگاه ببرید، مطمئن باشید که تفاوتی در آن نخواهید یافت.
...و بی تردید، این بزرگترین جفا در حق پشتون ها است. جدا ساختن شاخه شگوفان پشتون از تنه درخت تناور، بیخدار و پهن گشن زبان پارسی و فرهنگ بزرگ ایرانی، استحمار فرهنگی پشتون ها است و آن ها از نعمت بزرگی محروم و به شاخه خشکیده یی مبدل خواهد ساخت. مگر نه این است که خوشحال خان ختک (رح) فرموده بود:
پیغمبر می محمد عبدالله دی
مینه دار یی په اصحاب په چهار یار یم
امامان یی د اولاد واره پر حق دی
تر مهدی پوری د وارو خدمتگار یم.
په پارسی، ژبه می هم گویا ده
په پشتو ژبه می خلق بهره مند کر
په پارسی ژبه که نور تر ما بهتر دی
په پشتو، ژبه می مه غواره مثال
که تازی ژبه هر گوره شه ده
فارسی هم دیره په خوند خوژه ده
خوشحال برزگ پشتون و سنی بود. اما به پیمانه برابری به اصحاب کبار و ائمه اطهار ارج می گذاشت و پشتو و پارسی را به پیمانه برابری دوست داشت و به هر دو زبان مهر می ورزید. به راستی که دبستان خوشحال خان ختک علیه رحمه، دبستان فرهنگ مهرورزی و مهرگستری و فرهنگ پروری و فرهنگمندی بوده است.
پشتون ها در درازای تاریخ یک توده دو زبانه بوده اند و به هر دو زبان خود به یک پیمانه ارج می گذاشته اند. کنون قصابان تبارگرا می خواهند با بریدن یکی از این دو زبان، پشتون ها را از خود شان بیگانه سازند.
ریشه های همه چنین چیزهایی را باید در دست اندازی های خارجی جستجو کرد. نه در ریشه های تباری، زبانی و ...
روشن است در اوضاع دردناک و ناگوار کنونی که در کشور دریای خون روان است و روزانه به گونه های مستقیم و غیر مستقیم تا صد نفر از هم میهنان ما و مردم بینوای قبایل مرزی کشته و زخمی می شوند و کشور ما در لبه پرتگاه خطرناکی قرار گرفته است و آینده تاریک و مبهم است؛ راه اندازی گفتمان های سازنده، سامانمند و هدفمند به منظور روشنایی افگنی بر مسایل حاد و مبرم کشور و زمینه سازی برای دستیابی به اجماع ملی در باره یک رشته مسایل مهم حیات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی کشور از راه رسانه های گروهی از جمله رسانه های شنیداری مانند سخنگاه ها بس ارزشمند و ارزنده است.
در این اواخر آوازه هایی پخش گردیده است دال بر اسراییلی بودن پشتون ها. من با قاطعیت چنین چیزی را رد می کنم. نباید هیچ تردیدی در آریایی بودن و ایرانستانی بودن پشتون ها به خود راه داد. البته، این امکان است که یکی از قبایل بنی اسراییل دو هزار سال پیش یا نمی دانم دو هزار و چند سال پیش به خاور ایران کوچیده باشد. مگر، چنین چیزی به هیچ رو، دلیل به یهودی بودن پشتون ها شده نمی تواند. داده های علمی، تبار شناسی، انتروپولوژی، زبان شناسی، ریشه شناسی و باستانشناسی چنین چیزی را تایید نمی کند.
دوم- مساله دیگر، مساله زبان شیرین پشتو است که آن هم از سوی همه زبانشناسان بزرگ جهان چونان یکی از شاخه های گروه زبان های ایرانی (ایرانستانی) و خواهر همریشه و همتبار و همخاستگاه زبان پارسی دری شناخته می شود. نه این که خلاف آن چه که از سوی بدخواهان جلوه داده شده است، زبانی باشد بیگانه– آن هم دشمن زبان پارسی دری!.
در یک نگاه کوتاه هم می توان دید که این دو زبان در واقع یک زبان اند در دو شاخه گوناگون. روشن است شمار واژه های همگون و همانند در این دو زبان سر به هزاران می زند. این در حالی است که همچنین هزاران واژه یی اند که در هر دو زبان به عین شکل و مفهوم کاربرد دارند. مانند یار، دلدار، دیوار، زر، وزارت، بهانه، کتاب، کتابچه و...
همین گونه هزارن واژه عربی هم است که در هر دو زبان به عین مفهوم و ترتیب به کار می رود.
به این بیت توجه کنید:
په عاشقی کی هم گِلی وی هم جنگونه جانانه
نیازی به ترجمه نیست. با اندکی دقت و توجه و پس و پیش کردن واژه هامی توان پی برد که منظور از این است - جانان من، در عاشقی هم گله ها است و هم جنگ ها
به هر رو، بسنده است هر گوینده زبان پارسی دری دو ماه پیگیرانه پشتو بیاموزد. آن گاه خواهد توانست این زبان شیرین را که همزاد و همتبار و همریشه زبان پارسی دری است، بیاموزد.
این در حالی است که پشتون ها نقش بزرگی در شگوفایی زبان پارسی دری در خاور فلات پر گهر ما در درازای تاریخ داشته اند. بایسته است بگوییم که پشتون ها زبان پارسی دری را همواره زبان خود دانسته و در فراز و نشیب تاریخ از هیچ کوششی در پاسداری و شکوهندگی آن فروگذار نکرده اند. بسنده است بگوییم که همین پشتون ها زبان پارسی را در سه اقلیم- سرزمین پهناور هندوستان، ایران صفوی(که زبان رسمی دربار آن ترکی بود) و امپراتوری درانی زبان رسمی دربارها ساختند و به گفته شاد روان استاد داکتر جاوید- رییس پیشین دانشگاه کابل شمار سخنوران پشتوزبانی که به دری شعر سروده اند، به بیش از چهار صد تن می رسد.
در دوره معاصر هم شمار بسیاری از سخنوران و سخنسرایان بزرگ گستره یگانه فرهنگی- تمدنی ما پشتون تبار بوده اند مانند- خوشحال خان ختک و رحمان بابا که به شعر و ادب پارسی دری عشق و مهر می ورزیده اند و نیک بر آن تسلط داشتند.
در سده نزدهم- روانشاد علامه غلام محمد طرزی و شاه شجاع درانی و در سده بیستم- روانشاد استاد خلیل الله خلیلی، روانشاد محمود طرزی و روانشاد نوید و...از بزرگان ادیبان ما و از سرآمدان سخنوران زبان پارسی دری بوده اند. این تنها عرصه یی نیست که برادران پشتون ما پیشتاز و پیشگام بوده اند- شاد روان احمد ظاهر- خواننده نسل ها با آواز شیوا و رسایش، آقای احمد ولی و شمار دیگر از هنرمندان، نویسندگان و هنروران و استادان و فرهنگیان پشتون همواره به زبان پارسی و فرهنگ آن، شعر و موسیقی آن مهر ورزیده اند و در شگوفایی و شکوهندگی آن کوشش های فراوان نموده اند.
همه این ها دال بر آن است که آن ها به حق این فرهنگ بزرگ و یگانه و این زبان شیرین را از خود و زبان خود دانسته و در پرورش آن رنج ها برده اند و کوشش های فراوان نموده اند. آن ها چونان باشندگان فلات بزرگ ایران به پیمانه برابری با دیگر باشندگان این مرز پرگهر در ارثیه سترگ و یگانه و تجزیه ناپذیر گستره فرهنگی فلات ما- فلات پهناور ایران- ایرانستان سهیم هستند. حافظ، سعدی، مولانا، خیام، فردوسی و ده ها تن از بزرگان فرهنگ و ادب ما به همان پیمانه که به پارس ها، آذری ها، خراسانی ها و باشندگان تاجیک تبار بلخ و غزنین و هرات و بدخشان و دوشنبه و سمرقند و بخارا و ... تعلق دارند، به همان پیمانه- نه کم و نه بیش، به پشتون ها هم تعلق دارند و در این حال، بیگانه شمردن پشتون ها، حال چه رسد به دشمن شمردن آن ها لغزشی است نابخشودنی.
سوم- بحث دیگر، اختلافات و شگاف های میان تباری، میان زبانی، میان آیینی و ... در افغانستان است که به باور عمیق من بیشتر ریشه سیاسی و بیرونی دارد تا درونی. پیشاپیش می خواهم بگویم که هرگاه دست اندازی های بیگانگان را کنار بگذاریم، هیچ گونه مبنایی برای این نداریم که در افغانستان میان پشتون ها و غیر پشتون ها خط فاصل دشمنی و پدر کشی و تشنگی به خون همدیگر بکشیم.
این درست است که شگاف هایی- آن هم ژرفی در جامعه و در کشور ما هست. هم از نوع ساختاری آن و هم از دیگر گونه های آن. مگر، با آن هم این شگاف ها در بیشتر موارد بار سیاسی و ابزاری داشته و سرشتی نیستند و بیشتر زیر داربست دست اندازی های بیگانگان پدید آمده و گسترش یافته اند. البته، چنین شگاف هایی در همه کشورها و جوامع - حتا جوامع بسیار پیشرفته اروپایی و امریکایی هم هستند.
چیزی که در کشور ما بسیار برجسته است، بهره گیری ابزاری از این شگاف ها- آن هم بیشتر از سوی بیگانگان است تا این که ریشه درونی داشته باشند.
چهارم- می ماند یک چیز دیگر به نام «پشتونیسم». پشتونیسم یک ایدئولوژی نانوشته است که بر پایه برتری خواهی تباری بنیاد گذاشته شده است و یک پدیده وارداتی سیاسی است که در میان جامعه پشتون افغانستان ریشه های ژرف ندارد. بیایید ببینیم که پشتونیسم چیست و چه می خواهد؟
برای مقایسه باید گفت که یک بحث- یهودی ها و آیین یهود است و یک مساله دیگر- صهیونیسم بین الملل که یک ایدئولوژی تندرو ابزاری سیاسی است که به گونه مصنوعی به میان آمده است. روشن است میان این دو مقوله پرتگاه و شیار بزرگی هست. درست عین چیز در میان پشتون- چونان یک تبار و پشتونیسم- چونان یک ایدئولوژی تندرو اولتراناسیونالیستی ابزاری مصنوعی و وارداتی هست.
از دیدگاه بسیاری از کارشناسان، پشتونیسم یک ایدئولوژی تندرو التقاطی اولتراناسیونالیستی است که خواستار برتری تباری و زبانی پشتون ها در افغانستان و تسلط مطلق آن ها بر کلیت نظام سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتدار ملی افغانستان است. آرمان نهایی این ایدئولوژی- رستا خیز «افغانستان بزرگ» (به پشتو- «لوی افغانستان») در چهار چوب مرزهای دولت دوران احمد شاه درانی است. یعنی پشتونیسم خواستار تجزیه و نابودی پاکستان، بازپسگیری سرزمین های پشتون نشین و بلوچ نشین پاکستان که پشتونیست ها آن را پشتونستان جنوبی می خوانند و... و تشکیل «پشتونستان بزرگ» است.
هرگاه قرار باشد افغانستانی در چهار سیمای امپراتوری درانی که در واقع ایران خاوری بود، تشکیل گردد، روشن است چنین امپراتوری یی شامل کل کشور پاکستان، کشمیر هند، سرزمین های بلوچ نشین ایران، استان های خراسان این کشور و نیز پنجده ترکمنستان هم می گردد. از این رو، ایران نیز در شمار دشمنان پشتونیسم می آید.
ناگفته پیداست که با توجه به این که دولت افغانستان به هیچ رو توانایی رسیدن به چنین آرمانی را با پشتوانه درونی ندارد، هر رژیم پشتونیستی تنها می تواند با تکیه به یک نیروی بزرگ خارجی- یک ابرقدرت یعنی در ازای چشمپوشی از استقلال و آزادی افغانستان، به چنین دستاوردی سنجش داشته باشد. همین هم است که هر ابر قدرتی که در پی اشغال افغانستان برآید، درست از مجرای همین ایدئولوژی شوم پا به میدان می گذارد. شوروی پیشین از همین ابزار بهره گرفت و کنون امریکا هم درست از همین مجرا به افغانستان آمده است.
پشتونیسم بر آن است که پشتون ها اکثریت مطلقی را در کشور می سازند و از همین رو هم باید قدرت مطلق را در دست داشته باشند و زبان شان پشتو- باید یگانه زبان ملی و رسمی در کشور باشد. این در حالی است که چنین چیزی ادعای بی پشتوانه یی بیش نیست. نخست این که هیچگاهی در افغانستان آمار گیری درست و دقیق علمی صورت نگرفته است. دو دیگر، این که آمارها ارائه شده با تفاوت های بسیار فاحشی آمده است. برای نمونه در میانه های دهه نود سده بیستم شمار باشندگان هزاره افغانستان از ششصد هزار نفر تا هشت میلیون نفر برآورد می شد. همین گونه، شمار پشتون ها از 31 درصد تا 55 درصد قید گردیده است.
روانشاد غبار و روانشاد فرهنگ- دو تن از تاریخ نویسان بزرگ افغانستان در کتاب های «افغانستان در مسیر تاریخ» و «افغانستان در پنج قرن اخیر» شمار پشتون ها 40 درصد خوانده اند که قرین به واقعیت است. چون این ارقام را بر پایه مدارک موثق آورده اند. حال باید متوجه این نکته باشیم که در سه دهه گذشته بیشترین میزان تلفات و مهاجرت های بی بازگشت در میان پشتون ها بوده است.
با توجه به همه این ها می توان گمان زد که کنون شمار پشتون ها در افغانستان و کشورهای همسایه، نزدیک به 30 – 33 درصد کل نفوس کشور می رسد. با این هم، پشتون ها بزرگترین و گسترده ترین گروه تباری در افغانستان به شمار می روند. «اکثریت» شمردن پشتون ها بیشتر بار سیاسی دارد، تا بار واقعبینانه.
حال اگر اکثریت زبانی را در نظر بگیریم، روشن است پارسی زبانان شاید 55 درصد باشندگان را بسازند.
باید بی پرده بگوییم که این ایدئولوژی می تواند در کوتاهمدت چونان ایدئولوژی هر دولت دست نشانده یی در افغانستان کاربرد داشته باشد. مگر، در درازمدت بردی ندارد. دلایل این ادعا قرار زیر اند:
- نخست این که این ایدئولوژی پایگاه مردمی ندارد و از پشتیبانی گسترده پشتون های افغانستان برخوردار نمی باشد.
- با توجه به این که رژیم پشتونیستی با اشغال کشور از سوی یک ابر قدرت روی کار می آید، با دشمنی شدید و آشتی ناپذیر پشتون های آزاده و سرکش رو به رو می گردد.
- پشتونیسم بر پایه عدالت استوار نیست و چون بیشتر بر پایه افسانه و دروغ و زورگویی و بیشخواهی استوار می باشد، شانسی برای بقا ندارد.
- چون پشتونیسم خواهان برتری خواهی تباری و زبانی در کشور است، روشن است با واکنش شدید باشندگان شمال کشور- که نزدیک به 65 درصد نفوس (در واقع اکثریت راستین) را می سازند- تاجیک ها، هزاره ها، ازبیک ها، ترکمن ها، ایماق ها ، قزلباشان و دیگر باشندگان کشور رو به رو می باشد و با آن ها در یک کشمکش دایمی به سر می برد.
این در حالی است که بیشتر زمین های کشاورزی، بخش بزرگ شهرهای صنعتی، کانسارها، بازرگانی و فرهنگ افغانستان درست در شمال واقع می باشد. از این رو، در بعد داخلی بزرگترین بی موازنگی (دیز بالانس) یا پارادکس درونی افغانستان در وزن بالای سیاسی- نظامی بزرگ قبایل پشتون و وزن بسیار پایین اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی آنان در کشور است.
- زبان پارسی دری چونان زبان اکثریت مردم افغانستان- زبان رسمی، زبان علمی- فنی و ادبی و فرهنگی و میان تباری الترناتیو ندارد. از این رو، نشاندن مصنوعی زبان پشتو به جای آن راهی به دهی نمی برد. افغانستان یگانه کشور جهان است که دو سوم باشندگان آن معنای سرود ملی خود را نمی دانند.
-
- با توجه به این که پشتونیسم بر سه چهارم خاک پاکستان ادعای ارضی دارد، روشن است خواهان نابودی پاکستان همچون یک دولت است. از این رو، پاکستان برای رویارویی با آن، با جنگ ابزار به بار ها تیز تر و خطرناک تر از پشتونیسم در برابر آن می ایستد. این ایدئولوژی- ایدئولوژی تند روی (اکستریمیسم) و بنیادگرایی (فوندامنتالیسم) اسلامی باز هم پشتونی است. در نتیجه این کشاکش بی پایان، افغانستان و نوار مرزی پاکستان به کارزار کشاکش های خونبار دو کشور با مشارکت بازیگران دیگر منطقه یی و فرا منطقه یی مبدل می شود که بزرگترین زیان آن هم به باشندگان بینوای پشتون نوار مرزی میان افغانستان و پاکستان می رسد.
- پشتونیسم از دیدگاه سرشت خود، ایران را دشمن تاریخی خود می پندارد و از همین رو هم برای ایران بسیار خطرناک است. روشن است با فربه شدن آن، ایران ناگزیر می شود در برابر آن واکنش نشان دهد.
- می ماند، یک مساله دیگر و آن هم کشاندن پای ابر قدرت ها و قدرت های با هم رقیب منطقه یی در مساله پشتون. برای مثال، کنون رویارویی های پاکستان و هند، ایران و عربستان، امریکا و اروپا با روسیه و چین همه و همه در سیاهچاله مساله پشتون است که هم امنیت افغانستان، هم امنیت منطقه و درکل امنیت سراسر جهان را با تهدیدهای بسیار جدی رو به رو می سازد. از این رو پشتونیسم یک غده سرطانی بسیار خطرناک و زیانبار است.
- پشتونیسم هم برای پاکستان خطرناک است و هم برای ایران. تنها کشوری که از آن پیوسته سود می برد، هند است که برای فشردن پاکستان از دو سو، پیوسته در آتش آن هیمه می افگند.
- با توجه به این که پشتونیسم برای ازبیک ها، تاجیک ها و ترکمن ها حقوقی قایل نیست، از این رو، با مخاصمت کشورهای همسایه آسیای میانه هم رو به رو است و با حاکمیت یک دولت پشتونیسیتی در افغانستان نمی توان به مناسبات نیک و حسن همجواری با کشورهای آسیای میانه سنجش کرد. این کار سخت برای کشور ما زیانبار است.
- همین گونه چون پشتونیسم همواره یا به یاری روسیه و یا امریکا روی کار می آید، با دشمنی چین هم رو به رو می باشد.
- حال اگر یک دولت پشتونستی به کمک روسیه روی کار بیایید، از سوی امریکا و انگلیس و چین در هم کوبیده خواهد شد. چنان چه در دوره شوروی پیشین چنین شد و کنون که از سوی غرب حمایت می شود، از سوی قدرت های رقیب آن در هم کوبیده می شود. غرب نیک می داند که پشتونیسم در نهایت به سود روسیه می انجامد. از همین رو هم است که روسیه در قبال آن در یک وضعیت فرصت طلبی روزشماری می کند که چه وقت امریکا از آن رو بتابد تا آن را فرا چنگ بیاورد.
- پشتونیسم به سان یک غده سرطانی است که به هر پیمانه که فربه شود، به همان پیمانه بدخیم تر می شود و واکنش ها در برابر آن و هم چالش ها و تنش ها چه در عرصه داخلی و چه در عرصه خارجی پیرامون آن بیشتر می شود و مرگ آن نزدیگ تر می شود.
پشتونیسم به سان پوقانه (بادکنکی) است که هر چه بزرگتر شود، ترکیدن آن نزدیک تر می شود.
...و سخن آخر در این زمینه این که با مساله باید از بلندای نگرش های والای انسانی، اسلامی و ملی نگریست. روزانه تا صد نفر پشتون قربانی این بازی خطرناک پشتونیست ها می شوند. باید بی درنگ به این بازی پایان داده شود. روشن است پشتونیسم تنها رویه داخلی مساله است.
حال می رسیم به این پرسش که : «به نگاه بسیاری جامعه افغانستان دارای شکافی عمده یی میان پشتون ها و غیر پشتون هاست. تا چه میزانی این طرح و نظریه بر مبنای این تصور قرار دارد و آیا این طرح بر رویکردی واقع بینانه استوار است یا این که بیشتر به نسخه یی تجویز شده از سوی غرب برای برونرفت از مشکلات چند لایه یی افغانستان؟»
بر آنم که پاسخ خود را از لا به لای آن چه که به عرض رساندم، دریافت فرموده باشید.
کنون بزرگترین خطر- تهاجم لگام گسیخته و همه جانبه پشتونیسم بر تار و پود و شیرازه وحدت ملی است. هرگاه در گذشته، پشتونیسم تنها جنبه سیاسی داشت، کنون شعار فزونی خواهی مطلق و برتری جویی بی چون و چرا در همه عرصه ها را پیش کشیده است و در پی آن است تا همه چیز را به انحصار مطلق خود بکشد: عرصه های نظامی، انتظامی، امنیتی، اقتصادی، مالی و فرهنگی.
پشتونیسم در پی تحمیل هویت پشتونی به جای هویت ملی، نشاندن زبان پشتو به جای زبان پارسی دری، و مبدل ساختن افغانستان به «پشتونستان» است. روشن است چنین چیزی ممکن نیست. پشتونیسم با این کار بیشترین زیان را در گام نخست به باشندگان پشتون کشور می زند. زیرا به جای تمرکز توجه به باسوادسازی کودکان و نوجوانان بینوای پشتون نوار مرزی، توسعه و رشد زبان و ادبیات پشتو در میان باشندگان پشتون، در پی تحمیل زبان پشتو بر اکثریت باشندگان کشور اند.
در همین راستا، ساختار نظام و قانون اساسی کنونی به گونه یی تنظیم یافته که به بهترین وجهه تامین کننده منافع پشنونیست ها باشد.
روشن است که متن قانون اساسی از سوی باند پشتونیست های ارگ نشین دستکاری و تحریف و جعل شده است. متون انگلیسی و آلمانی قانون اساسی که از سوی خارجی ها به گونه مستقیم در خیمه لویه جرگه تهیه شده است، با متون پارسی و پشتوی آن تفاوت دارد.
همین گونه، متن تصویب شده و توشیح شده قانون در 52 مورد تفاوت هایی دارد. متن پشتوی قانون اساسی با متن دری آن در 29 مورد تفاوت دارد.
بسیاری از بندهای قانون اساسی بر اساس دستور کتبی رییس جمهور تدوین شده است مانند تدوین سرود ملی به زبان پشتو. برخی از بندها هم بعدا افزود شده اند مانند بند مربوط به «مصطلحات ملی؟» (چیز بی معنایی که در هیچ کشوری مروج نیست).
حتا همین قانون هم بیش از بیست بار از سوی رییس جمهور زیر پا گذاشته شده است.
چه باید کرد؟
برای برونرفت از بحران لگام گسیخته و بن بست خطرناک کنونی، به ویژه با درنظر داشت خلای جیواستراتیژیک پدید آینده پس از برونروی نیروهای ائتلاف بین المللی در پایان 2014، و خطر راه افتادن آشوب ها و شورش های «رنگی» سراسری در پی تقلب مجدد گسترده در انتخابات؛ آغاز یورش سنگین برنامه ریزی شده نیروهای تندرو با فرا رسیدن بهار؛ بایسته است تا هرچه زودتر لویه جرگه یی برگزار و قانون اساسی نارسا و ناسخته کنونی ویرایش گردد و ساختار نظام به گونه بنیادی تغییر نماید.
در لویه جرگه در باره مسایل مهم ملی مانند اعاده موقف بی طرفی دایمی افغانستان، امضای قرار داد عدم مداخله، عدم تعرض و عدم ادعای ارضی بر یک دیگر با پاکستان، تغییر نظام از ریاستی متمرکز کنونی به ریاستی مختلط، اعاده کرسی نخست وزیری، تقسیم مسوولیت ها میان رییس جمهور و صدر اعظم (مسایل سیاست خارجی و امنیت ملی- مسایل مدیریتی، اقتصادی)، زمینه سازی برای تامین مشارکت ملی با ایجاد چهار پست معاونیت برای رییس جمهور و چهار پست برای صدراعظم، بازنگری در تقسیمات اداری کشور (به هشت زون)، انتخابی شدن ارگان های محلی قدرت مانند ولایات، ولسوالی ها و علاقه داری ها، بومی سازی امنیت و سپردن امنیت هر ولایت به مردم خودش، زمینه سازی برای مشارکت همه اقوام در روند تصمیمگیری ها، زدودن انحصار گرایی در قدرت و بازنگری جدی قانون اساسی، دو زبانه ساختن سرود ملی و... به بررسی گرفته شود.
بایسته است در لویه جرگه نمایندگان راستین مردم دعوت شوند، نه نمایندگان ابزاری و روسپیان و دریوزگان سیاسی. در پهلوی آن، بایسته است تا نشست بزرگ خبرگان در داخل و خارج کشور برای رایزنی، بررسی و تجزیه و تحلیل اوضاع کشور و دستیابی به اجماع ملی در باره مسایل ملی و تعریف منافع علیای کشور برگزار شود.
بر تیم اولتراناسیونالیست حاکم است تا دیگر از ادعاهای فزونی خواهانه و برتری جویانه نادسترس مبدل ساختن افغانستان به «پشتونستان»، پشتونیزاسیون لگام گسیخته ساختارهای دولتی و انحصارگرایی در قدرت دست برداشته و به منظور دستیابی به تفاهم گسترده ملی و جلوگیری از همگسیختگی ملی، بسته پیشنهادی حسن تفاهم خود را برای اپوزیسیون سیاسی و واگذاری شماری از کرسی های مهم اعم از وزارت های کلیدی، ولایات، سفارت ها، کرسی های لشکری و ... به گروه های اپوزیسیون سیاسی، به منظور اعاده مشارکت راستین ملی، پیش از پیش از همین اکنون اعلام و بی درنگ عملی نماید.
بایسته است به همه اقدامات ناشایست، غیر قانونی و ضد ملی در راستای زمینه سازی برای تقلب گسترده مجدد در انتخابات آینده پایان داده شود و زمینه برای تشکیل حکومت فراگیر ملی با مشارکت راستین همه نیروهای موثر فراهم گردد.
در لویه جرگه باید فراخوانی عنوانی جامعه جهانی و شورای امنیت صادر شود مبنی بر تمدید حضور نیروهای صلحبانی سازمان ملل (آیساف) دست کم برای سه سال دیگر. تنها از راه همین گونه اجماع ملی می توان زمینه را برای ایجاد دولت فراگیر ملی و حفظ همبستگی ملی، تمامیت ارضی و حاکمیت ملی کشور فراهم ساخت.
در غیر آن، به باور شمار بسیاری از برترین تحلیلگران و کارشناسان افغانستان، با پا گرفتن بحران های سر درگم سیاسی، اقتصادی و امنیتی، با تشدید تقابل قدرت های جهانی و منطقه یی و درگیری رویارویی های نیابتی از سوی همدستان داخلی شان، فروپاشی کشور به در آغاز به دو بخش و سپس به هشت بخش، درگیری نیردهای سوهانی و فرسایشی زبانی، تباری، مذهبی و فرقه یی و ...ناگزیر خواهد بود.
بنده در نظر دارم در آینده نزدیک مقاله مفصلی در زمینه با ارائه آوندهای سنگین و دلایل وزنین با بهره گیری از اسناد و مدارک و نوشته های کارشناسان برجسته مسایل منطقه یی پیشکش نمایم. علی العجاله همین بس بگویم که چین از کشیدن خط آهن به سوی ایران از طریق تاجیکستان و افغانستان به دلیل خطر لغزیدن کشور به سوی بحران چند دهه یی!!!، صرف نظر کرده است.
برای پیشگیری از روان شدن دریای خون و جلوگیری از فروپاشی کشور، باید همه نیروهای مسوول ملی از همین اکنون دست به کار شوند. در غیر آن، ایالات متحده ناگزیر است زیر فشارهای سنگین پاکستان، آهسته آهسته منجمنت افغانستان را برای باند نیابتی پاکستان، در ازای نگه داشتن چند پایگاه واگذار شود که این کار سر آغاز راه افتادن بحران برگشت ناپذیر در کشور شده، به گونه اتوماتیک افغانستان را در آغاز به دو بخش و سپس به هشت بخش فروخواهد پاشاند.
ما در عصر «جهانی شدن» به سر می بریم. در این عصر، جهان با گذشت هر روز به سوی همگرایی، همپیوندی و همسویی بیشتر پیش می رود. در این راستا می توان از روند منطقه گرایی (ریگیونالیسم) یا بهتر است بگوییم «نئوریگیونالیسم» به عنوان گرایش مسلم و مسلط دوره کنونی نام برد. پدیدآیی «اتحادیه اروپایی»، شکلگیری «سازمان شانگهای»، به میان آمدن اتحادیه کشورهای عربی عضو «شورای همکاری های خلیج [فارس]» و ساختارهای همانند در امریکای لاتین و جنوب خاوری آسیا (چون آسه آن) و جنوب آسیا (مانند سارک) و ... گواه بر گسترش روز افزون منطقه گرایی است.
روشن است کشورهای منطقه ما (افغانستان، ایران، پاکستان، کشورهای آسیای میانه و قفقاز) نیز نمی توانند از این روند کنار بمانند. فروپاشی دراماتیک شوروی پیشین زمینه را برای پدیدآیی چندین کشور مسقل در میانه اروآسیا فراهم گردانید. این کشورها در پی یافتن هویت های تازه یی برای خود و در پی تعریف موقعیت خود در جهان معاصر برآمدند.
همه این رویدادها، کانفیگوراسیون ساختارهای سیاسی در جهان را دستخوش دگرگونی گردانیده، روندهای انتیگراسیونی را در گوشه های گوناگون جهان تسریع بخشیدند. این بود که کشورهای منطقه در جستجوی ساختارهای نوین گستره یی گردیدند.
در این عصر، بینش «گستره یی» چونان بینش برازنده و جهان بینی آگاهانه و پیشرو مبدل گردیده است. دیگر دور تنگ نگری و «تنگ اندیشی» در یک دایره محدود و چهارچوب تنها یک کشور یا یک قوم و تبار و گذشته است. در دنیای در حال جهانی شدن به راستی لازم است توجه خود را بر مسایل منطقه یی، قاره یی و در تراز سیاره متمرکز بسازیم.
یکی از مسایل دردناک منطقه ما- مساله پشتون است که من دوست دارم آن را «تراژیدی پشتون» بنامم. نزدیک به دو سده آزگار است که در گستره پشتون رودباری از خون روان است. پرسش اصلی این است که چگونه به این تراژدی پایان بخشید؟
در کل، ما با یک دشواری بزرگ بر می خوریم و آن نبود تعریف جامع و مورد پذیرش همگانی از منافع ملی است که در مورد آن دست کم در میان روشنفکران اجماع وجود داشته باشد.
منافع ملی چیست؟ منافع ملی به منافعی که یک دولت در تراز بینالمللی برای حفظ آنها تلاش میکند، اطلاق میشود. منافع ملی از لحاظ درجه اهمیت به سه دسته تقسیم میشوند :
منافع حیاتی یا منافع علیا : منافعی که با موجودیت یک دولت در ارتباط است و قابل مذاکره نیستند. مانند حاکمیت ملی، تمامیت ارضی، استقلال و آزادی.
منافع مهم : منافعی که دولتها برای حفظ آنها در مذاکرات تلاش میکنند.
منافع حاشیه یی : منافعی که تنها برای بالا بردن قدرت چانهزنی یک دولت در مذاکرات ایجاد شده و قابل چشم پوشی اند.
مادامی که ما تعریف روشنی از منافع ملی در چهارچوب مرزهای کنونی افغانستان نداشته باشیم، ره به جایی نمی بریم. یعنی در صورت داشتن ادعای ارضی بر پاکستان، همواره در گیر بدبختی و بحران پایان ناپذیر خواهیم بود.
تهدیدها و فرصت ها بر اساس کانسپت امنیت ملی تعریف می شود. ما نه تعریف روشنی از منافع ملی داریم و نه می توانیم منافع ملی خود را بیرون از چهارچوب مرزهای کنونی کشور تعریف نماییم. زیرا منافع ملی در چهارچوب تمامیت ارضی و حاکمیت ملی تعریف می گردد. مادامی که ما تعریف دقیقی از قلمرو ملی خود نداشته باشیم، چگونه می توانیم منافع ملی را تعریف نماییم؟ ما باید راه های بلند بردن ضریب امنتی کشور را جستجو نماییم. تصمیم گیری ها در تراز ملی باید بر اساس فرصت ها یا چالش ها صورت گیرد. با ادعای ارضی بر پاکستان یا مداخله در امور آن کشور، ما بر عکس امنیت ملی خود را با خطر فاجعه باری رو به رو می گردانیم.
به هر رو، به گونه یی که دیده می شود، پشتونیسم از یک سو، در دورن کشور، نه تنها با همه اقوام باشنده آن در افتاده اند، بل در گام نخست، موجب تباهی و بربادی خود پشتون ها گردیده است.
از سوی دیگر، این ایدئولوژی سخیف روابط ما را به همه همسایگان بلااستثناء تیره گردانیده است.
همچین آزادی، استقلال، آبرو، امنیت و آسایش ما را از ما گرفته است.
دامن زدن به تنش های تباری و زبانی از سوی پشتونیست ها موجب گردیده است که از یک سو پاکستان برای حفظ امنیت ملی خود به گونه بی سابقه یی به تقویت بینادگرایی و تندروی اسلامی در نوار مرزی دست بیازد و از سوی دیگر در درون کشور زمینه ساز پدیدآیی تاجیکسیم، ازبیکیسم و هزاره ایسم افراطی گردد.
در یک سخن پشتونیسم کشور ما را به گروگان گرفته است.
عدم شناخت دقیقی امریکایی ها از پیچیدگی بحران افغانستان موجب گردید که امریکا به جای روی کار آوردن یک رژیم فراگیر ملی در افغانستان، یک رژیم اولتراناسیونالیست پشتون دشمن پاکستان و ایران را روی کار بیاورد. کنون این رژیم به بزرگترین درد سر برای امریکا مبدل گردیده است. زیرا در صورت نزدیک شدن امریکا به ایران، یا حتا احساس خطر از ناحیه پشت کردن امریکا به این رژیم، خطر روگردانی آن به سوی روسیه که پشتیبان سنتی و آفریدگار اولتراناسیونالیسم پشتون در افغانستان است، بسیار می رود.
همچنین به همین پیمانه افتادن قدرت به دست طالبان یا حزب اسلامی بزرگ است.
پشتونیزاسیون لگام گسیخته رژیم از یک سو زمینه را برای پاکستان فراهم آورده است تا به سرعت عناصر وابسته به خود را در ساختارهای دولتی از جمله نظامی، انتظامی و امنیتی افغانستان رخنه دهند که نتیجه هم روشن است، پایین آمدن و افت کامل ضریب امنیتی در کشور.
از سوی دیگر، روشن است که روسیه هم بیکار نخوابیده است و با بهره گیری از راهبرد پشتونیزاسیونی دولت تا توانسته است عناصر تندرو چپی رژیم های گذشته را در ساختارهای مسلح جا بدهد و با این کار، زمینه برای سازماندهی یک کودتای نظامی زیر چتر پشتونیسم در افغانستان با گذشت هر روز بیشتر فراهم می گردد. فراموش نباید کرد که روسیه و عناصر تندرو چپی وابسته به آن، تجارب بزرگی در زمینه از گذشته ها دارند. روشن است روسیه هیچ شتابی برای این کار ندارد. راهبرد کنونی روسیه یک راهبرد بسیار روشن و مشخص، مبتنی بر تجارب بزرگ سیاسی و نظامی از سده گذشته افغانستان است- کنترل افغانستان از راه پشتونیسم.
در سده بیستم، شوروی ها چندین دهه آزگار با شکیبایی کار بزرگی را در این راستا انجام دادند تا سرانجام توانستند با بهره گیری از برگ اولتراناسیونالیسم پشتون و کارچاق کنی در باره مساله نامنهاد کذایی پشتونستان و خط دیورند افغانستان را به دام بیندازند. این بار نیز آگاهانه تر از گذشته می توانند از این شانس بهره بگیرند.
... و نیشخند تاریخ هم در همین است که امریکا با هزینه خود برای منافع راهبردی پاکستان و روسیه در افغانستان پول و خون می دهد. چیزی که برخی از کارشناسان امریکایی هر چند هم بسیار پسان به آن پی بردند- به گونه یی که سناتور دانا روهر باکر در نامه تاریخی خود به داکتر زلمی خلیلزاد با آن پرداخته است.[1]
در یک سخن، برای خشکانیدن ریشه فتنه، باید دست به دست هم بدهیم و نگذاریم فتنه انگیزان با زهرپاشی هستی ما را برباد دهند.
[1]. این نامه را آقای پروفیسور لعلزاد به پارسی دری ترجمه نموده اند. نگاه شود به لینک زیر در تارنماهای خراسان زمین: http://www.khorasanzameen.net/php/read.php?&id=1577
متن انگلیسی آن را می توانید در لینک زیر بخوانید:
http://rohrabacher.house.gov/sites/rohrabacher.house.gov/files/documents/zal_letter.pdf
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
يه نفر | 12.08.2014 - 10:40 | ||
ممنون؛ نمیدونستم کشور هند پشت صحنهی خشونتهای منطقه قرار داره. |