بخواب ای جوانمرد!

٤ حوت (اسفند) ١٣٩١

 "روحم با روحت خویشاوندی دارد"

میگویند زندگی خاطرۀ آمدنها و رفتن هاست. امروز باز یک یاردیرین، یک دوست عزیز و یک رفیقم رفت، بی آنکه کسی بیاید و جای خالی اش را پر کند! شاید این خلا هرگز پر نگردد؛ حد اقل در دفتر ذهن ناباور من.

نمیخواهم در مورد آشنایی خود با او چیز زیادی بگویم؛ شاید همینقدر کافی باشد که از نوجوانی تا پیری باهم بوده ایم. ما هم مثل همه آدمهای متمدن تفاوت دیدگاه ها و تفسیرهای خود را داشته ایم؛ بی آنکه خللی در دید مشترک کلی ما داشته باشد و حتی کمترین خللی در دوستی های ما وارد کند.

امروز آن ِیار دیرین، آن برادر و رفیق بزرگ من در فیض آباد (بدخشان) با همه یاران وداع گفت و در کنار رودبار کوکچه، انجائیکه خودش بسیار دوست داشت آرمید. ولی بدا بحال من که نتوانستم برای آخرین بار با او "الوداع" گویم.( با آنکه در یک ماه اخیر مریضی اش تقریبا هر یک روز در میان با هم در تماس بودیم و آخرین بار نیز یک روز قبل از سفر بی برگشت اش باهم تلیفونی صحبت داشتیم.)

رفیق حاتم عزیز! من در آخرین یادداشت خود بشما گفته بودم که "بمان، چون هنوز رسالت خود را به پایان نرسانیده یی". میدانم که تو مرد مقاومت و پایداری بودی و با اهریمن مرگ نیز در جنگ، ولی بازی را دشمن برد. تو متآثر مباش! چون تو رسالت خود را حتی بیشتر از توانت انجام دادی. راه و آرمانت ادامه خواهد یافت و این وظیفه را شاگردان، رفیقان و رهروانت ادامه خواهند داد.

زندگی را در مفهوم کلی آن پایانی نیست. مبارزه بخاطر عدالت نیز چون با زندگی و انسان رابطه دارد از همین خصوصیت برخوردار است. مهم آنست که هر انسان آگاه و هر نسلی باید خشتی برای اعمار این دیوار بزرگ بگذارد. بنظر من "رفیق حاتم" از جمله انگشت شمار شخصیتهای کشور است که خشت محکمی براین بنای بزرگ گذاشته است.

 امروز ظاهر حاتم ، آن مبارز سربکف و بی باک، آن مرد عیار و جوانمرد، آن چریک بلنداهای پامیر و هندوکش، فقیرانه دامن کفن زیرخاک کشید. قانون طبیعت و رسم زندگی نیزهمین است.

 

رفیق حاتم عزیز! مطمئن باش که من تو را هرگز ازیاد نخواهم برد چون "روحم با روحت خویشاوندی دارد"!

 

زندگی خاطرۀ آمدن و رفتن ماست

لحظۀ آمدن و رفتن ما تنهایی سـت

من دلم میخواهد،

قدر این خاطره را دریابیم!*

 

نمیدانم این غم بزرگ را برای چه کسی تسلیت گویم؟ مسلمآ،برای خانوادهء داغدار و فرزندانش، برای جمله رفقا و دوستانش و شاید هم برای خودم!

بخواب ای جوانمرد! زندگی همین است.

 

مجید اسکندری

شهر لیستر- انگلستان

22 فبروری 2013 میلادی

چهارم حوت سال 1391 هـ ش

 

*- مقطعی از شعر سهراب سپهری







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



عبدالمجید اسکندری