به یاد بود از روز ٢٨ جدی

١ دلو (بهمن) ١٣٩١

 ٢٨جدی ١٣٠٧ مطابق ١٨ جنوری ١٩٢٩ که با ٨٤ مین سالگرد به قدرت رسیدن فرزند واقعی و دلیر خراسان زمین (امیر حبیب الله کلکانی خادم دین رسول الله) بر تخت پادشاهی مصادف می باشد، این روز عیار مردان باشرف تاریخ را باید گرامی داشت و نباید آن را فراموش کرد.

 

٨٤ سال قبل برای اولین باربعد ازشکست دونیم قرن دوران جهل و پایان دادن به حاکمیت یک قبیله، فرزندان اصیل وباشندگان اصلی این سرزمین  توا نستند در مقابل  تیکه داران قدرت و میراثخوران خاندانی قیام ملی وجنبش به پا خاستهُ مردمی را رهبری کنند ، وبرای اولین مرتبه فرزندان تاکستانها وکوه پایه های هندوکش توانستد با نیروی مردمی ونه به اتکای  نیروی اجنبی قدرت را به دست  بگیرند.

به صراحت می توان گفت این تاریخ، تاریخ پاک دلان، تاریخ مردان دلاور وصلح شور تاریخ گرانبهای سرزمین من وتوست. وباید به آن بالید و  افتخار کرد.

 

شاملوی بزرگ چه زیبا می فرمایند:

 

«فخر می باید به قناعت آن سقو و« سقوی ها» که با نان جوین و سفرة خشکین ساختند لیکن هرگز غذای رنگین در کاسه زرین انگریز نخوردند. نیکا شهرا! که چنین آب آور بلند همت در دامان خود خوابیده دارد.
اگر از جفا هائیکه زور گویان به تاریخ کشور روا داشته اند، بگذشت، نکته اساسی در پیش چشمان می استد که بعضی درباریان درنگارش خویش جستان و شتابان داوری نموده و حبیب الله را شتابزده و یکسره «دزد سر گردنه» قلمداد نموده اند. در حالیکه، برخلاف گفتار درباریان محمدزائی و فرزندان ، آن انگور پرورده کوهدامن «دزد سر گردنه» نبود. روستایی بود و ساده گو ، جوانمرد بود و ساده رو، کاکه بود و راست گو ، ناخوان بود مگر پخته گو. بسا ارزش های پای مردی ووفاداری را که خواننده ای خراسانی کنونی در تاریخ تشنه وار جست و جو میکند در کار و کردار حبیب الله می توان سراغ نمود. همان ارزش های ساده مگر نایابی را که بسا شاهان و امیران معاصر کشور کم و بیش فاقدش بوده وبرای بدست آوردن ارمان های زیر ناف و سرشکم خراسانیان را بی سواد ، زندگی را دوزخ ، و خراسان را چو حصار نای زندان تنگ و تریک نگه داشته بودند.


اگر براستی در باب آن جوان کوهدامن ـ حبیب الله ـ با داد سخن آورد و به چشمان خواننده خاک نزد ، هیچ دورانی بهتر از زمان حکومت حبیب الله کلکانی نمیتواند نکته پژوهش جهت ارزیابی شخصیت حبیب الله قرار گیرد. سرشت مرد را در آن روزگار باید به آزمون گرفت که او در روی کرسی قدرت سیاسی کشور زانو زده بود. همان کرسی که از بهر بدست آوردنش یک شهزاده و با سواد ( زمانشاه ) چشمان برادر خود را کور کرد و دیگری شیرعلی خان در زندان ، روان فرزند را نابود کرد و آن دیگری امان الله خان گلوی عم را در ارگ تا دم مرگ توسط عاملان خود فشرد.


بایست دید و ارزیابی کرد که در آن هنگام که حبیب الله بی سواد روی همان کرسی سر خور تکیه زده بود، در مقایسه با دیگرامیران پیشین و پسین ، اوچگونه فرمانروائی کرد. آنگاه در باب حبیب الله در دادگاه تاریخ میتوان سنگین و همه جانبه سخن آورد و بنیادین بیطرفانه نگاشت ».

 

اما با هزار درد ودریغ ، دشمن مکار با استفاده از نیروی اجنبی و دیگرجاسوسان معلوم الحال چون «حضرت مجددی ها...»  این دورۀ کوتاه ( 9 ماهه) به روش خونین وزخمش که تا هنوز مرهم نگردیده است پایان یافت و دوباره مرحله دهشت وجنایت سراسر کشور را فراگرفت.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



داکترعطا صفوی