ای آزادی ترا می خوانم
٢٨ قوس (آذر) ١٣٩١
با تن خسته، با نگاه های پریشان
برای ستمدیده گان شهر آشنا
برای خاموشی حیات
که صدای خالص، غبار آلود گشته
آواز رسا گم شده
برای سرزمین های غمگین
برای مردمی که به جرم خواستن تو در زندان ها هستند
برای عقده های ناگفته
ای آزادی ترا می خوانم
می دانم
که یکی هست هنوز زنده
که با او یکجا ترا بخواهم
اینرا هم می دانم
که مردم شهر در شعله اسارت
دیوانه گشته اند
هنوز زنده ای محتاج توست
برای همین ترا می خواهم
ای آزادی ترا می خوانم
با همراه آن جاده خالی
برای پرنده های تیز هوش و کنجکاو
در عقب میله های جنون
جنگل هنوز منتظر نفس تازه از جنس خود
تن عریان کاج ها در جلوی چشمان آفتاب
می رقصند؟
برای شعر های نا سروده
برای حقایق ناگفته
ای آزادی ترا می خوانم
برای طوطی بسمل درون قفس
که با امید رسیدن به تو بار بار
سر به کنار های دیوار قفس زد
پرو بالش شکست
خون همدلی از وجودش جاری گشت
اما تنها بود
هر لحظه زمزمه های گرم دوستانش را یاد می کرد
و باخود می گفت عجیب روزگاری داشتم
دشمنان روزگار ازم گرفتش
ای آزادی ترا می خوانم
اما!
تو رویا نیستی؟ که ترا در خواب ببینم
قصه نیستی؟ که ترا بخوانم
تو از اهالی شهر منی
بدون تو میشه زنده ماند؟
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته