ای خاک
٢٦ قوس (آذر) ١٣٩١
ای خاک
ای خاک پاک من
نامت را کی دزدیده است؟
ای همت بلند سخن من!
بیا ای کوچهی ویران، بیا ای همزبان
دست نوازشت را از سرم کم نکن
زخم روشن چهرهات
راهیست که مرا به ابدیت فرا میخواند.
ای آسمان!
ای روسپی جوانمرد سالهای تنهایی کابل
چی شده که دیریست نمیگشایی آغوش از مهر
و ای آزادی!
دست تو کجاست که بشوید غبار از دیوارهای کهن وپیر شهر ویران من
بیا سر برگردن من بگذار درد تو بزرگتر از غمیست که
در دیده بگنجد.
بیا ای شهر خسته
باآب دیده خاموش کنیم آتشیرا
که هرکی افروخته بود به هرگوشهی زخمی تو
شهر من
ای شهر همیشه شب و تاریکم
ای کاش
برخیزی وبه یکباره روز شوی
و برچینی گداهای را که همیشه راه میروند در ذهن من
و وحشتی را که دیده بودم در بطن مادرم
هنوز بیاد دارمش
ایخاک!
ای خاک پاک برخیز وبردار وحشت تکرار خاموشی را
مرا با چهرهی دیگرت
آشنا کن
چهرهی که هیچش چرا نباشد
مرا به رهایی برسان
ای سالها با من گرسته
مرا به رهایی برسان
ایخاک
ایخاک پاک
18 قوس 1391
کابل، کوتهی سنگی
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
سپهبد ستبر سینۀ سپهر | 21.01.2013 - 09:11 | ||
دست نوازشت را از سرم کم نکن ای شهر همیشه شب و تاریکم مرا با چهرهی دیگرت آشنا کن مرا به رهایی برسان احساس این شاعر ستودنی است، امااین بند های شعرش که من یاد داشت کرده ام به خوبی میزان انفعال پذیری زنی را که از او توقع میرود در رقم زدن سرنوشت کشور سهم بگیرد نشان میدهد. |
هاشم | 18.12.2012 - 08:54 | ||
درودشبرنگ عزیز!امید همت سخنت همیشه بلند باشد. |