سیاوش، شخصیتِ آرمانی ضدِ جنگ در شاهنامه
١٠ قوس (آذر) ١٣٩١
اسطوره شناسان، سیاوش را یک ایزد گیاهی (نباتی) اساطیری میدانند که خاستگاهِ سومری دارد و دربرگیرنده ی آیینی به نام آیین سیاوشی بوده که در آسیای میانه، آسیای غربی و مدیترانه ی شرقی، سالانه این آیین اجرا میشده است. ژرفساخت اساطیری آیین سیاوش از شهیدشدگی این ایزد، بر میخیزد. معمولن، برداشتِ انسانهای دورههای اساطیری از پیدایش چیزها این بوده که چیزها و حتا کلِ جهان از اندامهای یک ایزد- هیولا، یا از خونِ ایزدی، به میان آمده است. طوری که در اساطیر بین النهرینی، زمین و آسمان پس از کشته شدن ایزد تیامت، از اندامهای او ساخته میشود. فهمِ ژرفساختِ اسطوره ی سیاوش نیز بر پیدایش، استوار است؛ یعنی گیاهان پس از شهیدشدناش، از اندامِ یا خونِ سیاوش، پیدا میشوند. با آنکه در شاهنامه، سیاوش، شخصیتِ انسانی یافته و به تمامِ معنا یک انسان است؛ با اینهم، ایزدِ گیاهی بودن سیاوش، شهیدن شدن او برای پیدا شدن گیاهان، در خودآگاهِ شاهنامه به طور خفیف بازتاب یافته است: موقعی که سیاوش به فرمان افراسیاب به دست گروی کشته میشود از خون او گیاهی میروید به نام اسیاوشان. این رویدنِ گیاه میتواند بیانگرِ ناخودآگاهِ اساطیری ایزدِ شهید شونده ی سیاوش در شاهنامه باشد، که فراموش شده است.
تا پیش از اسلام، در آسیای میانه و برخِ جاهای دیگر، سوگِ آیینی سیاوش در پایان نیمه ی هر سال با برگزاری سوگ-جشنِ خاص، صورت میگرفته در واقع یادبودی بوده برای شهیدشدگی این ایزد که بعد از اسلام، ناخودآگاه این یادبود، میتوان در زیرساختِ سوگ-جشنِ عاشورا، یافت. اینکه سوگ-جشن آیینی سیاوش چرا در نیمه ی پایانی هر سال برگزار میشده بازهم میشود خودآگاهی خفیفی را در شاهنامه یافت که همان به آتشرفتن سیاوش است. این به آتش رفتنِ سیاوش، نمادی از رستاخیزِ گیاهی است. یعنی، گیاهان در پایان تابستان، نسبتِ گرمی هوا و خشکیدن، میسوختند و آتشسوزیهای بزرگی به میان میآمده که این آتشسوزیهای تابستانی، در ذهنِ انسانِ اساطیری نمادین شده است: سوختن و دوباره در بهار رُستن. شهیدشدگی سیاوش و به آتشرفتن و بیرون آمدن او از آتش، امری نمادینِ اساطیریست که آیین سیاوشی، بر این دو نماد استوار است.
اگر از مطالعه ی ژرفساختِ اساطیری این اسطوره بگذریم، وَ به تحول او در تفکرِ پسین بشر، در اوستا و شاهنامه، بپردازیم، به شخصیتی، کاملن انسانی رو به رو-ایم: در اوستا و شاهنامه، اسطوره سیاوش، از شخصیتِ ایزدی به شخصیتِ انسانی تحول یافته که احتمالن یک پادشاه وَ به طورِ دقیق، پسر پادشاه بوده، به طور ناجوانمردانه، کشته شده است. در هرصورت، مظلومیت، پاکی و بیگناهی این اسطوره، در شخصیت انسانیاش نیز حفظ شده است. در حقیقت، مظلومیت، ژرفساخت این اسطوره است، وَ در تحول این اسطوره به شخصیتِ انسانی، همین مظلومیت، بیشتر تبارز کرده است، وَ درک همین مظلومیتِ این اسطوره است که در شاهنامه به عنوانِ مفهومِ عدالت، حفظِ پیمان، مخالفِ جنگ، ضدِ خشونتگری، وَ صلحدوستی، در شخصیتِ انسانی سیاوش، تبارز میکند.
کسانی که در موقعیتِ ستمگری قرار دارد، هیچگاه به درکِ برابری افراد در زندگی و تصمیمگیریهای اجتماعی و سیاسی نخواهد رسید. کسانی به درک و ارزش برابری و آزادی و زندگی شهروندی در یک جامعه و نظام سیاسی، پی خواهد برد که در مظلومیت، قرار دارند. این موقعیتی مظلومانه است که به مظلومان این درک را میبخشد که موقعیتِ پادشاهی، خودگامگی، خود رایی، وَ ستمگری، بد است. بنابر این، مظلومان میدانند که اگر ما در پی این باشیم که آن موقعیتِ ظالمانه را تصرف کنیم بازهم، ظلم و ستمگری از بین نمیرود. بنابر این، بایستی، موقعیتی ستمگری و مفهومی که ستمگری را توجیه میکند از بین برد تا مظلومیت از بین برود در غیر آن، این دو موقعیت: ستمگری و مظلومیت، همیشه وجود خواهد داشت، و ارزشها و اعتبارهای این انسانی با این دو مفهوم قابلِ شناخت، وَ موردِ رعایت خواهد بود.
برادشت من از سیاوش چه در شخصیتِ ایزدیاش و چه در شخصیتِ انسانیاش؛ فهمِ مظلومیت است که با این فهم، بد بودن موقعیتِ ظالمانه و ستمگری درک میشود. این ستمگری، بد است ما نباید در پی آن موقعیت باشیم بلکه آن موقعیت را از میان برداریم، وَ همگان را به این باور برسانیم که خودرایی، تامینِ منفعتِ و علایقِ شخصی از طریق جنگ، استفاده ی ابزاری از انسانها،توجیهی برتریها و نابرابریها و... بد است. زیرا زمینه ی مظلومیت و بدبختی را بار میآورد.
همین فم از مظلومیت است که اسطوره ی سیاوش در تحول بعدیاش، در شاهنامه که در یک شخصیتِ انسانی ظاهر میشود، نمیخواهد از طریق به قدرت رسیدن، از طریق زور یا از طریق جنگ، مظلومیتِ همیشگی و اساطیریاش را از میان بردارد. برای این که در موقعیتِ ستمگری قرار نگرفته باشد؛ هرگونه مظلومیت را میپذیرد و به هیچ اقدامی، دست نمیزند که باعث خشونت شود. با تحمل رنج و مظلومیت به طرف میخواهد نشان بدهد که ظلم بد است، من نمیخواهم ظالم باشم.
اسطوره ی سیاوش از آغازِ شخصیت انسانیاش در شاهنامه، مظلوم واقع میشود. سیاوش، از تباری پدری و مادری، شهزاده است. پدرش کاوس، پادشاهِ ایران، وَ مادرش، دختر کرسیوز برادرزاده ی افراسیاب پادشاهِ توران، است. سیاوش، نتیجه ی ازدواجِ اتفاقی دو دشمن است. کاوس و افراسیاب باهم کینه و دشمنی دیرینه دارند. منجمان به افراسیاب و کرسیوز گفته اند: فرزندِ دختری کرسیوز، باعث نابودی پادشاهی افراسیاب و خانواده ی او خواهد شد. بنابر این، این دختر را باید بکشند تا از این واقع، جلوگیری کرده باشند. دختر میگریزد به کوه. طوس و گیو، پهلوانان ایرانی که در این کوه به شکار آمده اند این دختر را مییابند. دختر را میبرند نزد کاوس تا به یکی شان به بدهد اما کاوس خود این دختر را به زنی میگیرد. همین که سیاوش به دنیا میآید مادرش میمیرد. منجمان، موقع تولد، مظلومیتِ سیاوش را پیشگویی میکنند.
کاوس، سیاوش را در کودکی به رستم میسپارد. سیاوش در سیستان، هنر رزم و زندگی را میآموزد و در نوجوانی پیش پدر به ایران میرود. همین که به خانه ی پدر میرسد؛ سودابه، زنِ پدرش، عاشقاش میشود. سیاوش از این عشق بنا به صداقت و خویشتنداریای که دارد سرباز میزند، و پیشنهادِ هرگونه امتیاز و تهدید را از طرف سودابه رد میکند تا این که سودابه اتهام تجاوز را به سیاوش میبندد. کاوس که نماد سبکسری و بی تدبیری، در شاهنامه است؛ اتهام زناش را میپذیرد، سیاوش را وادار به جزای سنگینِ گذشتن از آتش، میکند. سیاوش، این جزا را بی هیچ واکنشی برای اینکه مظلوم واقع شده است، میپذیرد. وَ در برابر همگان، وارد آتشِ خروشان، میشود. بعد از خاموشی آتش، از میان خاکستر، بر میخیزد و بی هیچ اعتراضی در برابر پدر و زن پدر به خانه میرود، وَ به دور از قدرت و پادشاهی در خلوتاش به سر میبرد.
از این رویداد مدتی میگذرد تا این که افراسیاب به ایران اعلام جنگ میدهد. کاوس، لشکری به سرداری سیاوش به این جنگ میفرستد. هنگامی که دو لشکر رو به رو میشود، و جنگ اند-اندک آغاز میشود تورانیان، متوجه فرادستی ایرانیان در جنگ میشوند، کرسیوز و افراسیاب پی میبرد که سیاوش نوه ی دختری شان است و کسی است که جنگ با او به نابودی شان، میانجامد. بنابر این، به سیاوش پیشنهاد صلح میدهند. سیاوش این پیشنهاد را میپذیرد و پیمان صلح را بین ایران و توران، میبندد. خبر به کاوس میرسد، کاوس این پیمان را نمیپذیرد، به سیاوش نامه میفرستد که برگردد به ایران، وَ سرداری لشکر را بسپارد به طوس تا طوس با تورانیان واردِ جنگ شود.
سیاوش با آنکه ارزشِ فرمانی پادشاه را میداند اما ارزشِ احترام به پیمان داشتن و نگه داشتن صلح را محترمتر از فرمانِ پادشاه و ارج گذاشتن به یزدان میداند. بنابر این، هرگونه نظری را برای ادامه دادن جنگ یا رفتن به ایران نمیپذیرد؛ برای این که پیمانی صلح را که بسته است، برقرار بماند به توران پناهنده میشود. کاوس که از رفتنِ سیاوش به توران خبر میشود، از جنگیدن با توران دست میکشد و این پیمان با این اقدامِ سیاوش، برقرا میماند.
سیاوش در این واقع نیز، مظلومیت را بر هرگونه اقتدار و قدرتطلبی، ترجیع میدهد. میتوانست با براندازی پدرش از قدرت یا با بی اعتنایی به پدرش، این پیمان را عملی کند؛ رستم و تمامِ سرداران ایرانی، او را دوست داشتند، با او همکار بودند، از بی تدبیری کاوس خسته بودند. اما سیاوش، طریقی را برگزید که با مظلومیتِ خودش، مخالفتاش را با جنگ و احترام به پیمان و صلح را اعلام کرد.
سیاوش، پسرِ بزرگ و جانشین کاوس بود اما از این همه حقوقی که به او میرسید دست شست، تا مخالفتاش را با جنگ و احتراماش را به صلح معلوم کرده باشد. بنا به روایتِ شاهنامه، سیاوش میدانست که او در توران نیز مظلوم واقع خواهد شد با درکِ این مظلومیت نیز، پناهندگی به توران را- برای این که صداقتاش نسبت به صلح، داشتن تعهد به بستن پیمان و حفظ پیمان نشان دهد- پذیرفت.
سیاوش به توران میرود، چندی میگذرد، دسیسه و توطیه را کرسیوز، پدر کلاناش، ضد او آغاز میکند تا این که افراسیاب بر سیاوش بدگمان میشود حکمِ گرفتاری و کشتن او را میدهد. سیاوش با این خبر هم، خونسردی و خویشتنداریاش را از دست نمیدهد، و آمادگی هرگونه مظلومیت را برای این که نشان داده باشد که ظلم و ستم بد است، دارد. برای سیاوش، ستم از دست هرکسی که باشد، بد است؛ فرق نمیکند که ستم را کاوس انجام میدهد یا افراسیاب.
سرانجام، سیاوش با آخرین مظلومیت، رو به رو میشود. گلو-اش را گروی چون گوسپندی در طشت میبُرد. از خونِ سیاوش، گیاهی میروید، برای این که او مظلوم است و این رویدن گیاه شاید یادبودیست از مظلومیتِ او. اما سیاوش با مرگ تمام نمیشود؛ انگار مرگ او رستاخیزی مظلومیت است که با این رستاخیز، نفرینی میشود بر ستمگری و ماهیت ظلم برملا میشود که بد، است. کاوس و افراسیاب که اهل زور و ستم اند با مرگ سیاوش گرفتارِ پیشمانی، ندامت و نفرینِ همیشگی میشوند.
با آنکه شاهنامه، کتابِ پهلوانی، زورآزمایی و جنگآوری است اما هیچگاهی مشوقِ جنگ نیست. جنگ را میتوان در شاهنامه، فزونخواهی و اهریمنمنشی دانست که در عدم استفاده از عقل و تدبیر، صورت میگیرد. در صورتی که انسان، از عقل و تدبیر کار بگیرد، جنگ به وقوع نخواهد پیوست.
درکل، میتوان شخصیتِ سیاوش را در شاهنامه؛ نمادِ ضدِ جنگ، و نمادِ آرمانخواهی صلح، دانست. زیرا در سراسرِ شاهنامه هیچگاه از او عمل یا اقدامی، سر نمیزند که خلافِ صلحطلبی، پیمانشکنی، و ناخویشتنداری، باشد. انگار هرگونه اقدامی به ستم، خلاف خویشکاری سیاوش است. برای همین است که شاهرخ مسکوب، سیاوش را چهره ی زمینی ایزد مهر میداند که کارش نگهداری پیمانها و تداومِ دوستیها، است.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
اعتراض | 01.12.2012 - 06:59 | ||
حضرت استاد یسنای عزیز، شناخت شما از سیاوش و طرح ایده یی فهم مظلومیت می تواند بستری را ایجاد کند که در آن ریشه های مشترک مقاومت منفی میان ایرانیان(ایران قدیم)و هندیان کاویده شود، زیرا موجودیت این امر در ایران و تجلی آن در ساتیاگرایی هندی شاید ریشه های مشترک و احتمال خاستگاه مشترک داشتن شان را تقویت می نماید، امید وارم قلم رسایت با اغتنام از فرصت بر این چشم انداز روشنی بیندازد. |