دریافت زمان در دفتر شعر «غیرمترقبه»
٣٠ عقرب (آبان) ١٣٩١
شناسنامه ی کتاب:
نام کتاب: غیر مترقبه
نویسنده: یاسین نگاه
ناشر: کاشانه ی نویسندگان
چاب نخست: 1390
آرایش پشتی: ژکفر حسینی
برگآرایی: روح الامین امینی
شمارگان: 1000
انسان همیشه با چگونگی دریافت ازگذر زمان، به خویشتن وزندگی، معنا بخشیده است. دریافت از زمان نه تنها به انسان وزندگی معنا می دهد؛ چشمانداز زیبایی شناسی انسان را نیز معین وترسیم میکند.
زمان از سویی، رویداد فزیکی است و از سویی، امری است هستی شناسانه. در هنر وشعر برخوردِ انسان با جهان، به امرهستی شنانه از رویدادهای جهانی میانجامد؛ که زمانی، فراتر از زمانِ فزیکی را میآفریند.
دریافت زمان به عنوان امرِ هستیشناسانه، در درازای تاریخ و در برداشتِ گروهای انسانی، تفاوت دارد. انسان ژاپانی، زمان را گونهای درمییابد ما گونهای. برای همین دریافت از زمان است که هایکو یا کلن، شعر ژاپانی، تا شعرِ ما از امرِ هستیشناسانهی زمان، برداشتِ متفاوت ارایه میکند.
هایکو با زمان، طوری برخورد میکند که از زمانِ زندگی یک درخت و یک انسان؛ فقط رابطهی روانی یک لحظهی انسان ویک برگ را توصیف میکند. این گونه برخورد با زمان، بصیرتِ خیلی شاعرانه میخواهد؛ و انسان درگذر زندهی زمان قرار میگیرد وزمان را از درون، دریافت میکند نه این که از بیرون به زمان نگاه کند، و زمان را به عنوان یک امرِکلی، دریابد.
در شعر کوتاه؛ توصیف زمان جزیی نگرانه است، و شاعر در درون زمان قرار دارد، درحالی که در شعر بلند، توصیف کلینگرانه و شاعر بیرون از زمان قرار میگیرد. معمولن شاعر در شعر بلند از زمانی میگوید که گذشته است. انسان در توصیف گذشته ناگزیر به دریافت کلی زمان و ارایهی آن به عنوان یک کلیت، است. در شعرکوتاه، شاعر از زمانِ حال سخن میگوید؛ بنابراین، زمانِ حال، زمان اجزا است. اگر شاعر، در شعربلند، از زندگی گذشتهی یک درخت و از رابطهی روانی خویش وکلن انسان با آن میگوید؛ شاعر در شعرکوتاه از رویدادهای که در لحظه اتفاق میافتد میگوید یعنی از افتادن یک برگ ازشاخه درآب و از رابطه روانی خویش وکلن انسان با این رویداد را بیان میکند.
فکر میکنم برخوردِ هستیشناسانهی انسانِ معاصر با زمان، برخوردِ لحظهای با زمان است که خودش نیز در درونِ زمان قرار دارد، و درگذرِ لحظهها دارد میگذرد. انسانهای سدههای میانه و پیش از میلاد، نه تنها خود شان را بیرون از زمان میدانستند، بلکه زمان رایک امری بیرونی و میتا فزیکی تصور میکردند که این زمانِ میتافزیکی بر انسان و چیزها میگذرد، و با این گذر زمان بر انسان و چیزها؛ انسان و جهان به عقب میافتاد.
این دوگونه دریافت از زمان، نه تنها هستیشناسی، بلکه زیباییشناسی متفاوت دارد و برداشت هستیشناسانهی انسان، امری است که بر دید زیباییشناسانهی انسان، استوار است. دید زیبایی شناسانهی انسانی که، زمان را به عنوان یک کلیت درمییابد، بر ثبات، پایداری، تداوم وهمسانی، استوار است. دید زیبایی شناسانهی انسانی که، خودش را جز زمان و زمان را در رویداد لحظهها درمییابد، بر تغییر، تفاوت و ناپایداری، استوار است. بنابر این، این دو دید، موقعیتِ متفاوت برای انسان درجهان، ارایه میکند. هر موقعیت، نوستالژیا و اندوهی ویژه خودش را، دارد.
نوستالژیای انسانِ باستانی، بیانی برای ارزشهای ثابت و همگانی است؛ ادامهی این نوستالژیا را میتوان در نقد ونظریهی ادبی قرن نوزده انگلیستان در آرای میثوآرنولد، مشاهده کرد که نقد عملی و نقد نو به عنوان ارزش ادبی به آن، می پرداخت.
نوستالژیای انسان معاصر، بیانی برای ارزشهای فردی ومتفاوت است. برای هرکسی، ارزشی در لحظهای اتفاق میافتد وپایان میباید؛ بی آنکه کسی دیگر ببیند یا بداند؛ میگذرد. نیازی نیست تا دیگران همه آن را دریابند؛ در جهان ما، هر انسانی، نوستالژیای خودش را دارد.
در این نوشتار میخواهم نگاهی داشته باشم به برداشت از زمان در شعرهای کوتاهِ دفترِ شعرِ «غیرمترقبه» که چقدر توانسته با بصیرت منحصر به فرد به توصیف اجزای زمان بپردازد ودید زیباییشناسانه ایجاد کند! هر برخوردی با زمان که نتواند دید زیباییشناسانه ایجاد کند؛ آن برخورد نه یک برخورد هستیشناسانه با زمان بلکه یک برخورد فزیکی میتواند با زمان، باشد که از دایرهی هنرخارج میشود. اگرچه نه تنها مورد ندارد که خیلی بی مورد هم میتواند باشد که به یک دفترِ شعر به عنوان یک کلیت نگاه کرد و ازآن در نوشتاری یا گفتاری، کلی سخن گفت. هرشعر، هویت، ساختار، پیامِ زیباییشناسانه و نوستالژیای خودش را، دارد. ممکن یک شعر با شعرهای دیگر دفتر، از نظرتداوم زمانی و قرارگیری مکانی ازهم جدا نباشد اما ازنظرِ هویتی تنهاست و موجودی است پرتشده در تنهایی، خویش.
لاکان در ارتباط به هویت انسانی به این نظراست که هویت یک امرثابت نیست، بلکه در تداوم زمان، حتا در هر لحظه ساخته میشود. بنابر این، هر شعر را به عنوان ارادهی انسانی، میتوان دارای، ماهیتی دانست که بازتابدهندهی هویتِ لحظهای انسان و بیانی از ناپایداری هویتِ انسانی، است. اما هنگامی که یک شعر از ذهن شاعر رها میشود و میآید سفیدی یک کاغذ را پُر میکند، و با دیگران ارتباط میگیرد؛ هویتاش در ارتباط بادیگری، (این دیگری هم اصطلاحی است ازلاکان؛ به این معنا هویت انسان در ارتباط بادیگری است، که ساخته میشود) ساخته میشود، نه تنها یکبار، بارها و بارها، با دیگر ودیگرها، یک شعر، هویت مییابد؛ همان افق انتظارات یاس است، یعنی انتظاراتِ روانی دیگران ازیک متنِ ادبی در زمانها مکانهای متفاوت.
نگاهِ من به هر شعر، نگاهی است مستقل از شعرهای دیگر دفتر؛ نگاهی آلوده به تنهایی: تنهایی من وشعر؛ شاید در لحظهای اتفاق افتاده و درلحظهای دیگر، تفاوت کند.
شعرهایی در این دفتر است که از برخورد با زمان پیام آنی ولحظهای ارایه میکند: پیامی که از مرگِ یک حباب و سوختن ستارهای به مادست میدهد، یا دردلِ تاریکی، رعد وبرقی، برای لحظهای، دور وبرِ ما را روشن میکند و باز در تاریکی میافتیم.
شعرِکوتاه از برخوردِ ویژهاش با زمان، بایست پیامهای آنی ولحظهای به ما ارایه کند؛ طوری که در یک خاموشی سنگین و تنهایی سهمگین، یک «دِنک!» شنیده شود وبعد گُم شود، و ما ازآن پیامی را دریابیم؛ شاید یک هوشدار، یک هوشدارآنی که تکرار نمیشود.
سایهات درآب
من نقش برآب (غیرمترقبه، ۷۵)
این شعر، رابطهی روانی انسانی را با رویدادی، درلحظهای از زمان، به صحنه میآورد. رویدادی که درلحظهای از زمان، درک میشود و پیامی را به ما انتقال میدهد، پیامی نه کلی و بزرگ، که همه بتواندآن را ببیند ودریابد. پیامی که فقط فرد، درلحظهای و مکانی دریافته است و درهمان لحظه، جهانی، شاید کوچک که دیگران نتواند درآن قرارگیرد، اما فرد را فراگرفته است وجهانی برای فرد، ساخته شده است که این جهان حاوی فضا، و فضا حاوی پیام است؛ پیام ویرانشونده، که درلحظهی اتفاقاش، پایان مییابد و ویران میشود و این ویرانی به ویرانی جهانِ فرد(شاعر)، و ویرانی جهان فرد به ویرانی هویتاش می انجامد. پس از این ویرانی، به اندوهی پرتاب میشویم؛ اندوهی بقایای پیامی که ویران شده است . این «نقش برآب شدن» نشانی، از ویرانی ما نیست! نشانی از اندوهی ما نیست که نتیجهی پیامِ یک رویدادِ آنی است!.
درخود مینشینم
و تزاحم چوکیها را
یک به یک
درک میکنم (غیرمترقبه، ۵۵)
دریافت زمان، لحظهای است؛ لحظههایی که دیگر نیست. فرد، در این لحظهها اتفاق افتاده و از دست رفته، تنها از این لحظهها، میتوان چوکیهای خالی را به یاد آورد که لحظهای، فرد درآن اتفاق افتاده بود. آیا این «تزاحم چوکیها» بیانی از سوژهای نیست، سوژهای که فردی درآن مخفی است، که پاره- پاره شده است که دیگر نمیتوان ازآن به عنوان یک کلیتِ خودمختار، سخن گفت.
من سیگار میکشم
سیگار مرا
دو بازنده (غیرمترقبه، ۴۵)
هویت فرد، در لحظهای از زمان، لحظهای که دُوُد دارد به هوا میرود وگُم میشود؛ عوض می شود. سیگار، انسان میشود و انسان، سیگار. سوژه، ابژه میشود و ابژه، سوژه؛ مرزِ فاعل و مفعول از میان برداشته میشود. دیگر نمیشود از «خود»، از هویت، شناختِ اصیل و معتبری ارایه کرد و از «خود»ی ثابتی سخن گفت که هویتِ ما برآن استوار است. هویتِ ما اسیر است؛ اسیرِ دست ناتعینپذیری. این اسارات شاید در درون زبان است که اتفاق میافتد ودیگر، ما نه بیرون از زمان و نه بیرون از زبان قرارداریم بلکه درون این دو- ایم؛ هرگونه که میخواهد ما را به بازی میگیرد.
برداشت من از زیباییشناسی به عنوان یک پیام ازیک رویداد؛ برگرفته از این سخن پل والری است : «زیبایی امریست که ما را نومید کند.» هنگامی که من ازپیام در این شعرها حرف میزنم، منظورم از انتقال یک امرِ زیباییشناسانه است؛ یک اندوه. پیام پس ازپایان رویداد، ارایه میشود؛ پیام امری است که بعد ازمرگ یک رویداد، در غیاب یک رویداد: نیابتی است از رویداد. و این نیابت، همیشه ما را درساحتِ اندوه قرار میدهد، و این اندوه در پیام؛ همان زیبایی است.
ازچند شعری که من خوانش ارایه کردم؛ دریافت از زمان، (زمانی که با لحظه اعتبار مییابد وجزیی است، و جاوی پیامی است استوار بردید زیباییشناسانه ) با بصیرتِ جزیینگر ارایه شده است. البته خوانش این چند شعر، نمایندگی از همه شعرهایی این دفتر نمیکند، وِ شعرهایی هم هستند که به یک گزارهی خبری میمانند، جنبهی انشایی آنها پایین اند، رویدادِ هنری در آنها اتفاق نیافته، اندوه و دیدِ زیباییشناسانه را منتقل نمیکنند:
زندگیام را به سگ میسپارم
جسدم را
به سنگ (غیر مترقبه، 6)
لطفن حرف نزن
فارسی بلدم (غیر مترقبه، 44)
صاف و ساده:
مثل خر
از کنارم گذشت (غیر مترقبه، 78)
این دفتر، شعرهای عاشقانهی قشنگ نیز دارد که لحظهای از رویدادهای اروتیک وعاشقانهی تن وبدن را به تصویرکشیده، و با تصویرها، پیام زیباییشناسانهای، ارایه کرده است. پرداخت به این عاشقانهها، پروندهی غیر از این نوشتار میخواهد.
در پایان این نوشتار میشود از منطق بینامتنی، متنِ ادبی هم سخن گفت: هر متنِ ادبی، در قرارگیری انسان در برابر رویدادهای طبیعی، یعنی چیزها (که همان تقلید افلاتونی و محاکاتِ ارسطویی میتواند باشد) و رویدادهای متنی، یعنی واژهها و ترکیبهای واژگانی (که همان نظریهی معاصر ادبی بینامتنی میتواند باشد)، آفریده میشود.
رابطهی بینامتنی چند متن (شعر) را در این دفتر، با متنهای عباس معروفی یافتم. بهتر که بگوییم؛ نمیتوان از رابطهی بینامتنی به طور دقیق و مشخص سخن گفت: رابطهی بینامتنی به شبکهی گسترده میماند که دنبال کردن یک رابطه درآن نهایت وپایان ندارد، درمسیرهایی، پرتاب میشوی که به آخر رسیدن درآن ناممکن است.
من نخستین بار، شعری ازعباس معروفی خواندم که درآن واژهی «دکمه» بود. رابطهی عاطفی من با دکمه از همان متن آغاز شد؛ رابطهی عاطفی من از این شی- واژه (دکمه)، یک رابطهی عاطفی- متنی، است. بعد از خواندنِ همین متن بود که «دکمه» از یک شی ویک واژه برایم فراتر رفت و بُعد هستیشناختی، یافت. پس ازآن روزگار، هرکجا به دکمهای بر میخورم، درهمان ساحتِ عاطفی قرار میگیرم که نخستینبار در شعرِ عباس معروفی، قرار گرفتهبودم، وَ خیال میکنم اصیلترین دکمه و نخستین دکمه همان دکمه است که متن عباسی معروفی آن را باز میکند و دکمههای دیگر همه رونوشتِ آن دکمه اند. این برداشت مرا به یاد همان گفتهی بارت میانداز: هر واژهی متنِ ادبی، تازگیای دارد ممکن خوانندهای بتواند آن را کشف کند، ممکن نتواند. خوانندهای که تازگیای یک واژه را دریک متن کشف میکند، خوش نصیب است؛ این اقبال به هرکس دست نمیدهد.
موقعی که چند شعر را در دفترِ شعری غیرمترقبه میخواندم، دکمههای این چند شعر، مرا به یاد همان دکمهها برد؛ دکمههای خودم. میدانم تجربههای عاطفی من و یاسین نگاه، از دکمه در زمینهی عاطفی و شبکهی بینامتنی، تفاوت دارد. این حق من است که بگویم: به من چی! که نگاه با این دکمهها چگونه تجربهی زیسته یا رابطهی بینامتنی، دارد. من از چشماندازِ خودم به این دکمهها میبینم:
پیر در پیراهناش گشتم
دکمهها
همچنان کودک (غیرمترقبه، ۸۴)
دکمهی بالایی را باز بگذار
قبلهام کوچک نشود (غیرمترقبه، ۲۶)
ماه افتاد روی میز
دخترک
دنبال دکمه میگردد (غیرمترقبه، ۱۷)
رابطهی بنیامتنی متن، یک شبکهی پیچیده، بی نهایت و بی پایان است، که متن آگاهانه و ناآگاهانه، در این شبکه، ارتباط بنیامتنی پیدا میکند. به این معنا که رابطهی بینامتنی، فراتر از اختیار و ارادهی شاعر و نویسنده و خواننده، عمل میکند. با آنکه شبکهی بنیامتنی، نامحدود است اما این شبکه در هرکس و هرخواننده محدود به متونی واطلاعاتی است که او خوانده یا دریافته است. هرکسی، زندانی خویشتنِ خویش است، ناخواسته، روانِ خودش را در متن پرتاب میکند و جابجایی ناخواستهای، هویتی شکل میگیرد، که هویتی است گرفتار در وسطِ آدمی به نام مولف، متنی به عنوان شبکهی بنیامتنی، وآدمی به نام خواننده؛ بیانی ازانتظارتِ روانی.
درآخرعلاقه دارم بگوییم:
تنت را تکان بده
تا از ملاقات ماه
برگردم (غیرمترقبه، ۲۹)
وَ کنار دریا بروم و ببینم که چطو:
آب
حس بی آبی کرد
وقتی تنت
مهمان دریا شد (غیر مترقبه، 38)
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته