نقش قدرت های بزرگ و منطقه در ریختیابی بحران سردرگم متاجیوپولیتیک افغانستان

٢٧ عقرب (آبان) ١٣٩١

بخش نخست

 

یکی از بدبختی هایی که در بسا از برهه های تاریخ معاصر و نوین موجب تباهی و بربادی در کشور گردیده است، ناآگاهی سیاستمداران و گردانندگان از راهبردها و سیاست های کشورهای بزرگ و منطقه در قبال افغانستان بوده است.

 

روشن است مادامی که شناخت روشنی از سیاست های کشورهای بزرگ و منطقه در قبال افغانستان در ابعاد متاجیوپولیتیک (جیو پولیتیک، جیو استراتیژیک، جیو اکونومیک و جیو سویلیزاسیونی) و همین گونه چالش ها و شگاف های ساختاری درونی کشور نداشته باشیم، سخن گفتن از چالش هایی که در پیوند با بحران سر در گم، افغانستان در آینده با آن دست به گریبان خواهد بود، آب خونین در هاون کوبیدن بیش نخواهد بود.

 

از همین رو، در نبشته دست داشته، به بررسی و تجزیه و تحلیل راهبردهای کشورهای یاد شده در قبال افغانستان می پردازیم و آن گاه می کوشیم چالش هایی را که کشور در پیش رو خواهد داشت، ارزیابی نماییم:

 

آ-   راهبردهای کشورهای بزرگ در قبال افغانستان:

کنون کشور در معرض تهاجم سه منظومه قدرت بزرگ جهانی قرار دارد:

1-                     روسیه و متحدان آسیای میانه یی آن

2-                      چین و متحد منطقه یی آن- پاکستان

3-                     امریکا و متحدان آن (در ناتو- به ویژه انگلیس و اسراییل)

 

ب- راهبرد کشورهای منطقه در قابل افغانستان:

همین گونه، در بعد منطقه یی، افغانستان در معرض دو گونه کشاکش قرار دارد:

1-                     کشاکش های سنتی هند و پاکستان بر سر افغانستان

2-                     رقابت های کشورهای عربی و ایران بر سر افغانستان که در این اواخر پای ترکیه هم به آن کشیده شده است.

 

به هر رو، افغانستان کنون میدان چند  درایف (راندمان) شده است:

1-     راندمان امریکا، انگلیس و اسراییل به سوی آسیای میانه

2-     راندمان روسیه به سوی آب های گرم

3-     راندمان چین به سوی خلیج پارس، آسیای میانه و ایران

4-     راندمان پان اسلامیستی کشورهای عربی به سوی آسیای میانه

5-     راندمان پان ترکیستی ترکیه به سوی آسیای میانه

 

در این جا نخست، به ارزیابی راهبردهای روسیه و چین در قبال افغانستان می پردازیم و سپس هم در بخش دوم، راهبردهای امریکا و متحدان آن را در قبال کشور به بررسی می نشینیم و آن گاه در بخش سوم راهبردهای کشورهای منطقه را در قبال افغانستان ارزیابی می کنیم:

 

1-                     استراتیژی روسیه در قبال افغانستان:

استراتیژی روسیه در قبال افغانستان از دید تاریخی، که هر چند هم با تفاوت هایی، ادامه همان استراتیژی شوروی پیشین و استراتیژی سنتی روسیه تزاری است، که همیشه فرصت طلبانه، ابزاری و سود جویانه بوده است.

 

روسیه از دید جیوپولیتیک و جیواستراتیژیک، یک ابرقدرت ناقص است که در بن بست (گیتایی) گازانبری جغرافیایی گیر مانده است. روسیه از سوی شمال با اقیانوس یخبسته شمالی پیوست است. در خاور دور به اقیانوس آرام ره دارد. در شمال باختری همین گونه به دریای بالتیک پیوست است. در جنوب باختری از راه دریای سیاه و تنگه های داردانل و بفسر به دریای مدیترانه و به همین سلسله از طریق آبنای جبل الطارق به اقیانوس اتلس پیوند می یابد. مگر تنها در محور جنوب، در انتهای دریای کسپین، به ایران و در مرز رود آمو به افغانستان به بن بست می خورد. روشن است روسیه به سادگی به این آب ها راه نیافته است. بل که با راه اندازی لشکرکشی ها و نبردهای خونین توانسته است به دریاها ره گشاید. 

 

از دیدگاه راهبردی، مادامی که روسیه این بن بست را نشکناند و ایران را بیخی به اشغال خود درنیاورد و یا در آن کشور یک رژیم بیخی دست نشانده و وابسته به خود روی کار نیاورد، و از طریق ایران به آب های خلیج پارس ره نگشاید، هیچگاهی یک ابر قدرت کامل و تمام عیار مانند امریکا نخواهد شد. مگر چون چنین کاری امکان ندارد، تنها راهی که می ماند، مسیر افغانستان با تجزیه پاکستان (و ایجاد نوار پشتونستان- بلوچستان) است. از همین رو، مساله نام نهاد «پشتونستان» را که روسیه در نیمه دوم سده بیستم سرمایه گذاری هنگفتی در دامن زدن به آن و فربه ساختن آن نمود، باید از همین منظر بررسی کرد.

 

انگلیس چونان بزرگترین حریف روسیه، در سده های نزدهم و بیستم، با به کار گیری هنر دیپلماسی و اطلاعاتی توانست با راه اندازی چندین کارزار پیروزمندانه، جلو پیشروی روسیه را به سوی آب های گرم بگیرد. اگر این کارروایی های انگلیس نمی بود، امروز دیگر اثری از ترکیه و ایران (و افغانستان و پاکستان کنونی) نمی ماند.

 

یکی از این شگردها، هیمه اندازی در تنور اختلافات فرانسه و روسیه در اوایل سده نزدهم بود  که به جنگ ناپلیون با روسیه و لشکرکشی او به مسکو و در پی آن، شکست وی در جنگ واترلو انجامید. این جنگ زیان بس جدی یی به روسیه و توان نظامی آن وارد آورد. به گونه یی که در سراسر نیمه نخست سده نزدهم دیگر نتوانست قامت راست کند و در محور جنوب به پیشروی برق آسا دست یازد. هر چند به پیروزی هایی در قفقاز دست یافت.

 

دومین رویدادی که بازهم انگلیس توانست با هنرنمایی تمام روسیه را درگیر سازد، جنگ 1904 روسیه و جاپان در سپیده دم سده بیستم در خاور دور است. این جنگ نیز پیامدهای شومی برای روسیه داشت. از جمله رخ دادن انقلاب بورژوایی 1905 یا انقلاب مشروطه خواهان در سانکت پتر بورگ.

 

سومین رویداد بزرگ دیگر، جنگ جهانی یکم است که در پی آن انقلاب اکتبر روی داد. این جنگ و انقلاب، شیرازه روسیه را از هم پاشید، تلفات سنگین و زیان بس جدی یی به آن کشور وارد آورد.

 

آخرین رویداد، جنگ جهانی دوم بود که روسیه را از بن ویران  کرد و تیر پشت آن را شکست و تار و پود آن را از هم گسیخت.

... و سرانجام هم فروپاشی شوروی.

 

روشن است همه این رویدادهای بزرگ جهانی، علل و عوامل فراوان درونی و بیرونی داشته اند. مگر با این هم، انگلیسی ها در همه این حوادث توانسته بودند ماهرانه با هیمه اندختن در آتش جنگ ها و تنش ها به سود خود بهره برداری نمایند. در همه این رخدادهای دراماتیک، باز هم در پس پرده کارگردان ماهر و توانایی دیده می شود که دستگاه دیپلماسی و سازمان های اطلاعاتی آن است. البته، در این آخری، امریکا- خلف صدق انگلیس هم نقش خودش را داشته است.

 

آن چه مربوط به ایران می گردد، روسیه توانست در نیمه نخست سده نزدهم، قفقاز و آسیای میانه را از پیکر ایران جدا نماید. روشن است که رخدادهایی که از آن ها نام بردیم، مانع از آن گردید که روسیه بتواند ترکیه و ایران را بگیرد. هر چند زیان های جبران ناپذیری بر هر دو کشور وارد آورد. با این هم، روسیه شانس بسیار بالایی داشت تا بخش خاوری ایران (سرزمین های افغانستان و پاکستان کنونی) را بی درد سر بگیرد، هرگاه بر سر راهش مانعی به نام دستگاه دیپلماسی و سرویس اطلاعاتی انگلیس سبز نمی شد.

 

امروز از بلندای آگاهی های کنونی به روشنی می بینیم که دستگاه های انگلیسی تا کجا دور اندیشانه عمل نموده بودند و چگونه توانسته بودند جلو پیشروی روس ها را به سوی آب های گرم بگیرند. باید به زرنگی و کاردانی بریتانیایی ها آفرین گفت که تا چه پیمانه پیش بین منافع راهبردی آینده خود بوده اند.

 

بریتانیایی ها در آغاز توانستند با پشتیبانی از سیک ها مناطق راهبردی دو سوی رود سند را مصوون سازند و از آن ها چونان حایل و سپر دفاعی هند در برابر قبایل مخوف و هیبتناک پشتون کار بگیرند. سپس هم، کشوری را به نام افغانستان میان متصرفات هندی خود و متصرفات آسیای میانه یی روسیه چونان سد استوار در برابر پیشروی روس ها به میان بیاورند. همچنین، توانستند سیک ها را از سر راه بردارند و همه گذرگاه های راهبردی منتهی به هند را به کنترل خود درآورند.   

 

در پی آن هم، افغانستان را زیر کنترل خود درآورند و توانستند دست های ایران و روسیه را از آن کوتاه گردانند. در پایان کار هم توانستند کشوری را به نام پاکستان به وجود بیاورند و با تکیه به آن موفق گردیدند درایف روس ها به سوی آب های گرم را پس بزنند. انگلیسی ها توانستند با تقسیم قبایل جنگجوی پشتون به دو بخش، این قبایل سرکش و خشن را رام سازند و نگذارند که به دست سایر حریفان اروپایی شان- فرانسوی ها، آلمانی ها و از همه مهم تر- روس ها بیفتند. سپس، بیش از یک سده و نیم، آن ها را با ترفندهای رنگارنگ در تاریکی و بیسوادی زیر تاثیر ملاهای تندرو با گرایش های همانند به گرایش های وهابی- سلفی نگه دارند تا بتوانند در روز مبادا از نیروی ترسناک آن ها با راه اندازی جهاد، دیوار خارداری در برابر پیشروی روس ها بکشند و آن ها را دو باره به آن سوی آمو برانند. چنان چه همین گونه هم شد.

 

سر انجام هم، با اشغال افغانستان از راه پاکستان (البته این بار با پیشکاری متحد نوپای خود امریکا) خود را به مرزهای آسیای میانه یی روس ها برسانند- مرز استراتیژیکی که در سده نزدهم پرداز نموده بودند.

 

پرسشی که مطرح می گردد، این است که اگر انگلیسی ها، سرزمین های پشتون نشین و بلوچ نشین آن سوی دیورند را  به موقع زیر کنترل خود در نمی آوردند، و با تردستی کشور  حایل افغانستان را به وجود نمی آوردند و سپس با کاردانی کشور حایل دیگری را به نام پاکستان ایجاد نمی کردند و در واقع دو نوار استوار پدافندی در برابر رخنه روس ها نمی آراستند، آیا نیروی بود که از رسیدن روس ها به آب های گرم جلوگیری نماید؟

 

پاسخ روشن است که منفی می باشد. در غیر آن، روس ها مدت ها پیش همه سرزمین کنونی افغانستان و پاکستان را می گرفتند و در بندر کراچی پایگاه دریایی می داشتند و این به معنای شکست بی چون  چرای غرب در  سراسر خاورمیانه بود.  شاید کار ایران را هم زار می ساختند. حال ما کاری به این نداریم که بر سر باشندگان بینوای این سرزمین ها چه بدبختی ها و بلاهایی آوردند. این بحث جداگانه و عاطفی است. در سیاست موعظه های اخلاقی جا ندارد. تنها منافع است که مطرح است و بس. جان مطلب این است که آن ها با چه آینده نگری، دور اندیشی و جانفشانی توانستند منافع و مطامع راهبردی خود را در اعماق قاره آسیا را برای دو سده تامین کنند!.

 

به هر رو، به گونه یی که گفتیم، روسیه برای راهیابی به آب های گرم اقیانوس هند و خلیج پارس و دستیابی به وضعیت مطلوب جیو پولیتیک، جیو استراتیژیک، جیواکونومیک و جیو سویلیزاسیونی؛ پیوسته و همواره سد بزرگی بر سر راه داشته است- ایران و با این هم در درازای تاریخ معاصر، پیوسته کوشیده است در راستای جنوب پیشروی نماید و تا جای امکان سرزمین های قفقاز و آسیای میانه را بگیرد و حتا باری بخش های بزرگی از کشور کنونی ایران را هم توانسته است برای چندی بگیرد. جدا از این که در دهه هشتاد سده بیستم موفق گردیده بود تا در افغانستان (در بخش خاوری پشته ایران) حضور تقریبا یک دهه یی نظامی بیابد.

 

روسیه با توجه به همین راهبرد، همواره از یک رژیم اولتراناسیونالیست پشتون مخالف با ایران و دشمن با پاکستان در افغانستان پشتیبانی نموده است و در آینده هم خواهد نمود. زیرا در صورت روی کار آمدن یک نظام نزدیک به ایران در افغانستان، نه تنها هر گونه راهیابی آن کشور به آب های جنوب برای همیشه منتفی می شود، بل به پنداشت استراتیژیست های مسکو، امکان ایجاد یک منظومه ایرانی تبار در ناحیه حجاب عاجز روسیه، گستره آسیای میانه و حتا قفقاز را که حوزه سنتی منافع راهبردی روسیه به شمار می روند، با خطر بزرگ رو به رو می سازد.  به ویژه هرگاه این منظومه از سوی حریفان راهبردی روسیه (امریکا یا چین) پشتیبانی شود. چنان چه در دهه های شصت و هفتاد سده بیستم در دوره پهلوی چنین شده بود. چه، با توجه به تقابل منافع راهبردی ایران و روسیه، در آسیای میانه، دریای کسپین و قفقاز، آرایش یک اتحادیه ضد روسی با اشتراک ایران، افغانستان و پاکستان با پشتیبانی امریکا و یا چین منتفی نیست.

 

از همین رو بود که روسیه در اواخر دهه سوم سده بیستم از دولت تاجیک تبار امیر حبیب الله کلکانی و در دهه نود سده بیستم از دولت مجاهدان به رهبری ربانی- مسعود پشتیبانی نکرد و آن را در برابر تهاجم قبایل پشتون از جنوب با پشتیبانی گسترده غرب و اعراب تنها گذاشت و از دور تماشاگر واژگونی دراماتیک آن ها گردید. همین گونه، روسیه با روی کار آوردن داوود و کمک غیر مستقیم به به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی در ایران، توانست اردوگاه پان آریاییستی ایران+ افغانستان+ پاکستان به رهبری رضا شاه زیر حمایت امریکا را در هم بشکناند.   

 

 از سوی دیگر، روسیه برای از سر راه برداشتن پاکستان (کشوری که انگلیسی ها برای جلوگیری از رسیدن روس ها به آب های گرم و راهیابی به سرزمین هند ایجاد کردند)، پیوسته از یک رژیم اولتراناسیونالیست پشتون در کابل که مخالف با پاکستان بوده و بر آن کشور ادعای ارضی داشته است، بهره گیری کرده است.

 

همین گونه روسیه برای مصوون ساختن خود در برابر پیشروی های قدرت های متخاصم  ممکنه، در آسیای میانه دو نوار راهبردی پدافندی در ناحیه حجاب عاجز خود کشیده است که نوار نخست جیواستراتیژیک شامل کشورهای ترکمنستان، ازبیکستان، تاجیکستان و قرغیزستان (و در محور قفقاز- کشورهای آذربایجان، گرجستان و ارمنستان) می گردد.

 

نوار دوم آسیای میانه، کشور پهناور قزاقستان با بیابان ها و دشت های  بیکران آن است که سپر دفاعی شکست ناپذیر روسیه در جنوب به شمار می رود که به نوبه خود متشکل از دو نوار مسلمان نشین و روس نشین است.

 

در کل، نگاه روسیه به افغانستان چیزی جز یک ابزار فشار بر حریفان غربی نبوده و نیست و هرگاهی که حریفان غربی منافع روسیه را در تئاتر اروپایی یا دیگر مناطق جهان با خطر رو به رو گردانیده اند، روسیه کوشیده است با فشار آوردن بر منافع آن ها در محور جنوب، از راه افغانستان، لبه تیز تیغ آن ها را تا جایی کُند گراند و حتا امتیازاتی هم فراچنگ آورد.

 

از نگاه تاریخی، روسیه هر گاهی که در موقعیت مناسب راهبردی قرار داشته است، بی درنگ سیاست فارود پالیسی یا مشی پیشروی را در راستای جنوب پیش گرفته است. مگر، هرگاه در موضع ضعف قرار داشته است، کوشیده است گستره افغانستان را به باتلاقی برای حریفان غربی خود مبدل سازد تا آن ها را تا گلو در آن فرو ببرد.

 

روسیه (شوروی)، در آستانه ترک افغانستان، سیاست باتلاق سازی افغانستان و کشاندن پای امریکا به این باتلاق و درگیر ساختن آن کشور در یک جنگ فرسایشی بی پایان در نوار قبایل خشن مرزی را روی دست گرفت و کنون کماکان چنین سیاستی را با همه نیرو موفقانه پیش می برد.

 

سياست روسيه در محور جنوب را بهتر از هر کسي، براوين- نخستين نماينده تام الاختيار روسيه شوروي در کابل در يکي از نامه هاي خود به چيچرين- کميسار خلق در امور خارجي روسيه شوروي توضيح داده است. براوين در اوايل سده بيستم، در يکي از نامه هاي خود نوشته بود: «تاريخ روسيه ثبوت ترديد ناپذيري منبي بر تمايل راسخ و از پيش تعيين شده روسيه به سوي خاور و به ويژه به سوي آسياي ميانه و هند در دست ما مي دهد. دست سرنوشت روسيه تزاري را به سوي هند کشانيد و همان دست امروز روسيه شوروي را بدان سو مي کشاند. همو در هند بايد مسايل جهاني فيصله شود و اين مسايل با برخورد روسيه با انگليس حل مي گردد».

 

در دهه های هفتاد و هشتاد سده بیستم که دریایی از دالر های باد آورده نفتی به دست کشورهای واپسگرای عربی افتاد، امریکایی ها کوشیدند، با دامن زدن به بنیادگرایی اسلامی و گلاویز ساختن اسلام تندرو و روسیه، با تکیه بر پاکستان، در گام نخست در افغانستان یک دولت تندرو اسلامگرا را رویکار بیاورند و سپس به یاری آن اوضاع را در آسیای میانه بی ثبات بسازند و روس ها را در آن سرزمین درگیر یک جنگ فرسایشی بی پایان بگردانند تا نهایت از پای درآید.

 

مگر روس ها توانستند، همه برنامه های امریکا را با زرنگی تمام خنثی بسازند و نه تنها پای خود را از تهلکه بیرون بکشند، بل برعکس، پای خود امریکا را به باتلاق افغانستان بکشانند و امریکایی ها را با قبایل پشتون درگیر یک جنگ دراز مدت فرسایشی نمایند.

 

روس ها در سال های دهه هفتاد و هشتاد سده بیستم، برای جلوگیری از سرازیر شدن سیل بنیادگرایی اسلامی به آسیای میانه که با پشتیبانی دالرهای نفتی اعراب وهابی توفانی را برپا نموده بود، نخست یک دولت هوادار خود را در کابل روی کار آوردند. مگر وقتی دیدند چنین دولتی قادر نیست جلو پیشروی بنیادگرایانی را که به کمک سازمان های اطلاعاتی کشورهای غربی- عربی در نوار قبایلی پاکستان سازمان یافته اند، بگیرد، خود به افغانستان لشکر کشیدند و آن را اشغال کردند.

 

بزرگترین دلیل لشکرکشی شوروی ها به افغانستان، وقایه کشورهای آسیای میانه در برابر رخنه اسلام تند رو مورد حمایت امریکا بود. روس ها درست به دو دهه زمان نیاز داشتند تا بتوانند با وسترنیزاسیون و مدرنیزه کردن کشورهای آسیای میانه و رشد دادن ناسیونالیسم، سکولاریسم و مدرنیته، در این کشورها، اسلام را در آن کشورها ریشه کن نمایند. سپس با فروپاشی شوروی به همه آن ها استقلال بدهند تا خود با تکیه به عرق ملی، برای دفاع از دستاورد تاریخی- ملی خود بیستند.   

 

از سوی دیگر، روس ها نیک می دانستند که تندروی اسلامی محصول دالرهای باد آورده نفتی در برش تاریخی یک پدیده گذارا است که با پایان رفتن نفت اعراب فروکش خواهد کرد و رنگ خواهد باخت. با آن هم، این را هم درک می کردند که مبارزه یک سده یی را در برابر این پدیده در پیش رو دارند و دو دیگر این که چگونه می توانند پیکان این نیروی اهریمنی را به سوی خود امریکایی ها بچرخانند و لبه دیگر این تیغ دو سر را متوجه حریف گردانند. سه دیگر، این که خطر افتادن زنجیر این هیولا در سر انجام به دست چین بسیار بزرگ است.

 

در اوضاع و احوال کنونی، روس ها نیک می دانند که در صورت بیرون رفتن امریکایی ها، بار سنگین افغانستان با همه هزینه ها و پیامدهای آن به گردن روسیه خواهد افتاد و کشاکش آینده جیوپولیتیک در این کشور میان چین و روسیه خواهد بود و از سوی دیگر، امریکا هم به نوبه خود خواهد کوشید به کمک کشورهای عربی بار دیگر هیولای بنیادگرایی و تند روی اسلامی را به جان روسیه بیفگند. در این صورت، شگاف دوری ها میان روسیه و کشورهای عربی هم بزرگتر خواهد گردید.

 

 از این رو، حضور مشروط و لرزان امریکا در افغانستان را از ترس تندروان اسلامگرا و چین می پذیرند. مگر تا جایی که چنین حضوری منافع آن کشور را در محور آسیای میانه و ایران و حتا پاکستان با خطر راهبردی رو به رو نسازد. اگر به محض این که چنین خطری را احساس کنند، ابزارهای نیرومندی برای راندن امریکایی ها از افغانستان در دست دارند. مانند به محاصره کشاندن هوایی و زمینی اقتصادی افغانستان به یاری ایران و شاید هم هماهنگی پاکستان و...

 

در کل، راهبرد روسیه در قبال افغانستان چنین است که حضور امریکا را در این کشور به یک شکل کجدار و مریز، در حالتی میان مرگ و زندگی و بیم و امید، شکست و پیروزی؛ بپذیرند. در این حال، پیوسته آتش بحران را در افغانستان در یک حد معین فروزان نگهدارند تا هزینه های مالی و جانی و سیاسی بحران  برای امریکا به گونه روز افزون، مگر کمتر محسوس تا جای امکان بالا برود.  

 

دامن زدن و هیمه انداختن به جنگ فرسایشی بی پایان میان امریکا و همپیمانان غربی شان با قبایل جنگجوی پشتون در گستره مرزی افغانستان و پاکستان، از راهبردهای اصلی روسیه است. تداوم چنین جنگی، امریکا را زمینگیر کرده، امکانات آن کشور را برای مانور در سایر جاهای جهان محدود می کند و تا جایی هم امریکا را دستنگر روس ها می گرداند. جدای از آن که هزینه های سنگینی جانی و مالی را هم به امریکا تحمیل می کند.

 

از سویی هم، روس ها می ترسند که با بیرون رفتن امریکایی ها، با گذشت زمان، چین با پشتیبانی از پاکستان، به گونه غیر مستقیم کنترل نیروهای تندرو طالبان و دیگر گروه های دهشت افگن را (که کنون بیشتر از سوی کشورهای عربی مانند عربستان و قطر و امارات به منظور روی کار آوردن یک  دولت وهابی در افغانستان برای محاصره ایران و راهیابی به آسیای میانه پشتیبانی می شوند)، به دست خواهد گرفت. در  آن صورت، منافع روسیه و چین در افغانستان رویاروی هم قرار خواهد گرفت و کشاکش اصلی جیوپولیتیک در افغانستان در آینده میان این دو کشور صورت خواهد گرفت- چیزی که در عمل سازمان شانگهای را با خطر فروپاشی رو به رو خواهد گردانید.

 

کنون حضور نیرومند امریکا در افغانستان، چین را وادار می سازد که با روسیه نزدیک شده، و در آسیای میانه با احتیاط رفتار نماید. به گونه یی که منافع راهبردی روسیه را در این منطقه حساس یا خطر رو به رو نسازد.

 

عین چیز در باره ایران که از سوی امریکا به محاصره افتاده است، نیز صدق می کند.  روشن است برای روس ها بارها سودمندتر است تا به بهره گیری از حضور امریکا در افغانستان؛ ایران و چین را با خود داشته باشند.

 

به هر رو، روس ها همه تحرکات امریکایی ها را در افغانستان با دقت بسیار بالا زیر نظر دارند و می کوشند، به هر بهایی که شده جلو پیروزی راهبردی امریکا را در منطقه بگیرند. یعنی نفس حضور امریکایی ها برای شان مهم نیست. مهم این است که نگذارند امریکا به رغم متحمل شدن هزینه های سنگین، به هیچ یک از اهداف راهبردی مد نظر شان نرسند و پیوسته در افغانستان درگیر باشند .

 

در بُعد داخلی افغانستان، تقویت و استحکام نظام حاکم اولتراناسیونالیست پشتونی کنونی آن هم از کیسه امریکا به سود روسیه است و از این نگاه با امریکایی ها همسویی تاکتیکی دارند. مگر چهار چشمی و فرصت طلبانه منتظر اند که چه موقعی چتر حمایتی امریکا از سر این رژیم پس می شود تا بی درنگ آن را از هوا فرا چنگ آورند. از همین رو، به رغم تقابل با امریکایی ها، رفتار روس ها با رهبران پشتون رژیم کنونی بسیار مهربانانه و گرم بوده است و در یک سخن چشم انتظار نشسته اند که چه موقعی بتوانند آن ها را به دام بیاندازند. روس ها در این راستا پویایی های اطلاعاتی گسترده یی دارند و توانسته اند روابط معتمدانه یی با محافل حاکم برپانمایند.

 

در بُعد تاریخی، روسیه در این زمینه تجربه بزرگی دارد. در سده بیستم هم روسیه به پیشواز روی کار آمدن نادر خان با آن که نیک از وابستگی عام و تام او به انگلیسی ها آگاهی داشتند، شتافتند. مگر با شکیبایی و حوصله فراوان منتظر فرصت نشستند تا این که با بهره گیری از اختلافات درونی خاندان شاهی توانستند ظاهر شاه را که با وی چهل سال آزگار نرد دوستی می باختند، به دست افسران تندرو پشتون (غلزایی) بیشتر دارای گرایش های چپی آموزش دیده در شوروی سرنگون و به جای او داوود خان را روی کار بیاورند و سپس زمینه سرنگونی خود داوود خان را در 1978 هم به دست همین افسران فراهم گردانیدند و پسان تر در آخرین روزهای سال 1979 افغانستان را اشغال نمودند.

 

بیگمان، روسیه در قبال رژیم کنونی هم چنین سناریویی را پی خواهد گرفت. یعنی تا جای امکان به سر کار ماندن و قوام یافتن آن با هزینه امریکا خواهد کوشید. سپس، آهسته، آهسته آن را به سوی خود خواهد کشانید تا فرصت روی کار آورن رژیم مورد نظر خود را به دست بیاورد. این گونه، باز هم شاهد تکرار تاریخ در کشور خواهیم بود.

 

با این همه، با توجه به شکست محتوم  امریکا در میانمدت در افغانستان و این که احتمال دو پارچه شده کشور در آینده در اثر کشاکش های چین و روسیه و نیز گسست های درونی افغانستان می رود، روسیه در صورت شکست راهبرد پشتونی خود، دست کم به شمال افغانستان به عنوان یک گستره یا نوار حایل، چشمداشت دارد. روسیه در هیچ اوضاعی نمی گذارد که شمال افغانستان  در صورت رفتن امریکایی ها دیگر به دست طالبان یعنی در واقع چین بیفتد.

 

استراتیژی کنونی روسیه ایجاد اتحادیه اروآسیایی است. با تشکیل این اتحادیه، روسیه بار دیگر با افغانستان هم مرز خواهد شد. این گونه، افغانستان به میدان کشاکش سه جانبه سه ابر قدرت روسیه، امریکا و چین مبدل خواهد گردید که یکی در آن حضور فیزیکی داشته و دو تای دیگر آن با آن همسایه خواهند بود.  این در حالی است که کشاکش های سنتی هند و پاکستان و ایران و اعراب و ترکیه بر سر افغانستان کماکان ادامه دارد.

 

در  این گیر و دار، افغانستان چونانِ همپیمان امریکا، اعراب، ترکیه و هندوستان و مخالف روسیه، چین، پاکستان و ایران برآمد نموده است. روشن است چنین یک جانبه گرایی تندروانه و لگام گسیخته، آینده تیره و تار و خطرناکی را فرا راه افغانستان قرار می دهد. تازه این که بر سه چهارم خاک پاکستان ادعای ارضی هم دارد.!

 

 حال آن که تنها راه برونرفت از این تنگنا، نه پیشگیری سیاست های جانبدارانه، بل پیشگیری سیاست بی طرفی سنتی و نگهداری موازنه میان قدرت های درگیر، با تضمین سازمان ملل و پایان بخشیدن به چالش ها با پاکستان است.

 

چنین چیزی هنگامی مسیر خواهد شد که در افغانستان یک دولت مستقل و بی طرف با قاعده فراگیر ملی با مشارکت راستین همه لایه های جامعه بر پایه ارزش های والای انسانی، آرمان های ملی و به کمک راستین جامعه جهانی ایجاد گردد.

 

به هر رو، در یک سخن، روسیه سیاست مهار دوگانه چین و امریکا را در افغانستان پیش گرفته است و در هماهنگی با پاکستان و ایران، امریکا را در افغانستان به گروگان خود مبدل ساخته است.

 

روس ها همه تحرکات امریکایی ها را در افغانستان به دقت زیر نظر دارند و راهبرد آن ها در مرحله کنونی آن است که تنش را در گستره مرزی میخکوب نگه دارند و نگذارند به شمال سرازیر گردد. از سوی دیگر، روس ها نیک می دانند که افغانستان درست همان پاشنه آشیل امریکا است و امریکایی ها در این کشور سخت آسیب پذیرند. از همین رو، در هر باری که امریکا کوشیده است منافع راهبردی روسیه را در تئاتر اروپایی سیاست های جهانی (برای مثال در مساله اوکرایین) و یا در خاورمیانه (برای مثال در مساله سوریه) به خطر بیندازند، با زیر پانمودن انگشت افگار امریکایی  ها در افغانستان، آن ها را سر عقل آورده اند.

 

در آینده نیز چنین راهبردی از سوی روسیه پیش گرفته خواهد شد. چنان چه، رسما اعلام نموده اند که همکاری آن ها با امریکا در محور افغانستان بستگی به مواضع امریکا در مساله سپر موشکی دفاعی در اروپای خاوری و ترکیه و در مساله سوریه دارد. با این هم، روسیه به حضور دراز مدت مگر کنترل شده امریکا در افغانستان نیاز دارد. زیرا در بازی جیواکونومیک در آسیای میانه حریف چین نیست. از این رو، به نفوذ محدود امریکا در آسیای میانه، در پهلوی حضور کشورهای عربی، ترکیه، ایران، کوریا، جاپان و اروپا ذینفع است. در این صورت، روسیه می تواند با پایین آوردن وزن مخصوص چین، پاکت کنترلی سهام در اقتصاد آسیای میانه را در دست داشته، تاثیر روز افزون چین را کمرنگ تر سازد. در غیر آن، روسیه می ماند و اژدهای غولپیکر اقتصادی چین.

 

-                       استراتیژی چین در قبال افغانستان:

 

چين، در سال هاي دهه نود سده بيستم هفتصد برابر رشد داشته است. پيشرفت شگفتي برانگيز چين پس از روگرداني از اقتصاد متمرکز دولتي و پيوست هنکانگ به اين کشور آغاز گرديد. امروزه چين از ديدگاه جي. دي. پي يا درآمد انباشته ملي، پس از اتحادیه اورپایی و ايالات متحده، سومین اقتصاد مقتدر جهان و در یک ارزیابی دیگر، پس از امریکا دومین کشور بزرگ جهان است. چين از ديدگاه ذخاير ارزي با داشتن نزديک به دو و نیم هزار  ميليارد (دو و نیم تريليون) دالر، پولدارترين کشور جهان است که در سال 2006  جاپان را که در گذشته ثروتمندترين کشور به شمار مي رفت، پشت سر گذاشت.

 

چين به سرعت در حال مبدل شدن به يک ابر قدرت اقتصادي است. بر پايه پيشگويي ها و پيش بيني هايي که از سوي موسسات علمي-  سياسي غربي ارايه گرديده است،  چين تا سال 2040  از نگاه توليد ناخالص يا انباشته ملي امريکا را پشت سر گذاشته و در سال 2050  ميزان GDP آن کشور ده هزار ميليارد (ده تريليون) دالر از امريکا بيشتر خواهد گرديد. بنا به برخی از گمانه زنی ها چین در 2015 خود را به امریکا نزدیک شاخته، در 2025 همتراز آن خواهد گردید و تا 2040 از امریکا پیشی خواهد گرفت.

 

در سال هاي اخير، مصرف انرژي در چين بسيار بالا رفته است. به گونه يي که جایگاه امريکا را گرفته است. همچنان چين به بزرگترين خريدار فلزات در جهان مبدل گرديده است. چين با توجه به نيروي ارزان کار، به سرعت بازار هاي جهان را يکي پي ديگري تسخير مي نمايد. براي مثال، در دهه نود سده بيستم، چين به عربستان اصلا صادراتي نداشت. در حالي که در دهه نخست سده بيست و يکم يعني پس از سال2000 ، صادرات آن کشور به عربستان و ديگر کشورهاي عربي سر به ده ها ميليارد دالر مي زند. امروزه چين به دومين شريک اقتصادي جامعه اروپايي پس از امريکا مبدل گرديده است.  همین گونه، حجم مبادلات بازرگانی چین با ایران کنون به 50 میلیارد دالر می رسد که در برنامه است در آینده نزدیک سر به 100 میلیارد دالر در سال بزند. تراز بازرگانی چین با ترکیه نیز به مرز 20 میلیارد دالر رسیده است.

 

هر چه است، چين با پویایی به عنوان يک قطب در رقابت هاي منطقه يي و جهاني پا به صحنه گذاشته است. فعاليت هاي چين در گذشته بيشتر جنبه اقتصادي دروني داشت. ولي اکنون در  دو عرصه متبارز گرديده است:

1-                     در عرصه رقابت هاي انرژي

2-                     در عرصه رقابت هاي سياسي

آنچه مربوط به رقابت هاي عرصه انرژي مي گردد، چين با توجه به نيازهاي روزافزون خود، قرار داد هاي بزرگي را با کشورهاي توليد کننده نفت و گاز عقد نموده است و يا در دست عقد دارد. از جمله مي توان از روسيه، ترکمنستان و قزاقستان نام برد. از سوي ديگر، چين با ايران در زمينه انرژی قراردادهاي به میزان بیش از 100 ميليارد دالر بسته است.   

 

در عرصه سياسي، چين خواهان پيوستن دوباره تايوان به آن کشور است که در صورت تحقق اين آرمان، به توانمندي اقتصاديش افزوده خواهد گرديد. همان گونه که هانکانگ را دوباره از انگليس به دست آورد. از اين  رو، با امريکا اختلاف جدي سياسي دارد. چين که مخالف حضور بلند مدت امريکا در افغانستان نيز است، براي تحت فشار گذاشتن امريکا از سه اهرم کار مي گيرد:

1-                     حمايت از کورياي شمالي که به کمک روسيه و چين به تسليحات هسته يي دست يافته است و در آستانه دستيابي به تکنولوژي موشکي پيشرفته است.

2-                     حمايت غير مستقيم از برنامه هاي هسته يي ايران

3-                     نفوذ در پاکستان که بنا به ارزيابي برخي از کارشناسان مسايل منطقه، از طريق نفوذ در پاکستان و تقويت پنهاني نيروهاي تندرو آن کشور، نيروهاي امريکايي را  در افغانستان زير فشار گرفته است و انتظار مي رود اين فشار با گذشت زمان بيشتر و بيشتر گردد. چند سال پيش، يکي از رسانه هاي پاکستاني خبر داد که يک فروند هواپيماي اکتشافي بي سرنشين چين در نزديکي مرز افغانستان و پاکستان عمليات چريک هاي ضد دولت افغانستان را  از هوا هدايت مي کرده است.

 

در سال هاي اخير، روابط چين با روسيه بهتر شده است و دو کشور در چهارچوب سازمان شانگهاي همکاري هاي نزديک اقتصادي دارند. تراز بازگانی میان روسیه و چین که درست چند سال پیش به دشوار به پنج میلیارد دالر می رسید، کنون به هشتاد میلیارد رسیده است و در آینده نزدیک انتظار می رود سر به 100 میلیارد بزند.  همچنان موضعگيري هاي دو کشور در قبال سياست هاي امريکا در منطقه هماهنگي بيشتري يافته است. به گونه يي که چندي پيش خواستار تعيين تقسيم اوقاتي براي بيرون کشيدن نيروهاي امريکايي از منطقه گرديدند و اخيرا مانور نظامي مشترکي را نير انجام دادند.

 

چين به کمک روسيه 1000 فروند هواپيماي پيشرفته نسل چهارم سو- 30 در دست توليد دارد و اين گونه، پس از  امريکا و روسيه به سومين قدرت نظامي جهان مبدل گردیده است. چندی پیش، چین نخستین رزمناو هواپیما بردار خویش را که ساخت روسیه است، به آب انداخت.

 

چين، همين اکنون سالانه به ميزان صد ميليارد دالر در امريکاي جنوبي سرمايه گذاري مي نمايد.  هدف از اين کار، اين است که استقلال کشورهاي امريکاي جنوبي را در برابر امريکا تقويت نمايد. به ويژه اين سرمايه گذاري ها در برازيل متمرکز است که پيش بيني مي شود تا سال 2040 به يکي از پنج قدرت بزرگ اقتصادي جهان در آيد. تراز بازرگاني آن با افريقا و کشورهاي عربي رو به بالا رفتن دارد.  به گونه يي که ميزان صادرات آن به افريقا در سال 2005 به چهل ميليارد دالر  رسيد.

 

در اين اواخر، روابط چين با پاكستان در همه عرصه ها به سرعت رو به گسترش دارد. چين، روشن است با توجه به چالش‌هايي كه با هند دارد، متمايل است با پاكستان كه با هند همچشمي‌هاي ديرينه دارد، نزديك تر گردد.

 

پيداست که پاکستان همو به همکاري چين بود که به بمب هسته يي دست يافت و  اکنون هم نيروگاه هاي هسته يي پاکستان به همکاري چين در دست احداث است. همه کارخانه هاي تانک سازي، هواپيما سازي و موشک سازي پاکستان و در يک سخن تقريبا همه کمپلکس نظامي- صنعتي پاکستان به همکاري کارشناسان چيني ساخته شده و اين عرصه تقريبا در انحصار چين درآمده است. چین چندی پیش 50 فروند هواپیمای پیشرفته به پاکستان تحویل داد. این در حالی است که در گذشته نیز 80 فروند هواپیما در دسترس این کشور گذاشته بود.

 

از سوي ديگر، چين متمايل است از راه پاكستان كريدوري به سوي خليج فارس بگشايد و اين امر از اولويت هاي سياست خارجي چين به شمار مي رود. ساختن بندر گوادر با هزينه چهار- شش ميليارد دالري به ياري چين از طرح هاي استراتيژيکي است که رقابتي را ميان امريکا و چين بر سر پاكستان به راه انداخته است كه مناسبات سنتي امريکا و پاكستان را به چالش مي کشد و زير سايه مي برد. همچنين چين در برنامه دارد تا در آينده گاز ايران را از راه پاکستان با لوله هاي بزرگ رسانايي به خاک خود ببرد.

 

در اين ميان، نزديکي چين با نيروهاي مذهبي پاکستان از اهميت ويژه يي برخوردار مي باشد. آوازه هايي شنيده مي شود که محافل و حلقات ويژه يي در چين در پي بهره گيري ابزاري از تندروي اسلامي در برابر حضور درازمدت امريکا در منطقه بر آمده اند و برخي از گروه هاي تندرو را در نوار مرزي تمويل و پشتيباني مي نمايند.

 

اين گونه، پاکستان ديگر نمي تواند مانند سال هاي دهه هاي شصت و هفتاد سده بيستم دربست در راستاي سياست هاي واشنگتن باشد، بل ناگزير است در ميان سه نيرو: امريکا، اعراب و چين عمل کند و پيوسته ميان اين سه عامل مانور نمايد که اين وضع از پيامدهاي جهاد افغانستان در سال هاي دهه هشتاد سده بيستم است که دست اعراب و چين را زير چتر مبارزه باهمي با خطر شوروي در پاکستان باز نمود.    

 

روشن است همه اين مسايل بايد در تحولات سياسي و امنيتي منطقه از جمله در بازي با کارت طالبان به سنجش گرفته شود.

 

... و اما در باره سیاست چین در افغانستان: سیاست چین در محور  افغانستان+پاکستان (افپاک) در اولویت سیاست خارجی آن قرار دارد و متوجه بیرون راندن امریکایی ها و تثبیت کنترل خود شان بر افغانستان است. چین با توجه به داشته های بزرگ ارزی، سیاست خرید زمین را در خارج پیش گرفته است که پاکستان در صدر خریدهای آن قرار دارد. در آینده راهبرد چین چنین است که با خرید کامل پاکستان،  خرید نیروهای تندرو مذهبی پشتون پاکستان و افغانستان، سراسر گستره افغانستان را زیر کنترل دربیاورد و با ساختن کنفدراسیون افپاک (افغانستان+پاکستان) به مرزهای ایران و آسیای میانه دست بیابد. در واقع، کشاکش اصلی جیوپولیتیکی و جیواستراتیژیکی در آینده میان چین و روسیه خواهد بود و به گونه یی که شگفتی برانگیز نیست، در این کشاکش، امریکا، اروپا، هند و ایران در کنار روسیه قرار خواهند گرفت.

 

 با توجه به موازنه قوای دو اردوگاه و نیز تحول رویدادها در داخل کشور که متاسفانه در اثر پیشگیری سیاست های انحصارگرایانه و تبارگرایانه حاکمیت کنونی، گرایش به سوی تجزیه دارد، می توان پیش بینی کرد که آینده کشور شکل کنفدراسیون را خواهد داشت. چه، بالادستی پاکستان و در نتیجه چین بر مناطق پشتون نشین پاکستان و افغانستان از همین حالا روشن است. مگر روس ها، ایرانیان و هندی ها و نیز نیروهای شمال کشور، به هیچ رو نخواهند گذاشت که شمال افغانستان به دست  پاکستان و در نتیجه چین بیفتد.

 

آن چه مربوط به خود کشور می گردد، برای جلوگیری از تجزیه محتوم ، بایسته است تا پس از انتخابات 2014 یک رژیم فراگیر ملی، پابند به دمکراسی و دادگری اجتماعی با ساختار متناسب به اوضاع کشور روی کار آید.  در غیر آن، مادامی که اولتروناسیونالیست های تند رو و انحصارگرای کنونی با پشتیبانی خارجی بر کابل حاکم باشند، به گونه روز افزونی کشور به سوی فروپاشی به دو بخش پیش خواهد رفت و این به سود پاکستان و متحد راهبردی آن- چین خواهد بود. 







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



عزیز آریانفر