اسطوره و اسطوره ادبي

١٨ عقرب (آبان) ١٣٩١

پژوهش اسطوره به عنوان نوعي از جهان‌بيني انسان، از همان ارزش فرهنگيي برخوردار است كه ديگر جهان‌بيني‌هاي انسان (علمي و فلسفي) برخوردار است (7: 6). اسطوره نه تنها در جهان‌بيني انسان باستاني، بلكه در جهان‌بيني انسان معاصر نيز نقش دارد.

اسطوره سازي، يكي از ويژه گي‌هاي انسان و يكي از امكان‌هاي ذهن انسان است، كه اين امكان سبب خلق اسطوره‌هاي نو مي‌شود (طوري كه يونگ، در كتاب «اسطوره‌هاي نو» به پژوهش بشقاب‌هاي پرنده به عنوان يك اسطوره مدرن پرداخته است).

جهان‌بيني انسان، به طور مرحله‌اي، تداوم يافته، كه يكي از اين مراحل، مي‌‌تواند جهان‌بيني اسطوره‌يي، باشد. جهان‌بيني اسطوره‌يي، امکانی برای جهان‌بيني فلسفي و جهان‌بيني فلسفي، امکانی به جهان‌بيني علمي شده است (7: 7). هر جهان‌بيني در كنار جهان‌بيني ‌هاي ديگر به طور موازي به پيش مي ‌رود. حضور يك جهان‌بيني، باعث نابودي جهان‌بيني ديگر نشده اما در هر مرحله‌‌يي از زنده گي بشر، يكي از اين جهان‌بيني ‌ها می تواند مسلط باشد.

در جهان باستان، جهان‌بيني اسطوره‌‌يي، در دوره روشنگري، عقلانيت فلسفي، و در دوره معاصر، جهان‌بيني علمي مسلط است.

انسان، موجودي با ابعاد متفاوت از بينش و شناخت است. هر يك از اين ابعاد به نوعي در كمال انسان، نقش دارد. يكي از اين ابعاد، بعد اسطوره‌‌يي انسان است. به گفته‌ پل ريكور، انسان نمي تواند از اين بعد (اسطوره‌اي) خلاصي داشته باشد (3: 101).

اسطوره، در روند تاريخ تفكر بشر، گاه به عنوان امر قدسي بر رفتار جوامع بشري تاثير داشته، گاهي به عنوان امر ضد عقل پنداشته شده؛ اسطوره، امروز موضوعي مورد عنايت پژوهش‌هاي علمي است، براي مطالعه‌ي صورتي از تفكر انسان.

اسطوره در زبان پارسی دری، وام واژه‌يي از زبان عربی است. این واژه ریشه یونانی دارد. از یونانی یا لاتین در زبان عربی به وام گرفته شده و از زبان عرب، به زبان پارسی دری راه یافته است.

ریشة واژه اسطوره «historia» دانسته شده که در لاتین و یونانی به معنای سخن و خبر راست، یا جست وجوی راستی است (7: 2). در زبان عربی این واژه دچار دیگرگونی در معنا شده و معادل واژه «mythe» به کار گرفته شده؛ در حالی که واژه «historia» در زبان فرانسه «histoire» و در انگلیسی «story» به معنای تاریخ، داستان و قصه است، و معنای آن با اصل واژه «historia» حفظ شده است.

اسطوره در زبان پارسی دری، مانند زبان عربی به جای واژه «mythe» به کار می رود و معادل برای «mythos» است. واژه «mythe» از اصل یونانی «muthos» به معنای سخن و افسانه، گرفته شده؛ ریشه‌ی این واژه را می توان «mud» هند واروپایی دانست که اندیشیدن معنا مي دهد (1: 344).

در تداوم اندیشه بشری، برداشت های متفاوت از اسطوره وجود داشته است. گاه، با سخن گزافه و دروغ و بیهوده، برابر دانسته شده است. در قرن بیستم، اين گونه برداشت‌ها در باره اسطوره عوض شد.

امروزه، پرداختن به اسطوره، برای دانشمندان، برخوردار از اهمیت هستی شناسانه، است. دانشنمدانی که به تاویل و تحلیل اسطوره می پردازند، در حقیقت به چگونگی تکامل ذهن آدمی، می پردازند. این ذهن آدمی است که در سیر تکاملش، گونه های از اندیشیدن را تجربه کرده است:

«اسطوره یک ساخت تعیین کننده و فعال و از پیش معین شده برای تسلط بر ذهن آدمی نبوده است. بلکه ذهن انسان در دل یک فرهنگ، اسطوره را در چنین ساحتی ارایه کرده است. هم چنان که ذهن آدمی نیز ودیعه‌يي از پیش نهاده، و جدا از رشد و تاریخیت او نیست، تا فارغ از عمل طبیعت، و عمل اجتماعی و فرهنگ، کارآرایی مستقل داشته باشد» (8: 28).

در کل، می توان بازتاب روان انسان، بر طبیعت و جامعه را امری اسطوره ساز دانست. این بازتاب، هم چنان به عنوان موقعیت روان انسان در برابر طبیعت و جامعه، ادامه خواهد داشت.

مارتین هایدگر از اسطوره، اراده امر هستی شناسانه دارد و باور دارد که اسطوره انسان را در امر هستی‌دار هدایت می کند:

«اسطوره و لوگوس به هیچ وجه آن چنان که علم تاریخ عمومی فلسفه می گوید، به عنوان مفاهیمی متضاد وارد فلسفه نشده، بلکه اصولا متفکران آغازین یونان... این دو واژه را به یک معنا به کار می برند» (10: 21).

«واژه» برای کاسیرر نخستین مفهوم سازیی است که بشر انجام داده، و واژه، نخستین اسطوره نیز است. بنابر این، اسطوره نوعی از اندیشیدن است که انسان به آن دست یافته است:

«انسان پیش از آن که برحسب مفاهیم منطقی اندیشیده باشد، تجربه های خویش را به وسیله‌ی تصویرهای اسطوره‌يي روشن و مجزا نگه می داشت» (6: 76).

اهمیت اسطوره را می توان در این شش ویژ‌ه‌گی دانست که بیرون از ادبیات ظاهر می گردد:

1-       این روایت و ماجرا بی نام و جمعی، و با باور جمعی مرتبط است؛

2-       اسطوره یک رسالت اجتماعی مذهبی دارد و اصول اجتماعی را به بشر یاد می دهد. اسطوره الگوی رفتاری، اخلاقی و اجتماعی را می آموراند؛

3-       اسطوره، امری واقعی است همان طوری که اسطوره شناسان نشان می دهند جوامعی که در آن اسطوره زنده است با جوامعی که در آن حکایات و داستان ها به صورت خیالی در قالب تخیل بیان می شوند، فرق دارند؛

4-       اسطوره به عنوان روایت ماجرا و رخداد، قهرمان هایی را به مرحله عمل می کشاند که صاحب قدرت و واقعیت های بنیادین اند؛ و

5-       اسطوره با یک ویژه‌گی متمایز می شود که لوی استروس بر آن تاکید دارد و آن، این است که اسطوره نمایانگر مجموعه‌يي از تضادها است، تضادهای چون پستی و بلندی، درون و برون و... (2: 44).

اسطوره برخوردار از عقلانیت دارای جهان بینی است که تعبیر خاص خودش را از هستی و زنده‌گی ارایه می کند. اگرچه در دوره روشنگری، تلاش شد تا اسطوره ها از میان برداشته شود (5: 13) اما این تلاش بیانگر این است که دانشمندان در عصر روشنگری، دید سطحی نگرانه‌يي به اسطوره داشته اند. اسطوره، گونه‌يي از دریافت و شناخت بشر از زنده‌گی است که برای بشر انواع دلخوشی در پی دارد. جشن هایی را چه برای گذشته های دور و چه برای روزهای زنده‌گی خود مان، چون زاد- روز و ... برگزار می کنیم، همه بیانگر شوق اساطیری و دلخوشی اساطیری است. تنها با جهان بینی و دریافت اساطیری از هستی و زنده‌گی می توان این گونه تجلیل ها و دلخوشی ها را توجیه کرد.

از ارتباط اسطوره و ادبیات و اسطوره ادبی نیز سخن رفته است. به باور پیر البوی، ارتباط عمیقی بین اسطوره و ادبیات وجود دارد. حتا اسطوره و ادبیات را شبیه هم دانسته، ادبیات را حامی و تکیه گاه برتر اسطوره می شناسد:

1-       تسلطی که هم ادبیات و هم اسطوره بر تخیل دارند؛ و

2-       وجود قدرت و توانایی تکثرگرا به دلیل مفاهیم متفاوت موجود در اسطوره و ادبیات (2: 45).

موقعی که اسطوره بعد مذهبی‌اش را از دست می دهد، وارد ادبیات شده و از ادبیات تغذیه می شود. زیرا اسطوره و ادبیات با هم ماهیت همگون دارد.  ادبیات به ویژه شعر را نمی توان با قاعده های منطقی سنجید؛ همین طور اسطوره نیز از منطق و منطقی شدن سرباز می زند. بنابر این، ادبیات و اسطوره با قدرت تخیل برانگیزی که دارند، درکل جذب خرد نمی شوند.

پیرآلبوی، روابط اسطوره و اسطوره‌ی ادبی را را چنین بیان می کند:

«ارتباط عمیقی بین اسطوره و ادبیات وجود دارد و می توان آنها را شبیه هم دانست و ادبیات را حامی و تکیه گاه برتر اسطوره شناخت» (2: 45).

از این رو، مطالعه‌ی اسطوره در ادبیات می تواند از سه جهت دارای اهمیت باشد:

1-     این نوع مطالعات به ما امکان می دهند تا ادبیات را تکیه گاه اسطوره ها قرار دهیم؛

2-     این نوع مطالعات به ما امکان می دهند تا توانمندی خاص را در پرداختن به اسطوره بررسی کنیم؛ و

3-     همچنین به ما امکان می دهد تا به حدود و مرزهای تفکر اسطوره‌يي پی ببریم (2: 41).

ادبیات آخرین جایگاه و تکیه گاه اسطوره هاست، که اسطوره ها بنا به انتظارات بشری و اقتضاهاي زمان، در شعر و رمان، متحول می شوند. طوری که ریکور باور دارد:

«اسطوره ها دگرگونی ناپذیر نیستند، عتیقه هایی نیستند که دست نخورده و به ساده‌گی از روزگاران گذشته در حالتی بکر و اصیل باقی مانده باشند. هویت ویژه‌ی آنها به روشی وابسته است که هر نسل، آنها را بنا به نیازها، باورها و انگیزش های ایدیولوژیک خود دریافت و تاویل می کند» (3: 103).

اسطوره به طور گسترده در تمام گونه های ادبیات به ویژه در نوع غنایی و حماسی وجود دارد. اما هویت اسطوره، بیشتر با شیوه روایی، در حماسه حفظ می شود. بنابر این، بیشترین محل تلاقی اسطوره و ادبیات، در حماسه صورت می گیرد و اسطوره به عنوان اسطوره‌ي ادبی، در حماسه خلق و بازآفرینی می شود.

انسانی که اسطوره‌يي می اندیشد، رویدادهای طبیعت و زندگی را اسطوره‌يي، روایت می کند. در اسطوره به مینوی و قدسی شدن رویدادهای طبیعت و زنده‌گی رو به رو می شویم. اما در حماسه، رویدادهای مینوی و قدسی با رویکرد زمینی و این جهانی ارایه می شود، به نوعی، رویدادهای مینوی و قدسی دارای شخصیت زمینی و گیتیانه می شود (7: 47). حماسه، شکل تحول یافته اسطوره است که خردپذیرتر شده است. زیرا برخورد خرد با اسطوره، سبب بازایی و تحول در کارویژه‌ی اسطوره می شود (3: 104).

سطوره های مینوی در حماسه به عنوان شخصیت های زمینی وانسانی ظاهر می شوند، در حالی که ناسازه ها و ستیزهای حماسی، همان ناسازه ها و ستیزهای مینوی است(9: 135). طوری که روایت اسطوره‌يي، در قید زمان نیست، روایت حماسی هم در قید زمان نیست. این در قید زمان نبودن روایت حماسی، روحی است که اسطوره و حماسه را به هم می رساند (9: 15). حماسه، باورها و اندیشه های اساطیری را در شخصیت های انسانی و زمینی نهادینه می کند. این نهادینه شدن به اسطوره کمک می کند تا اسطوره قابل فهم و پذیرفتنی شود.

اقوامی که اسطوره ندارند، حماسه هم ندارند. زیرا حماسه‌ي راستین، خردپذیرتر کردن اسطوره و ارایه تاریخ اسطوره است. بسیاری از منطق اساطیر بر منطق حماسه حاکم است. خدایان اساطیری، به عنوان شاهان و پهلوانان در حماسه ظاهر می شوند، همین طور بسیاری از شاهان و پهلوانان بزرگ یک قوم، با روایت حماسی، اسطوره می شوند (1: 374). اسطوره و حماسه به طور مشترک در کهن نمونه های یک قوم بازتاب می یابند. موقعی که نیازمندی های روانی یک قوم ایجاب می کند تا یک امر به عنوان خاطره جمعی به کهن نمونه تبدیل شود، نقش و کارکرد اسطوره‌يي می یابد اما با تحول عقلانیت در زنده‌گی یک قوم، اسطوره ها نقش انسانی تر می یابند و خردپذیرتر می شوند  و با ارایه در روایت حماسی، حقیقی جلوه می کنند. بنابر این، در حماسه ما به سقوط خدایان اساطیری و زمینی شدن آنان رو به رو ایم (1: 491). این روند در تحول روایات اساطیری اوستایی به روایات حماسی شاهنامه، قابل دریافت است. «دیوان و اژدهایان، به تورانیان، ایزدان و فرشته گان به شهریان زمینی تبدیل می شوند، به طوری که بسیاري اوقات در شاهنامه معلوم نیست با حوادث تاریخی افسانه آمیز سروکار داریم یا با اساطیری که به تدریج به خود جنبه‌ی بشری گرفته است. ضحاک (اژدهای معروف اوستا) به صورت شهریاری تازی، فریدون به صورت سرباز دلیر، و گیاه جاودانی بخش هوم (یکی از ایزدان اوستایی) به صورت هوم پارسا در داستان افراسیاب ظاهر می شوند». حتا به باور نولدکه، اساطیر اوستا، اساطیر طبیعی است که شخصیت ایزدی و مینوی یافته است (4: 45). در مرحله‌ی بعد، اسطوره های ایزدی اوستا به پادشاهان و پهلوانان انسانی، تبدیل شده اند. با درک این روند، می توان به این دریافت اشاره کرد که ویژگی فرهنگ اساطیر اوستایی، تجسم بخشی و استومند کردن اساطیر مینوی است، که پدیده های طبیعی، شخصیت ایزدی و مینوی می یابند. در روایت حماسی شاهنامه، مرحله‌ی دیگر از تحول پیش می آید که تجسم یافتن ایزدان اسطوره‌يي، به شاهان و پهلوانان زمینی می باشد (4: 49).

با استناد به نمونه هایی مشترک بین اسطوره و حماسه، می توان دریافت که اسطوره و ادبیات باهم ارتباط عمیقی دارد و ادبیات در تحول و حفظ اساطیر، نقش مهم دارد. این ارتباط را می توان در اوستا، کتاب دینی- اساطیری، و شاهنامه، کتاب ادبی- حماسی) مشاهده کرد که چگونه ایزدان اساطیری به عنوان پادشاهان و پهلوانان زمینی، در شاهنامه تحول یافته و با خویشکاری های جدید ظاهر شده اند.

اساطیر با این حضور در شاهنامه و دیگر انواع ادبی ادبیات پارسی دری، زمینه ورود شان را در تیاتر و سینما نیز فراهم کرده است.

اسطوره ادبي به اين مفهوم نيست كه در پديده‌هاي ادبي، تلميح‌گونه از كركترهاي اسطوره‌اي نام گرفته شود؛ اسطوره ادبي، مرحله‌اي از تحول اسطوره است كه اسطوره در ادبيات به زندگي اش به عنوان روايت ادامه مي‌دهد و سبب به ميان آمدن آثار ادبي مي‌شود. آثار ادبي به طور متداوم موضوع‌اش را از اسطوره مي‌گيرد و اين اساطير را متحول مي‌كند. در شخصيت‌هاي رمان‌ به مشكل مي‌توان تحول شخصيت هاي اساطيري را دريافت؛ اين اساطير حتا به عنوان شخصيت‌هاي مفهومي تبارز مي كنند. در بوف كور، مسخ و رمان‌هاي ديگر مي‌توان از تحولات مفهومي اساطير را درك كرد.

بخش اساطيري و پهلواني شاهنامه، ايلياد و اديسه، منطق الطير عطار، رمان هوليس و سيزيف، از آثاري است كه اساطير در اين آثار تحول يافته و وارد ادبيات شده و اسطوره‌‌هاي ادبي خوبي آفريده شده است. در شاهنامه، اساطير اوستايي؛ در ايلياد، اساطير يوناني به اسطوره ادبي تبديل شده‌اند. اسطوره سيمرغ در منطق الطير عطار يك مرحله ديگر ادبي شدن را نسبت به سيمرغ شاهنامه، پيموده است. همين طور هوليس و سيزيف مرحله ديگري از ادبي شدن اسطوره ايلياد است.

همان گفته ريكور است كه اسطوره عتيقه نمي‌شود؛ بنا به نيازهاي‌ رواني جوامع و افراد بشري و بنا به تحول در تفكر و عقلانيت بشر اسطوره نيز تحول مي‌يابد و به صورت‌هاي متفاوت جلوه مي‌كند.

 

كتابنامه

1- بهار، مهرداد؛ پژوهشي در اساطير ايران (پاره نخست و دويم)؛ چاپ هفتم، آگاه؛ تهران 1387.

2- جواري، محمد حسين؛ اسطوره در ادبيات تطبيقي (مجموعه مقالات)؛ چاپ اول، سمت؛ تهران 1383.

3- ريكور، پل؛ زندگي در دنياي متن (شش گفت وگو و يك بحث)؛ بابك احمدي؛ چاپ پنجم، مركز؛ تهران 1386.

4- ستاري، جلال؛ اسطوره ايراني؛ چاپ دوم، مركز؛ تهران 1388

5- فيتس پاتريك، پيتر؛ اسطوره شناسي حقوق نوين؛ محمد علي نوروزي؛ چاپ اول، گنج دانش؛ تهران 1382.

6- كاسيرر، ارنست؛ زبان و اسطوره؛ محسن ثلاثي؛ چاپ اول، مرواريد؛ تهران 1387.

7- كزازي، مير جلال الدين؛ رويا، حماسه، اسطوره؛ چاپ پنجم، مركز؛ تهران 1388.

8- مختاري، محمد؛ اسطوره زال (تبلور تضاد و وحدت ملي)؛ چاپ دوم، توس؛ تهران 1379

9- واحد دوست، مهوش؛ نهادينه‌هاي اساطيري در شاهنامه؛ چاپ اول، سروش؛ تهران 1379.

10- هايدگر، مارتين؛ معناي تفكر چيست؛ فرهاد سليمانيان؛ چاپ اول، مركز؛ تهران 1385.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

مریم وزیری28.09.2022 - 12:19

 با عرض سلام خدمت شما جناب آقای یسنا، ادیب گرامی، مطالب بسیار مفید بودند و من برای نوشتن پایان نامه ام از این مطالب ارزشمند استفاده نمودم.بسیار سپاسگزارم. ان شاءالله همواره خداوند یار و یاور شما دوست گرامی باشد.

قربان قاسمی12.06.2022 - 05:43

 مختصر و مفید بود.استفاده کردم.

دنیا17.02.2014 - 12:15

  خیلی تشکر ازینکه این مطالب را نوشته اید
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



محمد یعقوب یسنا