امروز با بیدل
٤ عقرب (آبان) ١٣٩١
در شعر بیدل، قرائت درست از دشواریهایی است که همیشه با آن روبهروییم. بسیاری از مصراعهای شعر بیدل چند گونه خوانده میشوند. البته این خاصیت در شعر دیگر شاعران ما هم هست، ولی در شعر بیدل به دلایل متعددی که اکنون جای بحثش نیست، فراوانی بیشتری دارد. یکی از این موارد که امشب بدان برخورد کردم، این است:
زندگی در پیچ و تاب سعی بیجا مردن است
از تپیدن عالمی بسمل شد و قاتل نداشت
به راستی مصراع اول را چگونه باید خواند؟
زندگی در پیچ و تاب سعی بیجا، مردن است
یا
زندگی، در پیچ و تاب سعی بیجا مردن است
من سالها مصراع را با شکل اول خواندهام و به خاطر سپردهام. امشب بهناگهان متوجه شدم که قرائت دوم هم ممکن است. ولی به نظرم باز همان شکل اول ارجحیت دارد. در این شکل، شاعر قیدی در کار میآورد. میگوید زندگی اگر با «پیچ و تاب سعی بیجا» باشد، با مردن برابر است. و در صورت دوم، زندگی به طور مطلق، «مردن در پیچ و تاب سعی بیجا» دانسته شده است.
به نظر من میرسد که بیدل در شعرش کمتر زندگی را به طور مطلق بیفایده دیده است. معمولاً آنچه او از آن شکایت دارد، این تب و تاب و تلاشهای بیهوده است. بلکه حتی گاه ترک کردن این تب و تلاشها، رنج هستی را آسان میکند.
ترک آرزو کردم، رنج هستی آسان شد
سوخت پرفشانیها کاین قفس گلستان شد
نکتهی دیگر این است که آوردن این قید، باید هدفمند بوده باشد. اگر نه گفتن این «پیچ و تاب سعی بیجا» ضرور نبود. شاعر میتوانست بگوید زندگی با مردن برابر است. بعد فضای خالی در وزن را با چیزی دیگر که حالت قید نمیداشت، پر میکرد.
از این گذشته بیدل بیتی دیگر هم با ساختاری مشابه این بیت دارد که این نظر را تایید میکند. اینجا دیگر روشن است که «در بند و قید رسم و عادت» است که زندگی را با مردن برابر ساخته است.
زندگی در بند و قید رسم و عادت، مردن است
دست دست توست، بشکن این طلسم ننگ را
**********
سرو گل ناکرده آزادی مخواه
این ثمر وقف بهار بیبری است
بیت در نگاه اول مبهم مینماید، آن هم به خاطر «گل ناکرده» که ممکن است آن را همان گل واقعی بپنداریم و گل کردن را روییدن گل از سرو یا میوه کردن آن بدانیم. ولی در واقع «گل کردن» یک معنای کنایی دارد، یعنی «آشکار شدن»، «به جلوه رسیدن»، «تبارز یافتن». میگوید «تو تا سرو گل نکردهای (تا وقتی که جلوه یا کیفیت سرو نیافتهای)انتظار آزادی نداشته باش.»
در مصراع دوم این معنی تکمیل میشود. میگوید وقتی آزاد هستی که بیثمر باشی. این ثمر (آزادی) فقط با «بیثمری» (بیمیوه بودن) به دست میآید. به بیان دیگر، ثمر بیثمری، آزادی است. بیدل از این نوع متناقضنمایی بسیار دارد:
تماشای عجیبی داشت بزم بیتماشایی
فسونهای تجلّی آفت نظّاره ما شد
یا
حیف همّت کز تلاش بیاثر سوزد دماغ
خجلت نایابی مطلوب، مطلوبم بس است
این را اضافه بکنم که در بیت مقصد ما هرچند «گل ناکرده» بیشتر بار کنایی دارد، به اعتبار کلمة «گل» یک مراعات نظیر با سرو و میوه هم پدید آورده است. بیدل این کار را بسیار میکند که تعبیرهای کنایی را متناسب با فضا انتخاب میکند. مثلاً در جایی میگوید «کباب گلشن داغم که شعله شبنم اوست» و اینجا هرچند «کباب بودن» به معنی «مشتاق بودن» است، «کباب» آن با «شعله» هم تناسبی دارد. به واقع یک کار دوگانه از کلمه کشیده است. من در کتاب «کلید در باز» در این مورد بحث کردهام.
این نکته هم گفتنی است که در بیت مقصد ما «سرو» با سکون «و» خوانده میشود، به این صورت «سرو، گلناکرده». به واقع مثل این است که بگوییم «سرو ناگشته» یا «سرو ناشده».
برگرفته از وبلاگ نویسنده
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته