حیدری وجودی، آخرین حلقهء شاعران عارف درافغانستان
٢ قوس (آذر) ١٣٨٧ اگر سخن به مطلقیت نگفته باشم ، استاد حیدری وجودی را می توان آخرین حلقهء شاعران عارف در افغانستان دانست. حالا شاید چنین بزرگوارانی در گوشه و کنار این سرزمین زیست می کنند و با دم گرم عرفانی خویش در پیکره ء شعر شور و حالت عارفانه می آفرینند ، اما با دریغ من در زمینه اطلاع و شناختی ندارم . استاد حیدری و جودی نه تنها در عرفان نظری و عملی جایگاه بلند و ستایش بر انگیزی دارد ؛ بلکه شعر های او خود منبر با شکوهیست که پیوسته از آن پند ، اندرز، عشق و بینش های عارفانه چنان طیفی از نور در دلهای اهل دل راه گشوده است . این عشق و بینش به ویژه غزلهای او را به چشمه سار گوارایی بدل کرده است. چشمه سار شفاف ، سرد و گوارایی در یک تموز داغ. چشمه ساری که تا می نوشی،پیوسته می خواهی بنوشی و بنوشی. او را می توان حلقه ء وصلی در میان شاعران کلاسیک و مدرنیست خواند. با آن که او هیچ گاهی نخواسته است تا گامی به آن سوی دیوار های پست وبلند اوزان عروضی بردارد، با این حال من جایی نشنیده ام و گاهی هم از او نخوانده ام که در برابر جریان های نوین ادبی به مقابله و پر خاش بر خاسته باشد . آن گونه که شماری چنین کردند. پیوسته از استاد حیدری در گفتگو هایش و یاهم در نشست های رسمی و غیر رسمی شنیده ام که شاعران جوان مدرنیست را به فرا گیری ادبیات کلاسیک ، معیار ها و موازین شعر کلاسیک فارسی دری فرخوانده اند. حیدری بر این نکته تاکید داشته است که بدون آگاهی از ضابطه های ادبیات کلاسیک نمی توان از نو آوری ومرحله ء نوین در شعر و شاعری سخنی به میان آورد. البته تاکید حیدری برآگاهی ادبیات کلاسیک ، مکتب ها و جریانهای ادبی گذشته به مفهوم مخالفت و پر خاش او در برابر جریاهای نوین ادبی نیست. برای آن که هر مرحله ء تازه و نو بر اساس یک مرحله کهنه شکل می گیرد و پدید می آید . از این نقطه نظر هیچ چیز تازه و بدون ارتباط با گذشته در هیچ زمینه علمی ، ادبی و هنری نمی تواند وجود داشته باشد. حتا می توان گفت که هیچ اختراعی نمی تواند کاملاً نو باشد. هر اختراعی در حقیقت ادامهء گذشته است و عناصری کهنه را در خود دارد. منتها این عناصر دریک پیوند نو و تازه در یک ساختار تازه هویت تازه و عملکرد تازه یافته است. من بیاد دارم که بار ها حیدری وجودی شعر های آن شمار شاعرانی را که پس از سالها تجربه ء موفقانه در عوالم عروضی به عوالم عروض آزاد و شعر سپید راه زده اند با شعرشاعرانی که به تعبیر اهل کمپیوتر « شارت کت» راه زده اند و یک شبه شده اند پست مدرنیست ، مقایسه کرده و گفته است تا زمانی که شاعری سرایش در اوزان عروضی را با موفقیت تجربه نکرده باشد نمی تواند یکی ویک باردر عوالم شعرآزاد عروضی و سپید گل کند و اقبالی به بار آورد. این نوع نگرش و دریافت از جریان شعر معاصر افغاستان است نه مخالفت با جریانهای مدرن شعری و ادبی. حلقه ء اتصال شاعران از نسل ها و سیوه های گوناگو بدل شود. ً او سالهاست که به حلقه ء اتصال شاعران کلاسیک و مدرن بدل شده است . چنان که او در یک جهت دوستی و ارادت استواری با صوفی عشقری داشته و روز ها را در کنار او به سربرده ؛ بلکه در جهت دیگر یک چنین محبت ، عشق و ارادت را به واصف باختری شاعر مدرنیست و یکی از راه گشان شعرنیمای و سپید در کشور، نیز داشته است. روزگاری که این همه ادبیات و فرهنگ فر و شکوه خود را از دست نداده و ارزش انسان ها با معیار های بازار آزاد سنجیده نمی شد ، دفتر حیدری در کتابخانه ء عامه جایگاه دیدار شاعران ، نویسنده گان و پژوهشگران و جایگاه بحث های دلنشین ادبی بود. بزرگان بحث می کردند و جوانان می آموختند. شمار زیادی از شاعران جوان از همین نشست ها راه خود را به سوی رسانه ها باز کردند. از این نقطه نظر او گاهی خود به مانند یک نهاد فرهنگی اثر گذار بوده است. من نمیدانم که این روز ها کتابخانه ء عامه چه حال و هوایی دارد!اما تا جایی که می دانم هنوز زمزمه ء:
« بشنو از نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند »
از حلقه مثنوی خوانان که به دور استاد حیدری در کتابخانه ء عامه گرد می آیند ، بلند است . باری در پیوند به این جایگاه او گفته بودم:
هر هفته در روز های دوشنبه و پنج شنبه ، آن گاه که خورشید کابل در آن سوی کوه های پغمان غروب می کند ، صدایی ازکتابخانه ء عامه ء کابل بلند می شود که :
بشنو از نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند
این صدا ، صدایست که از حلقهء مثنوی خوانی حیدری وجودی به گوش می رسد .صدای شاعری که سالهاست با مشعل جاودانه ء اندیشه و کلام مولانا جلال الدین محمد بلخی در سرزمین تصوف و عرفان راه می زند . در این دو روز پیوسته شماری از جوانان دلبسته به ادبیات و عرفان به کتابخانهء عامه ء کابل می آیند ، به دور حیدری وجودی حلقه می زنند و به آموزش مثنوی معنوی می پردازند . سالهاست که حیدری در کنار شعر وشاعری ، جوانان علاقمند به ادبیات عرفانی و به ویژه مثنوی معنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی را با راه اندازی حلقات مثنوی خوانی ، آموزش می دهد . از این نقطه نظر او بر شماری از شاعران نسل بعد تر از خود حق استادی دارد. از این نقطه نظر هیچ کسی به پیمانه او در گسترش مقنوی خوانی درپایتخت کشور تلاش نکرده است. حتی آن گاه شلاق به دستان رسیده از جهنم تعصب و کوردلی بر هر چه روشنایی ، عشق و ادبیات بود شلاق می کوبیدند و دشت ها و کوچه ها را لبریز از هیا هوی تاریکی کرده بودند، حیدری وجودی در آن سوی مرز های غربت در پشاور پاکستان نیر با دلسوخته گی بیشتر می خواند :
بشنو از نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند او روی گلیم پاره پاره ء غربت نیز حلقه مثنوی خوانی راه اندازی می کرد و جوانان پناهنده ء افغانستان را با شعر و عرفان مولانا آشنا می ساخت. گویی برای آن به پاکستان آواره شده بود تا نگذارد که این مشعل مقدس به دست متعصبان کور دل خاموش گردد . این مشعل یک بار دیگر در کتابخانه ء عامهء کابل روشن شده است. عمرت دراز باد! استادحیدری وجودی که گاهی فکر می کنم که با این کار خورشیدی را بر دوش می کشی. همان خورشیدی که می دانیم که این روز ها در هر گام هزاران تیر زهر آلود به سویش پرتاب می کنند. می دانیم که آسوده گی پرواز خفاشان در زیر چتر تاریکیست نه بر فراز گنبد خورشید! حیدری را می توان آخرین حلقه شاعران عارف و متصوف افغانستان گفت . او هر چند بنا بر دشواری های زنده گی نتوانست به آموزش های تخصصی و عالی بپردازد ؛ ولی از همان سپیده دم جوانی به خود آموزی در عرصه ء ادبیات پرداخت و بعداً با شماری از استادان و شاعران پیشگام در شهر کابل روابط دوستانه یی ایجاد کرد و بدینوسیله توانست تا از محضر استادان شعر و ادبیات معاصر افغانستان مانند صوفی عشقری ، شایق جمال، خال محمد خسته ، ملک الشعرا بیتاب ، استاد نوید ، فکری سلجوقی و بعداً واصف باختری فیض ببرد. این روابط در یک جهت نه تنها سبب رشد استعداد شاعری و آفرینش های ادبی او گردید ؛بلکه در جهت دیگر زمینه ء شناسایی او را در حلقات ادبی و فرهنگی شهر کابل به حیث یک شاعر جوان و با استعداد، نیز فراهم کرد . او هم اکنون نه تنها یکی از شاعران سر شناس و قابل احترام در افغانستان است ؛ بلکه در تمام حوزهء گسترده ء زبان فارسی دری نیز شاعر شناخته شده است . حیدری سالهاست که در کتابخانهء عامه ء کابل کار می کند و امروزه این دو نام چنان با هم آمیخته است که یکی یاد آور آن دیگری است. حیدری شاعر کلاسیک سرا و پابند به سنت های ادبی کهن ا ست . او به فرم های مدرن رغبتی نشان نمی دهد. در فرم های کلاسیک فرم دلخواه او غزل است و به حق او یکی از غزل سرایان موفق و پیشگام افغانستان است. او در شعر عارفانه ء معاصر جایگاه بلندی دارد . شعر او از نظر زبان روان ، پیراسته ، آهنگین ، و به دور از ابهام مخل و نا زیباست که بیشترینه با موضوعات و رگه های عرفانی و تصوفی آمیخته است . هر گونه دریافت شاعرانه در شعر او با تصوف و عرفان در می آمیزد. با این همه او در تصویر پردازی ، زبان تازه و مدرن دارد . او در ارائهء تصاویر شعر هایش از ترکیب ها و ارائه های تازه استفاده می کند. گاهی غزلهای او از چنان شور عاشقانه ، زنده گی ، امید و عاطفه سرشار است که خواننده را به شگفتی اندر می سازد که این همه آتش عشق در سینه این شاعر شصت و اند ساله چگونه زبانه می کشد. چقدر خوشبخت اند آنانی که سینه و هستی شان به چایگاه مقدس آتش عشق بدل می شود واین چه سینه های پاک و بهشتی است که این که این همه سوزنده گی عشق و غرفان را در خود جا داده است. در روزگاری که سینه هایی دنیا پرستان به صندوق ماران بدل شده است این گونه شاعران چه مقدار خوشبخت اند که تنها سینه ها ؛ بلکه تمام هستی در نظر آنان به تجلی عشق یار بدل می شود. به گفته ابوالمعانی میزا عبدالقادر بیدل:
هجوم جلوه ء یار است ذره تا خورشید به حیرتم من بیدل ، دل از کی بر دارم
من سینه ء بزرگ استاد حیدری را همچنان لبریز از آتش عشق و عرفان آرزو می کنم ! مردی که اگر گل گلاب بخواب می بیند آن را نه در بته ، بلکه در چمن می بیند . چمنی که خود به یک دشت گل گلاب استحاله می کند .
دیشب چمنی به خواب دیدم یک دشت گل گلاب دیدم
عقرب 1387 نوامبر 2008 شهرکابل |
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته