چهار نوشته دربارۀ زبان و شعر
١٨ میزان (مهر) ١٣٩١
در این نوشته میخوانید:
١ - واژه های رایج در زبانِ فارسیِ امروز
٢ - چند گپ درباره ی چند بیت
٣ - تصوّري از يك جغرافيا
٤ - شرحِ چند بیت از نیای معانی(بیدل)
زبانِ فارسی، بربنیادِ هنجارها در فرایندِ داد وستد فرهنگی- تاحدی- تحوّل یافته وبرخی از واژه های کهن باتوجه به انگیزه های گوناگونی که برسرنوشتِ زبان جاری بوده، متروک مانده اند وبه جای آن ها، شماری از واژه های تازه {بربنیاد نیاز زمانی وزبانی} وارد حوزه ی کاربردی در زبان شده اند.
دراین بخش، می کوشم به کاربردِ مفهومی برخی از واژه های رایج (ویاهم تازه رایج شده) در زبانِ فارسیِ امروز اشاره کنم.
درین نوشتار، افزون برمعنا های چند گانه ای که برای هر واژه در زبانِ فارسیِ امروز وجود دارد، من به رایج ترین معنای واژه ها بسنده می کنم، تا مجال درکِ زود رس برای خواننده گان، فراهم شود:
فَراگرد:
این واژه (فراگرد) به معنای پدیده ای طبیعی است که دگرگونی های تدریجی در آن به نتیجه ای معین می رسد؛« هم چنان به مفهومِ شماری از عملکرد ها است که به نتیجه ی معین ومشخص می انجامد. مفهومِ دیگر این واژه را نزدیک به "جریان" و "روند" هم دانسته اند. فرایند ، فرارَوَند و فراشُد نیز گفته شده است».
فراهَمایی:
به معنای سخنرانی های رسمیی است که توسطِ چند نفر، در باره ی موضوع مُعیّنی ایراد می شود.
رویکرد:
به معنای آغازِ دستیابی به هدف وهم چنان کاری است که به خاطرِ رسیدن به مرحله ای انجام می شود؛ رهیافت، مفهومِ دیگری از واژه ی رویکرد است.
رویه ورویه:
"رویه" به معنای روش، شیوه وعملکرد است مانند: "این رویه ی اخلاقی تو با دیگران، بد است."
امّا رویه ((RUYE به معنای روکش وچیزی است که بر روی (سطح)چیزی کشیده می شود وبه آن"آستر"و"استر"
نیز می گویند.
افزون بر آن چه گفته شد، در فرهنگِ معاصرِ فارسیِ امروز (ص686، چاپِ فرهنگِ معاصر) که به کوششِ " غلام حسین صدری افشار؛ نسرین حکمی ونسترن حکمی" گرد آوری شده آمده است:
"رویه افزون برمعنای روکش، به معنای بخشِ هر چیز (است) که مرزِ آن با فضا یا با چیزِ دیگر است؛ هم چنان به مفهومِ بخشی از کفش که روی پنجه ی پارا می پوشاند، است. در اصطلاحِ ریاضی هم به معنای سطح است."
هم اندیشی:
به معنای فرایندِ اندیشیدن چند نفر در مورد مسأله ویا مسایل مشخص در همکاری با یکدیگر است. در زبانِ فارسی، برابرِ واژه ی سمینار را " هم اندیشی" دانسته اند.
رونوشت:
متنی است که از روی متنی نوشته شده باشد. برخی ها برابر واژه ی " فوتو کاپی" را در زبانِ فارسی"رونوشت" دانسته اند؛ اما با توجه بر رویکردِ مفهومیِ نوشتن، این واژه (رونوشت) نمی تواند مفهومِ فوتوکاپی را در زبانِ فارسی به گونه ی دُرست برساند.
ذبیح یا زبیح:
"ذبیح" واژه ای است که از "ذبح" ((ZEBH گرفته شده و به معنای سر بُریده شده، کشته شده وقربانی شده است؛ نگارش آن با "ز" ؛ یعنی به گونه ی "زبیح" بر بنیادِ همین رویکردِ مفهومی، نا دُرست است.
ذکی و زکی:
"ذکی" به معنای هوشمند، هوشیار وشخصِ دارای ذکاوت است؛ امّا " زکی" به مفهومِ پاکیزه و پاک است.
در فرهنگ فشرده ی سخن (فرهنگِ دو جلدی) از دکتر "حسن انوری" افزون بر مفاهیمی که آورده شده، واژه ی "زکی" با تلفظ ZEKI، به معنای " گفتگوی غیر مؤدبانه، هنگامِ اعتراض، همراه با انکار وتعجب به کار می رود. تکیه ی اصلی در تلفظِ این کلمه بر روی هجای نخست است." (ص 1202).
آوانگارد:
این واژه (آوانگارد) فرانسوی است که معنایِ پیشتاز، پیشگام و پیشرو را در زبانِ فارسی ارایه می کند.
پیشنهاد می کنم به جای واژه ی "آوانگارد" ، برابر های فارسی این واژه در زبانِ فارسیِ امروز به کار گرفته شود.
کاربُرد: وضعیت به کاررفتن چیزی، ونیز به معنای چگونگی کار کردن چیزی است.
کار افزار: وسیله یا ابزاری که برای انجام کاری ضرورت است.
چند گپ درباره ی چند بیت
"وارسته ی تعلقِ زنار و سُبحه ايم
نيرنگِ اين دو رشته ندوزد قبایِ ما" (بيدل)
"زنار"(رشته ی متصل به صلیب که مسیحیان به گردن می آویزند) و"سبحه" (تسبيح) دو نمادي از تعلقاتِ ديني است كه بيشتر تعلقِ خاطر زاهدان (اعم از مسلمانان ومسیحیان) به آن ها وابسته است.
بربنيادِ آنچه اشاره شد، نياي معاني مي گويد: وارسته؛ يعني آزاده از تعلقِ زنار و سبحه استم؛ زيرا عارفِ سالك با توجه برايمان كاملش براصل وحدانيت (وحدت الوجود) آزاده از هررنگ وتعلق كه به نحوي سبب نيرنگِ (فريب) او در راهِ رسيدن به خداوند بزرگ مي شود، است ،واين دو رشته ي نيرنگ ؛ يعني زنار و سبحه كه اينجامراد از تظاهر به خدا شناسي است ونه داشتن ايمان عاشقانه به خداوند (ج)، نمي توانند سبب دوختن قباي نيرنگ برتنِ ایمان او شوند. (حافظ هم دراين مورد؛يعني ستايش از آزاده گي و وارستگي از تعلقات اشاره ي زيبايي دارد: غلامِ همت آنم كه زيرِ چرخِ كبود + زهر چه رنگِ تعلق پذيرد آزاد است".
"از قوّتِ تأئيدِ تو تحريكِ نسيمي
بربحر كشد از شكنِ موج كمان ها"
از ديدِ شاعرِعارفي مانندِ بيدل، هر رویکردی در هستي(حتا تحریکِ نسیمی) ، تأئيدی بر موجوديتِ وحدت الوجود (خداوند) در جهانِ كثرت است.
با توجه به آنچه گفته شد، نياي معاني (بيدل) با تُنک خيالي قشنگی به اين رويكردِ عارفانه؛ يعني تأئيد ذاتِ حق (هستیِ وحدت الوجود) در جلوه هاي گوناگون - واز آن جمله بررويكردِ وزيدن نسيمي بر سطح آب وايجادِ موج هاي كمان گونه برروي آب بحر- اشاره مي كند. بيدل مي گويد: از فرطِ قدرت (قوت) تأئيد موجوديت خداوند، نسيمي كه برروي بحر مي وزد واز شكنِ موج، كمان هاي متعدد ؛يعني جهانِ كثرت شكل مي گيرد.
بيدل باتوجه به این مسأله به ما مي فهماند كه خلقت هر نوع كثرتي با جلوه ها و رنگ هاي گوناگون تنها در يدِ قدرت "وحدت الوجود" ؛ يعني خداوند بزرگ وهستیِ مطلق است ،وهيچ كثرتی بدونِ وحدت، موجود نيست.
"فرشِ مخمل همبساطِ بورياي فقر نيست
چون صفِ مژگان كُشايد محو گردد خواب ها"
"فرشِ مخمل" كنايه از "عیش وعِشرت" است كه به هيچ روي اين فرشِ مخمل، همبساط ؛ يعني همآورد بورياي فقر" ؛ يعني فقرِعارفانه نيست؛ زيرا بورياي فقر نه تحملِ فرشِ مخمل؛ يعني راحتی ،عيش وعشرتِ کذايي نفس را دارد ونه هم با راحتِ مجازي قرین است؛ بورياي فقر که نشانه ای از مراحلِ سلوکِ عارفانه درسلکِ صوفیه است، بر خلافِ " فرشِ مخمل" با دشواري، دُرشتي ؛ ولي غنا واستغنای واقعیِ سالك همراه است.
در مصرعِ دوم اين بيت، نياي معاني (بيدل) در پيوندِ مفهومي با مصرعِ نخست مي گويد: وقتي مژگان صف مي كشايد ؛ يعني ديده بيدار مي گردد،خواب هايي كه ناشي از غفلت وعيش وعشرت و زاده ی نفس اند، محو شده وانسان كه اینجا مي تواند اشاره به عارف سالك پنداشته شود، از اين خوابِ بر رویِ فرشِ مخمل بيدار شده وبر بورياي فقر می نشیند.
"لطفي،امدادي ، مدارايي، نيازي، خدمتي
اي زمعني غافل آدم شو باين مقدارها"
افزون بر كنايات، تشبيهات، اشارات ونمادهاي عرفاني كه در شعر بيدل به فراواني وجود دارد، توجه بر مفاهيم وارزش هاي انساني ورويكرد هاي اخلاقي نيز از ويژه گي هاي محتوايي در شعرِ نياي معاني (بيدل) است.
با استناد بر اين مسأله، در اين بيت بيدل مي گويد: آدمي باید لطف، امداد، مدارا، نياز وانجام خدمتي را در برابرِ همنوعانش همواره ازياد نبرد؛زيرا همين مقدار ها ( كه اشاره به همين ارزش هاي در بالا مطرح شده دارد) است كه مفهومِ واقعی آدم بودن وآدميّت (انسانيّت) را در وجود انسان شكل مي دهد.
لطف،امداد،مدارا، نياز وانجامِ خدمت در برابر آدم هاي ديگر است كه معناي آدميّتِ مارا بر مي تابد؛ در غير آن انسانی بدون داشتن اين همه ارزش ها واوصاف، مفهوم آدميتش زير سؤال است.
"اي ز معني غافل آدم شو به اين مقدار ها" نيز جنبه ي تأكيدي وتوبيخي براي عملي سازي اين روش ها در وجودِ مان دارد.
تصوّري از يك جغرافيا
شعرِ شاملو در حوزه ي زبان، جغرافياي گسترده اي ست كه به مدد واژه ها وتركيب ها شكل مي گيرد ومخاطب را پا به پا مي برد تا پهنايِ اين جغرافيا را نشان بدهد.
من هم كه يكي از همان مخاطبانم ، مي خواهم تصوّرم را از جغرافيايِ يك شعرِ او، براي تان رسم كنم؛امّا در نخست خودِ شعر را نقل مي كنم:
" زنان و مردانِ سوزان
هنوز
دردناك ترين ترانه ها شان را نخوانده اند.
سكوت سرشار است
سكوت
از انتظار
چه سرشار است ! " (شاملو)
شاملو چه مي خواهد بگويد:
"دردناك ترين ترانه ها" تا "هنوز" از گلوي " زنان ومردانِ سوزان" ؛يعني آدم هايي كه سوختن را تجربه كرده اند، خوانده نشده، که این در واقع دعوت به "انتظاري" ست كه سكوت ،حجمِ آن انتظار را با تمامِ لبريز بودنش از خاموشي تحمل مي كند تا روزي " دردناك ترين ترانه ها" از حنجره ي زنان ومردان؛ يعني آدم هاي مشقت كشيده، فرياد شود.
اميد به بركشيدن فرياد از حنجره ي سكوت به خاطر افاده ي "دردناك ترين ترانه ها" ، وبه پايان رسيدن مرحله ي انتظارِ سكوت، جانمايه ي اين شعر كوتاه است.
شاعرانگي در زبان:
شاملو از مهمترين چهره ها در فرايندِ ايجادِ شاعرانگي درزبان است؛ ايجادِ شاعرانگي در زبانِ شعرِ شاملو نخست از همه با چيدمان واژه گاني وسپس هم با رويكردِ تأكيدي صورت مي گيرد،مثلن در شعري كه پيشتر آورده شد.
نخست چيدمانِ واژه گاني:
كنارهم قرار گرفتنِ واژه های "زنان، مردان وسوزان" در يك مصرع، افزون برهم جنس بودن آن ها به لحاظ كاربردِ قوافي ( امّا اين كاربردِ بيشتر جنبه ي موسيقايي دارد ونه جنبه ي سنتي در به كارگيري قافيه به شكل كلاسيك آن) ونيز تركيبِ " دردناك ترين ترانه " وپيوندِ موسيقايي "ترين" با " ترانه ها" در حوزه ي چيدمان واژه گاني، سبب ايجادِ شاعرانگي در زبان شده است.
در رويكرد تأكيدي هم،در پاره ي دوم شعر (سكوت سرشار است+ سكوت+ از انتظار+ چه سرشاراست) دوبار كاربردِ واژه ي "سكوت" و" سرشار" به گونه ي تأكيدي، افزون برتداعي مفهوم (يعني سرشار بودن سكوت از انتظار براي فريادِ دردناك ترين ترانه ها) به گونه اي، ايجادِ شاعرانگي در زبان است.
تغزّل در زبانِ شاملو:
تغزل در زبانِ شاملو، باتوجه به برداشت هاي سنتي از مقوله ي تغزل (تغزل به معنای مغازله وغزلِ صِرف) شكل نمي گيرد؛ واز همين رو است كه هر گونه انديشه اي (ولو تا حدی تغزلی هم) در زبانِ شاملو، هوّيت تازه مي يابد وهر نوع تغني و ترّنمي با رويكردِ اجتماعي، به يك فريادِ جمعي بدل مي شود مانند:
" سكوت سرشار است
سكوت
از انتظار
چه سرشار است ! "
" سرشار بودن سكوت از انتظار" در پيوند با پاره ي نخستِ " دردناك ترين ترانه ها"ی ناخوانده شده ي زنان ومردانِ سوزان، بي گمان ارایه مقوله ي تغزل (ونه تغزل به مفهومِ سنتي آن ) در زبانِ شعر است.
شرحِ چند بیت از نیای معانی(بیدل)
"لعلِ خاموشت گر از موجِ تبسُم دم زند
غنچه سازد در چمن پیراهن از خجلت قبا"(بیدل)
"لعلِ خاموش" کنایه از "لبِ خاموش" است و "موجِ تبسم " اشاره به "شُکوه تبسمِ"معشوق دارد.
باتوجه به آنچه گفته شد، نیای معانی (بیدل) می گوید: هنگامی که برلب خاموش تو تبسم موج زند (که منظورش بازتابِ زیباییِ تبسمِ معشوق در جغرافیای لب است) غنچه از شرمنده گی، قبا؛ یعنی جامه ی خجلت بر تن کرده و در برابر شُکوه و زیباییِ تبسمِ تو در پیراهنِ خجلتِ(شرمنده گی) خود پنهان می ماند.
بیانِ مفاهیمِ تغزلی (لیریک) در دبستانِ هندی، همواره با ظرافت، ابهام وتُنُک خیالی های شاعرانه همراه است؛ اما ویژه گی بیدل در مقایسه با سخنورانِ دیگر در دبستانِ هندی این است که او با ترکیب سازی های مبنی بر دریافتِ خودش مانند: "لعل خاموش" و "موجِ تبسم" در این بیت، به هر گونه رویکردِ شاعرانه هویت سیالِ حسی می دهد و از هر واژه و مصطلحی در زبان، بربنیادِ شیوه ی برداشتِ خودش استفاده می کند.
"کو مقامی کز شُکوهِ معنی ات لبریز نیست
غفلت است این ها که بیدل گویدت این جابیا !" (بیدل)
"مقام "، به معنای مکان، جای و منزل است. "شُکوهِ معنی"هم اشاره بر عظمتِ مفهوم و موجودیتِ خداوند در پهنه ی هستی دارد که همه جا از این شُکوه وعظمت لبریز(پُر) است. نیای معانی(بیدل) در این بیت می گوید: هیچ جاومکانی نیست که ازمفهوم (کنایتن مفهوم هستی و موجودیت) تو ؛ یعنی خداوند خالی (لبریز) باشد ، و این غفلتِ محض (بی خبری= نا آگاهیِ مطلق)است که بیدل ترا این جا(یعنی در مکانِ خود) فرا خواند که: "بیا! " ؛ زیرا با توجه به نگره های عرفانی، حقیقتِ هستیِ مطلق (وحدت الوجود= خداوند ) در تمام پدیده ها و اشیای عالم هستی (عالم مادی و متافزیک) جاری است و به تعبیرِ معروف:هر ورقِ هستی،دفتری ست از معرفتِ کردگار.
از دیدِ شاعرِ عارفی مانند نیای معانی(بیدل) در شش جهت (شرق،غرب،شمال، جنوب،آسمان،و زمین) جلوه ی حق (خداوند) جاری ست:
"در و دیوارِ من آیینه شد از کثرتِ شوق
هر طرف می نگرم روی ترا می بینم"
"گاه آهم می ربُاید، گاه اشکم می برد
نقدِ من یک مشت خاک و این همه سیلاب ها"(بیدل)
"آه" و"اشک"، دو نمادی از میزانِ گسترده ی رنجِ آدمی در زنده گی اند که در لحظاتِ یأس، تنهایی و اندوه به انسان دست
می دهند.
نیای معانی (بیدل) با توجه به این مسأله، شَکوه ی شاعرانه ای سر می دهد که: از فرطِ ناهنجاری های روزگار، گاهی آه سُراغ انسان می آید و گاهی هم اشک؛ در حالی که آدمی، چیزی جز یک مشت خاک بردامنِ هستی نیست،و در برابر این سیلاب ها؛ یعنی"اشک و آه" موجودی ست که هردم رَبوده می شود؛ یعنی این سیلاب ها(آه و اشک) شادی کامی هایش رااز او می گیرد.
"یک مشت خاک" هم اشاره به سرشتِ خاکی و کنایتن عجزِ انسان در برابرِ مصایبِ بزرگ است که بر او وارد می شود و از اثر آن "آه" و "اشک" گریبانگیرانسان می شود.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته