طنز آرایی در شعر معاصر دری

در سالیان پسین در زمینه ی شعر معاصر در ی جسته جسته طنز سیاسی رواج یافته است که به گمان من علتش را باید درموجودیت یک نوع شرایط سیاسی سخت مضحک و نا باور کردنی روزگار ما دانست . در روال بخردانه شرایط عادی پس از آنهمه نا ملایمات استخوان شکن روزگار که بر گرده ملت  تحمیل شد ، انتظار میرفت وضع عاقالانه یی پدیدار گردد و درد های متراکم جامعه کم از کم به درمانی برسد  . ولی در اثر سبکساریها و پذیرش کنکاشهای غیر واقعبینانه  دولتمردان ما ، از آنهمه آرزومندیها و انتظار ها هیچ یک آن بر آورده نگشت و دردورنما ها هم از  نخل آینده نمیتوان توقع ثمری چندان داشت . جریانهایی پیش آمد که ملت پاره پاره شده  وسر کوب گشته باز هم در یک حیرانی تازه به سر می برد . بر چه کسی و به کدام امیدی دل بست؟ این سوال هنوز در اذهان مردم پاسخ خود را نیافته است.

          روشنفکر  نا راضی هم که با پدیدار شدن هر گونه شرایط متغایر ، نمیتواند خودش را قانع  سازد و برآن دل ببندد ، به خود حق نمی دهد  به آسانی ، راضی شود و غلام هر گونه تعلق جدید گردد . پس مضکه ها را درک می کند و چون وضعیت نوین در نظرش سخت مضحک می آید او هم زبان به طنز و هجو و هزل می گشاید  تا لااقل مسخره ها را مسخره کند و وزبانی را بر گزیند که طرف را نه به جد که به هزل سر جایش بنشاند.

در این  چند سال پایانی هم در شکل شعر سپید و یا درشکل شعر نیمایی ویا در شکل غزل هجویه ها و طنز هایی در شیوه بیان  دوسه تن از پیشکسوتان شعر امروز دری ، پرتو نادری  و سمیع حامد جایگاه ویژه خود را یافته است که جا داد برآنها نگاهی افکنده شود که خود یکی از پدیده های نوین در عرصه شعر جدید ما شناخته می گردد. 

         گرایش به شیوه طنز پردازی  در  زبان غنامند دری از گذشته های دور در اشعار بسیاری از شاعران گذشته اگر نه به  فراوانی ، گهگاه چهره نموده است. به گونه مثال می توان در شعر طنز آمیز ناصر خسروبلخی «چنار و کدوبن» نخستین نمونه این گونه پردازش را مشاهده نمود که به گمان بسیارشاعر در برابر دشمن فکری خودش با آن شیوه خواسته است دق دل خودش را خالی کند . در تمثیلات عرفانی حکیم سنایی غزنوی، حکایات مثنوی مولوی به ویژه در آفرینشهای ادبی عبید زاکانی به عنوان یک ژانر ادبی مستقل در این شیوه و شگرد، آثار گرانسنگی در جدال با صاحبان قدرت و زور در نظم ونثر ، پدید آمده است . عبید زاکانی  در طنز آرایی نامش را در کنار بزرگانی چون سعدی و حافظ و مولوی جاودانه ساخت. منظومه « موش و گربه » و «رساله دلگشا » ی او از ظرافتهای ویژه یی  برخوردار است که بررسی آنها  فرصت دیگری  میخواهد. مولانا جامی هروی هم درکتاب  « بهارستان» خویش به شیوه ظریفی لطایف زیبایی  در طنز و انتقاد اجتماعی فراهم آورده است که بر کاستیهای اخلاقی و اجتماعی زمانه اش انگشت  انتقاد نهاده است .

در آغاز  سده بیستم درادب معاصر کشور ،  از سیمای برجسته و شاخص طنز پرداز  کشور ، می توان از اسماعیل سیاه هراتی نام برد که او هم با استفاده از منظومه های طنز آلود و نیشخند های سیاسی اش از دوران خود کامه گیهای سرداران محمد زایی و بروکراتهای دوران نادر خان در منظومه « سگ و شغال » پرده بر گرفته است   .

آنچه قابل  یار آوریست  آنست که طنز در روزگار ان پیشین بیشترینه در آرایۀ لطیفه ها و مطایبه ها بیان میشده و نه به گونه امروزین بیشتر سیاسی ، غیرمستقیم ،  شکننده و تعمیم یابنده .

در آغاز این روند گمان می رفت این جریان شاید عمر کوتاهی داشته باشد  و شاعرانی با گفتن یکی دو شعر در این زمینه دیگر دنباله کار را رها کنند و به روال عادی سرایش و گرایششان بر گردند  که چنین نشد و اکنون سرایش به گونه طنزی دامنه گستر ده تر یافته و  می توان گفت در این چند سال پسین روند این گونه سرایش در شعر معاصر به ویژه در شعر پرتو نادری و سمیع حامد نمود ویژه یافته است . ومیخواهد سیمای شعر معاصر دری را جلوه یی دیگر ببخشد .

            از قراین چنین پیدا است که در شعر سپید زبان دری اکنون پرتو نادری با گامهای شتابان پیشاپیش این شیوه به راه خودش ادامه  می دهد  . او در چند شعر ، طنز هایی را پرورده است که جای دارد برآنها نگاهی افگنده شود . او در شعر «امیر بزرگ» که خوب هم جا افتاده است می گوید : 

 

پيشوای من  ديريست

نام نامی خود را

بر سکه های  مفرغ آزادی  ضرب زده است

هرچند« جيلک» سبز غيرت افغانيش

تنگ تر از آن است

که شانه های سياه « مشرف » را بپوشاند

 

*

پيشوای من

هر روز

          هر روز

باامير بزرگ !

درآن سوی سال های غربت آزادی

تجديد بيعت می کند

و اما ؛ شايد

       خط ديورند  را

                          به رسميت  نمی شناسد

پيشوای من  در گهواره ء نظام رياستی يو نيکال

                                                            بزرگ شده است

و نام ديگرش وحدت ملی ست

و می داند که واژه ء « همايش »

انفلونزاييست

که با بال مرغان  بيگانه پرواز می کند

و می داند که واژه های

                            "  شهر وند "

                                          و

                                          "    دانشگاه "

توطئه ء تفنگ سالار بزرگ

                                    پرتو نادری ست

          این طنز شاعرانه ، سخت سیاسی است . شاعر دراین شعر هرچه هست دلواپسیهایی دارد . مبادا  نام آن شاعر خردمند بلخی یمگانی هموطنش به عنوان پاداشی تنها بر سر لوحه های آگهی همبرگر فروشانی قرار گیرد  که جز سود و سرمایه هدفی را دنبال نمی کنند چه مآل آدمی در چنین بازاری نقشی به عهده نمی گیرد و فرهنگ و اندیشه به سوی اصالتهای ملی کشور ها ی (معروض به عارضه) را هی ندارند .  ولی شاعر چرا از پیشوا می نالد ؟ مگر این پیشوا نبود که برایش دموکراسی آورد تا با آن بتواند شعرش را که در دوران خود کامه گان کمونیست و اخوان و طالب وغالب مجال انتشار نمی یافت ، حالا چاپش کند؟ آری چنین است ولی شاعر ما این را هم می داند که بدون این نوع دموکراسی که ظاهرا سخت فریبنده هم هست نمی شود این ( رهآورد ) دموکراسی ، به اهداف بلند مدتش برسد . زیرا این مضمون دموکراسی در کشور ما اکنون به فلسفه هگل می ماند که کسی از او پرسید : جناب هگل من از فلان گفته شما چیزی نتوانستم بفهمم می توانید آنرا برایم تفسیر کنید ؟ هگل در پاسخ آن مرد گفت : من وقتی آن مطلب را می نوشتم  فقط دو نفر آنرا می  فهمید ، یکی خدا و دیگری خودم . ولی حالا  تنها  خود خدا می داند و بس ! وضع این دمو کراسی پیشوا وپیشوایان پیشوا درست به همین گفته هگل می ماند . ملت و پیشوا هردو از آن چیزی نمی  فهمند . 

این گلوبالیزم نوپیدا در این جهان تک قطبی چه ارمغانی برای ملل عقب نگهداشته شده ببار می آورد تا با آن بتوان کار ملت و مللی از این دست را سر و سامان داد ؟ آیا جهانی شدن در جامعه یی که اکثریتش از سواد خواندن و نوشتن بی بهره هستند و در قرن بیست ویک هنوز بر گردن موتر و ارابه جدیدشان برای  دور نگهداشتنش از کزند چشم بد ، تعویذ و طومار پاکستانی می بندند ، چه ارمغانی جز تقلید میمونوار را در قبال خواهد داشت ؟ . بگذریم از اینکه اکنون بی جهانی شدن هم راهی پیش پای جوامع معاصر  باقی نمانده است . یکی از نقاشان نو آور سده بیستم -ژوان کری گفته بود : «عظمت و اهمیت یک آفریننده گی نو ، بانیرویی که از گذشته در بر دارد سنجیده می شود ونه با جهل نسبت به تلاشهای پیشین آفرینندگی یا تخطی از آن ...» ملتها باید خوب وبد خود شان را خودشان تشخیص بدهند  ، نه دیگران . هرگاه فاقد این تشخیص باشند به این معناست که آنان تاریخ خود شان را به باد فراموشی سپرده اند . ومردمی که تاریخ شان را از یاد میبرند از بد بختی و واژگونی گریزی ندارند .

شاعر ما از آینده این ( نظام ریاستی یونیکال)که شاعر آن را مورد یورش قرار داده است  ، بیمناک است . او درک کرده است در کشوری که اکثریت جامعه حق ندارد به زبان تاریخی خودش «دانشگاه » و « شهروند» بنویسد . زورگویان تبار گرای حاکمه را چگونه می توان با دموکراسی عادت داد ؟ . و مگر می شود در جامعه با چنین ستمگراییها یی به گفته شاعر « وحدت ملی » ایجاد کرد ؟ .

پيشوای من شايد نمی داند

که من وحدت ملی را دوست دارم

و از  نظام رياستی بيعت می کنم

و از  زبان سرخ ناصرخسرو

همبرگری ميسازم

با رنگ و بويي امريکايي

تا دستان پاستوريزه ء او

درکاسه ء چوبين بدخشانی ها  دراز نشود

          تقابل سنت و گلوبالیزم جزمی ( من در برابر سنت ، مدرنیته را قرار نمی دهم . آن بحث دیگریست که در کشور ما هنوز کاربرد آن جا ندارد . ) شاعر را آزار می دهد . او از دستان دراز پاستوریزه فراگیر میهراسد نه برای آنکه از همبرگر آمریکایی بدش می آید بل برای آنکه آن کاسه گک چوبین هنوز علی البدل واقعی خودش را در نزد او پدید نیاورده است . آن کاسه چوبین همزاد خواستنی است که به دست پدرانش تراشیده شده و حرمت آن کمتر از کاسه فغفوری نیست . زیرا او می داند :

ودر شعر « سیگار نیم سوخته » میخوانیم  :

...دوستان ما در اين شوره زار تلخ

وقتی دمو کراسی اشتباه می کند

ما بايد گورستان های تازه يي داشته باشيم

و هيچ کس

                                       حتی پدر من هم حق ندارد که بگويد

بالای چشمان دوستان ما ابروست

خون هزار داماد

خون هزار عروس

فدای دوستان ما باد

که تنها ياد گرفته اند

            بکش تا که زنده بمانی

دوستان ما مردمان  صبوری اند

و با عقل روشن کامپيوتری خويش

درجنگل تاريک " دی – آن – آی "

            سر گردانند

دوستان ما  انساج پوسيده ء گورستانهای تو را بو را را

هزارو يک رنگ

                                       درآزمايشگاه های " پنتا گون "

            تجربه می کنند

که شايد فلان ابن فلان

            درنخستين نسل

            امتدادی بوده است

            ازنژاد قابل

 

دوستان ما

بی آن که آب را گل آلود کنند

از رود خانه ء خو نين "يازدهم سپتامبر"

                                       ماهی قزل آلا می گيرند

 

    سمبول ماهی قزل آلای شاعر گره کشای بسیاری از گره ها می تواند باشد .   قزل آلا به ماهی گفته میشود که در هر جایی که تخم گذاشت همانجا را مسکن اصلی خودش می داند و در موقع تخم گذاشتنش باردیگر در همان دریا بر می گردد . و ویژه گی دیگرش آنست که میتواند برخلاف جریان تند آب با پریدن از آب شنا کند  .

         شاعر در این شعر با زبان طنز بر قوای آیساف می تازد و منظور آنان را از آمدن در کشور ،گرفتن( ماهی قزل آلا ) می نامد . شاعر از این ماهی قزل آلای جدید بیمناک است . دریای کشور که به گفته شاعر اکنون ماهی قزل آلا  می پروراند ، ماهی بومی این دریا ، دریای دیارش دیگر چه خوهد کرد ؟  آیا می تواند با آن خوبگیرد یا جایگاهش را از دست خواهد داد ؟ واز صحنه خارج خواهد شد .

بازهم دغدغه تازه را با عباراتی دیگر بیان می دارد .

رابطه ء من با آفتاب قطع شده  است

و در لایتناهی مرگ

مدار حقیقت زنده گی را گم کرده ام

با این حال ازنردبانی می روم بالا

تا چراغ  افتخار خویش را

بر رواق خاک آلود تاریخ

                                 روشن کنم  .

از شعر « سیگار نیم سوخته »

در این شعر توته ، من هم جد را میخوانم وهم هزل را و هم طنزمضمر را . شاعر از افتخاری  که در نظر روزگار برآن دیگر گرد قرون پاشیده شده است یعنی دیگر عتیقه شده است و از جریان سیال زمان و زمانه به دور افتاده است  ،اکنون ازآن چه طرفی می تواند ببندد ؟ هرچند که هنوز روشن نگهداشتن آن چراغ را دوست دارد  وبه روشن نگهداشتنش  « افتخار » هم می کند .

حساب  شده سخن می گویم

حساب  شده می نویسم

کبوتر وجدانم را

               در قفس دموکراسی

                                    به نرخ روزگار

                                                 ارزن می ریزم  .

«همان شعر »

دموکراسی سیستم بدی نیست و شاعر ما آنرا رد نمی کند و میداند که در آن ارزشهای والایی وجود دارد  که هرگاه بر اساس یک قانونیت کلی و پایدار و به اصطلاح – نهادینه شده بر پا شده باشد ، خیر و خوبیهای آن عام خواهد بود . ولی وجدانهای جامعه را می بیند  که در آن به مثابه یک قفس - چون نهادینه نیست اونیز در زبان طنزی برنده ، با دیگرا ن« متکلم مع الغیر» سر گرم سیر کردن شکم خودش است و در ارزن چیدن درآن پیشدستی می کند . در این شعر بر آدمهای که وجدان شان را به نرخ  روزگار مورد معامله فرار می دهند  وآن را در قفسی که نامش را دموکراسی گذاشته اند زندانی نموده اند ، می شورد . شاعر میداند و این جا و آنجا هم خوانده است که ( قانون وقانونیت  ) در سیستم دمکراسی مساله مهمی می باشد . یعنی جامعه دموکراتیک با قانون  وقانونیت دموکراتیزه می گردد . اگر قانون برضد ارزشهای دموکراتیک تببین شده باشد آنگاه آنرا جز فریب و  اغفال جامعه چیزی دیگر نمیتوان نامید. مگر فانون جدید کشور بر معیار دموکراتیک بنا یافته است ؟ نه . این قانون تنها به نفع پیشوا و همگنان پیشوا طرح و تدوین گردیده است . یعنی او میداند که این قانون در اصل ضد دموکراتیک ولی در فروع و ظواهردموکراتیک می باشد . این را هم دانشمندان داخلی و هم دانشمندان خارجی گفته اند و توضیح داده اند و از دستبرد های غیر قانونی و غیر دموکراتیک گرفته تا معامله های سیاسی با دشمنان داخلی و خارجی بدون مشوره با پارلمان قسماً خودساخته ، نیز درامان نمانده است .

در شعر « با گبر و ترسا و یهود » که به نظر من یکی از طنز های زنده و پرقوت آقای نادری است ، می خوانیم :

گوش شیطان کر

با گبر و ترسا و یهود

در یک کاسه  نان میخورم

من مسلمانم

ودر استوای اندیشه من

چهار ارکان  هستی گل داده است  .

 

 

درچند دهه پسین برخی ها بریدن از سیاست  را نوعی افتخار وانموده وآنرا آزاده گی  نام نهاده بودند .  در کشورسیاست گران چهار دهه اخیر چون تجربه عملی نداشتند  کار سیاست را به ابتذال کشیدند و در نتیجه دلسردی و دلزده گی از سیاست رواج گسترده یافت . در حالی که روشنفکر اگر سیاست سازمانیافته با شعار ایدولوژی معینی را مردود می داند ، نمی تواند از هرچه سیاست است ببرد . روشنفکر بدون داشتن سیاست به آدم بی محتوایی می ماند که نه مرد دنیاست ونه زن آخرت . سیاست اگراز سر خرد وبا درک احساس مسوولیت همراه باشد ، بد نیست و نه تنها بد نیست که بر جریان پیشرفت عاقلانه تاریخ و فرهنگ یک جامعه اثر مثبت و نیکو می گذارد . شرایطی پیش آمد که در اثر بد نام شدن روشنفکران چپی و ناکام ماندن ایولوزی های متکی به  بیگانه گان ، سیاست به دست ملا های دیو بندی و خون آشام و متکی به پاکستان افتاد تا دمار از روزگار مردم صبور و برباد رفته و تاریخ و فرهنگ اصیل آنان ، بر آورند . مباد آن روز بار دیگر به کشور گرامی ما رو آورد .

             شاعر از جبن واگیر و محافظه کاری  مردم روگردان است  . او نمی خواهد حقیقت به خاطر مصلحتها قربان گردد  . پس  به زبان طنز افشا گرانه   از خودش  میگوید :

من از سایه خودم می ترسم

و پاهایم را به اندازه گلیمی دراز می کنم

که پدر کلانم به میراث مانده است

وبه هیچ تنظیم جهادی نمی گویم تفنگسالار

وهیچکاهی به امریکایی ها نحواهم گفت

« یانکی »

پارچه  « با گبر وترسا و یهود »

با آنکه شاعر از ترس حکایه می کند ولی دیده میشود با شهامت در پی کار خویش است . او مانند عده یی از شاعران و نویسنده گان لمیده بر افتخارات  کذایی یا حقیقی چشمانش را به پیرامون خودش نمی بندد . راست و مستقیم بر حصار ابتذال و دروغ ، و مواریث ناپسندیده اجتماعی ، ریاکاری و مسلمان نمایی  ، می تازد و با یاد آوری  از ترس ، ترس را به هیچ می گیرد .

پدر من ،

پدر تو ،

مسلمان نيستند

پير مردان چه بيهوده پنچ وقت

در مسجد محله نماز می گذارند

پدرمن ،

پدر تو ،

بايد ايمان بياورند که امير المومنين همه را به يک چشم می بيند

و اسامه بن لادن مهدی آخر زمان است .

درد انگیزانه از ابتذال  اندیشه و عمل  انتقاد میکند . اینهمه ابتذال ابتذال در زندگی ابتذال در سیاست ابتذال در نحوه اندیشیدن ، ابتذال در دینداری دینداران سیاست پیشه . تا سرحدی که عالم دین جوی سیاست پیشه معاصر ما بی هیچگونه حیایی به بازگشت طالبان دل می بندد . وبا این گفته عمق فاجعه وجودی خودش را بر ملا می کند .  طالبی که مانند یک نسناس که از انسان بودن فقط شکل آدم را دارا هست ونه صفات او را و با اعمال ضد انسانی وملی  وضد بشری اش  ، آب روی نوع انسان را برد ، اکنون تا این حد سقوط کرده ایم که میخواهیم  باز او بیاید وبر ما بار دیگر حکومت کند وبرای ما درس زندگ بدهد ! تا نان خون آلود چند تا دکاندار دیندارما از سفره ها شان  کم نگردد. تفو برتو ای چرخ گردون تفو !

پس در چنین هوای متعفن سیا ست  است که شاعر  از همه چیز بیمناک است . ازبان مادری اش ، از پوسیدن مثنوی معنوی و شاهنامه فردوسی در حافظه تاریخ ، از مکیده شدن خون تفکر تاریخ خودش توسط کفچه مارانی به نام پیام آوران آزادی ! بخوانیم و وبیاندیشیم  :

چراغ قرمز

از زبان مادري خويش مي ترسم

زبان مادري من

واژه هايي دارد

که مي تواند وحدت ملي را

چنان پوقانه يي

 بي هيچ صدايي بترقاند

زبان مادري من

حقيقت برهنه ييست

و استعاره هاي آن

از تصوير تفاهم با شيطان خاليست

زبان مادري من شجاعت آن را ندارد

تا سوار الاغ بي هويتي

بوزينه ء ابتذال را

درخياباني به دنبال بکشد

که روي چراغ قرمز آن نوشته است:

 وحشت ملي

 

 * * *

من از زبان مادري خويش مي ترسم

وقتي کسي مي گويد" دانشگاه "

وقتي کسي مي گويد " فرهنگ "

من به وحدت ملي مي انديشم

و در گوشهايم پنبه ء بي غيرتي مي گذارم

تا نفرين برادران با غيرت خود را نشنوم

من با دانشگاه و فرهنگ

 ميانه يي ندارم

من راه خودم را مي روم

و حرف خودم را مي زنم

و در زير چتر پينه خورده ء دموکراسي

شراب شامپاين مي نوشم

و سگرت مالبرو دود مي کنم

من بايد ياد بگيرم

که چگونه از خيابان يک طرفه ء وحدت ملي بگذرم

و با الفباي جعلي شعرهاي تازه ء خويش

بر گور اصطلاحات "علمي

 و ملي - اداري "

 توغ جاودانه گي برافرازم

اگر کاخ هزارساله ء فردوسي بسوزد

من سرپناه کرايي خود را از دست نخواهم داد

بگذار مثنوي معنوي

در حافظهء تاريخ

 از بلخ تا قونيه بپوسد

در روزگاري که دموکراسي

خون در هاون مي کوبد (1)

و شيپور پيروزي

 در استخوان شکسته ء تاريخ

 نواخته مي شود

براي من

 تنها وحدت ملي

 کافيست!

(1)       تعبيري از سهراب سپهري

چراغ قرمز بهانه

پيام آوران آزادی!

در سمت غربی خيابان خاک آلود

تبسم لئيمانه ء بر لب دارند

و چشم های شان

چراغ سرخ حادثه است

 در چار راهی که زنده گی ا ز آن عبور می کند

پيام آوران آزادی !

چنان کفچه ماری

بر انبوهی جمجمه های نياکان من چنبر زده ا ند

و خون تفکر تاريخ را

آن قدر مکيده اند

که حماسهء روزگار

به بيهوده گی هذيان ديوانه گان

 بدل شده است

پيام آوران آزادی !

با زبان زاغ سخن می گويند

و از زنده گی تعبيری دارند

که شايد با افسار ياوه ء خنگی در اصطبلی رابطه دارد

پيام آوران آزادی !

در کوچه های تاريک ويرانی

جای پای انفجار هزار ساله گام می گذارند

و چراغ قرمز بهانه های تازه ء خود را

پيشاپيش قافله يی بر میفروزند

که هفت اقليم شوم شقاوت را

 در يک گام پيموده است

پيام آوران آزادی !

در سمت غربی خيابان خاک آلود

تبسم لئيمانه يي بر لب دارند

و کودکان دهکده ء هياهو

پای بر زمين می کوبند

و دست برآسمان می افشانند

شايد

 شايد

 ابتذا ل تازه يي به دنيا آمده است

 

با خوانش این اشعار دل آدم میخواهد بگرید . ما چقدر بدبختیم ، چقدر ذلیل و بی محتوا گشته ایم !

 آری : شاید ابتذال تازه یی به دنیا آمده است .

اما این بار ابتذالی کم نظیر  !

           سخنم را به  پایان  میرسانم  . چه باید افزود . تنها از طنز هایی هم بایستی میگفتم که اینجا وآنجا در سایتها نوشته اند و خوانده ایم که کم مقدار اند و سخن جدی ندارند از آنها چشم می پوشم وتنها از  « بیاننامه وارثان زمین » نوشته استاد واصف باختری یاد می آورم که  چنانکه معمول شان است به سیاست نپرداخته اند و کاری که به سر برده اند آنست که شماری از مصطلحات معمول در کتب دینی و شرعی را در روایت نثرنگاران عرب زده ، استخراج کرده اند  واز ان طنزی پرداخته اند که در حد خودش قابل نگرش و بهره بردن است  . ولی از  احسان سلام هم باید گفت  که در نثر طنزی ، رونده آگاهی است و کتابی هم در این شیوه به نام «درد دل قلم » به چاپ رسانده اند  . والسلام .







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

ذبیح الله07.05.2020 - 05:58

 مقالات را اگر همرای منابع آن نشر بسازیدخیلی مفید واقع می شود، چون گاهی به منابع ضرورت داشته می باشیم ، مشکل ما را حل می کند

سروش26.10.2015 - 12:14

 ساده کردن شعر چنارو کدوبن

امان پویامک13.06.2012 - 03:00

 درود! ژرفنگری و شناساندن سویه‌های شعر استاد پرتو نادری جای خیلی حرف ها را دارد، خوشحال شدم که در این جستار حداقل دو سه پهلوی شاعرانگی او به بررسی گرفته شده است، تنهابا پیشخوان یا عنوان این نبشته موافق نیستم و آن کاربرد ناقص "دری" به جای "پارسی دری" یا "پارسی" است که نویسنده‌ی این متن با آن کمی ناآگاهانه برخورد کرده است. اگر این استادان با زبان پارسی رودکی و مولانا چنین برخورد داشته باشند پس از شاگردان کوچکی مانند من چه باید توقع داشت. به امید کامیابی های بیشتر و برتر این نویسنده و استاد پرتو نادری.
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



داکتر رازق رویین