قصه هایی از تاریخ و هنر – بخش دوم

٣١ ثور (اردیبهشت) ١٣٩١

       عصر امّپراطوری مغل های هند هم بدون شک یکی از درخشان ترین عصر شگوفایی زبان فارسی بود.هنر مندان، شاعران و نویسنده گان از گوشه وکنار جهان به دربار شاهان هنر دوست وهنر پرور مغول،روی می آور دند.افزود بر مردان،زنان این عصر نیز اهل فضل وهنر بودند.وگزیری نداشت که فضای نشاط آور وفرهنگی هند، در همه عرصه های زنده گی بر تمام اقشار وگروه های جامعه ی هند،اثر نگذارد.همچنان که پیشتر از این از نور جهان بیگم،آن بانوی فرهیخته و شوهر هنر مندش سخن رفت، زنان دیگری هم بودند که دست کم از نور جهان بیگم نداشتند.

         سیمای تابناک دیگر دربار مغولی زیب النساء بیگم است.زیب النساء دختر اورنگ زیب است که درسال 1637 بدنیا امده بود.از جمله شاهان هنر دوست و اهل فضل مغولی،اورنگ زیب تنها شاه متعصب و سختگیر در امور دینی ونظام حکومتی بود.وپیوسته تظاهر به دینداری میکرد.در برابر عقا ید و باور های پیروان دیگر ادیان از جمله اهل هنود، برخورد سختگیرانه و تعصب امیز داشت.اورنگ زیب نسبت به فرزندان و اهل خانوادهء خود نیز آدم سختگیری بود.با این وصف هم،زیب النساء بیگم در مجالس شاعران و مناظرات ان ها شرکت می کرد. و سروده های خود را میخواند.

     ناصرعلی که از شاعران دربار بود، به زیب النساء نظر داشت.باری زیب النساء این مصرع را گفت:«هرگز نمی شود زحلاوت، جدا لبم » و از دیگران خواست مصرع دومی را بگویند.ناصر علی که در کمین چنین فرصتی بود، مصرع دومی را چنین گفت:« یعنی رسیده برلب زیب النساء، لبم» بیگم در جواب ناصر علی گفت:

_« ناصر علی، بنام علی برده ای پناه

   ورنه به ذوالفقار علی، سر بریدمت»

   میگویند:روزی زیب النساء در باغ قصر قدم میزد.هوای خوش وفضای دلکش باغ، پرنده خیالاتش را به پرواز آورد واین بیت را با خود زمزمه کرد:

_ چهار چیز است که دل میبرد، کدام چهار ؟

   شراب و سبزه و آب روان  و روی نگار !

    در این هنگام،آواز پاهای اورنگ زیب پدرش بگوشش رسید که به او، نزدیک میشد.زیب النساء از ترس پدر، آوازش را قطع نکرد، اما بداهتن شعر را چنین تغییر داد:

_ چهار چیز است که دل می برد، کدام چهار؟

    نماز و  روزه   و  تسبیح    و    استغفار!!

 زیب النساء زنده گی درویشانه را دوست داشت وبا تجمل وکوکبه ودبد به ی شاهی،وداع گفته بود.چنانکه گوید: دختر  شاهم،  ولیکن رو  به   فقر آورده   ام

زیب وزینت بس همینم،نام من زیب النساست

       زیب النساء قصیده ای در مدح وطن دارد که میگوید:

_ یکباره از وطن نتوان بر گرفت دل

  در غربتم، اگر چه فزونست اعتبار

  نسبت چه باطن است، چه دهلی چه اصفهان

دل پیش توست، من چه  به  کابل، چه  قند هار

روزی از دست کنیزش، آیینه ای به زمین افتاد و شکست.کنیز از ترس گفت: « از قضاء آیینه ی چینی شکست» بیگم با شکیبایی وآرام گفـت:« خوب شد اسباب خود بینی، شکست» وبه جواب علامه آزاد بلگرامی گفته است:   _ کار ما آخر شدو، آخر زما کاری نشد

   مشت خاک ما، غبار کوچه ی یاری نشد

  سال ها خون جگر در ناف آهو شد گرو

مشک شد اما چه شد؟ خال رخ یاری نشد 

       زنان هنر مند دیگری هم در عصر نورجهان بیگم وزیب النساء زنده گی میکردند که هرکدام گوهر های نابی بودند این بیت از « سلیمه سلطان بیگم» است.که در همان عصر می زیسته است:

_ « کاکلت را من زمستی، رشته ی جان گفته ام

     مست بودم زین سبب، حرف پریشان گفته ام

   جهان آراء بیگم،یکی دیگر ازشاعران عصر مغولی هند است.جهان آراء دختر ممتازمحل ونواسه شاه جهان است.که در سنه 1023 بدنیا امده است.چند بیت از نمونه کلام این زن سخنور:  

_« خدا گواه ست که جرم ما،همین عشق است.

    گناه  گبر  و  مسلمان، به  جرم  ما   بخشند »

_ « پرده داری میکند بر قصر قیصر،عنکبوت

    بوم،  نوبت  می  زند  بر   گنبد   افراسیاب »

      در مرقد جهان آراء بیگم، بیت زیر حک شده است:

_ « بغیر  سبزه  نپوشد   کسی،   مزار    مرا

     که قبر پوش غریبان،همین گیاه بس است»

سخنور دیگر این دوره، ستی النساء بیگم است.او، اصلن از آمل ایران بوده که خانواده اش به هند، مهاجرت کرده بود.ودر عصر جهانگیر، می زیست.بیگم، از دوری خواهرش به جهانگیر،عریضهء منظوم تقدیم میکند:

صاحبا! ذره پرورا، عرضی     به   زبان  سخنور  است، مرا

پیر،همشیره است غمخوارم     که به او، مهر مادر است مرا

دور ګشتم زخدمتش به عراق    وین ګنه، جرم اکبر است،مرا

آمده اینک به آګره ز شوق       دل تپان،چون کبوتر است مرا

ګر شود رخصت زیارت او،       به جهانی  برابر   است   مرا

      بنظر میرسد که خون یک عشق زمینی در رګ های بدن شاعران زن این دوره در جریان بود.اما برای برخی ها، ګفتنش آسان هم نبود.معی الوصف، سرګذشت درد ناک آن شهید عشق تاریخ،(رابعه ی بلخی)،یک بیدار باش برای زنان پس ازعصر او بود.بیدار باشی که باید سنت های مرد سالاری را بشکنند، تا آزاده ګی و آزاد اندیشیدن را بدست آورند

     طی بیش از هفتصد سالی که زبان فارسی در قلمرو پهناور هند حکومت میکرد،وبقول حافظ این (قند پارسی) تا بنگاله هم رسیده بود،نتنها فارسی گویان، آثار گرانسنګ وماندگاری از خود به میراث گذاشتند که هندی زبانان نیز با این قند، کام و دهان خود را شیرین کرده بودند :« ...بسیار شګفتی آور است که در عهد اکبر، با یک شاعر هندویی بر میخوریم که به فارسی علاقه مفرطی و آشنایی کاملی دارد.افکارش در عقاید اسلامی آمیخته و زبانش فصیح و روان است.واین،اولین شاعر هندو« رای محمد منوهر توسنی بود.»(1 ) چند بیت از این شاعر:

ـ شیخ ،مستغنی به دین و برهمن، مغرور کفر

مست حسن دوست را،با کفر و ایمان کار نیست

ــ بی عشق تو در جګر لبالب نار است

  بی درد تو در سرم سراسر خار است

  بتخانه و کعبه هردو نزدم، کفر است

  ما  را  به  یګانګی  ایزد،  کار  است 

   در کتب مرآت الامراء وانیس العاشقین نیز،این شعر های توسنی نقل شده است:

ــ یګانه بودن ویکتا شدن زچشم آموز

  که هردو چشم جدا و، جدا  نمی بیند

ــ الهی سینه کن با عشق دمساز    دلی ده  معدن  ګنجینه ی راز

  به دل، داغ محبت جاودان ده      نشان مهر خود برورق جان ده

  نمیدانم خدا یا،کفرو دین چیست    ګرفتار کمند این و ان کیست 

           شاعر ونویسنده دیګر هندو،« منشی چندربهان برهمن» است.برهمن درعصر شاه جهان می زیست. وچندی به ملازمت دبیری دربار مشغول بود.داراشکوه، سبک و اشعار برهمن را نیکو درک میکرد و او را تحت حمایت خود قرار داده بود.به روایت تذکره نویسان« برهمن،سلیم الطبع وصوفی مشرب وهندوی صلحجو بوده و خط زیبا ونیکو می نوشته ودر نګارش خود سلسله عقاید هندوانه را از دست نمیدهد(2 ) این چند بیت از اوست:  _مرا دلیست به کفر آشنا که چندین بار

   به کعبه بردم و بازش برهمن، آوردم

ـــمرا به رشته ی زنار، الفتی خاص است

  به یاد ګار ،من  از  برهمن همین  دارم

ــ بانی خانه و بتخانه و می خانه یکیست

  خانه بسیار،ولی صاحب هر خانه یکیست

ـــ ما، پست و بلند روزګاران، دیدیم

   ما، فصل خزان و نو بهاران، دیدیم

   در راه طلب، دو اسپه میباید تاخت

   ما ، تاختن  شاه   سواران،  دیدیم »

       این شاعر و نویسنده هندو، کتاب هایی به زبان فارسی نوشته از جمله: چهار چمن، گلدسته، تحفت الانوار، نگار نامه، منشآت، دیوان اشعار وبسیار دیگر.شاعر دیگر هندو، سالم کشمیری است.که به کوشش ملا محسن فانی مشرف به اسلام شد.از ملازمان محمد اعظم خان بود ویک مثنوی هم بنام اعظم سروده است.مثنوی دیگری دارد بنام ( گنج معانی) این شعر ها از اوست:

ــ سایه ی افتاده  ای بی  یار  و بی  یاور منم

  سایه هم دارد کسی، از سایه بیکس تر، منم

ــ شوم موج هوا در باغ و بر گرد سرت گردم

چو شاخ  گل در آغوشم  مگر  بی اختیار آیی

       شاعر ونویسنده نام آور دیگر هندو،« آنند رام مخلص» است. مخلص از سیالکوت بود و زبان فارسی را نیکو میدانست.در شاعری، از بیدل پيروی میکرد.تمام تذکره نویسان، از زنده گی نامه و مقام ادبی او یاد کرده اند.سید غلام علی نسیم امروهوی در وصف مخلص ګفته است:

ــ آن سپهر سخنوری مخلص      فخر عرفی و انوری، مخلص

( نشتر عشق، ج ۲ صفحه ۵۳۲ ) بقول واله ی دا غستانی: ( برابر فکر او در هنود کسی نیست) این بیت ها از اشعار مخلص انتخاب شده است (3 )  

ــ ای بلبلان که کرد سفر جانب قفس؟

   تنها گذاشتید در این گلستان، مرا

ــ بلبل شوریده ای چون من ندارد این چمن

  صد بهار آخر شد و من همچنان  دیوانه ام 

_از ان هر لحظه دربر می کشم سرو گلستان را

  که  این رعنا جوان بسیار می ماند  به یار من

ــ چون منجم دید طالع نامه ام خندید و گفت:

  این پسر، قایم  مقام  حضرت مجنون شود» 

         آنند رام مخلص، کتاب هایی در نثر هم دارد.ازجمله: مرآت الاصلاح،چمنستان،رقعات،هنګامهء عشق، کار

نامه ء عشق، تذکره و...شاعران ونویسنده گان دیگری هم در این دوره ها می زیستند که به زبان فارسی شعر می سرودند و کتاب مینوشتند.نام اور ترین ها اینانند:جسونت رای منشی، سبقت،بی تکلف، بیغم،هاتف، اخلاص، بهار، حیا، امانت، فرحت، بیدار، تمیز، الفت، شهود، موزون، عشرت، خوشګو، دیوانه، بهجت، شفیق و بسیار دیګر.این چند بیت از همین شاعران اند:

_چو نقش پا به سر کوی انتظار کسی

نشسته ام که شوم خاک رهگذار کسی ( سبقت)

_راست کیشان را غمی از انقلاب دهر نیست

  در نگین، حرف الف از راستی ،واژون نشد  ( امانت )

 _به فرزندان مردم دل غلط بستم، ندانستم

   که هرگز دیگری مالک نگردد شعر تضمین را ( بیدار )

_ محروم ماند از تو لب تشنه ی حسین

  ای آب، خاک شو که  ترا آبرو نما ند ( موزون )

 _ بیجا کنند غمزده گان شکوه از فلک

   موزون چه فتنه هاست که در چشم یار نیست ( موزون ) 

 _ رهین منت بخت خودم که در همه عمر

    به کوی باده فروشان،مرا گدا کرده است ( عشرت )  

 _ دهلی خوش است لیک زیار این چنین خوش است

   یار این چنین خوش است و دیار، این چنین خوش است ( خوشگو) 

 _ موجود گر نبودیم، معدوم هم نبودیم

   امروز از کجا ییم، گر در عدم نبودیم ( خوشگو )

 _ زخار های مغیلان پرست وادی عشق

_ شفیق  آبله  پا  می رود، خدا  حافظ    ( شفیق )

 _ من و دل هردو در راهی، زضعف افتاده در ساعت

   گهی من  دست  دل  گیرم، گهی دل، دست من گیرد  ( دیوانه )

      به اینگونه میتوان دهها و بلکه صد ها شاعر ونویسنده هندو را نام برد که به زبان فارسی شعر نوشته اند و کتاب و رساله های ماندگار به نگارش در اورده اند. که بیان اکثر انها از حوصله این مقال و قلم نیست. دکتر سید عبد الله، استاد زبان فارسی در دانشگاه پنجاب لاهور،می نویسد: « ...‎از سال 1857 م تا کنون که در کشور زبان انگلیسی شهرت دارد، ولی هندوان فارسی دان نیز کم نیستند.در عصر حاضر لاله رتن نات سرشار، برج نارا یان چکیست،(1928 ) سوامی رام تیرت (1908) لاله بانکی دیال دهلوی،پاندیت راج نات ( 184۲ ) منشی پیاری لال رونق  وبسیار دیگر ...اکبر شاه وتودرمل در میان هندوان، تخم زبان فارسی را کاشتند ونهال این زبان،در دوران سیصد سال حکومت کورگانیان هند، به درخت بارور وتنومند مبدل گردید...» (4 )

ـــــــــــــ

۱ ــ ۲ ـــ ۳ ــ ۴ ـــ به نقل از کتاب ( ادبیات فارسی در میان هندوان)، تالیف دکتر سید عبد الله استاد ادبیات فارسی دانشگاه پنجاب ــ لاهور







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



دستگیر نایل