خاستگاه و پرورشگاه تاجیک ها از ایریانم ویجه نخستین (پامیر) تا ایریانم ویجه دومین (ایران)
٢٧ ثور (اردیبهشت) ١٣٩١
داکتر الکساندر شیشف
گزارنده به پارسی دری[1]- عزیز آریانفر
خاستگاه و پرورشگاه تاجیک ها[2]
از ایریانم ویجه نخستین (پامیر) تا ایریانم ویجه دومین (ایران)
(بخش نخست)
سخن گزارنده[3]:
داکتر الکساندر شیشف، به سال 1910 – درست یک سده پیش از امروز، نخستین کتاب علمی- اکادمیک در باره اتنوگرافی (تبار شناختی) تاجیک ها را در تاشکنت زیر نام «تاجیک ها» به چاپ رساند. این اثر ارزنده، به رغم گذشت یک سده یی زمانه، به رغم این که در این صد سال، همه رشته های خاورشناسی از جمله زبانشناسی، باستانشناسی، تبارشناسی، جامعه شناسی، فرهنگ شناسی و تاریخ؛ دستخوش دگردیسی های ریشه یی شده و پژوهش های دامنه دار و گسترده یی در همه عرصه ها از سوی صدها پژوهشگر نستوه و فرهیخته در سرتاسر جهان در زمینه های گوناگون انجام شده است و هزاران عنوان کتاب و مقاله در عرصه های مختلف (از جمله در باره تاجیک ها) نوشته و چاپ شده است؛ تا به امروز در نوع خود بی مانند است و از آثار رفرنس در پژوهش های تاجیک شناسی به شمار می رود.
کتاب وزین «تاجیک ها» با توجه به این که در دوره پیش از انقلاب اکتبر نوشته شده است، از سایر آثاری که در زمینه در دوره شوروی به چاپ رسیدند، این برتری را دارد که بار باوری (ایدئولوژیک) ندارد.
هنگامی که شیشف کتاب خود را می نوشت، از ایجاد واحد سیاسی یی به نام «افغانستان» از سوی انگلیسی ها (در تفاهم با روسیه تزاری) چونان یک کشور حایل در بخش خاوری سرزمین خراسان (ایران خاوری) نزدیک به نیم سده و از تثبیت مرزهای سیاسی آن، حدود یک دهه و نیم می گذشت و این کشور هنوز وارد عصر ناسیونالیسم نشده بود و هم هنوز کشورهایی چون تاجیکستان، ازبیکستان و ترکمنستان به روی نقشه پدیدار نگردیده بودند.
شیشف در کتاب خود می نویسد که در نظر دارد جلد دوم کتاب را هم در باره تاجیک های کوهنشین بنویسد. به گمان غالب، وی این کتاب را در دوره شوروی به پایان رسانده بود. مگر، به دلایل نامعلومی به زیور چاپ آراسته نشد و شاید در بایگانی های شوروی پیشین در تاشکنت یا مسکو زندانی گردیده باشد که امیدواریم روزی به دست دانشپژوهان گذاشته شود.
در این کتاب، اطلاعات و آگاهی هایی بس ارزشمندی در باره خاستگاه تاجیک ها و دیگر تیره ها و تبارهای ایریایی (ایرانی)- ائیریانا ویجه نخستین[4] یا سرزمین پامیر و نیز پرورشگاه و میهن دومی آن ها- کشور جمشیدی ائیریانا ویجه دومین (ایران) – سرزمینی از پامیر و وادی زرافشان (سغدیانا) و فرارود (ورز رود یا ماورالنهر) و بلخ گرفته تا میانرودان (بین النهرین) و از رود سند تا قفقاز؛ زبان، سنت ها و خوراک و پوشاک و آیین آن ها داده می شود.
بر پایه پژوهش های داکتر شیشف (درست مانند دیگر خاورشناسان بزرگ جهان) می توان برداشت نمود که نام سرزمین ما از سپیده دم تاریخ اساطیری- از دوره جمشید و دوره های پیشدادیان و کیانیان تا پدید آیی نخستین دولت های پهناور در دوره تاریخی مکتوب، همانا ائیریانا ویجه (ائیریانا ویجه دومین) – ایران بوده است.[5]
از برجستگی های کتاب این است که در آن داده های پژوهش های میدانی با پژوهش های نظری (تئوریک) دانشمندان باختر زمین و بزرگترین خاورشناسان روس و روایات چینی ها و آثار عربی و برگرفته هایی از کتاب اوستا در باره سرزمین ایران و و زبان های ایریایی (ایرانی) از جمله پارسی دری- زبان تاجیک ها در یک چشم انداز روشن پرداز می گردد.
روشن است ترجمه این کتاب 400 صفحه یی کاریست زمانبر و دشوار که امیدوارم روزی به انجام آن موفق گردم. در این جا فشرده و چکیده سه عنوان از این کتاب را زیر عنوان «اوچرک[6] تاریخی»، معنای کلمه تاجیک و «خاستگاه تاجیک ها» خدمت پیشکش می داریم.
داکتر شیشف در سراسر کتاب خود برای نمایش سرزمین پهناور میان بام دنیا و میانرودان (بین النهرین) و سند و آن سوی قفقاز- درست مانند بسیاری از خاورشناسان اروپایی و روسی از نام ایران کار می گیرد و تنها در چند جا از کلمه «پارسیا» کار گرفته است که آن را هم معادل یا برابر واژه ایران می پنداشته است.[7]
او برای تفکیک استان پارس و کشور پارسیا (پرشیا) در جاهایی که بایسته دانسته است، این کلمه را به شکل پارس یا تلفظ عربی آن- «فارس» به کار برده است.
شیشف تنها در چند مورد کلمه «آریانا» یا «اریانا» را به کار برده و در پرانتز (ایران) نوشته است. مگر از روی متن بر می آید که منظور از سرزمین اری یا هرات بوده است. به هر رو، «اریانا» اصطلاحی بوده است که یونانیان آن را نخست برای گستره سرزمین هرات (اری) و سپس هم برای نمایاندن بخش خاوری شاهنشاهی پارت ها یا اشکانیان (که شامل گستره بلخ نمی گردیده است) و بعد هم برای سرتاسر این شاهنشاهی پهناور به کار برده اند که روشن است در این سیما «اریانا» همتاواژه پارس یا ایران می شود- یعنی به گونه یی که پروفیسور ریچارد نلسون فرای نوشته است- ایران اشکانی. کلمه Ariana در همه زبان های جهان به شکل اریانا نوشته و تلفظ می شود. مگر چون پارسی زبانان حرف A را به شکل «آ» تلفظ می کنند، از همین رو به زبان پارسی دری به شکل آریانا تلفظ می شود.
دردمندانه در کشور ما «آریانا» (نام یونانی شاهنشاهی اشکانیان) با ائیریانا ویجه اساطیری خلط شده و به گونه تحریف شده آریانای کبیر؟!!- چونانِ «نام تاریخی کشور افغانستان باستان»! برای دوره پیش از اسلام عام شده است که از ریشه نادرست است و باید این تصور نادرست ویرایش گردد. زیرا هرگاه منظور از آریانای یونانی ها باشد، مراد از قلمرو شاهنشاهی اشکانی است و هرگاه منظور از ائریانا ویجه باشد، مراد از سرزمین پهناور ایران است که تایید همه گیتاشناسان و تاریخدانان بزرگ جهان گستره یی از پامیر تا بین الهنرین و از رود سند تا آن سوی قفقاز را در بر می گیرد و محدود ساختن این نام سراسری تنها برای «کشور» افغانستان» آن هم در دوره باستان درست نیست چون میان مفاهیم سرزمین و کشور خلط مبحث می شود.
روشن است به گونه یی که پروفیسور الکساندر کنیازیف نوشته است، تاجیک ها باشندگان افتختون (بومی و اصیل) سرزمین ما اند که بخش بزرگ پارسی زبانان کشور را (که بیش از نیمی از باشندگان را می سازند)، تشکیل می دهند. با این هم، دردمندانه تا کنون یک اثر همه جانبه هم در باره این تبار بزرگ در کشور ما به چاپ نرسیده است.
اثر شیشف به رغم ارزشمند بودن، یک رشته نارسایی ها هم دارد و آگنده از برخی از لغزش ها است که کوشیده ایم برخی از آن ها را در زیرنویس ها توضیح بدهیم.
پس از این دیباچه، کنون نوشته های داکتر شیشف را خدمت پیشکش می دارم:
اوچرک تاریخی
در باره کهن ترین جاهای آسیای میانه که کنون تاجیک ها در آن بود و باش دارند، تنها گفته های افسانه یی در دست است. دیرین ترین منابع آگاهی بخش اطلاعات در زمینه- روایات آیینی- تباری هندی و ایرانی اند. در این منابع، فرضیه یی طرح و مدلل می گردد که برجستگی پامیر گهواره تبار آریایی بوده است که از این جا به جاهای دیگر پراگنده شده اند.
در این جا ما باید به کهن ترین منبع- زند- اوستا رو بیاوریم، چون در این اثر، کهن ترین بینش ایرانیان در باره زمین و تقسیم مناطق آنان و پاره های مردمی که این همه از دیدگاه جهان بینی و آیینی تنگاتنگ کنار هم بوده اند؛ درست مانند مفهوم هندی زمین با تعالیم و آموزه های مذهبی برهمن ها بازتاب یافته است.
در باره تفاوت سه تیره یاد شده از سوی یونانیان- باختری ها، مادها، و پارس ها، نوشته های زندی سخن به میان نمی آورند: در این نوشته ها همه این توده ها در کل به نام آریایی ها (ایرانی ها) یا اُرمُزدی ها یاد می شوند و زمین های شان به نام اری.
از وندیدات (مکاشفه) یکی از بخش های زند- اوستا[8] چند فاکت جغرافیایی نسبتا مهم در پیوند با ایران و باشندگان آن نمایان می گردد.[9]
ائیرینی- وئدو[10] (ایران- وی یعنی ایران پاک)، جای نخست بود و باش توده های زندی[11] یعنی تیره های پرنفوسی بود که پسان بیشتر در سغدیانا، باکتریانا (بلخ)، ماد و پارس زندگانی می کردند. در این جا اُرمزُد برای نخستین بار جانداران (جانوران زنده) را گرد آورد. یعنی این جا آدم ها با رمه ها و پاده های خود برای نخستین بار در سیمای «نوع ها» در آمدند و جوامع را تشکیل دادند. آن گاه پادشاه جمشید به کمک آدم های های آسمانی یعنی بنیادگذاران و راهنمایان (کسانی همانند نیمه خدایان یونانی) جانداران را گرد آورد، یعنی تیره های جداگانه را به یک توده متحد گردانید و خود رهبر و پیشوای توده ها و رمه ها گردید.
پس از آن، اُرمزُد، خنجر زرین، داس و گاو آهن، نماد زمینداری را به جمشید داد و خلق را راهنمنوی کرد تا به آبادانی اراضی بپردازند.
در این هنگام، در ائیرنی- وئدو (ایریانم ویجه) زمستان سختی چیره گردید. پیش از آن در این سرزمین در سال 7 ماه گرم و 5 ماه سرد بود. در عصر جمشید زمستان ده ماه را در بر می گرفت و برای تابستان تنها دو ماه می ماند (به سان آسیای علیا، تبت، لاداک، و... که کنون چنین است). آن گاه جمشید بنا به رهنمود اُرمزُد، مردم را از ائرینی- وئدو به زمین روشن یعنی گرم تر برد. به جنوب.
راهپیمایی از کوچیدن باشندگان اولیه به سغد (سغدیانا) آغاز گردید. از آن جا به مور (مرو) و از مرو به بگد (باکتریا– بلخ)[12]و از بلخ به نیسای (نیسا).[13] از آن جا به هرو (هرات)، ویکیریت (Arachjlia)، هیتومات (Hindmand) راگان (Rhagis - ری کنونی در جنوب تهران) رهسپار گردیدند.
سه سرزمین آخری بانزهت یا فاضله عبارت اند از: ویرینا (Ver, Persis، که شاید مراد از پرسیپولیس باشد)، هپتا هندو(Sapta Hendo، هفت هند یا کشور سرزمین سرچشمه های رود سند) و رنگئیاو که باید زیر نام Aravastan در باختر پارس، در آشور علیا، در کرانه های های رودها دجله و فرات جستجو گردد. این گونه، مردم با آمدن به سرزمین های گرم تر جنوب حتا به خاور رود سند بخش گردیدند و در باختر رود فرات تا بین النهرین.
بیشتر آریایی ها در میانه های این زمین ها در ویر[14] (Ver, Persis) پاک جادویی (یعنی وادی های پر آب) جا گرفتند که بسیار خوش جمشید می آمد. این گستره را که از چهار سو با زمین ها احاطه گردیده بود، (هم مانند چهاردهمین سرزمین اهورایی با چهار کنج- ویرینا) جمشید زیستاری (مسکونی) می سازد و آباد می نماید. او در این جا شهرها را بنیاد می گذارد و در آن ها 1000 نفر، 600 نفر، و 300 نفر را جا می دهد. راه ها می کشد، زمینداری و کشتکاری را راه می اندازد، و باغداری رواج می دهد و برای خود کاخ می سازد- برای شکوه و جلال خود.
در جریان همه کوچیدن خود، جمشید و مردم او، همه سرزمین هایی را که به آن می آمدند؛ تَهی از باشنده و ناآباد می یافتند. جمشید برای نخستین بار این سرزمین ها را با آدم ها و جانوران مسکون می سازد.
در این واحه های بارور، مردم با مقایسه آن ها با خاستگاه وحشی نخستین خویش، خود را به آن پیمانه خوشبخت می پنداشتند که این عصر در حماسه ها به نام عصر زرین یاد می شود.
متفاوت از این سرزمین (جایی که بنا به رهنمود اُرمزُد برای نخستین بار دست به زمینداری و آبادسازی شهرها و ساختن کاخ ها یازیدند، جایی که مردمان وحشی کوچرو به شهریان مسکن گزین مبدل شدند)؛ متفاوت از این سرزمین گرم جنوبی که در بخش آفتابی زمین واقع بود؛ محل بود و باش آغازین مردمان زندی که حرکت خود را از آن از ائیرینی – وئدو به سوی جنوب آغاز کرده بودند، سرد و سوزان و خشک بود.
این ائیرینی– وئدو، دیرین ترین زیستگاه، می بایستی در شمال میهن بعدی دومین آن ها– آن زمین پرشکوه که از سوی جمشید آبادان گردید که در سرودها نیز به همان نام نخستین خود، ائیرینی- وئدو یاد می گردد؛[15] واقع بوده باشد.
از این رو دو ائیرینی داریم:
یکی میهن مردمان زند تا کوچیدن آن ها (به جنوب) و دیگری سرزمینی که آن ها به آن کوچیدند و نباید این دو را خلط کنیم.
نخستین ائیرینی، آریا، ایران به مفهوم بس محدود در شمال واقع بود و گهواره و زادگاه و خاستگاه ایرانیان، میهن آغازین و نخستین آن ها که در بخش نخست وندیدات از آن یادآوری می گردد و از آن جا کوچیدن همه ایرانیان آغاز گردید.
دومین ائیرینی، آریا یا ایران به مفهوم گسترده کشور سترگ حاصل خیزی است در جنوب ایران نخستین که در آغاز تهی از باشندگان بود و برای بار نخست از سوی جمشید که با نسل های ایرانی که پیش از آن، سرزمین های بسیاری را درنوردیده بودند، به آن جا آمد، آباد گردید، سرزمینی که خود اُرمُزد با ایزدان خود از آن بازدید کرد، سرزمینی که جمشید تخت خود را در آن گذاشت، ریش سپیدان و بزرگان تبار خود را گرد آورد و کشور و دولت کاملی را در آن پی می نهد.
این سرزمین دومی ائیرینی، اریما، اریانا، ایران پرآوازه– کشوری است که در آینده ایرانیان آن را زیر رهبری درخشان تیره های شاهی همخون خود (که نه تنها فرمانرایی خود را در میهن نخستین شان از دست داده بودند، بل حتا از آن یادآوری هم نمی کردند و آن را به خاطر نمی آوردند)، استیلا نمودند.
زیستگاه نخستین شمالی مردمان زند کجا است؟ در این باره نمی توان پاسخ معینی داد. زمستان و سرمای سخت ده ماهه در سال، این سرزمین را به یک جای زیست ناپذیر و توانفرسا مبدل گردانیده بود، تنها می تواند بخش میانی آسیای علیا در نزدیکی سرچشمه های رود آمو (اکسوس) و رود یکسرت در پامیر، بیلور، تبت باختری باشد- جایی که کوئن- لون- سرزمین بهشتی چینی ها قرار دارد و برجستگی هموار پشت سر آن که درست با این گونه شرح و توصیف طبیعت همخوانی دارد.
از وندیداد می بینیم که در کشور نخستین توده های زندی، در آغاز هفت ماه گرم و پنج ماه سرد بوده است و سپس سرمای سخت و توانفرسا فرا رسیده است که تنها دو ماه گرم و ده ماه دیگر آن سرد بوده است. یعنی چرخش بزرگ زمین شناسیک رخ داده است.
پژوهش های زمین شناسیک ای. و. موشکیتف در باره گذشته پامیر[16] نیز این اندیشه را تایید می کنند که دال بر دادگرانه بودن اشاره های وندیدات به تغییر اوضاع اقلیمی یی است که مردمان زندی را ناگزیر گردانید که خاستگاه خود را ترک گویند و سرزمین های بیشتر خوشایند و مناسب را برای بود و باش خود بر گزینند.
این که مردمان زندی به راستی در زمانه های کهن در پامیر به سر می بردند، همچنین اندیشه های ابراز شده از سوی بیورونف– کارشناس زبانشناسی تایید می کند که می گوید: در آن سوی حدود و سرزمین هایی که ما زیر نام آریا (ایران)، می شناسیم یعنی در توران، پلینی توده های بسیاری را از زمانه های کهن بر می شمارد که Ariacae، Antariani ، Arimaspi ، Aramaei اند که ما را ناگزیر می گردانند گمان بزنیم که این قبایل کوچرو به رغم دشمنی همیشگی شان با سغدیانی ها و باکتری ها (بلخیان) روی هم رفته از دیدگاه زبان با آن ها خویشاوند بوده اند زیرا نام های شان به پیمانه معینی تنها از روی زبان های زندی قابل توضیح است.
Ariacae و Antiariani به گونه بلافصل Aria و Arya دیرین زندی را به خاطر می آورد.
کلمه (پسوند) اسپ ( acpa)که بسیار زیاد در نام های آدم ها و جاها به کار می رود، و نیز کلمه arvat (به زبان زندیaurat ) که نیز به همین معنا است، مگر بسیار کم کاربرد دارد، برهان قاطعی یی است برای گسترش چشمگیر زبان زندی تا اقصای اریم اسپان (که همچنین از acpa گرفته شده است) و اری یا ایرامان ها که روشن است نمی توانستند ارمنی باشند، باید آن ها را چونان اریان پنداشت.
کوچیدن تیره های ایرانی از چنین سرزمین سرد و سوزان و خشن با کوه های پر از برف (نقل مکانی که نه همانند دیگر رویدادها به دلیل خصومت دشمنان، بل به خاطر بدمنشی و زشت کرداری اهریمن که آب و هوا را خراب ساخت، صورت گرفت)، نیز نه تنها در تناقض با اطلاعات تاریخی ما نیستند، بل حتا آن را تایید هم می کنند.
توده های گوناگونی که در این ارتفاعات دیده می شوند، و تا به امروز گویش های سرزمین نخستین خود را نگه داشته اند، به گمان بسیار از برجاماندگان همان قبایل کهن می باشند.
نکته شایان توجه و دلچسب دیگر که در حماسه ها دیده می شود، مربوط جغرافیا می گردد. مردمان کوچیده از خاستگاه خود نخست به سغدو می آیند هرگاه منظور از سغدو به گونه بلافصل سغدیانا و زمین های پیرامون آن باشد، آن گاه مسیر اولیه حرکت آریایی ها از بخش های میانی آسیای علیا به آن جا و سپس به باکتریا و ایران کنونی از خاور به باختر و یا اولیه از شمال خاوری به سوی جنوب باختری به سوی وادی ها و دره های کوهستانی- مسیری که همه مردمان ناقل حتا تا زمان ما طی نموده بودند، روشن می گردد.
درست در همین جا است که ما باید میهن نخستین نیاکان مردمان هندی و ایرانی را جستجو نماییم. و همین گونه، آریایی ها و هم آیریایی ها را. یعنی سرزمینی را که در زند ائیرینی و در سانسکرت آیریا نامیده اند.
این نام ها را در آینده توده های کوچیده با خود بردند: پیروان اُرمُزد به جنوب باختری به ایران کنونی و پیروان برهمن به جنوب و جنوب خاوری به هند و به سوی رود گنگ به آیریا- ورته.
نزد هر دو این تیره های جداگانه و مستقل مگر با توجه به نزدیکی زبان های شان- خویشاوند، در روایات مقدس شان یادبودهایی در باره شمال سرد و سوزان، پر برف، مقدس و خودی بر جا مانده است: برهمن روی کیلای (گاری) کعبه خدایان خود را بدان جا برد و ایرانی- [نام-گ.] نخستین سرزمین آفریده اُرمُزد ائرئینی- وئدو را.
هم هندی ها و هم ایرانیان در تعالیم کاهنان خود سرزمین هایی را که پسان تر به دست آورده بودند، می ستایند: برهمنان «آیریا- ورته» را چونانِ زمین مردان دلاور («اچو» در زبان سانسکریت به معنای exceiens است)، و ایرانیان- ایران خود را چونانِ سرزمین مقدس و پرگهر- دیار پاکان که به دست جمشید به پایه آبادانی و سرسبزی رسید.
جاهای نو اسکان توده های زندی، راستش زمستان های سرد و سوزان و خشن هم داشت. مگر این جا اُرمُزد پلشتی را به نیکویی مبدل گردانید: به محض این که یخ و برف بهاری آب می گردد، زمین ها با آب جویباران و رودخانه ها سیراب می شوند و با سبزه های دلنواز پوشانیده. در این سرزمین، تیره های کوچیده می توانستند برای بود و باش دایمی مسکن گزین گردند و بپایند و پاده ها و رمه های دشتگرد خود را به جانوران رام خانگی (اهلی) مبدل نمایند.
این روایات بس کهن، به دلیل بس ساده بودن خود بس برجسته اند: حمایت اُرمزد از جمشید- پیشوای تیره کوچیده – «ابراهیم ایرانی»[17] که مردم خود را از کشور خشن کوهستانی به سرزمین بس نیکوی پر بار آورد- جایی که پسان ها مردم آن را آبادان و خرم ساختند.
در ایران پهناور، میان هند، رودهای دجله و فرات، میان رود یکسرات، دریای کسپین و دریای سند، در همه جا آب و هوای گوناگون دیده می شود- گرم، سرد، زمین های حاصلخیز و بایر، زیستایی، خاک، بسته به این که منطقه کوهستانی است، یا بیابانی یا دشت و دمن.
در کوهساران، بیابان ها و یا در نوارهای بارور و خرم و شاداب، [ایران-گ.] برای هر یک برازندگی و کمبودها وکاستی های خودشان رقم خورده است، و برای همه: آسمان همیشه روشن و پاک، پرتو درخشان خورشید و ستارگان فروزان ارزانی گردیده است. مگر در آن جا [در ایران-گ.] باران و در کل آب کم است، و به همین خاطر به رودخانه های پر آب و خروشان، آبگیرها، کاریزها و چشمه ساران و.... ارج فراوان گذاشته می شود.
نوارهای سرسبز و بارآور از هر سو با بیابان ها پیچانیده شده اند که دستخوش دشواری های بسیاری می شوند و نیازهای فراوانی دارند. گاه از سوی اهریمن- منبع پلشتی ها به چالش کشانده می شوند که سرما و خزندگان و حشرات را بر این کشتزارها و چمنزارها می آورند و گاهی هم بیماری ها و ناداری، فریب، تبهکاری و بزهکاری را بر مردم چیره می سازند.[18]
تاریخ نویسان گزارش می دهند که حوضه ترکستان (سرزمین آسیای میانه) در گذشته ها از آن چه که امروز هست، بیخی تفاوت داشت. این یک سرزمین شگوفان بود که در آن یکی از دیرین ترین تمدن های جهان پدید آمده و به شگوفایی رسیده بود.
باشندگان آریایی در وادی های رود آمو و یکسرات در اعماق اعصار دیرین چنین دولت هایی چون باکتریانا (باختر یا بلخ)، ماورالنهر (فرارود)[19] یا بخارا، سغدیا یا (زرافشان)، و خوارزم (خیوه) را بنیاد گذاشتند که با پرنفوس بودن، آرامی و رفاه و تراز بالای توسعه سیاسی برجسته بودند.
باکتریانا (بلخ) یا شهر بکتی (بخدی) یا باکتریس- بلخ کوچک امروزین، به گواهی کتیز و دیودور هنوز در دوره نین آشوری در 1200 پیش از میلاد شگوفا و آباد بود و به حق به نام مادر شهرها (ام البلاد) و «قلب ایران اصلی» یاد می شد.
خیوه نادار کنونی، به گزارش بیرونی، زمانی از دیدگاه تراز دانش در جایگاه بالایی بود که گاهنامه خورشیدی آن بهترین گاهنامه به شمار بود. عصر گاهشماری خوارزمیان از سال 678 پیش از میلاد آغاز می شد.
یاقوت نامدار (شاید منظور از یاقوت حموی باشد) سخن از کتابخانه غنی مرو به میان می آورد که در روزگاری شهر بالنده خوارزم به شمار می رفت».[20] مگر امروز جای بود و باش کوچرو نشین ترکمن ها است.
خوارزم (کشور روشنی- کشور خرشید) در سده یازدهم، به اوج شگوفایی خود رسید که تا یورش چنگیز خان نیمه نخست سده سیزدهم ادامه یافت. این جا هیرکانیای شگوفا قرار داشت که به فرهنگ بالای خود و بازرگانی گسترده خود با بلخ می بالید. ترانس اوکسیانا در پهلوی آموزش به بازرگانی گسترده خود به ویژه فلزات گرانبهای خود می بالید- چیزی که در باره آن منابع چینی نیز گواهی می دهند.
سغدیانا، دیرین ترین گهواره فرهنگی تعالیم کوتاه زرتشت در باره دو موجود آغازین- خدای نور و خدای تاریکی بود. این سرزمین مقدس خاور بود که پرتو خود را به یمن به ویژه زند– اوستا – این دیرین ترین اثر زندگانی روحی هند و اروپایی، به سرتا سر جهان می پاشید.
افزون بر گویا توسعه بالای درونی، حوضه ترکستان از گذشته ها چونان جای داد و ستد تمدن های کهن خاور و باختر بود. از این سرزمین کهن ترین راه و پر آوازه ترین راه که از طریق آن بازرگانی ابریشم صورت می گرفت، می گذشت.
ابریشم هنوز در 2000 سال پیش از میلاد درچین تولید می شد. از سوی دیگر، یونانیان هنوز پیش از هرودت (پیش از 800 سال پیش از میلاد) ابریشم را می شناختند. آن را به طلا ارزش و از کشور (Issedon) یعنی ترکستان خاوری کنونی [(ایالت سینکیانگ کنونی)-گ.] به دست می آوردند.
باشندگان آریایی این مناطق در گذشته باستان به پیمانه شاینده نیرومند بوده اند. به سال 1500 پیش از میلاد از پسزنی یورش اردوی بسیار شمار آبی چشمان تاماهو در مرزهای باختری مصر یاد آوری می گردد.
[افسانه هایی هم در باره این مردمان هست. برای مثال-گ.] دیودور حکایت می کند که رامسس سوم میامون فرعون نزدهم دودمان شاهان مصری (1462-1284 پیش از میلاد) لیبی، ایتوپی، پارس، اسکیف و باکتریا را فتح کرد. بنا به گفته کتیزی، باکتریا از سوی نین- شاه بابل فتح گردیده بود که او این لشکرکشی خود را گو این که با ارتشی متشکل بر 170000 پیاده ، 200000 سواره و 10600 گاری دار که مجهز با جنگ افزارهای سنگین بودند، انجام داد. [21]
تیره های فزونشمار که در کوه ها و در پشته های بلند بود و باش داشتند، پیش از آن که زیر یوغ شاهنشاهی های بزرگ بروند، از آزادی سیاسی کامل برخوردار بودند و در وضعی بودند که همانندی دارد به وضع کنونی بختیاری ها در ایران. آن ها بسیار به سادگی می زیستند، به کشت وکار در وادی ها می پرداختند و به دامداری و رمه داری در دامنه های کوه ها می پرداختند.[22]
هرگاه به کتاب شاهان فردوسی باور کنیم، ایرانیان نخستین گوشت جانوران نمی خوردند و خوراک های دیگری را جز گندم، و میوه نمی شناختند. فردوسی به ما باز می گوید که با کدامین شیوه شهزاده مهربان، دوست داشتنی و نیکومنش ضحاک[23] به هیولای نماد خودکامگی و خشونت مبدل شد: او را وادار به خوردن تخم و هم سپس به تدریج خوردن گوشت نمودند. در آغاز گوشت بریان و سپس هم خام. سر انجام او گوشتخوار انزجار آور- آدمخور گردید که کاوه آهنگر با بر افراشتن درفش خود از پیشبند چرمین [(درفش کاویانی)-گ.] بر وی پیروز گردید.
این گونه پرورش شهزاده، روشن است نماد انقلاب است که مختص تمایلات مردم در هنگام گذار به خوراکی های گوشتی است. این انقلاب به گمان غالب مطابقت دارد با دوره آن جنگ های قدیمی که باشندگان کوه های هموار با مردمان همواری های پست می کردند.
ما مرهون ایرانیان هستیم که برای نخستین بار شالوده یی را برای توسعه علم ریاضی گذاشتند. به سخن دیگر: باشندگان ایران، (به گونه یی که می توانیم از روی خویشاوندی نزدیک همه آریایی ها داوری کنیم)، با واژه هایی که اعداد را با یک ها، ده ها و صدها نشان می دادند، آن دستگاه شمارش را به میان آوردند که علم حساب را بیخی از کاربرد استعارات و مساوی ها آزاد گردانید و برای همیشه برای هر عدد نشانه یا علامه بیخی معینی را تثبیت نمود و درست با همین شگرد، یکی از چشمگیر ترین رخدادها در تکامل نوع بشر رو داد.
شمارش آغازین چنین بر می آید که تنها به صدها محدود می گشت، چون نام هزاره ها در نوشتارها و گفتارهای هند و اروپایی تشخیص می گردید.
آن کیش های نخستین که با درهم آمیزی با دیگر سازه ها پسان ها در مزدایسم ریخت یافتند، و علت آن گردیدند که سرزمین های ایران نام سرزمین های «پاک» را گیرند، چنین بر می آید در نیایش به آتش که همه چیز را پاک می گردانید و در مهر ورزیدن به زمینداری که انسان را ناگزیر می گرداند وارد اتحاد با زمین شود، بازتاب می یافت. این گونه کیش دوگانه، زمان درازی پا از چارچوب خانواده ها بیرون نمی نهاد و موجب پدیدآیی کیش کاهنی نمی گردید.
بیخی طبیعی است که از همه ریشه هایی که از آن ها درخت تنومند و پهن پیکر مزدایسم روییدند، دیرین ترین و تناورترین ریشه همو کیش آفتاب و نماینده زمینی آن- شعله خیره کننده آتش بود که همه چیز را می سوزاند و پاک می کرد. این آیین اولیه که آثار آن را تا جایی توسعه بعدی کلی بشریت زدود، در جهان ایرانی چنین برجسته و روشن را حفظ نموده بود که تیره های ایرانی در همه زمانه ها به آن پیمانه همه جانبه زیر تاثیر آن مانده بود که در آوان زندگی آگاهانه خود.
روشن نیست که اختراع شدیار و قلبه و ماله منظم خاک های حاصلخیز در کجا صورت گرفته باشد. مگر آن ارجگزاری یی که خیشاوه زمین ها که نزد آریاییان خاوری در ویداهای آن ها می بینیم، به ما نشان می دهند که شاید آن ها این هنر را به ارث گذاشته باشند.
توجه ما را آن کوه های هموار به خود جلب می کند که آریایی های خاوری از آن ها فرود آمدند. از سوی دیگر، ما آشنایی با شخم زدن را همچنین در دامنه های شیب های ایران در بین النهرین مشاهده می کنیم در عهدی که ما را از آن دست کم هفت هزاره از آن جدا می کند. از این جاها تا به امروز در آن سوی ایران اختراع بارورزسازی خاک در گستره بس پهناور جهان باستان گسترش یافته بود.
دگرگونی در شیوه های کارسازی خاک چنین بر می آید که همچنین تعویض یک مواد خوراکی را که در دسترس تیره های ایرانی بود، برای بقای زندگانی شان، برای دیگران در پی داشت.
رستنی یی که تا آن زمان به آدمی نان می داد، ارزن بود. هنگامی که برزگر ابزاری را به دست آورد که به او امکان داد آسانتر در گستره پهن تر زمین را قلبه، ماله و شدیار نماید، آغاز به کارسازی دیگر رستنی ها و گیاهان سودمند نمود و در گام نخست گندم که خاستگاه آن را در کوه های ایران در آسیای صغیر می جویند.
شگفتی بر انگیز نیست که ایرانیان سرشار از ساده ترین شگفتی به یمن پیروزی هایی که بر محیط پیرامون به دست آورده بودند، همچنین بنیادگذاران آیین نو شمرده می شدند- کیش بزرگری با برگزاری جشن ها و آیین های دهگانی[(شخم زدن، نهال شانی، تخم پاشی، درو کردن، خرمن کردن، آرد کردن و...)-گ.] به همراه بود.
در اوستا آمده است: پیروی و اطاعت از دین واقعی در چه است؟ پاسخ اهورامزدا چنین است: در کشت فراوان غلات.
هنگامی که نان (گندم) می روید، ابلیس ها را ترس فرا می گیرد. هنگامی که نان (گندم) را درو می کنند، آن ها از نومیدی می جنگند، هنگامی که آن را آسیاب می کنند، آنان پراگنده می شوند»!
با این باورهای آغازین ایرانیان اولیه که با بیان بس آشکار و رسا در اوستا و دیگر کتاب های مقدس پارسیان بازتاب یافته اند، به طبیعی ترین نوع دیگر تصورات آیینی مختلف که مختص نسل اولیه، طبیعت و اونیمیسم بودند، در هم می آمیختند.
پرستش آسمان و ابرها با شور و شیدایی و شیفتگی، ستایش و ارجگزاری به آب زندگانی بخش، که پیوسته با جوش و خروش از زیر زمین می برآمد، ترس از ارواح خبیثه که زاییده خیالات آشفته و پریشان آدمی اند، هنوز به شکل باورهایی تا هنگام پدیدآیی آیین مزدایسم- پرستش پروردگار تعالی- «موجود خردمند» در سازه های آیین اولیه ایرانیان شامل بودند.
مزدایسم (آیین مزدا) در آینده اهمیت به سزا و چشمگیری هم در تاریخ ایران و هم در کل در تاریخ اندیشه انسان بازی کرد- که در برگیرنده اشکال پیشین مذهب بود اما اندیشه نوی را هم به آن افزود- اندیشه آشتی ناپذیری (انتاگونیسم) دو مبداء را- نیکی و پلشتی (خیر و شر) را.
برای ما اهمیت چندانی ندارد که بنیادگذار این آیین کسی به نام زرتشت (زَرَستوسترا، زَرَتوشترا، زدوچ یا زُرُاستر) به راستی یک شخصیت تاریخی بوده است که در باکتریانا، در راگ [(شاید منظور از «راغ» بدخشان و یا ری تهران باشد)-گ.] و یا در آتروپاتنا (Atropatena) (آذربایجان) دیده به گیتی گشوده است و یا این که او یک چهره افسانه یی بوده است که پسان ها با فانتیزی و خیال پردازی آدم ها آفریده شده است. این را که آیا زرتشت مطابق تفاسیر مجاز، مگر نه به کلی موثق ریشه شناسیک (ایتمولوژیک)، به راستی کشتکار نیکومنشی بوده است یا نه[24]و این که آیا درست است که او نخستین کاهن (مغ)، نخستین سپاهدار و نخستین برزگر بود یا نه- این را ما نمی دانیم. بسنده است که نام او نماد در واقع آیین دو آلیستی ایران است.[25]
بی تردید، اوستا به آن شکلی که ما آن را کنون می شناسیم، از سوی کاهنان (مغان) نزدیک به سده سوم میلادی در سرزمین مادها پخش گردید: از آن جا کتاب های مقدس نو به ما رسیدند که به گمان بسیار از برجا مانده های کتاب های کهن پدید آمده اند.[26]
در باره زبان ایرانیان قدیم ما می توانیم همین گونه از روی اوستا داوری کنیم. از روی دو گویش که در اوستا به چشم می خورد، یکی تنها به کوچکترین بخش اوستا یعنی به یسنا و چند نیایش (موعظه) کوتاه که بخش بیشتر آن به شکل متریک (قافیه دار) سروده شده است و آن ها را به نام گات ها یاد می کنند. این که همانا این بخش اوستا دیرین ترین بخش آن است، از روی متن خود کل کتاب دیده می شود. چون از گات ها و دیگر نیایش ها که با همان گویش نوشته شده اند، در دیگر بخش های اوستا با ارجگزاری خاصی یادآوری می گردد و برخی از آن ها حتا تعبیر و تفسیر هم می گردد که نشان می دهد که گویش این بخش های کتاب بایست از دیگر بخش های اوستا مقدم تر باشد.
مگر چون گویش جهان نگری گات ها در بخش های دیگر اوستا بسیار کم از یک دیگر متفاوت اند، همین گونه غیر محتمل است که وقفه زمانی بسیار زیاد تدوین این دو بخش کتاب را از هم دیگر جدا ساخته باشد. به گمان غالب، دلیل اختلاف این دو گویش، جاهای مختلف کاربرد آن است. و چون زبان بخش متباقی اوستا را چونانِ زبان باکتریایی (باختری) ارزیابی می کنند، آسوده تر از همه این است که همنوا با ویسترگارد بپذیریم که سرزمین واقع در شمال باکتریا- یعنی سغد چونانِ میهن گویش اوستایی بوده است.
پروفیسور اشپیگل می گوید: با آن که ما این سان به گونه یی تا جایی بنیادی می توانیم هر دو گویش اوستا (سغدی و باکتریایی) را به گویش های ایرانی خاوری منسوب بدانیم، شوربختانه امکان نداریم که به همین پیمانه برداشت های مثبت را در پیوند با قدامت نسبی این گویش ها انجام دهیم.[27]
مطالعه قیاسی (مقایسه یی) توده ها نشان می دهد که باکتریانا در جریان همه دوره ها شگوفایی یا دست کم توانمندی سیاسی خود، با سرزمین های آن سوی دامنه های کوه ها (منظور از گستره سغد است-گ.) بازرگانی آزاد و یا حتا وحدت سیاسی داشته است. برای نمونه، در جریان سده های پیش از تاریخ، هنگامی که در حوضه رود آمو آیین مزدایسم پدید آمد، آریایی ها چنین بر می آید که در کوه های هموار بلند آسیا از دامنه های تیان شان و پامیر تا رشته کوه های آذربایجان سیطره داشتند.
پس از این دوره، که در جریان آن، باکتریانا حتا می توانسته است بر تیره های همان نژادی که در دامنه های جنوبی کوه ها بود و باش داشتند، تا اندازه یی هژمونی داشته بوده باشد، این سرزمین ها برای زمان درازی با آن در غم و خوشی شریک بوده است. چون باکتریا پس از آن، زیر فرمانروایی مادها، پارس ها، مکدونی ها و سِلوِکی ها ( یا سولوکی ها) قرار گرفت.
تاریخ نویسان قدیم، با شرح لشکرکشی [هرچند هم افسانه یی-گ.] نین – پادشه آشوری به باکتریا در 1200 پیش از میلاد در باره پرنفوس بودن، توسعه سیاسی و شگوفایی این سرزمین گواهی می دهند.
در اوج توانمندی آشوریان، تکانه نیرومندی که موجب به راه افتادن توده های آسیای میانه گردید، موازنه قواء را در جهان برهم زد. ساک ها (اسکیف ها-اسکیت ها) به سال 633 پیش از میلاد آسیای قدامی را سیل آسا از باکتریا تا جاهایی همسایه با وادی نیل فرا گرفتند.
در سال هفتم یا هشتم مقارن با پادشاهی آشور بانیپال، ساک ها سرزمین های ماد، آشور، ارمنستان، بابل، فلسطین و فنیقی ها را سرکوب می کنند و سپس هم در میان توده هایی که که بر آنان پیروز گردیده بودند، ناپدید می شوند. گو این که آب شده باشند. سیل ویرانگر تنها بر سرزمین ها روان گردید مگر توازن همه توده ها بیخی برهم خورد.
پروفیسور گریگوریف- خاورشناس نامدار، در پژوهش خود «در باره توده های اسکیتی ساک ها» بر پایه مدارک آثار سانسکریت و نوشته های میخی عصر هخامنشی ها، گاهنماه های چینی و گواهی های تاریخ نویسان و گیتاشناسان یونانی و رومی به این نتیجه مثبت رسیدند که ساک ها در کرانه راست رودخانه یکسرت (در ایالت سینکیانک چین) بود و باش داشتند همه سرزمین های واقع در شمال و خاور این رود را در سیطره داشتند.
گریگوریف می گوید که از روی همه این گواهی ها چنین بر می آید که کتله اصلی ساک ها از زمانه های بسیار قدیم تقریبا نزدیک سرچشمه های آمو و رود یارکند جاگیر داشتند. و از این جا در مسیر شمال از راه کوه های تیان شان تا دریاچه بالخاش (کنون در قزاقستان) و در مسیر شمال خاوری تا چکادهای وادی ایلیی، در مسیر شمال غربی تا ریزشگاه رودخانه چو (در مرز قرغیزستان و قزاقستان) پهن گردیدند. چنین می توان دریافت که ساک ها در سده های ششم و هفتم پیش از میلاد در بخش های قابل زیست پامیر و آلای، در فرغانه، در مرز غربی کاشغر، در منطقه سمی ریچنسکی (هفت رود) و در بخش شمال خاوری منطقه سیردریا می زیسته اند.
با توجه به این که ساک ها خود به قبایل ایرانی متعلق بودند و وجه تمایز آن ها از ایرانیان تنها در شیوه زندگانی آن ها بود که بخشی از آنان به گونه مسکون و بخشی دیگر به گونه کوچرو بود و باش
داشتند، شگفتی برانگیز نیست که در میان توده های که بر آنان چیرگی یافته بودند، حل شدند.
شوارتس می گوید: آن چه مربوط می گردد به ملیت آن اسکیت هایی که هنوز در دوره اسکندر مکِدونی در سرزمین ترکستان کنونی به سر می برند، من در این جا نمی توانم وارد جزییات شوم. این کار را برای زمان دیگری می گذاریم. کنون تنها خاطر نشان می سازم که بر پایه همه آن چه که برای ما روشن است، در باره شیوه زندگانی، خصلت مردم، اشیای فیزیکی و پراکندگی این اسکیت ها، من به این نتیجه رسیده ام که قبایل اصلی آنان از نیاکان سلاوی های کنونی اند.[28]
فریسل– کارشناس ژرمانیست که تلاش می ورزید ثابت بسازد که اسکیت ها نیاکان جرمن ها بوده اند، با ارزیابی های خود از این هم بیشتر مرا در این باورم سرسخت تر گردایند. توده های جرمنی که در گذشته ها با سلاوی ها یک توده را می ساختند، و پیش تر از آنان از ترکستان کوچیده بودند، در آن برهه که ما در باره آن اطلاعات دیرین ترین را در باره اسکیت ها در روسیه میانی و باختری داریم، در مناطق شمال خاوری جرمنی و در اسکندنویا می زیستند.
چون نام قزغز و قیساق که کنون برای نشان دادن کوچرو های مغولی ترکستان به کار می رود، از زبان تورکی که زبان قرغیزی و قیساقی به آن تعلق دارد، گرفته شده است، شاید کلمه اسکیت هم از واژگان آن توده یی گرفته شده باشد که عمدتا اسکیت ها نامیده می شده اند.
در زبان روسی مصدری است به نام «اسکیتاتسیه» (مسافرت، سفر کردن) که از آن اسم هایی چون «اسکیتالیتس» (مسافر، کسی که پیوسته از جایی به جایی می کوچد)، «اسکیتانیا» (مسافرت، سفر، مسافری)، ساخته شده است. افزون بر شکل «اسکیتالیتس»، چنین بر می آید که در گذشته شکل کوتاه آن- «اسکیتتس» (سفری) موجود بوده باشد.
شوارتس می گوید که از همین رو، من برآنم که کلمه یونانی «اسکیفیس»، چیزی دیگری جز کلمه یونانی شده «اسکیتالیتس» نبوده است و کلمه اسکیف در گذشته به معنای توده خاصی نبوده، مگر تنها کوچیان را برعکس توده های مسکون اسکیف (اسکیت) می خوانده اند.
به باور شوارتس اسکیت هایی که الکساندر (اسکندر) با آن ها در ترکستان در آغاز در خجند و سپس در نزدیکی بخارا سروکار پیدا کرد، نیاکان سلاوی های کنونی بوده اند به ویژه سلاوی های خاوری.
آریان، اسکیت ها را به دو گروه اروپایی و آسیایی تقسیم می کند. زیر نام اسکیت های اروپایی باید آن هایی را شناخت که در کرانه های راست سیر دریا می زیسته اند. آریان تنها در بخش سوم کتاب چهارم خود آنان را به گونه مستقیم اسکیت های آسیایی می نامد.
آریان، زیر نام اسکیت های آسیایی آنانی را می شناسد که به کرانه چپ سیر دریا کوچیده بودند، میان این رودخانه و آمو، جایی که امروز قرغیزها و قیساق ها بود و باش دارند. اسکیت های باشنده جنوب رود آمو را آریان ماساگیت ها می خواند.
...پس از یورش ساک ها بر آسیای مقدم، مادها برای نخستین بار آغاز به آرزومندی نابودسازی دولت آشوری کردند.
به زودی روی ویرانه های امپراتوری نینوا امپراتوری مادها پدید آمد. نینوا تا بن ویران گردید و دیگر از نام آن در تاریخ یاد نگردید. در دوره شاه مادی فراوستر (فراوریتس) ماد به راه استیلاگری افتاد و به سال 655-633 همراه با پارتیا و پارس بر باکتریانا هم دست یافت.
چند سده پس از این، باکتریانا در عصر کوروش شامل گستره شاهنشاهی عظیم پارس ایجاد شده از سوی او گردید. این هم در حالی که باکتریایی ها همراه با باشندگان سغدیانا و مرگیانا (حوزه مرغاب) که زیر فرمان شان بود، داوطلبانه و به خواست خود فرمانروایی کوروش را پذیرفتند و همراه با کشورهایی با باشندگان قدیمی قبایل اسکیت دوازدهمین ساتراپ پادشاهی پارس را ساختند.
درست در همین هنگام باکتریانا به شگوفایی خود می بالید و مهمترین شهر آن به بلخ مهم ترین گرهگاه بازرگانی آسیای میانه بود.
همین گونه، ساتراپ باکتریا می بایستی همراه با همه ساتراپ های پارس از الکساندر مکِدونی (اسکندر) فرمان بردارند که در آن 12 شهر پی ریزی کرد و در این شهرها 14000 یونانی را جا داد که فرهنگ یونانی را در این جا نهادینه ساختند.
الکساندر چند بار ناگزیر گردید در برابر داریوش بجنگد. با آخر به سال 330 وارد اکتابان گردید و از آن جا به سوی خاور شتافت. رسیدن این پیک که چند ساتراپ بر افروخته شده [از یورش یونانیان-گ.] از جمله بیس (بسوس) ساتراپ باکتریانا داریوش گریزی را گرفتار نموده و او را سرنگون گردانیده اند، اسکندر را وادار گردانید بیش از پیش شتاب ورزد. مگر داریوش پیش از آن که اسکندر بتواند به وی برسد، کشته شده بود. اسکندر با دریافت پیک کشته شدن داریوش، شتابان در پی تابع گردانیدن بیس (بسوس) گردید که خود را شاه پارس اعلام داشته بود و همین گونه بخش باقی مانده خاور شاهنشاهی پارس و همو: گرگانیا، اری (هرات)، درانگیان (زرنج) و اراخوزیا (قندهار) و سپس به سال 329-328 پیش از میلاد همین گونه باکتریا و سغدیانا را که در برابر او مقاومت بیشتری کردند، بیش تر از آن چه او تا این دیده بود.
او ناچار گردید در آن جا به رغم آن که در سغدیانا بیس (بسوس) را به دست او سپردند، شورش های پیوسته در جوش و خروش مردمی را سرکوب نماید و دژهای استوار سرشناسان بومی را به محاصره بکشاند.
این گونه او تا خاوری ترین مرزهای شتهنشاهی پارس رخنه کرد و حتا از رود یکسرت گذشت به سرزمین اسکیت ها پا گذاشت و با گرفتن دژ کوهستانی یی تا آن دم تسخیر ناپذیر انگاشته می شد به گونه نهایی سغدیانا را تابع خود گردانید. در این جا او با رکسانا- دختر سردار باختر- اُکسارت پیوند زناشویی بست و این گونه پایگاه خود را باکتریا را تحکیم بخشید. او این گام مهم را برای تحکیم متصرفات خود در این سرزمین برداشت.
پس ار درگذشت اسکندر کبیر به سال 321 پیش از میلاد فرمانروایی باکتریا و سغدیانا به استانازور رسید. مگر هنگام لشکرکشی به هند سِلِوک یکم به سال 307 پیش از میلاد هر دو این سرزمین زیر تاثیر پادشاهی سوریه درآمدند. باکتریا از دست وی در حدود سال 255 پیش از میلاد به فرماندهی انتیوخ دوم افتاد که جانشین وی دیودت یکم این گونه به بنیادگذار دولت یونانی- یونانو- باختری در آسیای میانه گردید که نزدیک به یک سده و نیم آزگار سر پا ایستاد و طی این زمان تحولات بسیاری را از سر گزرانید.
اوتئمئداس که تخت را از دیودت دوم از 220 تا 190 پیش از میلاد به ارث گرفته بود، از دست انتیوخ [(انتیوخوس)-گ.] کبیر هنگام لشکرکشی او به هند شکست خورد مگر چونان صاحب پادشاهی برای دفاع از کوچروان شمال که سغدیانا را گرفته بودند، ماند.
گروه های انبوه کوچروان پر جوش و خروش که از سپیده دم جهان باستان در آسیای مرکزی آشیانه گزیده بودند، هیچگاهی آرام نمی گرفتند. آن ها همانند امواج توفنده دریا گاه به گاه روی گستره پهناور دشت ها سیل آسا فرود می آمدند و یک دیگر را می راندند. آن ها به گونه طبیعی ره می پیمودند و در جستجوی شرایط مساعد بودند و از همین رو قابل درک است که در ترکستان آن ها از طریق راه های بازرگانی کهن کتل تیریک- دوان یا جونگار (jungaria) رخنه کردند.
تمایل آن ها در حدود چین در اواخر سده سوم پیش از میلاد (سال 212 پیش از میلاد) با احداث ساختمان جهان آوازه دیوار بزرگ چین فَلَج گردانیده شد که از آن رو دارای اهمیت بزرگ سیاسی بود که این سد بزرگ مسیر سرازیری این سیل ویرانگر را به سوی غرب به حوضه ترکستان برگردانید.
خلق بس متحرک ایو- چی (ایو- تی)، چیت ها، بر پایه تلفظ او. ایاکینف که گریگوریف هم با او همنوا است- یویی- چژی)، در سده دوم پیش از میلاد در سرزمین ختن در پهلوی همسایگان خود- کوچروان اوسن ها (او- سون)[29] های سپید پوست و آبی چشم بود و باش داشتند. در آن هنگام، در شمال تیان- شان در جونگاری کنونی تیره سئی یا سِی (ساک ها) بود و باش داشت.
به سال 177 پیش از میلاد ای یو- چی یا یویی- چژی ها که از سوی تیره گیونگن یا با خیون ها دارای منشای مغولی رانده شده بود، ناگزیر گردید به جونگار و به سیر دریا بکوچد و این گونه سئی ها (ساک ها) را بیشتر براند.
پسان تر ها اوسون ها که از دست همان خیون ها تحریک شده بودند، یویی- چژی ها را ناگزیر ساختند بیشتر به سوی جنوب به سغدیانا، ترکستان و باکتریانا بکوچند و سئی ها (ساک ها) را به فرغانه برانند. در این جاها اوسن ها با باشندگانی برخوردند که دارای چشمان بزرگ و بینی های برجسته بودند.
پس از مرگ مئناندر، شاید در حکومت شاه هرمس، نزدیک سال 90 میلادی پادشاهی یونانی- باکتریایی از دست یوئی- چژی ها شکست خورد که پادشاهی نو گیت ها یا هندو اسکیت ها را پی ریختند که تا ریزشگاه (مصب) رود سند پهنا داشت.
اوسون های آبی چشم در گستره میان سیردریا و آمو اسکان یافتند. آن ها به زودی با دیگر توده ها آمیزش بافتند و در آینده کدامین نقش برجسته تاریخی را بازی نکردند.
باشندگان قدیم که یویی- چژی ها با آن ها در سرزمین های اشغالی برخوردند، و شمار شان نزدیک به یک میلیون نفر می رسید، در شهرها بود و باش داشتند و به بازرگانی اشتغال داشتند. این پیک بس دلچسپ است که از تاریخ چینی توده های شمالی به دست آمده است و به قلم چئن- سین نوشته شده است که باشندگان دولت یوئی- چژی می توانستند شیشه های رنگی بسازند از سنگ ها و در سده پنجم پس از میلاد این هنر از این جا به چین برده شد. از دیدگاه اتنوگرافی (تبارشناختی) چشمان برآمده[30]، و ریش انبوه نشانگر این باشندگان بوده است.
همزمان با این عصر، چینی ها در حوضه رود تاریم به قدرت رسیدند و بازرگانی بس پویایی را با سرزمین های واقع در غرب، به ویژه با پارس آغاز نمودند. چینی ها درست مانند امروز از راهی گذر می کردند از طریق کتل تریک – دَاوَن که آن را تاونگلینگ نام نهادند.
در آن سو، چینی ها به سوی زمین تازی ها (تاجیک ها) پیش رفتند، که شهر اصلی آن ها چژی (چزگئید) در نیمه غربی فرغانه واقع بود.
چانگ- کیئنگ- ماموری که از سوی امپراتور چین فرستاده شده بود، در میانه های سده دوم به فرغانه رسید و نوشت: «در آن جا نان می پزند و برنج می کارند و از انگور باده می کشند (در آن هنگام در چین باده را اصلا نمی شناختند) و اسپ های بسیار تیزدو می پرورانند. باشندگان تازی [تاجیک] (چینی ها این قوم را همچنین به نام پاس- سی[Po-sseu] یعنی پارسی ها می خواندند).[31]– مردم ساکن که در شهرها خانه ها و سرپناه ها می ساختند.
خوی و بوی تازی ها [تاجیک ها-گ.] با اخلاقیات باشندگان تَوَان[32] همانند است (یا اوسروشن، منطقه یی که شهر اصلی آن بونجیکت است که ویرانه های آن را در 25 ورستی جنوب غربی اورا- تپه یافته اند)، مگر سپاهیان آن ها توانمند نیستند و ترسو اند. از این رو، یوئی- چژی ها توانسته بودند به آسانی بخشی از زمین های شان را بگیرند. تازی ها [تاجیک ها- گ.] بازرگانان بسیار چیره دستی اند و در شهر اصلی شان بازارهای پر جوش و خروشی هست.»
روابط چینی ها با پارس از طریق فرغانه و تَوَان به سمرقند انجام می گرفت. سرزمین تَوَان به اسپان خوش تراوش خود می بالید و فرمانروای کشور آسمانی چین آرزومندی سختی داشت تا اسپان تَوَانی را به دست بیاوررد و به یاری همین اقدامات خصمانه نمی توانستند به بازرگانی رو به گسترش که از طریق خجیستان صورت می گرفت، باز دارد.
با این همه، برای چندی مناسبات بازرگانی چین به دلیل خیزش ها در آسیای میانه برهم خورده بود، تا این که سر انجام چین بار دیگر حوضه رود تاریم را در نیمه دوم سده یکم میلادی گرفت و با این کار در نزد همسایگان غربی خود چنان ترسناک جلوه گر شد که حتا تَوَان کمتر تسخیر پذیر از ترس شماری از اسپان را چونان باج به چین فرستاد. این باج در آینده سه بار تکرار گردید و کار بیخی به جا بود، چون چین نه تنها یوئی-چژی ها را در باکتریا تابع خود گردانید، بل نیز متصرفات خود را تا کرانه های کسپین گسترش داد به گونه یی که حتا دولت مردم روم سفارتی را به دربار چین فرستاد.
پس از این، حاکمیت چین در مرزهای غربی اش با گذشت هر سال کمرنگ تر و کمرنگ تر می شد و هرگاه اگر یک سده پسان تر (در سال 265 پس از میلاد) به چین هنوز هم تحایف و هدایایی گسیل می گردید از جریان وسطی سیر دریا و سغد، هرگاه حاکمان سغد برای نخستین بار لقب چینی را پذیرفتند ( نزدیک به 280 پس از میلاد) همه این ها در اثر و به خاطر افتخارات گذشته بود.
در آن هنگامی که پارس ها در دوره فرمانروایی ساسانیان به اوج قدرت رسیده بودند، و مرزهای دولت خود را گسترش می بخشیدند، توجه اصلی مغول ها در جریان چندین سده به گونه یی که بر می آید، به سوی اروپا متوجه بود. مادامی که هفتاد سال پس از آتیلا[33] نومادها بار دیگر به سرزمین های واقع در میان رودهای دوگانه (آمو و سیر) یورش نیاوردند و دولت نیرومندی را ( به سال 519) به نام ایئتا به میان نیاوردند که دیگر پس از گذشت سی سال زیر حاکمیت تو-کیوها (تورک ها) نیفتاد.[34]
تو-کیوها هر چه بیشتر حاکمیت خود را تحکیم بخشیدند. در اواخر سده ششم سردار توکی حتا سفیری را به ویزانتین (بیزانتین) به دربار یوستینیان دوم، به مقصد برپایی روابط بازرگانی گسیل داشت.
در اوائل سده هفتم میلادی، چینی ها سر از نو بار دیگر حوضه تاریم را گرفتند، و همه قبایل ترکی خاوری را به بردگی گرفتند. توکیوها را هم در هم شکستند و بار دیگر نه تنها سغد را گرفتند بل حتا سرزمین های واقع در پایین تر از آن را در میان رودها.
به سال 656-660 میلادی سردار آلن ها [نیاکان اوستی ها-گ.] در خجند زیر وسالی چینی ها درآمد.
مگر در این هنگام، چین در مرزهای غربی اش نه تنها با ترک ها، بل نیز ناگزیر بود با پارس ها سر وکار داشته باشد که توانمندی آن ها در هنگام فرمانروایی خسرو یکم (531-579 میلادی) به عالی ترین مدارج رسیده بود. خسرو همراه با ترک ها، دولت یفتلیان را نابود کرد. درخشش پارس البته، بر تاجیک ها نیز بازتاب یافته بود که باشندگان سغد و سرزمین های همسایه با آن را تشکیل می دادند.
در این هنگام، در پارس آیین زرتشتی به مفهوم کامل کلمه به آیین دولتی مبدل گردیده بود (با پیگرد تبلیغات سایر مذاهب و هم دارندگان اندیشه های الحادی) و اهمیت روحانیون بالا گرفته بود. با این هم، هر یک از توده های شکست خورده زبان، آیین و سنت های خود را نگه داشته بودند و قوانین و در بسی از موارد رهبران ملی خود را نیز. با این هم، بر همه اداره سراسری فرمان می راند.
در دورن دولت، خسرو نظم را با تکیه بر عناصر محافظه کار (درباریان و روحانیون) حفظ می کرد. اما در این زمان، دولت پارس از درون پوسیده شده بود و آغاز به فروپاشی نموده بود.
در زمان پادشاهی خسرو یکم در مکه نوزادی پا به گیتی نهاد که مقدر بود برای میلیون ها انسان برای همه جنبه های زندگانی شان قانون وضع نماید و در روند یک هزاره مسیحیت را بر سر تسلط بر جهان به چالش فرا بخواند. محمد در اپریل 571 پا به گیتی گذاشت.
یورش قبایلی که از سرزمین های شمالی سرازیر گردیده بودند، به تجرید باکتریا از مراکز تمدن وقت مساعدت می نمود. دشت های پهناور و باز شمال و شمال غربی که مناطق یکسرت و آمو را محدود می گردانید، بیشتر از همه خطر بزرگ یورش توده های کوچرو را در بر داشت چون این مناطق به وجه احسن کارسازی شده بودند و شهرهای آبادانی داشتند.
اردوهای قبایل تاراجگر از همان آوان تاریخ پیوسته بر کولونی هایی که پیشرفته بودند، یورش می آوردند و منتظر آن بودند تا به سرزمین های یورش ببرند که می توانستند به آن ها طعمه نظامی غنی بدهند.
به هر پیمانه یی که یورش ها تکرار می گردیدند، به همان پیمانه ترکیب بانشدگان این مناطق تغییر می یافتند، چون قبایل مهاجم در بسیاری از جاها، زمین های باشندگان پیشین را می گرفتند که آن ها را یا این که بیخی نابود و ریشه کن می کردند و یا این که به سوی وادی ها و دره های بلند کوه ها می راندند.
در این هنگام به سال 638 میلادی فرغانه و سرزمین های همسایه با آن، ناگزیر گردیدند با خواهش به چین رو بیاورند در باره بستن پیمان دفاعی چون عرب ها به پارس یورش آورده بودند و ترس و وحشت را در سرزمین های همسایه حاکم گردانیده بودند.
به سال 653 این خواهش تکرار گردید. مگر چینی ها که خود غرق در درگیری های درونی خود بودند، کمک عملی یی نکردند و از همین لحظه تاثیر آن ها در غرب آغاز به پایین آمدن نمود و عروج اعراب آغاز گردید.
[1] . کاربرد «زبان دری» به تنهایی شاینده نیست و باید به شکل «پارسی دری» به کار برده شود.
[2] . خواهشمندم این نوشته را به دلیل اهمیت بسیار بالای تاریخی آن، بسیار با دقت خوانده و آن را برای دوستان تان هم بفرستید.- گ.
[3] . با توجه به این که از میانه های سده بیستم بدین سو، بازار نوشته های گمراه کننده در باره زبان پارسی دری، خاستگاه و پرورشگاه آن و نیز این که نام سرزمین ما در در گذشته های دور چه بوده است و نیز تقسیم ناروا و نابخردانه ارثیه بزرگ یگانه و پر بار فرهنگی میان کشورهای ایریانی (ایرانی) تبار تاجیکستان، افغانستان و ایران، زیر تاثیر داربست سیاست های برنامه یی، آگاهانه و هم ناآگاهانه از سوی کسانی که یا در زمینه مطالعات سامانمند علمی- اکادمیک نداشته اند و یا هم دچار آشفته اندیشی بوده اند؛ گرم بوده است و نتیجه هم از پیش روشن- به بیراهه و کژراهه بردن خوانندگان؛ بر آن شدم تا دیباچه یی بر نوشته داکتر شیشف بنویسم. -گ.
[4] . در باره این که خاستگاه آریاییان کجا بوده است، فرضیه های گوناگونی ارائه شده است. گروهی نواحی قطب شمال، گروه دیگر گستره قفقاز، شماری دشت های سیبری و برخی هم حتا گستره خلیج فارس را خاستگاه آریاییان دانسته اند. در نبشته دست داشته، دامنه های پامیر چونانِ نخستین زیستگاه آریایی ها (نژاد سفید پوست) ارزیابی می شود.
[5] . از همین رو، تصادفی نیست که فردوسی (با بهره گیری از خدای نامک و دیگر آثار برجامانده از دوره ساسانیان و افسانه ها، روایات و قصه های بومی در باره خسروان و شهریاران سرزمین ما که در درازای سده ها سینه به سینه بازگو می شده است)، در بخش اساطیری شاهنامه کشور پیشدادیان و کیانیان– بلخ را ایران می خواند و در بخش تاریخی شاهنامه، شاهنشاهی اشکانیان و ساسانیان را نیز ایران می نامد و در بخش معاصر شاهنامه، خود کشور محمود غزنوی را هم ایران می گوید و جهاندار محمود را چونان شهنشاه ایران می ستاید. شیشف، بلخ را چونان «قلب و هسته ایران اصیل» پرداز می کند.
سرزمین ایران در دوره مادها از سوی جهانیان «میدیا» (کشور مادها) نام می گیرد و این نام (به گونه یی که پیرنیا در ص. 58 تاریخ ایران از آغاز تا انقراض ساسانیان نوشته است) حتا تا هنگامی که از روی کار آمدن هخامنشیان یک سده آزگار می گذشت، کماکان اشتهار داشت. در دوره هخامنشیان- نخستین شاهنشاهی واقعی و بزرگترین دولت جهان باستان، به نام شاهنشاهی پارس (پارسو، پرسو یا پرثو- نام یکی از تیره های ایرانی به گمان بسیار آمده از بلخ و نیز نام سامانی که این تیره در آن بود و باش داشت) یاد گردید.
پس از یورش اسکندر مَکِدونی به پارس، شاهنشاهی هخامنشی از هم فروپاشید و نزدیک یک سده و اندی سال پس از آن، شاهنشاهی اشکانی (پارتی، پرثوه یی یا پهلوی) در میانه ها، خاور و باختر و شاهنشاهی کیرپاند (که از سوی دودمان بلخی کوشانی پی ریزی شده بود)، در شمال خاوری پشته ایران به میان آمدند. اشکانیان که برخاسته از تیره های ایرانی خاوری- پرنی ها یا دهایی ها بودند و با ساک ها پیوندهای نزدیک داشتند و زبان شان در آغاز از زبان های ایرانی خاوری (به گمان بسیار باختری (بلخی) ) بود، نیز خود را از بازماندگان شاهان هخامنشی (بلخی) می خواندند.
چنین بر می آید که یونانیان و باشندگان میانرودان و دیگر باشندگان جهان باستان، در دوره اشکانیان نیز کماکان سرزمین میان رودهای سند و قفقاز و میانرودان (بین النهرین) و پامیر را به نام پارس می شناختند. جالب این است که چینی ها نیز در این هنگام سرزمین ما را به نام پاس- سی (پارس) و باشندگان تاجیک شمال خاوری آن- تازی ها (تاجیک ها) را هم به نام پاس- سی (پارسی) یاد می کردند. چیزی که در باره آن در این اثر می خوانید.
سپس در دوره ساسانیان که خود را از بازماندگان هخامنشایان و نیز از بازماندگان پادشاهان اساطیری بلخی ایران- پیشدایان و کیانیان می پنداشتند؛ نام کهن ایران در سیمای ایرانشهر دو باره احیا گردید.
این نام پس از آمدن اعراب، در باختر پشته رخت بربست. مگر دیری نگذشته بود که در دوره سامانیان (به گمان فراوان نیز برخاسته از بلخ)، رستاخیز آن دو باره آغاز گردید و در دوره غزنویان تقریبا دوباره سراسر پشته را درنوردید. نام ایران از دوره ایل خانیان به بعد، به گستره و دولت بزرگی اطلاق می گردید که شاهنشاهی های پهناور هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان را تداعی می کرد. از اواخر دوره ساسانیان بدین سو، سرزمین های خاوری پشته ایران نام خراسان را به خود گرفت.
این نام (ایران)، پس از راهیابی انگلیسی ها به نیمقاره هند و سرازیر شدن روس ها از شمال یعنی پس از به راه افتادن بازی بزرگ (از سده نزدهم بدین سو) محدود به کشور کنونی ایران گردید و در بخش خاوری ایران (در خراسان) در نیمه سده نزدهم کشوری به نام افغانستان و سپس در نیمه سده بیستم کشوری به نام پاکستان ایجاد گردید. در شمال ایران، در قفقاز در سده بیستم، کشورهای ارمنستان، آذربایجان و گرجستان و در شمال خاوری آن در آسیای میانه، کشورهای تاجیکستان، ازبیکستان و ترکمنستان به میان آورده شدند.
[6] . اوچرک یک ژانر (نوع، گونه) ادبی است که برای شرح حال و توصیف پرداز کسی و موضوعی به رشته نگارش کشیده می شود.-گ.
[7] . در کل، در همه آثار خاورشناسان روسی مانند خاورشناسان اروپایی، واژه های ایران و پرسیا (پرشیا) چونان همتا واژه به کار رفته است. داکتر خدادایان هم در ص. 9 کتاب «هخامنشی ها» در این باره می نویسد: «نام پارس در بسیاری از زبان های زنده دنیا با نام ایران مترادف است... در زبان انگلیسی برای کشور ایران هم واژه پرشیا و هم واژه ایران به کار برده می شود و در زبان آلمانی نیز واژه پرزین ( Persian) و مترادف آن «ایران» متداول است». -گ.
[8] . در باره اوستا نگاه شود به: دیاکونوف، تاریخ مادها، ترجمه داکتر کشاورز، ص. ص. 48-56. – گ.
[9] . ریتر، ک.، ایران، ترجمه خانیکف، سان پتر بورگ، 1874، ص. 31-32..
[10] . طبق خوانش نو- ایریانم ویجه (ایرانویچ) که به معنای گستره «ایرانی» (آریایی) است.« بر اساس تیوری (نظریه) پذیرفته شده از سوی بیشترینه ایرانشناسان، ایریانم ویجه شامل گستره مردمان ایرانی آسیای میانه، شمال و جنوب افغانستان و خراسان و زمین های ایران کنونی متصل به آن می باشد.»(بابا جان غفور اف، تاجیکان، کتاب یکم، دوشنبه، «عرفان»، 1989 ، ص. 72.).-گ.
[11] . توده های زندی و زُبان های زندی، واژه های نادرستی بودند که تا اواخر سده نزدهم در میان خاورشناسان اروپایی رواج داشتند و مراد از آن ها توده ها و زبان هایی بوده است که در کتاب های اوستا، زند و پازند از آن ها یاد شده است. در واقع، زند در زبان پارسی میانه به معنای شرح و تفسیر و ترجمه بوده است و به گونه یی که روشن است- نام کتابی که برای شرح اوستا نوشته شده است.
همین گونه، واژه هایی چون زبان های اوستایی و توده های اوستایی هم مفاهیم مجازی یی بودند که برای شناسایی این اقوام و زبان ها تا اواخر نزدهم به کار بسته می شده اند. پسان ها برای شناسایی و تشخص بهتر تیره ها و زبان های باشنده پشته ایران از سایر آریایی ها، آن ها را زیر نام عمومی سراسری تیره ها و زبان های «گروه ایرانی» رده بندی کردند.
داکتر رضایی در ص.146 -147جلد یکم کتاب «تاریخ ده هزار ساله ایران» در زمینه می نویسد: «اسناد و مدارکی که از وضع زبان های ایرانی در دورانی نسبتا طولانی به دست آمده، از نظر باستانشناسی تاریخی بسیار گرانبها است، زیرا با مقایسه و تطبیق آن ها در مراحل مختلف می توان چگونگی تحول و تکامل یکی از شعبه های مهم زبان های هند و اروپایی را به خوبی دریافت. با مطالعه این آثار، در تاریخ تحول زبان های ایرانی، سه دوران اصلی و مهم قایل شده اند:
1- دوره باستان
2- دوره میانه
3- دوره نو
باید توجه داشت که این تقسیم بندی بیشتر ناظر به ساختمان زبان و درجه تحول آن است تا به زمان تاریخی آن. با این حال، از جایی که تحول زبان ناچار در طی زمان انجام می گیرد، می توان حدود تقریبی تاریخ هر دوران را به شرح زیر بیان کرد:
- دوران باستان- این دوره از کهنترین زمانی که از آن آثار و نوشته هایی به زبان های ایرانی بر جای مانده است، آغاز می شود و به انقراض شاهنشاهی هخامنشی پایان می پذیرد.
- دوره زبان های میانه را باید از آغاز پادشاهی اشکانیان تا ظهور اسلام دانست.
- دوره جدید – اصطلاح زبان جدید ایرانی در مورد زبان ها و گویش های به کار می رود که از آغاز پیدایش اسلام تا کنون در سرزمین ایران رواج داشته و در گفتار یا نوشتار میان اقشار و طوایف گوناگون ایران متداول بوده است. از جمله مهم ترین این زبان ها، پارسی دری (که لغات اهالی بلخ در آن غلبه داشته) است که در طی این دوران زبان رسمی ادبیات و دانش ها و وسیله ارتباط ذهنی و معنوی همه ایرانیان بوده و هست.
تقسیم بندی بالا که از مطالعه چگونگی تحول زبان های ایرانی به دست آمده، در تاریخ تحول زبان های دیگر هند و اروپایی و حتا برخی از خانواده های دیگر زبان های جهان نیز مورد استفاده قرار گرفته و به کار رفته است. یکی از زبان های ایرانی باستان که به گمان نزدیک به یقین گویش شرقی بوده است، زبان رسمی دین زرتشتی شده و تا چندین قرن به اعتبار دین میان موبدان و مومنان زرتشتی باقی مانده- و هنوز هم باقی است.
اما پارسی باستان که گویش ایرانیان جنوب غربی بود، در شاهنشاهی هخامنشی زبان رسمی دولتی شمرده شده در سنگنبشته های شاهان این خاندان به کار می رفت. از زبان های ایرانی میانه، زبان پهلوی دری از اواسط عهد اشکانی رسمیت یافت تا آن جا که نخستین شاهان ساسانی یعنی فرمانروایانی که از جنوب غربی ایران برخاسته بودند، به موازات گویش جاری خود، آن زبان را در سنگنبشته های یادگاری خود به کار می بردند.
سپس گویش جنوب غربی- که زبان فرمانروایان ساسانی بود و آن را پارسیک می خوانیم، زبان دولتی و اداری شد و در طی چهار سده که ساسانیان بر سرزمین پهناور ایران فرمان می راندند، بر دیگر گویش های ایران چه در خاور و چه در باختر غلبه یافت. [هر چند، در سال های اخیر کتیبه هایی در کشور ما کشف شده است که نشان می دهند زبان باختری در برخی از نقاط دورافتاده حتا در دوره پس از واژگونی شاهنشاهی ساسانیان نیز رایج بوده است.]
گمان نزدیک به یقین این است که در دوران ایرانی میانه، استقرار فرمانروایان پارسی در شرق ایران و در پادگان های سربازان پارسی و رواج آیین زرتشتی، گویش پارسیک، یعنی پهلوی جنوب غربی ایران را که زبان رسمی و دولتی بود، در شرق گسترش داد و این زبان با السنه شمال غربی مانند زبان پهلوانیک معارض بوده است- چنان که در اواخر دوران سلطنت ساسانیان زبان پهلوی جنوبی با پارسیک در میان همه طبقات ایران جانشین زبان پهلوانیک یعنی گویش محلی ایشان شده بود.»
شایان یادآوری است که پس از چیره شدن اعراب بر باختر گستره ایران، ده ها و شاید هم صدها هزار نفر از باشندگان آن سامان به شمول درباریان، دبیران، سپاهیان، دولتیان، بازاریان، هنرمندان، معماران، فرهنگیان و کاهنان زرتشتی به سوی خاور پشته گریختند و بخشی از آنان روشن است به بلخ و فرارود آمده بودند که طبعا زبان خود را هم با خود به همراه آورده بودند. این کار زمینه سنتز (در هم آمیزی) و اسیمیلاسیون (همگونی) بیشتر زبان های باشندگان غربی و خاوری باشندگان پشته ایران را فراهم آورد. پسان ها اعراب به خاور پشته و آسیای میانه هم دست یافتند و پذیرش آیین اسلام موجب گردید تا شمار فراوان واژه های عربی هم وارد زبان باشندگان این سرزمین گردد.
این است که دو، سده پس از این، زمینه برای زایش زبان نو پارسی دری که آمیزه یی از زبان پارسی میانه (به ویژه واژه های دفتری، لشکری و دیوانی آن) و زبان عربی و واژگان بازمانده از زبان های خاوری به ویژه زبان باختری و تا اندازه یی هم زبان سغدی در دوره فرمانروایی سامانیان در دربار بخارا فراهم می شود.
[12] . بلخ در اوستا به صورت باختی (Bakhti) و در پارسی به شکل باختر و به یونانی (Bactrian) آمده و نام قدیمی آن رازیاسپ است.
[13] . شهری در 15-18 کیلومتری شمال باختری عشق آباد (اشک آباد) در ترکمنستان. این شهر خاستگاه اشکانیان یا پارت ها (پرنی ها یا دهایی ها) و نخستین پایتخت آن ها و خاستگاه آن چه که زبان پارسی میانه یا پهلوی اشکانی خوانده می شود، است. اشکانی ها یا پارت ها که بنیادگذار دودمان آن ها- اشک اول بود، از عشایر ایرانی پرثوه (پهلو) برخاسته بود. مگر عشیره او پیوندهای تنگاتنگی با سکایی ها داشتند. پارت ها یا اشکانی ها به زبان گروه ایرانی خاوری– به گمان بسیار بلخی شاید آمیخته با سغدی سخن می گفتند.
درست در همین دوره اشکانی ها بود که زبانی نوینی پدید آمد که پسان ها از سوی زبانشناسان، زبان پارسی میانه نام گرفت. این زبان نو از درهم آمیزی زبان های ایرانی خاوری، زبان های سکایی، پارسی باستان (زبان دوره هخامنشی ها)، زبان یونانی، زبان های اقوام آریایی ماد و اقوام ایلام و بابل پدید آمد.
[14] . verena - سرزمین یا کشور چهار گوشه ورن (وِرِنا)- به باور برخی از پژوهشگران –گیلان است.
[15] . این سنگین ترین آوندی است دال بر آن که نام سراسری و عمومی سرزمین های شانزده گانه اهورایی در دوره تاریخ اساطیری- درست مانند خاستگاه نخستین آریایی ها – ائیریانا ویجه بوده است-گ.
[16] . نگاه شود به: ترکستان، جلد یکم، سانکت پتربورگ، 1886، ص. 42.
[17] . منظور از ابراهیم پیامبر است که یهودان را کوچانید.-گ.
[18] . ریتر، ایران، ترجمه خانیکف، سانکت پتربورگ، 1874، ص. 40-48.
[19] . ترانس اوکسیانیا- سرزمین های آن سوی رود اکسوس- این گونه یونانیان گستره میان رودهای آمو و سیر دریا را می نامیدند که پسان ها نام عربی ماورا النهر را گرفت.
در بیتی که برخی از منابع آن را به فردوسی منسوب کرده اند و برخی دیگر به رودکی، نام دیرین ایرانی گستره میان رودهای آمو و سیردریا آمده است- ورز رود.
کنون این گستره را به زبان پارسی فرارود می گویند- یعنی سرزمین آن سوی رود آمو. بایسته است میان «فرا رود» و «فرارودان» – سرزمین های آن سوی سیر دریا یا توران باستانی؛ تفاوت قائل شد.
[20] . ریتر، ایران، ترجمه خانیکف، سان پتربورگ، 1874، ص. 40-48.
[21] . هنوز به سال 1902 اکادمیسین بارتولد به بار افسانه یی این لشکرکشی اشاره نموده بود. (نگاه شود به: بارتولد، کارهایی در زمینه جغرافیای تاریخی، مسکو، انتشارات «ادبیات خاور»، 2002، ص. 23).
شیشف نیز به غیر واقعی بودن این لشکرکشی پسانتر اشاره نموده است. مگر بیشترینه دانشمندان با رد محتوی مشخص حکایت کیتس، همراه با آن، گمان می زنند که در عقب آن قصه های پخش شده در ایران در باره «بلخ توانمند» پنهان است. (نگاه شود به باباجان غفور اف، تاجیکان، کتاب یکم، ص. 73).
[22] . ریکلیو، انسان و زمین، 1906، جلد یکم، ص. 404.
[23] . زرتشتیان او را بیو اسپ- دارنده ده هزار اسپ و دهاک (اژیدهاک) – مار دارای ده پلشتی و زشتی می خواندند.-گ.
[24] . بنا به روایت بیشتر اشتهار یافته، زرتشت به معنای ساربان (کاروان بان اشتران) و یا به گونه یی که استیبلین-کامنسکی نشان داده است، به زبان ایرانی باستان به معنای چیزی همانند «دارنده اشتران پیر» بوده است. به باور او، این نام می توانسته است وردی بوده باشد که برای دفع نیروهای شریر از نوزاد بر زبان رانده می شده است. این گونه نام ها در میان بسیاری از توده های ایرانی در آسیای میانه دیده می شود... (ملاحظاتی بر کتاب مئیری بویس، زردُشتیان، باورها و سنت ها، سانکت پتربورگ، از انتشارات خاورشناسی پتربورگ، 2003، ص. 40).
[25] . کنکاش ها در باره چگونگی آیین زردُشتی تا همین اکنون ادامه دارد. برخی از دانشمندان از جمله استاد فریدون جنیدی با دیدگاه های جا افتاده در باره بار دوآلیستی آیین زرتشتی موافق نیستند و آن را آیین توحیدی می دانند. جنیدی بر آن پا می فشارد که اهریمن مانند اهورامزدا خدا نیست. او ابلیس است. مانند ابلیس مسیحیان و شیطان مسلمانان.
برخی از دانشمندان بر آن اند که آیین زرتشتی در آغاز در هنگام زندگانی زرتشت و آوان پیدایی، آیین توحیدی بوده است. مگر، پسان ها بار دوآلیستی را به خود گرفته است.(نگاه شود به: مئیری بویس، ص 292-293).
[26] . ریکلیو، انسان و زمین، جلد 1، ص. 404-416.
[27] . ریتر، ک.، ایران، ترجمه خانیکف، 1874، پیوست 2، پروفیسور اشپیگل، ص. 192-193.
[28] . اسکندر مکِدونی در ترکستان، ترجمه بخش هژدهم به قلم شوارتس،
Alexander des Grossen xeldzuge t. Turkestsn.
انتشارات «ترکستان شناسی»، 1894، شماره 56.
[29].شاد روان اکادمیسن بابا جان غفور اف- رییس پیشین پژوهشکده خاورشناسی پژوهشگاه علوم شوروی پیشین در ص. 207 کتاب وزین تاجیکان در باره اوسون ها اطلاعات سودمندی نوشته است. –گ.
[30] . به گفته پروفیسور داکتر بابا جان غفور اف - گود رفته.
[31] . این حقیقت بار دیگر گواه برا آن است که در این هنگام سرزمین ایران را در جهان به نام «پارس» می شناخته اند و سرزمین بود و باش تاجیک ها (پارسی ها) در اقصی سرزمین ایران در مرز چین واقع بوده است. تاجیک ها و دیگر تیره های ایرانی یا پارسی، همبود، همریشه، همخاستگاه، همزبان و همنژاد و همنام اند.-گ.
[32] . تَوَان- دقیق تر دَوَن (داوان). بسیاری از منابع چینی دَوَن را با فرغانه یکی می پندارند و اوسروشان در این منابع به نام تسائو خاوری یاد می شود.
افزون بر این، در سنگنبشته های چینی، فرغانه به نام باهن و پالانه یاد شده است. (نگاه شود به: آ. نو برنشتام، ن. یا. بیچورین (ایاکینف) و اثر او زیر نام «اطلاعات گزیده در باره توده های باشنده آسیای میانه در ازمنه قدیم»، آلماآتی، 1998، جلد یکم و نیز باباجان غفور اف، تاجیکان، جلد یکم، ص. 171-172).
بابا جان غفور اف در ص. ص. 203-204 کتاب تاجیکان، چاپ بنگاه انتشارات «عرفان»، دوشنبه، 1997 زیر عنوان دولت باستانی فرغانه دَوَن می نویسد که «در منابع چینی قرن های دوم و یکم پیش از میلاد دون نام کشور (سرزمین) پهناور و ثروتمند و پر نفوس تصویر شده است.
او می نویسد: تردیدی نیست که «پالانه» آوا نویسی چینی کلمه فرغانه می باشد.
[33] . آتیلا- پیشوای اتحادیه قبایل هون ها در 434-453 ( تا 445 همراه با برادرش- بلیدوی و سپس با کشتن برادر به تنهایی). این اتحادیه، در دوره فرمانروایی آتیلا به اوج قدرت رسید. پس از یک رشته لشکرکشی های بنیاد برانداز، بر گستره شاهنشاهی روم خاوری (443-447-448)، که هون ها توانستند از امپراتور پرداخت باج و خراج هنگفت سالانه به دست بیاورند، اتیلا متوجه غرب شد. به سوی گالی، مگر در نبردها بر سر دشت های کاتالاون در هم شکست. هنگام لشکرکشی 452 به نزدیکی رم رسید اما عقب مشینی کرد و به گرفتن باج بسنده کرد. پس از درگذشت آتیلا اتحادیه همون ها قبایل از هم فروپاشید. با این همه، سیمای آتیلا (ائتسل) در بسیاری از افسانه های سده های میانه ماندگار گردید.
[34] . بارتولد در کتاب تاریخ ترک های آسیای میانه در ص. 15 نوشته است: «...منشای ترکی فاتحان قرن ششم میلادی حتا پیش از کشف و بازخوانی کتیبه ارخون، هیچگاه مورد تردید نبوده است. اگر چه در باره ترجمه و تغییر واژه چینی تو-کیو (Tou-kiue) به «ترک» بحث و جدل بسیار شده است. اما در باره واژه تورکوری (Tourkoi) که در منابع بیزانس آمده و منظور از آن همان «ترک» بوده است، هیچ اعتراضی نشده است.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
جواد مفرد کهلان | 25.05.2012 - 17:27 | ||
رازیاسپ یعنی نام دیگر بلخ به معنی دارنده اسبان درخشان است. بر همین اساس هم بوده است که بعدها بلخ را بلخ مشعشع می نامیده اند. در واقع بلخ از ریشه برخ یعنی بهره است. بنابراین در مجموع نام "بلخ رازیاسپ" به معنی شهر بهرور از اسبان درخشان بوده است. |