چکامه یی برای آمو
١٢ قوس (آذر) ١٣٨٩
آمو خرام ناز تو زیبا و دیدنی ست
آهنگ راز های نهانت شنیدنی ست
هر بامداد خسرو سیاره گان شرق
صد جویبار نور به راهت کشیدنی ست
زردشت در کتابۀ «گاهان» ترا سرود
هر بند آن سروده که مهر آفریدنی ست
آذر گشسپ بلخ به نوروز بار بار
در مقدم تو آتش گل آوریدنی ست
رامشگرانه می رود امواج مست تو
آخر خیال وخواب تو کی آرمیدنی ست؟
یک صبح گر سپیده نروید ز چشمه هات
شب را شکوه خلوت ماهت دریدنی ست
از کوچه باغ سیب بدخشان چو بگذری
بویت ز یار پار سراپا شمیدنی ست
شاهان باژگیر دل از دست داده اند
تا دیده اند خشم و خروشت دمیدنی ست
بس دیدنیست رامش آن ماهیان مهر
در سینه ات هزار دل اینک تپیدنی ست
ای گنج شاهوار ، شتابنده می روی
یک لحظه باش سودۀ لعل تو چیدنی ست
آنگونه تلخ و تیره فرا می رسی زراه
گویی هجوم خیل نهنگان رسیدنی ست
همزاد سربلند تو پامیر برفپوش
همواره نام یاد ترا برکشیدنی ست
دانم غزال صد غزل شاعران کوی
بر پرنیان ریگ تو آمو ! چمیدنی ست
گر نیست رودکی و دقیقی و رابعه
رامشگران ساحل عشقت رسیدنی ست
آیینه دار حادثه ها بوده ای بسی
برگو ! دگر چه بار غمی سر کشیدنی ست؟
آرامتر بران که نه هموار می رود
این پیر پرفسون که کمانش کشیدنی ست
بالی اگر کنون نگشاید غمین مباش
آن شاهباز کوه ، فراوان پریدنی ست
رخش زمین که روز و شبان رام شست تست
پروا مکن که اژدر گردون گزیدنی ست
ای مرزبان خاک خراسان به هوش باش
مار زمانه سوی تو روزی خزیدنی ست
فردا که عشق می وزد از کوی یارما
جیحون جهنده باش خراسان جهیدنی ست
مازندران بیشۀ استوره را بگوی
رستم نمرده ! کابل و زابل رهیدنی ست.
تیر گَزین تراست که سیمرغ روزگار
زخمی به چشم بد کنشان آوریدنی ست
دریابخوان ترانۀ رفتن ،که خامشی
خار اهانتیست که بر جان خلیدنی ست
امشب زبان خامۀ رویین ترا سرود
آمو ! هوای یاد تو عشق آفریدنی ست.
آخراسفندماه ١٣٨٦
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته