از سالهای توت و ابریشم
١٢ قوس (آذر) ١٣٨٩
از سالهای توت و
ابریشم
سالهای توتِ مروارید
سالهای خوبِ ابریشم
خانه در پیوار شهرکوچک انخوی *ا
شهرکی با نامهای مردمانش : شنبه – آدینه
ریگزاری چون شط نارام ِ زر در باد
- هر یک آیینه
کوچه های خاکیش بی دزد ، بی شبگرد
بوی شبدرهای شیرین باعبور عطر گلهای زغر ، در باد
ترکمانانی همه آزرمگین خوشقلب!ا
در میان شهر
رَسـته های تنگ ِ
- بازارگانیان شاد
میوه هاشان نور
- بس خوشبوی
رُسته در مهرابه های خاک ِ بی انبار
در میان شهر
مزکت « بابا ولی » با حوض
- آبش از کاریز
وندرونش ماهیان کوچکی درگشت
ریزاریز
دستهای کودکی مان
کوزه های شادی مان راسحر یا شب
یا تهی یا پر
- از آن می کرد
بر فرازبامهای آفتابی رنگ ِ پیتو گیر ِ
ماه تیر
روز ها کاغذ پرانها مان
آسمانهای بلند شهر را همچون صدای آرزوهامان
با غریو خنده می آکند
سور های سال ِ نو ، نوروز
یاد می آرم:ا پهلوانانی بلند آوازه ازقیصار
یا المار
در هوای ناب عطر آگین فروردین
پنجه در دور کمر هاشان چنان پولاد
گرد گرد ِ هم دوان چون شیر
تایکی پیروز برخیزاند از حلقوم مردم
شادی و فریاد
ما چه خوش در حسرت دیدار فردا خواب می دیدیم:ا
صبح شاید ؛
پیش چشم یار یا اغیار
پهلوان « فیروز » را یکروز
پشت بر خاکش نهادن بود و
زانپس
شاد و بی پروا
رفتن و باز آمدن آزاد
کوزه نشکستن به زخم غولکش
ا-بی داد.ا
آری اینگونه
ما چه خوش در حسرت دیدار فردا خواب می دیدیم:ا
زنده گی اینگونه ما را برد خواهد تا به فرجامین!ا
بیتو و دور از تو ای انخوی!ا
حالیا دیریست در خود خفته ام غمناک
بی حضور پرتو «فیروز»ا
بی حضور یار بلخستان
کام تلخی دارم اینک در کنار بیشه های سبز غربستان
ا- غربتبار!ا
گاه میپندارم ای افسوس
زندگانی؛
بازی کودک طرازی بود!ا
نیسوارانی که می آیند اینجا باز
از دیارم بلخ یا درواز
خسته میپرسند : بی تو تا کجا ها رفت
روز های بازی و پیروزی و پرواز؟
من چه پاسخ آرم ایشان را؟
شاید این پادافره یی باشد!ا
نان خشکی را که از خوان زمین خوردیم
***
…………………………….
نوشتاری: اندخوی *
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته