آبهای بی آبی
١٢ قوس (آذر) ١٣٨٩
آبهای بی آبی
جایم نمی دهد
نه زمین نه آسمان
نه کام نهنگی
حتی اگر یونسی شوم
*
خورشید می تابد
و عرابهءآهنینش
روی جادهء تاریک زمان
پیروزی آبهای بی آبی را
شیپور می زند
من در قبیلهء کسوف
مردی را دیده ام
که آیینهء شکستهء خون آلودش را
در آن سوی دیوار زمان پنهان کرده است
و فکر می کند که تمام شامپانزی های امریکا
در آیینهء کوچک او می خندند
وفکر می کند که آب تمام دریا های جهان
در کوزهء شکستهء پدر کلان او نمد پیچ شده است
او وقتی در آیینه خودش را می بیند
باغ وحش در جیب چپ اوست
و تمام هستی اش گم می شود در خندء یک شامپانزی
وقتی تاریخ می میرد
بقهء کوری نیز
مانند قطره یی از قیر
در خیابانی که مردم با عصا از آن می گذرند
به فوتبال می چکد
بگذار مرد بخندد
تا انقراض نسل شامپانزی
زیست شناسی جانوری را
به دنبال حلقهء گمشدهء دیگری سرگردان نسازد
زمستان را پشت سر می گذارم
بی آن که بدانم بهار با کدام گل سرخ آغاز می شود
دیروز تمام هستی زمستان را
مردی که ریشش پریشان تر از اندیشهء من است
بر شانه های خورشید افگند
دعایش مستجاب شده بود
وبند قرغه قطره یی برای خندیدن نداشت
خاموشم مانند یک سنگ
وقتی که گلولهء دموکراسی
بر جبین بلندش می نویسد
تروریست!
من به آسمان نفرین نمی فرستم
که کافر می شوم
به زمین نفرین نمی فرستم
که تمامیت ارضی امریکا درز بر می دارد
من مرز آزادی بیان را به رسمیت می شناسم!
جدی 1387
شهرکابل
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
فرنكية | 02.06.2014 - 06:36 | ||
اي ادم !جي شود كه روزى إنسان بينمت؟ |