بدخشاني كه من ديدم - ٤

١٨ دلو (بهمن) ١٣٩٠

عامل این همه بدبختي هاچی است ، مشکل امروزی که جامعه بدخشان به آن گرفتاراست چی است ؟  

در بيرون از بدخشان باورها به گونه ی دیگراست ، نزدفرهنگیان و اهل جامعه مدنی که درکابل حضور دارند و مشغول فعالیت های فرهنگی و مدنی هستند بدخشان هنوزهم به عنوان سرزمین تمدن ها و بدخشانيان به عنوان اهل فرهنگ شناخته مي شوند و با این باور و بینش بابدخشان می نگرند، اما فعالیت این گروه متحجر و بنیادگراه آن هم در تبانی باافکار و ایدولوژی طالبانی و افراطگرایانه  که به هیچ عنوان در عصر امروزی قابل پذیرش و تطبیق نیست در بدخشان عزیز این سرزمین اندیشه و تفکر به چی مفهوم و با کدام دلیل است ؟ ؟ ؟

این پرسش های بی پاسخ هر لحظه ذهنم را به خود مشغول می کرد و مانند خار در افکارم می خلید ولی پاسخ که بتوانم حد اقل خود را به آن قانع کنم در آن لحظات نداشتم .

باخود گفتم پاسخ این همه را باید جویا شوم و عامل این همه بدبختی ها و وحشت و دهشت را باید پیدا کنم ، موارد و مسایل است که باعث شده است زنده گی و افکار عامه را بدین بدبختی ها و تباهی اجتماعی بکشاند، ریشه های این بدبختی ها از کجا آب می خورد ؟

خواهرهایم را دیدم که نسبت به ناوقت شدن روز و گذشتن از راه پرخطر  درده وردوج که از یک سو خرابی راه و یخ و برف باری ها مانع گذشتن موترهامی شود  از طرف ديگر موجودیت شورشیان طالب که گه گاهی مانع رفت و آمد مسافران می شوند، انان را از من بیشتر نگران كرده بود ، با این حال برای انان دل داری دادم و گفتم هیچ گپی نیست انشاالله از دره وردوج به روشنی می گذریم و از منطقه رباط که بین وردوج و شهرک زیباک موقیعت دارد دیگر خطری نیست ، هرچند سرک ها خراب هستند ، اما آهسته اهسته می رویم ، یکی از دانشجویان شهرک زیباک که در دانشگاه کابل درس می خواند و پس الز ختم امتحان سالانه به رخصتي هاي زمستاني مي رفت ، در بندر بهارک - اشکاشم  با او سر خوردم ، پس از احوال پرسی یک موتر را که جمعأ چهار نفر می شدیم گرفته و حرکت کردیم ، درست ساعت نزدیک به دو پس از چاشت شهرک بهارک را به قصد اشکاشم ترک کردیم !

چانس بد؛ شاكران مرکز شهرک وردوج  گذشته بوديم  در  روستاي به نام ( زو)  كه در سه  تا چهار كيلو متري  مركز ولسوالي وردوج موقعيت دارد  رسيده بودم ،  روستاي كه به گفته ی باشنده گان محل و راننده گان که از این مسسیر رفت و امد می کنند ، دیگر شورشیان طالب در آن جا مسلط هستند رسیده بودیم که موتر در یخ بندان که در سرک ایجاد شده بود بند ماند با تلاش و زحمت زیاد موتر را از این موانع برون کشیدیم و از یک  کوتل کوتاه عبور می کردیم که راننده موتر را به گوشه ایستاد کرد و کابین موتر را بلند کرد چند لحظه در ماشین موترمصروف شد من هم طاقتم طاق شد و از موتر پیاده شدم از راننده پرسیدم مشکل پیش امده ؟

راننده به علامت تائید سرش را تکان داد و گفت بلی آنجا که موتر در یخک بند شده بود پکه اش شکسته و دیگر نمی توانیم حرکت کنیم ، چون ماشین گرم ( داغ) می شود و حرکت کردن ناممکن است !

گفتم چی باید کنیم ؟

 او گفت برادر اینجا بسیار خطر ناک است طالبان در همی دور برها ما هستند ، خودت پیراهن تنبان هم نداری و این دختر هاهم همرایت هستند اگر بدانند که این ها را برای درس خواندن برده بودی کلان جنجال برایت جور خواهد شد. . . 

آه خدای من حال چی بایدکرد؟

 

شورشیان با آن افکار و اعمال که دارند، اگر خدای نخواسته به دام شان گیر بی افتیم سرنوشتم به کجا خواهد انجامید و این دختران معصوم و بی چاره با چی سرنوشت شومی روبروخواهند شد ؟! 

دورتر از موتر بالای یک سنگ نشستم و با افکار درهم و برهم ذهنم مشغوش شد، حرف های آن دوست دروه دانشگاهی ام که مرا به کفر بودن متهم کرد و دولت و نظام را کفری خواند هر لحظه بسان درفش بر قلبم می خلید و هرقدر کوشش می کردم برخود مسلط شوم نمی شد. موجودیت طالبان و پیدا شدن سرو کله آنان از طرف دیگر، ناوقت شدن روز و سردی هوای زمستانی مشکل دیگربود ، خودم به هر صورت ولی برای دختران بسیار مشکل بودحالا چی باید کرد؟

فرشته نجات ؛ در عالم از اندوه غرق بودم که صدای موترکه از طرف شهرک اشکاشم می آمد به گوشم رسید، روزنه از امید در دلم پیدا شد موتر کرولای نقره ی رنگ از دور نمایان شد به نزدیک موتر آمدم راننده نیز دست هایش را به  هم گره کرده و درچرت بود، موتر به نزدیکی ما رسید و توقف کرد ، راننده آن موتر از همسایه گان راننده موتربود که ما را انتقال می داد از موتر پیاده شد و مشکل را پرسید، این شخص که نسبتأ تخنیک را بیشتر بلد بود توانست به گونه ترو و موقت پکه پیش روی ماشین موتر را فعال سازد تا این که از گرم شدن ماشین جلوگیری کند ،  در چند دقیقه که این اتفاق  افتاد خود را باخته بودم ، اما با گفتن این که حالا می توانیم تا اشکاشم خود را برسانیم ، فکر کردم آن راننده فرشته نجات بود که در این منطقه وحشت و دهشت به سروقت مان رسید.

دوباره سفر را اغاز کردیم ، اما در هر صد متری و دوصد متری با موانع و یخ بندان مواجه می شدیم وخرابی سرک همچنان باعث می شد تا موتر نتواند سرعت بگیرد وهرکجا که با موانع و یخک ها برمیخورد من و همین دانشجو از موتر پیاده شده با دست هایمان بر روی یخک ها خاک می انداختیم تا موتر بگذرد با زحمت تمام و بند شدن موتر در چندین موانع سرانجام روز  به شب تبدیل شد و راه ی دو ساعته را در چهارنیم ساعت طی کردیم ، تاریکی وسیاهی شب بر کوه و صحرا حاکم شده بود، اما هنوز هم از موجودیت شورشیان طالب و پیدا شدن سر وکله شان هراس داشته و لحظه افکارم را اين نگراني برهم میزد، بین دو روستا به نام های صوفیان و تیرگران  که دشت و بدون ابادی است یک پوسته امنیتی ایجاد شده است و چندسربازپولیس در گوشه ی سرک ایستاد بودند، به نزدیکی پوسته رسیدم موتر توقف کرد از دیدن پولیس که در محل بهره داری ایستاد بود بی نهایت خوشحال شدم قرار بود موتر را تلاشی کنند ، با خوشحالی به یک تن از آنان که برای تلاشی بیک ها در داله  امده بود احوال پرسی کردم ویک بیک را از  داله موتر پاین کرده و جهت تلاشی سرش را باز کردم در ضمن برایش گفتم ازشما تشکر می کنم که در این هوای سرد برای تامین امنیت مردم ایفای وظیفه می  کنید . . .

هنوز حرف هایم تمام نشده بود که او هم با خنده و جبین باز گفت از شما هم تشکر همین که نسبت به تلاشی کردن موتر و بیک های تان برمن خورده نگرفتید واز کار ما تقدیرمی کنید .

 او فقط  یکی دوبار دست هایش در داخل بیک فرو برد و بلند شد و گفت می توانید بروید ببخشید که مزاحم تان شدم .

گفتم بیک های دیگر را هم تلاشی کنید مانع نیست این وظیفه شما است و من از این کارتان خوشحال می شوم  . . .

 نی دوست عزیز مطمین هستم که شما اهل قاچاق مواد مخدر ویا دریگر چیز های که درجامعه مشکل ایجاد کند نیستید، ببخشید اگر از اول هم می دانستم همین بیک تان را هم از موتر پاین نمی کردم ! – با گفتن این جمله دستش را به علامت خدا حافظی تکان داد و به محل بهره داری اش برگشت .

دیگر شب شده بود و به جز در روشنایی چراغ های موتر دور وبر همه در دل تاریکی شب غنوده بودند ، تنها صدای زوزه کشیدن سگ ها از روستاهای که در دو طرفه سرک قرار داشتند چیزی ديگربه گوش نمی رسید ، به مراتب از انچه فکر می کردیم ناوقت شده بود.

بلاخره ساعت هشت و نيم شب به اشكاشم رسيديم ، فاصله بين بهارك – اشكاشم 110 كيلومتر است  كه اگر سرك ها اندكي هم هموار باشد ممكن است سه  تا سه ونيم ساعت راه باشد ، اما نسبت خراب بودن بيش از حد سرك ها و بي توجه ي مسوولان حكومتي  به اين جاده ، اين فاصله  در   حال حاضر شش تا هفت ساعت  زمان مي گيرد.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



جاوید روستاپور