بدخشاني كه من ديديم - ٣

١١ دلو (بهمن) ١٣٩٠

هنوز حرف هایم تمام نشده بود که با تندی گفت شما واقعأ عامل اصلی نشر افکار غربی ها در افغانستان هستید به راستی چیز های در رابطه به خودت شنیده بودم، اما باور نمی کردم که درنخستین دیدار مرا به غربی شدن و پذیرفتن افکار غربی ها دعوت کنی  . . . 

دیگرحرف هایش را درست نمی شنیدم به راستی کلافه شده بودم ، تا چند لحظه پیشترحرف های آن مرد مرا غرق در اندوه کرده بود ، او ممكن مردي بود بی سواد که اثر پذیر از تبلغات که دیگران از آن به عنوان منافع شان استفاده می کردند و با احساسات افراد ساده لوح  و دهاتی مثل وی قصد براورده ساختن اهداف شوم شان را دارند، اما حالا حرف واظهارات وحشتاکی را از زبان جوان می شنوم که با هم در یک نهاد اکادمیک چهارسال درس خوانده و ریشه و ذهیت هاي طالبانی و برنامه های شوم پاکستان را در این پروژه شوم میدانستیم  ، می شنوم !

خدایا این همان دوست و هم فکرمن نیست که حد اقل پس سال اول در دیدار ها و شب نشینی های که دراتاق های خوابگاه داشتیم بارها با نفرت از پدیده  ی به نام طالب سخن می گفت؟!

دوباره نامش را با پسوند جان گرفته گفتم  (. . .جان)  توچی می گویی ، من می پذیرم که ما یک نظام به معنا واقعی و مردمی نداریم ، فساد اداری به صورت گسترده وجود دارد ، در حق شهروندان افغانستان به خصوص مردم شریف بدخشان ظلم شده است ، دولت کار نکرده چهره های فاسد در دستگاه محلی بدخشان وجود دارند با شما هم نظر هستم ، اما کجا خارجی برضد ارزش های دینی ما و شما اعمالی را انجام داده اند و در کجا به قول شما ما عملی کننده برنامه ها وطرح های هستیم که خارجی ها قصد دارند با این برنامه ها مردم را به بیراهه بکشانند ؟

او با عصابانیت گفت ، من نزد شما به این خاطر نیامدم که دلگیرتان کرده باشم ، من از شما نفرت پیدا کردم به راستی وقتی از برخی دوستان و هم اندیشه هایم که در کابل هستند در مورد شما و این که این نظام کفری را توجه می کنید می شنویدم  افسوس میخوردم که چرا چند سال با شما در خوابگاه هم سو بودم ؟

چرا در همان وقت با بسیاری از حرف ها و اظهارات شما هم عقیده بودم ، اما شکر بر این که خداوند مرا کمک کرد تا خوب را از بد تشخیص بدهم و در قبال آنچه به عنوان رسالت بنده گی ام است گام های بردارم . . .

برایم سوال پیدا شد و بدون این که منتظر قطع شدن صحبت هایش باشم گفتم ،کدام رسالت است برای من هم بگو تا دست به دست هم داده و در انجام دادن آن تلاش کنیم  . . .

او گفت خوب هم می دانی و چندین مطلب و گزارش برای تخریب کردن ما و برنامه های ما که از اوردن اسلام  در منطقه است داشتید حالا هم خود را به کوچه حسن چپ می زنی من می دانم افکار تو حالا با منافقت ها و غرب زده گی و شعار های مدنیت و حقوق بشر که غربی ها با این افکار می خواهند جامعه ما را به یک جامعه کفری تبدیل کنند همسو است، دیگر نیاز چندان نمی بینم که ارزش های اسلامی و ضروری را برایت تشریح کنم، بنأ بهتر است از کنارشما و ادم های مثل شما تا زمانی که فرصت برای مانع شدن و تصفیه حساب اعمال تان مساعد می شود دوری کرد!

باز هم با خنده گفتم حال بگو یکی از اعمال غیر اسلامی را که من انجام داده ام تا متوجه خود شوم ، با خنده که حاکی از یک تمسخر بود برایم گفت فقط به لباس هایت نگاه کن متوجه می شوی  که ازچی فرهنگی پیروی می کنی  اگر در جیب هایت دست بزنم به جای پول  افغانی بیشتر دالر شاید داشته باشی و این که همیشه از حقوق بشر و مدنیت سخن می گویی و بیشتر تلاش دارید تا این  مولفه ها را به جای ارزش های اسلامی پیاده شوند خود نشان دهنده کافر شدن و کفربودن تان است  . . .

باز هم با خنده گفتم ، حالا از حقوق بشر و ارزش های انسانی سخن گفتن و ابراز نظر کردن و یا هم نهادینه شدن این ها چی مشکل با اسلام و مسلمانی ما و شما دارد . . .

با صدای بلند گفت برای شما اگر نداشته باشد برای من و دوستانم دارد لطفأ ما و شما نگو تنها خودت را بگو ما چیزی به نام حقوق بشر و ارزش های مدنی نمی شناسیم انچه را می شناسیم فقط قرآن است ، سنت پیامبر است  و شریعیت اسلامی است  . . .

دوست عزیزم حقوق بشر ، مدنیت داشتن و مدنی بودن در کجای قرآن و در کجایی شریعیت درتضاد بااسلام قرار دارد ؟

با صدای بلند گفت متوجه باش که در همه جا اسلام ، کسی که مسلمان است به جز نظام خلافتی دیگر هیچ چیز را باید قبول نداشته باشد ، چون نظام اسلامی نظام خلافتی است و غیر از آن هرچی به عنوان ارزش و ضرورت امروزه در جامعه ما مطرح می شود شعار غربی ها است و کسانی که تلاش دارند این پدیده ها در جامعه ما نهادینه شود و مردم آن را بپذیرند در حقیقت منافقانی هستند که بر وفق مراد کفر کارمی کنند و خدا از آنان بیزار است.

پیش از این نیزچیزهای درموردگروه به نام حزب تحریرشنیده نیز شنیده بودم و یکی دوباراقای صدیق الله توحیدی رییس دیدبان رسانه ها در موسسه نی برایم  گفته بود و در یک گزارش که پیش از سفر بدخشان به هفته نامه نخست داشتم در گفتگو با خانم مریم امواج رییس شبکه زنان برای زنان در ولایت بدخشان مصاحبه تلفنی داشتم وی که ازفعالیت این گروه که بیشترجوانان احساساتی را اغفال می کنند و برضد ارزش های مدنی به خصوص فعالیت خانم هاحرکت می کنند با نگرانی سخن گفته بود، حالا متوجه شدم که این دوست عزیزم که تحصیل کرده و صاحب اندیشه است در این دام بلا گیرافتاده و از نظر روانی ادمی است مریض و با دیدگاه بنیادگرایانه در مقابل همه ارزش ها دارد مثل یک ویروس خطرناک ایستاد شده است  دیگرانی که نسبت رنداشتن آگاهی همیش در قلزم تاریکی ها و دام عنعنات پوسیده تحت نام مقدسات غرق هستند ابزار خوبی برای استفاده کردن برنامه های شوم شان می توانند باشند.

 این فرد همان دوست آرمانی من نیست که بر بدخشان و افکار بدخشانی ها افتخار می کرد و همواره می گفت همین که بدخشان در برابرشورشیان طالب تا آخر ایستاده گی کرد و شهروندان بدخشانی سینه های شان را در برابر این لشکر وحشی و دست نشانده و مذدور پاکسانی ها سیپرساختند یک افتخاراست و هر فرد بدخشانی به نزد من به عنوان یک ابومسلم خراسانی مطرح است این حرف های بود  که وی در خوابگاه گاه و بیگاه با الفاظ بسا آرمان گرایانه و مملواز عشق آنها را تکرار می کرد.

 اما هیهات که حالا این جوان فعال و ارمان گرا را فرد مریض وبا افکار درهم و برهم و کاملا متفاوت می یابم ، فقط چند لحظه به چهره در هم شکسته و نا ارامش که به خوبی می شد اضطرار را از آن به خوبی می شدخواند نگاه کردم. بغض عظیمی گلویم را گرفته بود و امیدهای اندکی راهم که در خود آن ها را همواره پرورش می دادم در همین چند دقیقه کوتاه از دست داده و در ذهنم پژمردند.

او بدون این که نزاکت سخن گفتن را به عنوان حد اقل یک هموطن مراعات کند، گفت ؛ روزش می رسد بخیر خدا با ماست و ما امیدوارهستیم که دامن این نظام کفری از وطن برچیده شود و امریکایی کشی شروع شود ، تا شماهم پیش خدا و هم نزد مردم  روسیاه شوید، با گفتن این حرف ها بدون این که خدا حافظی کند با چشم های که نفرت در آن ها موج می زد از کنارم رد شد.

واقعأ غم بزرگی در دلم رخنه کرده بود و بغض تلخی گلونم را می فشرد.

آه خدای من این چی حرفی است که از زبان یک لسانه می شنوم ، مشکل در کجاست چرا جوانان هموطنم آن هم تحصیل کرده گان درچنین دامی گیرافتاده و با افکارغلط مانع پذیرفتن و نهادینه ساختن پدیده های می شوند که در عصر امروزی نه تنها به عنوان یک ارزش بلکه برای زنده گی کردن انسان مناشانه درهر جامعه ی درعصر امروزی یک ضرورت مبرم پنداشته می شوند؟







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



جاوید روستاپور