برای منتقد شدن عقده مندی کافی نیست
٢٣ جدی (دی) ١٣٩٠
قدرمجموعه ی گل مرغ سحر داند وبس
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست
هرچند علی الاجمال مواردی از زیسنامه ی من در پشت کتابم بازتاب نیافته است ،اما به دلیل عقده نویسی تنی چند از منتقد نماها نیازی به بیان آن احساس می کنم و آن را با شما شریک می سازم:من به روز 13عقرب 1365 درپشاورپاکستان به دنیا آمدم.بعدها دست تقدیرمرابه جرم وکابل وباز دوباره به بهارک بدخشانم کشانید وهم اکنون دراین جا زندگی می کنم - جایکه همیشه به فرهنگی بودنش فخر می کردم ؛اما دریغ که بی جا می اندیشیدم وازفرهنگ به قهقرا رفته اش بی خبربودم.
وقتی درمتن یک قضیه داخل می شوی می بینی که چقدرچیزهابرایت تازه است.این چیزها گاهی به تجارب انسان می افزاید.به هرحال نخستین کتابم ازنشانی انجمن قلم افغانستان نشر شد دقیقن تا شعری می خواهی بگویی ناتوان میشوی این خود شعر است که درآمدنش به دروازه ی ذهن ایجادگر؛ نمی کوبد.به اینمعنا که ناخواسته می آیدوحتا تمام شدنش به دست انسان نیست گاه گاهی خنده های مسخره آمیزی بعضی ها راتحمل می کردم که می گفتند وقتی غزل گفته نمی تواند پناه می برد به شعرسپید؛اما چرا آدم دربعضی مواردپاسخ گو باشد؟ البته نه درمقابل انسان های که سرشان به تن شان می ارزد وادبیات بلدهستند.آدم هایی که خود رسالت شان را درقبال مسلک شان فراموش کرده اند,درحیرتم آوردند که چی پاسخی به آنها داشته باشم، چراباید اصلن پاسخ نوشت برای کسانی که تعهدی به ادبیات، فرهنگ و سرنوشت به گرو ندانم گرایی های باقی مانده شان ندارند، هنوز که هنوزاست درشناخت شعر به "کلمات آخرآن ماننده" ازشمس قیس و درنقد نویسی به براهنی تکیه می کنند- کسانی که ملکه ذهن شان در زیبایی شناسی غزل هنوز دهان نقطه، میان موی، گیسوی کمند....است.در جغرافیایی که قلم برداشتن جنس من برای مردان ازین دست هنوزحساسیت بر انگیزاست، دگم اندیشانش منتقد شمرده می شوند و به خویشتن حق می دهند که از جایگاه منتقد سخن سردهند، کاش این ها نقد ادبی را می دانستند و مشخص می کردند که ا شیوه های عدیدۀ نقد ازکدام یک معیار گزینی نموده و به سراغ اثری می روند، کاش تری ایگلتون، رنه ولک، رایش رانیتسکی و دیگران هم در مغزاین منتقدان ما جایی می داشتند؛اما دریغ که دراین جغرافیا چراگفتن رسم نیست. شاید به دلیل بافت اجتماعی موجود سربزیروخموش بودن به شیوۀ غالب زنده گی مبدل شده است وهرکسی اگراعتراضی درهر صورتی سردهد به لادینی متهم می شود.
این پیش زمینه رابرای این نوشته ام که بعضی ها هم دربدخشان وهم درکابل که باوردارند درجهان تنها یک راه برای رسیدن به خدا وجود دارد و آن هم در اختیارآنهاست، دیگران یا باید مانند آنها بیندیشند و یا تازیانۀ خشم آن ها را بر سر و روی خویش تحمل کنند،حکم تکفیرم راصادر کردند.گرچه نمی خواستم چیزی بنویسم خاصتن برای بدخشی ها چون به عنوان یک بدخشانی اصیل خجالت کشیدم به قول معروف"بالاتف کنی برویت می ریزد".اما دیدم که اگرننویسم چنین می پندارند که دربرابردیدگاه های های این ها تسلیم شده ام وحرفی برای گفتن ندارم .نه!هرگز چنین نیست ومی خواهم کتبی ازحضورم درجامعه ی فرهنگی وادبی افغانستان یک باردیگرتاکیدکنم. من رسالتم رادر قبال جامعه ومسلکم وانسان بودنم دقیق می فهمم. می آیم روی قضاوت آن های که مسایل اسلامی را مطرح کردندونشانی بی بی خدیجه وعایشه ودیگران رابرایم دادند می خواهم بگویم که آقای محترم نه دین راتا این حد محدود کنید ونه ادبیات را.یا یک جناب دیگرنیز فکرکرده که باگذاشتن تخلص قاری زاده عالم دین می شود یا با خواندن تنها کتاب رضابراهنی می توانی ادبیات بفهمی.راستی شما چه تعریفی ازفیمینسم وشعراروتیک دارید؟ یا چقدربا ادبیات معاصرافغانستان وجهان آشنا هستید
من تنها دغدغه های ذهنی خود را نسبت به پدیده ها و مناسبات اجتماعی سنگ شده این سرزمین بیان کرده ام که این دغدغه ها در ذهن همۀ مسلمانان علی العموم و به ویژه علما، فقها و مشایخ وجود داشته و هرازگاهی در آثار آنان مجال ظهور یافته است که مروری بر آثار ابنعربی و شیخ اشراق و دیگران افق دید شمارا باز ترخواهد نمود، به قول مولوی حتمن این اختلاف ازنظرگاه است، این سختگیری و تعصب راکه مولوی نشان خامی می داند فروگذارید و پس ازآن دست کم اثری رانقد کنید والا اگربا این پیش زمینه وارد فضای نقد شوید، شما سودا زده اید، یا همانی که پری تعصب و سختگیری بر اوغالب شده و وصف مردمی از وی فرارفته بعد زبان می کشایید به آسمان وریسمان کردنها.
من به "اسلام وهرملت مسلمان "خاصتن افغانستان حرمت فراوان قایل ام، می خواهم واضح تر بگویم که از هرمسلمان مثل این ها مسلمان ترم اخلاق شرافت وانسانیت برایم با ارزش تر ازهرمساله ی دیگر است وباز اسلام به این اندازه محدود نیست که درپس چادر من یا "چادری"یک خواهردیگر بدخشانی باشد .چه تضمین وجود دارد که اخلاق واسلام درزیرچادری چقدرمحفوظ است ؟اگراسلام این قدرمحدود و بسته باشد فکرمی کنم اسلام به مفهوم إناالدین عندالله الاسلام نمیشود وخصیصۀ فرامرزی بودنش زیر سوال میرود. یامن چگونه می توانم ازاسلام روی بگردانم،اسلام که برایم حق نفس کشیدن داد زندگی بخشید وبه عنوان انسان،همنوع مرا تاقرن 21 رساند.
یک مساله شرم آور دیگر که یاد کردنش صورت آدم را از شرم سرخ می سازد، و آن اینکه:من دربهارک زندگی می کنم جغرافیایی که واقعن دیدنش رویایی می سازد آدم را.درین جغرافیایی به زیبای بهشت خداآدم های هستند که ظاهرن درقرن 21 نفس میکشند اما فکر آنها مثل کاراکتر داستان خشم و هیاهو اثر ویلیام فالکنردرسه سالگی باقی مانده و به سطح انسان دورۀ ارکئوزویک و نئاندرتال می اندیشند. البته درکل آدم های این جا را نمی گویم .هستند آدم های که می فهمند وحتا بسیارزیاد می فهمند ودرک بالای دارند.این قلم متوجه آدم های فاضل و دانشمند این سرزمین نیست،من به بزرگی و دانش آنان فراوان احترام قایلم. و ازآنان میخواهم درسرزمینی که به دوره جهالت عرب ماننده است تنهایم نگذارند بیایم به اصلی موضوع که کتاب است از طرح پشتی تاعنوان ومحتوای کتاب به بحث بسیار گسترده نیازاست، وازتوان این نوشتار نمی آید، بحث نمایند و کاستی های کتاب را بنمایانند و مدعیان نقد نویسی را نیز راه نقد نویسی نشان دهند؛ اما اینک با این حرف ها خلاصه می کنم که کتاب فراسوی بدنامی باتمام کاستی های که دارد بازهم ازهضم این آدم نفهم با لاست بسیار زمان نیازاست که درست خواندن آنرا بلد شود. چه برسدبه تجزیه وتحلیل ومفهوم برداشت آن. وخودم از سرنوشت که دارم وتقدیر که خدا نصیبم کرده است راضی هستم وازخداوند می خواهم که این گونه آدم ها را به راه راست هدایت کند و خدا خود آنها را بفهماند .
کریمه شبرنگ
بهارک بدخشان
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
بکتاش | 05.05.2013 - 23:19 | ||
برای خوانش اشعار شبرنگ میتوانید به این لینک نگاه کنید: http://khorasanzameen.net/php/poems.php?writer=%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D9%85%D9%87%20%D8%B4%D8%A8%D8%B1%D9%86%DA%AF |
سارا | 04.05.2013 - 11:46 | ||
سلام. خسته نباشید. من شما را در تلویزیون بی بی سی دیدم. خیلی دوست دارم کتابتون رو بخونم. لطفا راهنمائیم کنید که کجا و در چه سایتی میتونم شعرهای شما را بخوانم. مرسی. سارا از ایران. |
جیهون | 10.02.2012 - 12:20 | ||
خانم شبرنگ درب تازی ایست در شعر نوین از آسمان هندوکش. نفرین خدا بر کسانی باد که درکی از واژهای یک نوشته ندارند و کور کورانه نقد های خود ستایانه میکنند. خواهر گرامی! سخت کوش و مستحکم باش که با باد های سرد تیرماهی قامت هیچ درخت استوار خمیده نشده. |
حسین | 03.02.2012 - 13:04 | ||
بدون در آمد از نوشته آقای قاری زاده حمایت وپشتیبانی نموده می گویم ادبیات اسلامی وادبیات غیر اسلامی که امروز درافغانستان عام شده وبسیاری از جوانان دارند مردم را گمراه می سازند از زمین تا به آسمان تفاوت دارد. |
داکتر عبید الله فضل پور نجرابی | 02.02.2012 - 05:20 | ||
نبشته خواهر ما کریمه جان شبرنگ واقعا قابل ستایش بوده موفقیت بیشتر شانرا آرزئ مینمایم.بااحترام. |
علي احد حيدري. | 28.01.2012 - 05:09 | ||
بدون كدام مقدمه مي گويم زنده باد اسلام، مسلمانان وقاري زاده هر چند نمي شناسم ولي از نبشته اش معلوم ميشود جوان مسلمان است. |
شهیر | 30.01.2012 - 04:14 | ||
جناب احمد صاحب! فکر کنم شما دقیق مطالعه نفرمودید... لطفادرسایت کوفی هردو و حتی هرسه موضوع رامطالعه فرموده قضاوت نمایید. |
درویش | 23.01.2012 - 09:30 | ||
بنده هم میخواهم بدون مقدمه وارد بحث شوم، گمان میکنم با نام کریمه شبرنگ وقتی آشنا شدم که یک نوشته ای را زیر عنوان "زنی که گناه میسراید" در سایت خاوران خواندم. نام نویسنده یادم نیست اما در آنجا از استاد گرامی پرتو هم نقل قول شده بود. و چند پارچه شعر شبرنگ هم آمده بود. متأسفانه/ خوشبختانه من نمیتوانم مانند تکه داران دین فکر کنم. چون آنها تنها خدای عالم را اجاره کرده اند، پیغمبر هم که بدون شک سکرتر تجارتخانه دینی آنهاست. پس چگونه منی که در کوچه و پس کوچه طالب و تحریر، سنگ تکفیر میخورم، حق نداشته باشم که از شعر های شبرنگ لذت ببرم؟! ای کاش این نقاد های "چهره دست" اندکی مانند اسپ گادی فکر نمیکردند. راه های رسیدن به خدا، بقول فلم مارمولک، بیشمار است و یکی هم- با هزار درصد اطمینان- از زیر ریش میلیون های ملای محترم- نخواهد گذشت. شبرنگ نازنین، از آدم های که هر روز صورت اسلام را با سیاهی رنگ میکنند، نهراس. دینی که تو را"زن" ساخت، حتمن روزی خصمت را از مردانگی کاذب و جاهلانه خواهد انداخت. |
نادر نورزائی | 18.01.2012 - 12:26 | ||
من نه دوشیزه شبرنگ را می شناسم و نه آقای قاری زاده را که به زعم خودش "نقدی نوشته" است. من این" نقد" را درسایت کوفی خواندم که پر از غلطی های املائی بود. چکیده ی کلام: برایم چندش آور بود. جوانی که به لباس اروپائی ونیکتائی – به گفته ی دوستی "گردنش را به دست خودش بسته" است و عقبش پر از کتاب هاست و بعد به شکل ایهام آمیزی می گوید کتاب خوان نیست وبه مجردیکه این حرف را زد، شروع می کند به قضاوتی چنان دگم که گویا ما به عقل کلی سر وکارداریم که از بالای آسمان به زمین خاکی نظر می افکند و انسانهارا نمره می دهد و معیاری دارد به نام "اسلام" و "اخلاق". پرسش من این است که کدام اسلام؟ اسلام سعودی؟ آخوند های ایران؟ آخوند های افغانستان؟ اسلام طالبان؟ ما بیچاره های نادان واز اسلام بی خبر ازکجا بدانیم کدام اسلام درست است؟ یادم به زمانی می آید که درجنبش مارکسیستی صد ها "خط" وجود داشت و همه می گفتند "مارکسیست واقعی ما ایم". پرسش دیگر این است که کدام اخلاق؟ همین اخلاق که امروز درکشور حاکم است: دروغ، ریا، افتراه، فساد درهمه ی شئون زندگی، ظاهر سازی های ریش درازن که هر روز مسجد می روند ودرخانه "آن کاردیگرمی کنند"، آنهائی که زنان را دست و پنجه کوتاه می کنند ومردان هفتادساله دختران پانزده ساله را نکاه میکنند و... چه بگویم. همانطوریکه این مسئله حل نشده است که اسلام واقعی و مارکسیزم واقعی کدام است، مسئله اخلاق هم یک مقوله تاریخی ونسبی است. من به شعر دوشیزه شبرنگ هیچ مشکلی نمی بینم بدون آنکه آنرا ارزیابی ادبی بکنم چون من ادیب نیستم واینقدر ادبیات می دانم که شعر یک مقوله ای ذهنی است و احساسی را بیان می کند که به زبان ساده بیان نمی شود. وما همه حق داریم هر احساسی داشته باشیم و کسی اجازه ندارد برای ما احساس و افکار مارا تعیین کند. به این می گویند استبداد سیاسی و یا دینی! |
بکتاش پامیرزاد | 17.01.2012 - 18:49 | ||
من پیوند آقای بدخشانی را باز کردم که نوشته ای است در تارنمای کوفی از کسی بنام فخرالدین قاری زاده. آغاز به خواندن نمودم و تازه به جملۀ چهارم رسیده بودم که سواد آقای قاری زاده خودش را نمایان کرد. جملۀ چهارم ایشان چنین آغاز میشود: "این نقاد چهره دست به درستی طلا را..." از همین جا بیشتر نخواندم و نوشته را بستم. چون کسی که ترکیب بسیار سادۀ "چیره دست" را "چهره دست" مینویسد چگونه به خودش اجازه میدهد که نقد شعر نماید؟! آنهم از شاعری مانند کریمه شبرنگ را! از دوشیزه شبرنگ خواهش دارم به مبارزه ادامه دهد و وقت گرانبهایش را با پاسخ نوشتن به چنین دشنام نامه ها تلف ننماید. شعر شبرنگ فریاد درد خاموش هزاران دوشیزۀ سرزمین ماست که دیگر نمیخواهد خاموش بماند، و آغازیست برای "نی" گفتن که فکر انجامش تن هر مردسالاری را به لرزه درآورده است. همین اکنون که من این چند جمله را مینویسم و هم زمانیکه شما این چند جمله را میخوانید، هزاران زن سرزمین ما این درد را تجربه میکنند... |
غفران بدخشانی | 17.01.2012 - 12:23 | ||
بحث در مورد شبرنگ گرامی از اینجا آغاز می شود. فروریخته باد کاخ کوردلان: http://www.koofi.net/index.php?id=3494 درود |
پرتو نادری | 16.01.2012 - 17:33 | ||
سال جاری گزینهء شعری کریمه شبرنگ زیر نام «فراسوی بد نامی» به وسیلهءانجمن قلم افغانستان به نشر رسید. چگونگی بیان، حس و دید گاههای شاعرانۀ شبرنگ و بیان عاطفه های زنانهء او و این که خواسته است تا با حس و عاطفهء یک زن شعر بگوید، خشم شماری از همولایتی هایش را بر انگیخت و بعد شماری هم به نام نقد نا سزا هایی نثار شاعر کردند. این نوشتۀ شبرنگ در حقیقت پاسخی است به آن نوشته ها. من زیر نام «کریمه شبرنگ شاعر بی سرنوشتی زنان» چزی نوشته بودم که در بعضی از سایت ها و از آن شمار در خراسان زمین در بخش "فرهنگ و هنر/نبشته ها" به نشر رسیده بود. فکر می کنم آن نوشته می تواند اندکی در امر شناخت شاعری شبرنگ آقای پولادین را کمک کند. |
پولادین | 14.01.2012 - 06:13 | ||
من دانسته شدم که ایشان چی میخواهند که بگویند.فقط میخواهم بدانم که کتاب شان چی محتوی دارد.در میحط که این خانم زندگی می کند چنان اشخاص زندگی میکنند که به آموزش دختران در مکاتب به یک نگاه خصمانه نگاه میکنند .گاهگاهی در مساجد کورس های آموزشی علوم ساینسی رابدعت و کفر آمیز میدانند چنانچه از اقاربم که در بهارک زندگی دارند پرسیدم که چرا در کورس های آموزشی الجبرو فزیک اشتراک نمی کنید ؟ آنها گفتند که استاد که در آن کورس ها تدریس میکرد یک مرد جوان از کابل بود و تمام ملاها در مساجد بر علیه او تبلیغ کردند و گفتند که آموزش علوم ساینسی مخالف اسلام (البته به ضم خودشان) است. البته که جای شک نیست که این اشخاص و افراد خود تا گلو در قتل فساد چپاول مردم قاچاق مواد مخدر در طول سی سال اخیر دخیل اند. خانم محترم میتوانند نام کتاب شان را بنویسند تا ما بخوانیم و بعد نظر بدهیم که البته تاریک اندیشی و عقده مندی توام با جهالت صفات برجسته یک عده کثیر از بزرگان آن دیار است ،متاسفانه. ا |
احمد | 14.01.2012 - 00:31 | ||
اگر کدام دوستی لطف نموده بنگارد که اصل موضوع چیست، محتوای کتاب کریمه جان چیست و منتقد کیست که اینهمه باعث فریاد و فغان کریمه جان شده است. در اول همه بدخشانی ها را به باد انتقاد گرفته و بعدا گفته که در اینجا آدم های خوب و دانشمند هم پیدا میشه!!! در اول از بدخشی بودن بد میبرد و بعدا به آن رضائیت میدهد و افتخار میکند. واژه ها و نامهای قلمبه، سلمبه زیاد گفته که نشان بدهد زیاد میفهمد ولی منظور اصلی اش فهمیده نمیشود که آماجش کیست و موضوع چیست؟؟؟ من که سر درنیاوردم. اگر دوستانی از موضوع خبر دارند، لطف نموده چند سطری منحیث روشن شدن موضوع بنگارند... سپاس |