لحظه ای با محترم قسیم سروش

۳۰ جدی (دی) ۱۳۹۶

نوشته های انتقادی شما را درباره ای داستان های کوتاه نویسنده ای توانا و معززما رهنورد زریاب با دقت  تام مطالعه کردم و کوشیدم تا انتقادی برانتقادات شما تهیه کنم. درجریان این طرزتفکر, انتقاد امام غزالی برنوشته های فلسفی ابن سینا زیرنام تهافت الفلاسفه (تناقض گوئی فلاسفه) بخاطرم نمایان گشت وهم بیادم آمد که چگونه ابن رشد در تهافت التهافت و هم دیگران بسیاری ازنکته های جدلی و سفسطی غزالی را برملا ساختند. به هیچ صورت, ادعا نمیشود که بازشناخت شما و تحلیل و نظریات انتقادی من بسویه ای غزالی وابن رشد باشد, نه شما غزالی استید و نه من ابن رشد. و شروع میکنم ازعنوان مقاله ای تان:

 از جریان مطالعه ای قسمت های اول و دوم " بازشناخت زبان داستانی رهنورد زریاب و چشم داشت زمان" شما دریافتم که به جملات "صاف و ساده" باوردارید ولی درین عنوان مطروحه ای غنی از ترکیبات شما این طرز تفکر را دریافت نمیتوانم. شما میتوانستید بنویسید: " انتقاد برروش نویسندگی رهنورد زریاب". همچنین درین عنوان "زبان داستانی" را گنجانیده اید؛ از یکسو خوشحالم که شما به "زبان داستان نویسی" معتقد هستید و ازجانب دیگر درین زمانیکه از لسانهای فارسی و دری حرف زده میشود به لسان دیگر در زبان پارسی ضرورت نداریم. راستش بپرسید, "چشم داشت زمان" را اضافی یافتم  زیرا "زمان" قرارلغت نامه ای دهخدا, از یکسو فوت و موت ومرگ بیان شده:

          زمان چون ترااز جهان کرد دور          پس از تو جهان چه ماتم چه سرور

از جانب دیگر مینویسد: "در میان حکما درتعریف ماهیت  وحقیقت زمان اختلاف است, جمهورحکما عقیده ای ارسطو را پذیرفته اند که گوید: زمان مقدار حرکت فلک و افلاک است" بهر صورت این بحث درلغت نامه ای دهخدا مطول است و درینجا  نمی گنجد. پس وقتیکه زمان مرگ باشد و حرکت باشد, چگونه میتواند "چشم" داشته باشد؟ و اگرحتمأ باید به زمان چشم دهید, بایست ازنگاهش استفاده کنید.

میآییم به کلمه ای اول سطر اول نوشته ای تان که "شناخت" است و آنرا اولین پله (ای) نردبان در استدلاک (استدلال) پدیده ها وسفر درعمق پدیده....نگاشته اید. شناخت که فهم و دریافت است منشاء قشردماغ دارد که برای استدلال "نردبان" ضرورت نداشته بلکه تفکر درست وعقل سلیم بکاردارد, نه "سفر درعمق پدیده ها". و هم این جمله ای تان بسیارکشال است. کاش یک جمله ای "صاف و ساده" میبود. در حالیکه  "زبان داستان" را زبان ویژه خوانده نوشته اید که با زبان سایر ژانرها ( در دهخدا نیافتم و نمیدانم چه معنی دارد) و انواع دیگرعلوم وفنون تمایز درخورتوجهی دارند؛ کاملأ درست است و باشما هم باور استم, پس چرا درهرکلمه و جمله ای داستان های کوتاه زریاب اینقدرپیچیده اید؟ خداکند خود نمائی نباشد.

و بازبه تعریف زریاب سخن پردازی داشته میگویید: "آثار ارجمندی نوشته و دانش فراوانی نیز اندوخته است که: ما حصل آن همه تلاش و تقلا (تلاش, سعی, جهد...عمید), گاه به تلویح ( اشارت کردن, گرم کردن چیزی به آتش,  سپید کردن موی کسی, بلند کردن و حرکت دادن گرده ای نان برای جلب نظر کردن سگ...دهخدا)و تصریح (گشاده و روشن گفتن, پیدا و آشکار کردن کار را... دهخدا) در نبشته (نوشته) هایش چهره نمایانده (نشان داده) است". اکنون بیائید این جمله ای شما را "صاف و ساده" بسازیم: "....ماحصل آن همه تلاش و (تلاش),  گاهی به اشاره کردن و روشن گفتن درنوشته هایش چهره نشان داده است"؛ آیا همین است مقصد تان؟

در جمله ای"......در حرف آخر و به اصطلاح (قول فیصل) باشد" قول فیصل؛ کدام فیصل؟ حتمأ قول فیصل بن عبد العزیز مقصد نیست! یعنی میشد گفته شود, قول مصمم, باشد.

در جمله ای, " زیرا تطوراتی (تنوع) که آن زمان در نحوه (طریق, همچون, مانند) پرداخت داستانهای زریاب به وجود آورده و تلون فکر و اندیشه (ای)  او تحت تاثیرعوامل مختلف اجتماعی درجو( فضا, جستجو) داستان هایش, سخت نیازمند یک نگاه نواند...." آیا شما فکر میکنید که اشعارعشقری یا رباعیات بابا طاهرعریان یا نثر گلستان سعدی یا مردا ره قول اس از اکرم عثمان نیازمند نگاه نو اند؟ آیا قول مصمم ازخود زریاب است و بشما اجازه داده که آثارش را تلک و ترازو کنید؟ و اگرجواب ,نه, باشد شما آثار گرانبهای یک نویسنده مجرب و متفکر را با انتقادات بیجای تان خواسته اید به باد فنا روبروسازید. روی این اصل است که من این زحمت را پذیرفته جهت نجات آثارگرانبهایش هرکلمه و هرجمله نوشته ای تان را, تا حد توان, بر رسی میکنم نه بازشناخت. این جمله ای تان که ادعا کرده اید :" ...مقتدیان سبک نگارش استاد درچهار راه انتخاب بین, درست و نادرست, راه گم کرده اند, راه خواهند یافت". من نه مقتدی استاد استم و نه آثارش را شخصأ مطالعه کرده ام و نه با شما آشنائی دارم ولی به اساس پرنسیپ احترام به نویسندگان و نگهداشت سبک نگارش هرکس که حق قانونی اوست پیش روی کمپوتر نشسته میکوشم انتخاب کلمات و جملات درست زریاب را تعمیم بخشم؛ درحقیقت نوشته ای شماست که امکان دارد خواننده داستانها کوتاه زریاب و دیگران را که سبک خاص دارند, از راه بی راه سازد.

شما عنوان داده اید " ترکیبات ناجور". در طی 43 سال پرکتس طبابت خود این اولین "ناجوری" است که تشخیص آن "بد ترکیبی" و انذار آن بی نهایت تکان دهنده است! روبرو میشوم. در زیر این عنوان از

 " دندانهای زرد رنگ الاشه اش نمودار میشدند" تذکر داده اید. من با این جمله بحیث خواننده موافقم و به جمله ای " دندانهای زردش نمودار میشدند" که شما طرح کرده اید, نه. یعنی دندانهای زردش از" کجا" نمودار میشدند, از دور, از نزدیک, از خلال خنده اش و یا از الاشه اش؟

در جمله ای "هر دو رویم را بوسید". بلی اگرهدف تان انتقاد بالخاصه و بدون تفکرباشد درست است. اما به تشریح روی اگر متوجه بود دو روی است که بنام رخسارهم یاد میشود یکی بطرف راست و دیگر بطرف چپ یکی ارواء وعائی خود را از اوعیه و اعصاب وجهی (روی) راست ودیگر اوعیه و اعصاب خود را از  اوعیه واعصاب وجهی چپ میگیرند. اگر "دو رو" مینوشت تحلیل شما راست میبود اما "دو رویم" چگونه بیانگر روح شیطنت شده میتواند؟ پیشنهاد شما که :" لبهای کلفتش رویم را بوسید" بنظر من درست نیست. بالفرض محال, "رویم را بوسید" راست باشد, آیا گفته میتواند روی راست را بوسید یا روی چپ را؟

در جمله ای " دو توته بروت روی لب های بالائی اش لم داده بودند" این جمله که شما "زشت" به آن تهمت زده اید, زشت نه بلکه جمله ای نهایت زیبایست که به اصطلاح عامیانه نوشته شده وعوام ازآن لذت میبرند. بلی! همه میدانند که برو ت چیست و ریش چیست. بفکر من نویسنده ای یک داستان حق دارد اصطلاح محلی را برای لذت بردن خوانندگان محلی خود طرح نماید و من بخود حق نمیدهم که برایش بگویم چه بنویسد؟ تنها وقتی این نظریه را داده میتوانم که نویسنده شاگردم باشد و من باید نوشته اش را اصلاح کنم وشما هم اگر رهنورد زریاب شاگرد تان است حق دارید که برایش بگوید نوشته ای خود را چگونه اصلاح کند اما به زبان یک نویسنده ای ادیب! و استاد مجرب.

درحمله ای "تفنگچه ای دستی پدرم را گرفتم" شما “دستی” را "زشت و بیجا" خوانده اید. درینجا به, تعبیر من, مقصد "آله ای دستی" نیست. بعضی ها عقیده دارند که تفننگچه و تفنگچه ای دستی ازهم فرق دارند. تفنگچه بذات خود انواع مختلف دارد چون؛ تفنگچه ای یک فیره, تفنگچه ای جاغوردار(چند فیره), تفنگچه نیمه اتوماتیک و تفنگچه ای اتو ماتیک. و آنچه درذهن شما در باره ای "نوشتن دردیوارها" تداعی (یکدیگر را خواندن, باهم دعوا کردن؛ عمید) کرده است درست است. ولی بین دیوار و تفنگچه ای دستی دیوارهاست....و جمله ای فوق زشت و بیجا نبوده انتقاد شما زشت و بیجاست که ناشی ازعدم عمق معلومات تان است.

در جمله ای" خون در رگهایم تنگی میکرد" شما این ساختار(ترکیب) را کاملآ غیرقابل قبول خوانده اید. در حالیکه نزد من کاملأ قابل قبول است. مثال های "سینه تنگی" و "نفس تنگی" شما باجمله ای فوق قابل  مقایسه نیست. زیرا وقتی حجم خون درحالات مختلف فزیولوجیکی چون نوشیدن آنی مقدار زیاد آب یاعدم کفایه ای قلب حجم خون زیاد میشود خون در رگها تنگی میکند که میشود نفس تنگی ( مترافق سینه تنگی)  را هم سبب شود.  متآسفانه به این فلسفه ای شما که خون در رنگ تنگی نمیکند و اینها رگ اند که خود درآن نمی گنجد, درست نیست. زیرا شما رگ را بیک ظرف جامد  اشتباه کرده اید درحالیکه رگهای ما زیر تاثیر کیمو ریسپتور و بارو ریسپتورها بوده نظر به حالت فزیولوجیکی گاهی تقبض (تنگ) و گاهی توسع (فراخ) میگردد. و هم موضوع "غم" و "سینه تنگی" با ظرف و مظروف شما هیچ رابطه ندارد. غم و اندوه یک حالت ناگوارسایکولوجیکی است که سبب بطی شدن میتابولیزم گردیده تفکررا مکدر,تنفس را سطحی و ضربان قلب را  کم میسازد و مردم آنرا سینه تنگی میخوانند که از استما یا ضیق النفس فرق دارد. خوش شدم ازینکه از اصطلاح عوام مثال داده اید. این یک غلط مشهور نه بلکه یک حالت فزیولوجیکی است که بدن نورمل یزودی آنرا در توازن میگیرد.

درجمله ای " مرد بالاپوشی که برای جثه (ای)  کوچک و لاغرش بزرگ بود" خوش تان نیامد و میخواهید آقای زریاب با نوشتن " جثه (ای ) مرد در بالاپوش بزرگی میکرد" خاطرشمارا مسرت بخشد. ولی این جثه نیست که در بالا پوش بزرگی کرده است این جثه ای لاغریکصد پوند است که دربالاپوش "اکسترا لارج یا xxx جابجا شده است؛ بلی بالاپوش بزرگی میکرد نه جثه ای مرد. شما درین فسمت از مینویسد, و نمی نویسد و می نوسید استفاده کرده اید که خواننده را سرگیچ میسازد. آیا نمیشد که یک جمله ای صاف و ساده طرح نمایید؟

درجمله ای ".....رنگش را نمیشد تشخیص داد اما من باورداشتم که رنگ سبز دارد". متأسفانه شما آنرا "ترکیب خنده آور" قلمداد کرده اید. این ترکیب نه خنده آوراست نه ناقص و نه معیوب ممکن باورشما درین زمینه معیوب, ناقص و خنده آورباشد: زیرا هرکس درسیستم دیموکراسی به "باور" خود حق دارد, حتی شماهم.

درجمله ای " شاگرد سماوار.... ". شما " شاگرد سماوار چی" را ترجیح میدهید. دکان پدرم درحوالی سر چوک کابل بود وقتی دوستش نزد او میآمد بمن میگفت: "بدکان سماوار برو چای سبز و یا سیاه بیاور". یعنی اگر دکان سماوارباشد شاگردش را میتوان "شاگرد سماوار" صدا کرد. سماوار اصلأ (کلمه ای روسی, دهخدا) و سماوارچی (روسی + ترکی) است. ولی سماواراصطلاح وطنی بوده "شاگرد سماوار" پسندیده تر از شاگرد سماوارچی است؛ بیائید به سماواربرویم و یک چاینکی مزه دارباهم صرف کنیم.

درکلمه ای "میرزا" و جملات مربوط آن مقصذ شما را درک نکردم. اگرهدف این باشد که عصر "میرزاها" گذشته در عین زمان به نویسنده حق داده اید که کرکتر خودرا برای داستان خود انتخاب کند پس این "میرزابازی" برای چه؟ اما فکر میکنم میخواهید بنویسید که: میرزا "نویسنده و قلمزن" است چرا بحیث کرکتر استفاده کرده است.یعنی حقی که به نویسنده جهت انتخاب کرکتر داستانش داده بودید؛ پس گرفته اید. اینکه میرزای دفتر یا جائی (شرکت تجارتی) بود, نقصش درکجاست؟ آیا ما درکوچه ای خود اگر نجار میداشتیم نمیگفتیم "خانه ای نجار" یا "خانه ای داکتر" و دیگرهم "خانه ای میرزا"!

درجمله ای " خون سرخ رنگی از انگشت هایش بیرون آمد" و شما آنرا "توضیح غیرضروری" دانسته اید. امکان دارد نویسنده ازهمین خاطرکه (والله خون سفید میآید) رایج است وشما خود مثال آورده اید  "خون سرخ" ذکرکرده باشد تا مبادا مورد شوخی جوانک ها قرار گیرد. شما که "طرفدار توضیح توضیحات نیستید" حق تان است اما دیگران هم حق دارند چه نوع بنویسند, چه اصطلاح بکار ببرند و چه نوع کرکتر انتخاب کنند؛ این حق آنهاست و شما نمیتوانید ازهرکس توقع داشته باشید که توضیح توضیحات خود را از خاطر شما کناربگذارند. شما از "صاف و ساده" حرف میزنید و به آن باورندارید. نوشته ای که شما ترجیح داده اید "خون از پنجه هایش بیرون آمد" درست نیست.  اگرشما بر"بیرون آمد" انتقاد میکردید با شما همنظر میبودم زیرا؛ خون از پنجه میچکد وقتی خون بیرون است که چون قطره بوده جابحا میماند.

در جمله ای " چشمانش به چشمانم افتادند" شما توقع ندارید که استاد ادب چنین بنویسد و بزبان گفتاری مردم احترام قایل شود. من این هدایت شما را که باید مینوشت: " نگاهش به نگاهم افتادند"  اول اینکه درست نیست که "افتادند" بنویسید باید می نوشتید: "نگاهش به نگاهم افتاد"؛ یکی اینکه نگاه مفرد و گذریست درحالیکه چشمان (دوچشم)  توجه بیشتررا جلب میکند. شما عقیده مند استید که: "چشم به جائی نمی افتد و با یک حرکت فزیکی از مکانش بیرون نمیآید". حرکت چشم با شش عدد عضلات بسیار کوچک و حساس کنترول میشود. باوجودیکه چشم ازمحلش (کاسه ای چشم) بیرون نمیشود اما بکومک همین عضلات چشم به هرطرفی که ضرورت باشد میافتد و یا دورمیخورد. دیگراینکه اگرچشم نباشد نگاه هم وجود ندارد.

          بتی که چشم من ازهرنگاه چهره ای او            نگارخانه شد ارچه پدید نیست نگار ( دهخدا)

در جمله ای " درمیان مردم بچه های بودند و دخترانی بودند". بچه اسم مصغر نیست "بچه گگ" فکر میکنم اسم مصغر باشد. اما بچه و یا دختر همیش به اطفال گفته نمیشد. " منکه در  صنف سوم دانشکده ای طب دانشگاه کابل محصل بودم, اولین ستاژجراحی من درشفاخانه ای مستورات درسرویس جراحی مرحوم مغفور پوهاند سید محمد خان حسینی بود؛ وقتیکه به سوالش طبق مرادش جواب نمیدادیم میگفت: بچه (دختر) صد دفعه بخوان!". بازهم "بچه های کوچک" برحسب توضیحات بالا درست است. اگر "بچه گگ" های کوچک میگفت انتقاد شما بجا میبود. اکنون چنین حدس زده میشود که این شما بودید که ندانستید بچه, بچه گگ نیست! یک مرد متاهل هم از طرف بزرگانش بچه خطاب شده میتواند.

در جمله ایکه شما بر "......آوازهای ناخراش و ناتراش بلند میشدند" انتقاد کرده نوشته اید: " نویسنده چه تعبیری ازآن دارد, توجیه یی وجود نخواهد داشت و جایی سراغ ندارم که آوازها خراش و تراش گردیده باشد". سروش صاحب راستی که انتقادات بی جای شما "به همان آش وهمان کاسه" میماند. کاش اول به لغت نامه ای دهخدا برای درک توجیه آن "نا خراش و نا تراش" مراجعه میکردید بعد جمله را به کلمه

ای زشت " خیلی ناخوشآیند" متهم میساختید. در لغت نامه ای دهخدا آمده است: "ناظم الاطباء, نا خراشیده و نا تراشیده؛ بی ادب وبی تربیت که آداب معاشرت نمیداند که دربرخورد خشن و نا ملایم اند, در

انندراج, بی ادب و سفله. در غیاث؛ مردم درشت, نا هموار و نا قبول و بی اصول و بی ادب". به این اساس جمله ای که شما "نا خوشآیند" خوانده اید معنی دارد که " از هرکنج وکنار صنف آواز های سفله و بی اصول بلند میشدند".

در جمله ای " بیخود شده بودم, دلم فشرده میشد,  احساس یاس و دلتنگی میکردم .....و من از مندانه گپ هایش را می شنیدم". شما در حقیقت سوال میکنید که چطور " دربیخودی که حالتی از ربودگی و خلسه

( ربودگی, دهخدا)  است میتواند از مندانه گپ هایش را بشنود؟ این جوان بسیار واضح حالت اضطراب یا دیپریشن را بیان نموده است که سبب "کَرِی" شخص نمیشود و هرصدا را هم میشنود وهر چیزرا میبیند. بناء, در حالت دیپریشن "حواس از کار نمی افتد". انتقاد شما بیجاست وآنچه رهنورد صاحب نوشته اند کاملأ درست است.

در جمله ای "......درین چشم ها به سختی فروغ کم نور یک پرسش بی رنگ خوانده میشود" شما این جمله را گنگ و غیر قابل فهم است که حد نمی شناسد" و تعقید (سخن را پیچیده و درهم کردن) کلام را مُخل فصاحت زبان, خوانده اید". آیا سوال زن که پرسید: میفهمی دیشب چه دیدم؟ یک پرسش بیرنگ نبود؟ شما رهنورد را بر تعقید کلام متهم ساخته ادعا دارید که نوشته اش فهم مطلب را مشکل میسازد. نمیدانم سروش عزیز شما در چه خیال بودید که سوال وجواب زن و شوهر را "پیچ درپیچ" ساختن کلام خوانده اید. سروش صاحب کاش میدانستید که "بیرنگ" در دهخدا معانی متعدد دارد یکی از معانیش

" افسرده و ترسان" است. اگر اینرا در جایش گسترش دهیم جمله خوانده میشود: ".....یک پرسش افسرده و ترسان خوانده میشود" که جمله کاملأ قابل فهم میشود و آنچه قابل فهم نیست نتیجه گیری های  واهی شماست.

در جمله ای مربوط دیالوگ مسافر و کلینر من کدام کوتاهی حس نکردم و شما آنچه در باره ای کلمات "گواهینامه = لایسنس" و "رانندگی = درایوری" تبصره نموده ادعا کرده اید: "کسیکه شغل کلینری دارد درک این کلمات از توان درک او بالاست". نه خیر, چنین نیست! لایسنس و دریوری برای یک کلینر مانند قلم و کاغذ برای یک نویسنده است. من گفته نمیتوانم که آقای سروش نمیداند که قلم و کاغذ چیست؟

در جمله ای " از گوشه ای چشم خر نیز چیزی شبیه اشک فرو میریخت...." اشک از غده ای دمعیه یا غده ای اشکی با رول اعصاب قحفی و میخانیکیت فزیولوجیکی به جریان آمده تحت حالات مختلف از خشکی اشک تا التهاب اشک درچشم ظاهر میگردد". فلهذا, نویسنده از امانت داری خود استفاده کرده چون از یکسو نمیداند که آیا اشک حقیقی است؟ ویا اینکه خرچون انسان گریه میکند یا نه, مینویسد: "اشک مانند نه اشک حقیقی" که کاملأ درست و مورد قبول من است. اما رابطه ای اشک خر را با منی و مزی و ودی ندانستم.

در جمله ای " زن میخواست عصبانی شود" شما مشکل بزرگ حس کرده اید و ادعا کرده اید که

" عصبانی شدن یک امرارادی نیست...." عصبانیت یا تند مزاجی حالتیست که بعضی اشخاص نمیتوانند حالت خشم خود را کنترول کنند وبا اندک نا ملایمی و یا بحث و مذاکره ارادتأعصبانی میشوند. ورنه میتوانند عصبانیت خود را با میتودهای مختلف, که بحث آن درینجا گنجایش ندارد, کنترول نمایند". فلهذا,کلمه ای " میخواست" کاملأ بجا بوده خانم توانسته است که عصبانیت خود را ارادتأ کنترول نماید.

در جمله ای روی "چارکنج و چرکین داشت" و ادعا کرده اید که "روی چار کنج معقول نیست". بنظر من آنچه شما درینباره نوشته اید معقول نیست. ما نباید به چیزیکه معلومات نداریم دیگران را متهم سازیم.

ساینتیست ها نه (9) نوع روی یا face را تشخیص نموده اند. یازده فیصد خانمهای استرالیا روی چار کنج یا square دارند که مودل Marinda Kerr را مثال داده اند (ازانترنیت).

در جمله ای " آن شوری که دردلم هلهله داشت" و نوشته اید: " اگر شورمیزد" جمله ای بسیار ساده و قابل فهم  و کوتاه میبود. من به جمله ای رهنورد صاحب موافق و جمله ای شما را " خیلی نا پسند" میدانم. زیرا چنین درک میگردد که دختر همسایه چنان زیباست که در وی شوری بارآورده قلبش را به هلهله که ضربان است میآورد. این شورافرازادرینالین است که قلب این جوان را به هلهله و یا ضربان آورده است که کاملأ نورمال و ویک میخانیکیت فزیولوجیکی میباشد.

من باین جملات شما که نوشته اید: " نویسنده سرو کارش با کلمات است و تا از رموز و ریشه و کوایف کلمات آگاهی وجود نداشته باشد, خیلی مشکل ساز خواهد بود....." هم نظراستم. ولی آنکس که با وجود تائید "وسعت و پهناوری واژه ها", از گفته اش پیروی نداشته براستادانی چون رهنورد زریاب میتازند و انتقاد میکنند همان قصه ای "قاضی است که دیگران را پند میدهد و خود (شراب) مینوشد", بیاد میآورد.

من این تهافت التهافت را به اساس خواهش تان نگاشته ام امید بر من ارادتأ عصبانی نشوید. من دیده ای خود را به خوانندگان دانشمند میگذارم تا "بازیابی حقیقت" را قضاوت نمایند.

اکنون میآئیم درقسمت دوم انتقادات شما بر روش داستان نویسی دانشمند گرانمایه نویسنده ای متبحر آقای رهنورد زریاب:

درین قسمت من به ایدیتوریال یا تبصره های شما حرفی ندارم آن مفکوره ای خود شماست و به آن احترام قایل استم اما هدف همانا انتقاد برانتقادات شماست:

شما شروع کرده اید با "....در گزینش واژه ها و ابعاد فنی داستان نویسی ترکیز (نیزه در زمین فرو میبرم- دهخدا) خواهم داشت". و بعد در"بایست" که بایست "باید" باشد از سعید نفیسی یاد کرده اید ولی دهخدا "بایست" را ضروری, ضرورت, حاجت و نیاز نوشته, یعنی تنها بایست "باید" نیست. دهخدا ابیات ذیل را از فردوسی بزرگ نقل کرده است:

          از  بایست ها   بی  نیازش  کنم           میان یلان سر فرازش کنم

          مرا خوارترزانکه فرزند خویش          نیستم به هنگام بایست پیش

          گفت  من  پاسخ  تو  باز    دهم           آنچه  بایستِ تست باز دهم

پس, شما به نوشته ای تان برگردید و بنگرید که آیا در آن جملات "باید" مناسب است یا "بایست". من آنرا برایتان آسان میسازم:  مطابق نقشش "نیاز" دارد که به رقص آید. ...بایست بسازد, ضروریست که بسازد. کاکه نقزه....آنچه که "ضروری" بود, فراموش کرده است. بایست بگوید, ضروریست که بگوید. محترما, مثالهای شما برای داستانهای کوتاه چون " مرد ها ره قول اس" بایست تجدید نظر شود. و در جمله ای " بایست ساکت باشید, غلط است چرا؟ یعنی ضروریست که ساکن باشند, نیازاست که ساکت باشند. در" بایست رفته باشد" یعنی " حاجت به رفتن داشت". تحلیل زمانی تان درینجا و در آنزمان آنچه بایست, توضیح نمیدارد. رهنورد بایست در نوشته ای خود از بایست کارمیگرفت.

در جمله ای "...و ازبشقاب مالیده میخورد" ادعا کرده اید که کلمه ترکیست و "قاب خالی" معنی میدهد, دهخدا در باره آن چیزی گفتنی ندارد اما داکتر معین مینویسد: "بشقاب ظرف غذاخوری پهن گردو کم عمق که برای خوردن غذاها مانند سوپ بکار میرود". اگر بشقاب ظرف غذا خوریست؛ این چه چَرَت پرانیست که: چون "بشقاب یک شی خالی است" درآن "مالیده"  نمیشود که صرف کرد. یعنی شما باور ندارید که بشقاب خالی بایست پرشود. متیقنم که شما گیلاس نیمه پرآب را نیزنیمه خالی میبینید.

در جمله ای "... این امر ناشی از نبود شیوه و شگرد واحدی در زمینه املا بوده است" من به کلمه ای "شگرد" آشنائی ندارم ولی داکتر معین " مینویسد: روش, راه, طریق و طرز که به اساس طرز "صاف و ساده ای شما" بایست " نبود شیوه و روش و احدی..." میبود. "همگون سازی" شما هم که من "یکسان سازی" مینوشتم درچیز نویسی عنعنوی پارسی افغانستانی نو وارد معلوم میشود. عجب اینست که "همگون" در دهخدا وجود ندارد دراخیرخود آنرا بهبود بخشیده " وحدت املائی" خوانده اید که خوشآیند تر است.

در جمله ای " تخت خوابی که روی کش زردی داشت"  شما ادعا کرده اید که آقای رهنورد یک (ی) تعریف نا پذیر داده.....کاش سروش صاحب "به رموزو ریشه و کوایف کلمه ای روی کش" آشنا میبودید. در لغتنامه ای دهخدا درباره ای "روی" پنج صفحه نوشته شده و به روی معنی " رخسار, وجه (عربی) وصورت" داده شده است. همچنین یکی ازمعانی "کَش" را "آغوش" داده اند؛ توجه شما را به  چند بیت فرخی که دهخدا نقل کرده است جلب مینمایم:

          ماهی بکش درکَش چون سیمین ستون             جامی بکف بر نه چو زرین لگن

          زیرا که چو گیرمت به شادی در کَش              در پیراهن  چرب  تو افتد   آتش

پس روی کش "معنی تعریف پذیری" دارد که صورت به آن پارچه تکه ای زردی که در تخت خوا ب بود برای "درآغوش کشیدن صورت" کسیست که در آن تخت میخوابد.

در جمله ای " بعد آن بوی را احساس میکرد" شما ادعا دارید که (ی) اضافیست و باید (بو) را استعمال میکرد. در اصطلاح محلی همیشه "بوی" بوده نه "بو". در امریکا گوسفندان با مواد کیمیاوی تغذی میشوند و قتیکه برای خرید گوشت میرویم بما گفته میشود که متوجه باشید که "گوشت بوی ندهد" درینجا اگر گفته شود "گوشت بو ندهد" فکرخواهد شد که "بو" با "بو" نکتائی ارتباط پیدا کرده است. چند روز پیش میخواستم در باره "کود همورابی" چیزی بنویسم ضمن تحقیقات یافتم که ما نباید "کود" نوشته کنیم زیرا کود برای پارو هم استفاده میشو و باید "کُد" نوشت که من آنرا پذیرفتم. من از جمله ای: "نه موصوف, مضاف و موصوف است" شما درک نکردم که هدف چیست؟

من به این تبصره ای تان که درضمن بحث "بوی" در باره ای نقض واضعین قانون اساسی پیدا شد با شما هم نظر استم که چندان بوی روان بخش ازآن بر نمی آید.

در قسمت " ...او زبان محاوره و گفتار را به لفظ قلم رقم میزند" سروش صاحب بنگرید که مرحوم داکترمحمد اکرم عثمان در کتاب " مردا ره قول اس" اول به این عنوان متوجه شوید و باز به این جمله از صفحه 48 کتاب که مینویسد: " با عصا "لم لم" تن رنجورش را به پیش میکشید و از "دکه" دکان همواره صدای پر نشاط کودکان را میشنید که در"بامبتی" ها بلند میخواندند: حیدرک جیلانی – شمالا ره تورانی". این زبان محاوره و گفتاربه لفظ قلم رقم زده شده است ازیکسو اثر را دلپسند میسازد و ازجانب دیگراصطلاحات وطنی افغانستانی ما را ماندگار ساخته است؛ روحش شاد باد. و من به همه نویسندگان داستان های کوتاه که ازین زبان محاوره و گفتاربه لفظ قلم رقم میزنند صمیمانه از ته ای قلب عرض سپاس میدارم. متاثرم که شما طرفداراین شیوه ای خدمت به ادبیات محلی وماندگار بودن اصطلاحات وطنی نمی باشید. ومثالی عجیبی برای تائید انتقاد تان پیشکش میکنید و مینویسید: ."..مانند عمل شیر دهی وتغذیه ای کودک با پستانک میدانم نه با تغذیه ای مستقیم از پستان مادر". پستانک, که عبارت از "شیر چوشک" است و آن یک پستان مصغر ( بگفته ای شما) نبوده یک پارچه نرم مصنوعی است که از طریق آن شیرخوار تغذی میشود. و شما از علم روانشناسی (بدون مآخذ) یاد کرده اید. قرار نشریه ای "انجمن حامله داری امریکا"  یا American Pregnancy Association تغذیه از طریق شیرچوشک از خود مفاد و ضررها دارد. ولی اکثرآ تغذی از طریق پستان مادر را توصیه میکنند. قرآن مجید در سوره ای 232 سوره ای بقره جزء دوم چنین هدایت داده است: " و مادران شیردهند فرزندان شانرا برای دو سال کامل, برای کسی که میخواهد تمام کند مدت شیر دادن را ( تفسیر کابلی). و هم تعذی از پستان مادر ارزان است و از طریق شیرهای غیر مادری ماهانه تاحدود هفتصد دالر مصرف بکار دارد. ولی آنچه شما ادعا کرده اید که: "...یکی ازعوامل خطرناک باز دارنده رشد کودک از لحاظ جسمی و عاطفی میباشد", موافق نیستم. زیرا تکنالوژی پیشرفته ای امروز همه ضروریات طفل را بشمول آهن و یتامینها, فلورین وغیره مد نظر گرفته اند که از"عوامل خطرناک" جلوگیری میکند, این بحث طویل است درینجا همیقدر کافی است.

در جمله ای "زیرا یک باره کیف حاصله از "خوانش داستان" حیف شده و دیوار اعتماد یک سره فرو میریزد". خوانش, که شما نوشته اید نه در لغت نامه ای دهخدا وجود دارد و نه درفرهنگ فارسی داکترمعین. چرا از "خواندن داستان" که از ده هاسال و یا بیشتر رایج است صرف نظر کرده به دامان کلمات خود ساخته ای شما یا همقطاران تان پناه برده کلمات ناموزون را به پیروی از ژغ دبلی و شرنگ سوته معرفی میدارید! این از برکت نوشته های رخنه آورشما در ادبیات کلتوری افغانستانی ما بود که امروزهرکس ازنویسنده, جورنالست و ادیب تا رئیس جمهور" چالش" را که یک معنی آن "جماع" است بعوض "چلنج" که مبرا ازغلط فهمی است,استعمال میکنند! با چنین انشائی که شما دارید متأسفانه, نزد من,  دیوار اعتماد تان یک سره ریخته است.

بسیار تشکر که بما فهماندید که عینک چیست؟ اگر این جمله را رهنورد مینوشت شما حتمأ میگفتید

" توضیح توضیحات" لازم نبود. شما در باره اینکه رهنورد در داستانهای خود آز" عینک و عینک ها " استفاده نموده است, تنقید نموده ادعا کرده اید که موارد استعمال آنرا "به گزینش خواننده ها" گذاشته است. عجب است! جاهیکه رهنورد توضیح میدهد میفرمائید که: توضیح توضیحات لازم نیست و اگرتوضیح نمیدهد میگوئید به "گزینش خواننده ها" گذاشته است. آیا شما توحید تفکر را درین مضمون انتقادیه ای تان در نظر داشته اید؟ بلی عینک سفید وجود دارد, اگر شما از optometrist بپرسید رنگ را به اساس فریم یا چوکات عینک بیان میدارند. همین اکنون نورچشمان عینک سفید دارند, من عینک نصواری دارم, یک خانم رامیشناسم که عینک طلائی دارد. پس این انتقاد شما در باره ای رنگهای عینک با تاسف عرض کنم که بیجاست. در جمله ای " پشت عینک هایش چرت میزد". دهخدا عینک را {مرکب) دانسته آنرا به نقل از ناظم الانبیاء چنین نگاشته است: آلت ابصار است که از قطعه های بلور محدب و مقعرساخته شده به نحوی که مرئیات دور را به اعانت آن بخوبی میتوان تشخیص داد. ازین تعریف چنین برمیآید که عینک از"عین" که درعربی معنی چشم  و "ک" که علامت تصغیر است مثل "بچه گک" , چشمک, ترکیب یافته است. و هم خاطر نشان میسازد که از " قطعه های بلور..." تهیه میگردد. که به این ترتیب رهنورد میتواند ازعقب عینک هایش که مرکب از "دو چشمک" اند به چرت زدن خود دوام دهد. و چون عینک " الت ابصار" خواندشده پس صحیح است که گفته شود " عینک , آلت ابصار, پدرش زیر پاشده است". در جمله ای "از پشت شیشه های عینکش.." من که کدام کوتاهی نمی بینم, زیرا دربالا دیدم که ناظم الانبیاء نگاشته است که عینک از "قطعه های بلورین" ساخته شده است؛ بازهم رهنورد درست نوشته و انتقاد شما بیجاست. در قسمت انواع پول و پیسه و روپیه خود شما اقرار دارید که از زبان مانیستند پس خورده گیری از برای چییست؟ چیزی را که شما فراموش کرده اید اینست که استعمال اینها در داستانهای مختلف, و با قضاوت نویسنده؛ پول, در پرده ای سرمه ای رنک. روپیه, در داستان ... ویاسمین ها سوختند. پیسه, در داستان خنده ای شب .... استفاده شده است؛ اگر همه دریک داستان میآمد انتقاد شما بجا میبود.

در جمله ای ".... انکار شخصیت هایش را بدوش نمیکشد"؛ درین جمله ای تان "بدوش کشیدن" بنظر من درست نیست زیرا "بدوش, که شانه است گرفته میشود, به دوش حمل میشود و جامه از دوش کشیده میشود".

در بحث آخر تان که درباره ای استعمال رنگها نوشته اید: "  آن جا که از رنگها ذکر بعمل آمده است, وصله یی (ای) به آن زده و خواننده را بی هیچ زحمتی به فاحش بودن غلط های از آن دست متوجه میسازد". سورش صاحب " غلط های از آن دست" که دستان زرافشان ادبیات عنعنوی افغانستانی  زریاب عزیز است به فاحش بودن غلطی ها وصلت بخشیده اید. ممکن تا حال متوجه شده باشید که از دست مغشوش گر شما چقدر اشتباهات فاحش صورت گرفته است و اما من به آن غلطی خطاب نمیکنم زیرا کلمه ای نهایت فاحش است!

"پرده ای سرمه یی رنگ" درنظر رنگ شناسان نه بد رنگی وجود دارد ونه ناخوش آیند است. اگر رنگ سرمه ای را نمی پسندید انتخاب خود تان است کوشش نکنید که اول به نویسنده انتقاد بیجای حواله کنید و دوم برمغزخوانندگان رهنورد وسواس خلق نمائید. بازهم دهخدا از سفید رنگ, سیاه رنگ, زرد رنگ و غیره مینگارد واز سرمه هم با ترکیب رنگ ذکر کرده است وهم از فردوسی بزرگ نقل کرده است:

          چو شد چادر چرخ پیروزه رنگ          سپاه  تباک  کاندر  آمد   به   جنگ

          همه جامه ها کرده پیروزه رنگ          دوچشمان پرازخون ورخ باده رنگ

بگمان شما آقای سروش, فردوسی با استعمال کلمه ای "رنگ با پیروزه"  این ابیات را بدرنگ و ناخوش آیند ساخته است, چه گناه بزرگ! پس همه رنگهائی که رهنورد در نوشته ای خود بکار برده همه صحیح و پیروی از بزرگان ادبیات پارسی بوده است. و انتقاد شما بجا نیست.

و مینویسید: " این نقیصه در رگ رگ تمام داستانهای نویسنده.... و رنگ هارا به رنگ بدی, رنگ آلود کرده است..... زمان را چه دردمندانه از دست داده است". خوشحالم ازینکه به داستانهای رهنورد زریاب جان بخشیده اید زیرا "رگ " تنها دراجسام زنده جان موجود است.....قسمیکه درک میشود این شما هستید که رنگ ها را به رنگ بدی تعبیر کرده اید و چقدر زمانه را دردمندانه با انتقادات بیجا و خودسر تان از دست داده چلوصاف احساس ادبی و عدم حمایت شما را از ادبیات عنعنوی افغانستانی ها از آب کشیده اید. امید خوانندگان دانشمند و ادب پژوه بیشتر با این نوع انتقادات تخریبی موقع نداده ادبیات چیز نویسی مارا به قهقرا روبرو نسازند. دیده میشود حرکتهای بوجود آمده که میخواهند نویسندگان ارزشمند و مبتکرما را که نوردیده ای کلچرآریائی ما اند واهی و بدون ارزش نمایش دهند تا "ترکیبات ناجور, زشت و نا خوشآیند" خود را  در دماغ معصوم نسل آینده تزریق نموده استادان بی بار و برخود را مسرورنگه دارند! فکرکنید اگرملک الشعرا بیتاب درمقابل سروده های مرحوم غلام نبی عشقری چنین رویه میداشت

چقدرتاسف آورمیبود که ازچنین سروده ای روحنواز "محلی" که عشقری بما ارمغان داده است بی نصیب میماندیم:

          روز  بسیار  نگردی  توره  افتو نزنه             سایه بگزین که برخسارتوپیتو نزنه

          با خبرباش  که سودت  ندهد  بیخبری             باش بیدارکه دشمن توره ده خونزنه

          نیم  شب بر سر بام  آمدۀ  مست الست             به کتانی  که  تو پوشیدۀ  ماتو نزنه

          پسر نیکوی  خود را تو بد آموز مکن              هوشداری که زبیباکی  چکه پونزنه

          سعی بنما  که مخل را زبَرَت دورکنی             که دیگردر پس دیوار تو قوقو نزنه

          گر ترا خر بزند یکدولگد نیست ضرر             با خبر باش زجانت که ترا گو نزنه

          هر کجا میروی نزدیک برو زود  بیا              پایت ازخود سری گامی سوی مرغونزنه

          زندگانی  بنمائی  به طریقی  که  ترا              بسر کوچه و بازار کسی  دو  نزنه

                                      عشقری روز جائی نرسد هیچ کسی

                                      رهروانان جهان منزل اگر شو نزنه

 







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



داکتر غلام محمد دستگیر