|
||||
ازباغ نغز شعر درختی شکست ورفت آه ازپرنده ای که درآن آشیانه داشت مولانا شاهین پیام همدردی بمناسبت درگذشت زودهنگام شاعرنامدار بیرنگ کوهدامنی 13دسامبر 2007 اروپا انالله وانا الیه راجعون با دریغ وافسوس آگاه شدیم که، محمدعاقل بیرنگ
کهدامنی شاعرتوانای افغانستان در پسین دم روز 11 دسامبر 2007 میلادی در شهر لندن ودر دیار
غربت درگذشت. روانش
شاد باد. کنگره ملی افغانستان درگذشت نابهنگام شاعر شیرین سخن و سخنسرای
خوش زبان، سراینده رنجنامه های این سرزمین محمد عاقل بیرنگ کهدامنی ( 1330 -1386 هش
) آن حامی و پشتبان خویش را نخست به مردم افغانستان، آنگاه به همه شاعران و شعر
دوستان حوزه سخن و ادب و سپس به نزدیکان و همدیاران و اعضای خانواده ایشان تسلیت
گفته، ازخداوندمتعال علو درجات و مغفرت ورحمت واسعه اش را برای روح پاک آن دانشی
مرد مسألت می نماید. مرگ زود هنگام آن شاعر نامدار و آن سرایشگر
بیدار؛ که از حامیان و پشتبانهای نیرومند اندیشه های وداعیه های کنگره ملی وهمه منسوبان آن بود،
یک سوگواری ساده و اندوه اندکی نیست. رحلت جناب عاقل بیرنگ کهدامنی که هنگام زندگی
همواره در جمعسرای مقاومت دلیرانه این سرزمین فرزندان شجاعت وباور را همراهی مینمود
و میستود، در همایشهای این مجمع اندیشگر ی ملی نیز نه بعنوان عضو، بلکه در جایگاه
یک فرد روادار و هوادار اشتراک میکرد و مارا همراهی و همپایی مینمود؛ غم بزرگ و درد
عمیقی است که درمان وتلافی نمی پذیرد. سفر بی برگشت این سرودگر بلند آوازه ی
افغانستان، بدان شتاب و شباب پیش میرسد وطی میگردد که، هنوز از غم واندوه دوست و
شاعر توانای دیگر سرزمین مان شادروان رازق فانی هشت ماه نمی گذرد. هنوز از سوگ آن
عزیز رفته نیاسوده ایم که عزیز دیگری را باد سرنوشت و دریای همیشه تند گذر هستی،
غریق خویش میکنند و باخویش میبرند. ببرنگ کوهدامنی 56 سال عمر داشت و لی به نسبت
بیماری درمان ناپذیر ی که در وجودش نفوذ یافت، سرانجام جان را به جان آفرین دا د و
با ارزوهای باز مانده در خاک نامرادی روی از هستی بر گرفت ورفت. کنگره ملی افغانستان غمشریکی و سوگواری خویش
را در این مناسبت؛ به خانواده وباز ماندگان آن مرحوم، همسر وفرزندان سوگوار ایشان
ونیز به همه مشتاقان شعر و هواداران آن شاعر غریب و سفر کرده از دیار غربت به سرای
ابدیت، ابراز میدارد. او که درمرگ سنگهای بودا بهترین چکامه را
سرود اینک همان تندیس سنگ را بعنوان سنگ گور ونشان عبور برای خودش می گذاریم. روانت
شاد ای شاعر توانای سرزمین مان، که اگر این شعر تندیس سنگهارا نسروده بودی رنجنامه
بودای پیامبر در نقشهای کوه اندوهگین میماند.
دفتر فرهنگی کنگره ملی افغانستان تـنـد یس سنگها ( بودای سنگ ) ای سـنگ! ای شـکوه مقـد س، تـــرا درود ای بـیشـــه ی بهــشـت خــدایی ترا ســلام ای ســنگ! ای تـجـسـم روح لـطـیـــف گل در آ سـمان ســتـاره و در بیـکــران خـــــدا ای شـاهـکار د سـت بشــر درطی قــــرون آن ســالهـای ســبـز خــدا یـاد شـان بـخــیر صد پادشـاه ز روی ارادت هـمی نهـــاد یاد آن زمانـه ایکه به وصـف تـوعـنصـری باران دانــه دانـه به نـاز و نــوازشــــــی یک فـــوج ا ز کــرانه وحــشت فــرارسـید آ مـد گــروه جاهـــل ا وباش وبی خــــــبـر عـمـرت به ســر رسـیـد ایا نـقـش بـیـنظـیر زین کارجاهــلانه شـد اسلام در شـگـفـــت کاری که کرد لشکر جهل و جــنون جـنگ هــرگــز کسی بچـشـم حـقـــارت تــرا ندید ای طالـب، ای کـتــاب جـنــایت بنـــام تــو رفت آنچه رفت برسرت ای سایه ی صبور این کــورازکجاست خودش؟ باکدام چــــشم؟ در خــانه امـان خــدایـی پنـــاه بـجـــــــو آخــر خــدای بشـکندش د ست وپا و سـر غــــیر از خــطاو ظـلـم شـقـاوت طمع مدار ظـلمت گـران به چاه عـقـوبت فـــروفـگـن سـوزد کسی که سـوخـتت ای معـجـز بشــر آن قـامت تنــاور بالـنــده ســـر نـگــــــون ای سـنگ! در عـزای تو من گریه سر کـنم در ماتمی تـو گــریـه کـنــد تابه رسـتخـیز از سـبزه و ستـاره واز ســـاحل کـبــــود بودا به نـقـش سـنگ، در آغـوش تو غنود هر صبـحــدم نسیم نقـاب تو مـی کشـود آوای چـنگ و بربط و نای تو می شـنود خـورشـید وکـوه دره شکـوه تو مـی سـتـود آن روزها کـه قدرت وقـدرتو مـی فــزود درپـیشـگاه شـوکـت و جاهـت سـر سـجود شــعـرو تـرانه وغـــزل ناب مــی ســرود گرد وغـبـار روز شــــبان تـو مـی زد ود با تــوپ وبا طــیاره و با گــرز و باعـمود تـنـد یـسه را شـکسـت وبخاکش فــرونمود در انــفــجار آتـــش و در بـارگـاه
دود بودایـی و مـسـیحی ومـوسـایـی و هـنــــود چـنگـیز خود نکـرد و سـکند ر نکـرده بود ترسـا وگـبـر و هـرمزی و مـومن و یـهود بـودا چه گفـته بـود؟ خود آیا چه کـرده بود؟ از جـور بـی نهـایـت و از ظـلـم بـی حــدود ویـران کــــــند نــگاره و آثار ویــاد بود از قلـب پـرشــقاوت و ازدیـده ی حــــسـود او را که زد به سیـنه ی تـو تیرش آزمود ازخصم بـی فـراسـت و از احــمق عـنـود ای مـالـک سپـیده دم ، ای خـالـق ودود در کوره گاه خـشـم خدا، دیـر یا کـه زود این بـخـتک حــقیر و فــرومـایه سـرفـرود در زیـر آســمـان خـــدا مـثـل تـو
نبـود آمـویـه و فـرات وهـریـوا و زنــده رود
سروده از روانشاد بیرنگ کوهدامنی |
|
|||
Copyright © 2005-2007 www.khorasanzameen.net |