عشقری، مردی از تبار عاشقان بازگشت برویۀ نخست

 

 

زنده باشی  یار من  آیینه وارم  ساختی

پارساو صوفی و شب زنده دارم ساختی 

 

عشقری عاشق وارسته و شاعر شوریده حال

 

به سال 1271 حورشیدی عبدالرحیم خان را خداوند عالم پسری ارزانی فرمود که او را غلام نبی مسمآ کردند. دوستان و اقارب که در مراسم گرد آمده بودند، مقدم او را گرامی داشتند و تولدش را فال نیک انگاشتند و با هم میگفتند: کاین پری رو در جوانی ماه تابان میشود.

راستی گفته ی ایشان به کرسی نشست و آن "پری رو" در جوانی و کهن سالی صوفی وارسته، درویش دور اندیش و مرد صاحب دل و جویندۀ راه وحدت و نیستان «انالحق» و «فی جبتی الاالله» شد. و راه بزرگمرد شعر و عرفان مولانای بلخ را که در مدت مدید رهرو اندک داشت، پیمود و از گرد حوادث مصفا ساخت.

پدر کلان صوفی عشقری از «ده بید سمرقند» به کابل مهاجرت کرده و در بارانۀ کابل مقیم شد. چنانچه عشقری در مورد نام و سکونت خویش فرموده:

 

شنو اول تو از نام و نشانم                        که واقف گردی از شرح و بیانم

غلام نبی بود در اصل نامم                         که  در  بارانۀ   کابل    مقامم

 

همچنان در جای دیگر فرموده:

 

شهرتم باشد اگر چه عشقری کابلی  از بخارای شریف آبا و اجداد من است

 

 صوفی عشقری پنج ساله بود که در سال 1276خورشیدی پدرش را از دست داد و آنگاه که به سن هشت ساله گی رسید، برادر بزرگش غلام جیلانی به عمر بیست و هفت ساله گی در گذشت. مرگ چون هیولای خانمان سوز، صوفی وارستۀ مارا مجال نمی داد و هر آن یکی از وابسته گانش را می ربود و این بار عزیز ترین مونسش را به سال 1280 خورشیدی روندۀ دارالبقا ساخت. آری مرگ اینبار مادرش را در ربود و تا آخر عمر تنها ماند و دست از دار و ندار زندگی شست. چنانچه خود می فرماید:

 

ذال  دنیا را چه خوش گفت عشقری            یک طلاق و دو طلاق و سه طلاق

و یا:

عشقری ما را نگردان در بدر بهر خدا         گوشه یی ویرانه و یک نیمۀ نانم بس است

 

چون صوفی عشقری به حد رشد و کمال رسید، مال و متاع، زمین و خانه را در شعله های عشق جانان و راه وصال سوزاند و جز غرفۀ محقری چیزی برایش نماند، چنانچه خود میفرماید:

 

تجارت پیشۀ ما بود چندی                         بهر جا بود از ما بار و بندی

تمام هستی ما رفت برباد               نصیبم بینوایی بود  او  داد

 

جای دیگر میفرماید:

از گردش زمانه و ادبار روز گار     سوداگر خریطۀ نصوار هم شدم

 

بالاخره صوفی وارستۀ ما با از دست دادن مادیات که خود میخواست، به جهان عرفان و شعرغرق شد و با امواج توفان زای عشق در مسیر زندگی پر جوش و خروش، رهسپار رونده گان راه فلاح و بقا شد و به مدارج عالی نایل آمد. چنانچه خود فرموده است:

 

زنده باشی یار من آیینه وارم ساختی           پارسا و صوفی و شب زنده دارم ساختی

تا نبودم آشنایت ذره از من عار داشت         قطره یی بودم  تو بحر  بیکرانم ساختی

پیر و برنا این زمان آید دعا خواهد ز من     از کمال حسن خود حاجت برآرم ساختی

خام کار افتاده بودم سالها از تنبلی چست و چالاکم نمودی پخته کارم ساختی

همچنان میفرماید:

عمر ها بودم اسیر مشکلات زنده گی           عشق  آسان کرد آخر کار دشوار مرا

جای دیگر به حکم شوخی در عظمت عشق میگوید:

عشق اگر در کار و باراین جهانم میگذاشت               کره مهتاب رفتن پیش من نصوار بود

 

آری صوفی عشقری راه انسانیت و فلاح را برگزید و از دنیا و مزایایش دوری گزید و با آن دکان و متاع ناچیزش ساخت و ترک زندگی مادی و ظواهر فریبندۀ آن گفت. زیرا او فهمیده بود که این دنیا متاع کس مخر و چون حباب روی آب است و نباید فریب این همه ظواهر فریبنده را خورد. چنانچه خود از گردون سفله پرور می نالد:

 

بس که گردون سفله و دون پرور است        وای بر مردی که صاحب جوهر است

 

جایی صوفی عشقری در حالت بسط به بی متاعی دکان خود افتخار میکند:

بر سر بازار هستی سیر عبرت میکنم           بی متاعی ها جلوس رنگ دکانم بس است

و در بیت دیگر که خود حالت قبض روحی دارد از دکان نیز بیزار میشود و میگوید:

این دکان بی متاع آخر سرت را میخورد       عشقری برخیز و بر دار این کمایی خوب نیست

این دکان بی متاع مادی و با متاع معنوی وی همیشه محل مناقشه ماجرا های عشقی و ادبی بوده و ادب دوستان و هنر مندان خریدار متاع کمیاب این دکان بودند، چنانچه خود در این مورد میگوید:

سر این دکانک بی متاع نیم هیچ لحظه یی بی بلا       بمثال  دوله  آسیا  چو  یکی  رود  دگری   رسد

 صوفی عشقری دکان نصوار فروشی را که به سال 1309 ه.ش. گشوده بود پس از یک سال بست و خود عازم هندوستان شد؛ چنانچه خود میگوید:

آرزویم بود که در حج بروم    عازم بنگاله شدم حیف حیف

 

وی مدت سه ماه در اجمیر، پشاور، دهلی و امرتسر به سیر و سیاحت پرداخت و دوباره به کابل آمد. وی از سال 1335 به بعد از شغل قبلی دست کشید و صحافی را پیشه خود ساخت و همچنان به سیر و سیاحت به بخارا، بدخشان، بلخ، ننگرهار، کندهار و هرات پرداخت که این موضوع در اشعارش نیز انعکاس یافته است.

عشقری در عمر بیست و دو ساله گی در سال 1293 ه.ش. نخستین شعر خود را با همین تخلص عشقری تقدیم حلقه هایی ادبی کرد. این شعر به حدی روان و سلیس بود که در اندک زمان از شهرت زیاد بر خوردار شد و همه به شخصیت و کلامش علاقمند شدند.

 

در مورد وجه تسمیۀ وی به "اشقر" و "اشقری" و یا "عشقری" چنین است که میگویند صوفی غلام نبی در خورد سالی نزد ملای مسجد میرفت و کتب دینی را فرا میگرفت. چون جسمأ بزرگ و نیرومند بود و بر همه همسالان خویش در نیرومندی برتری داشت و همیش بر دیگران غالب میشد، ملای مسجد او را بنا بر نیرومندی که داشت اشقر میگفت که با این نام آهسته آهسته در کوی و برزن نیز معروف شد. ولی شیوۀ نگارش کلمۀ "عشقری" در فرهنگهای لغات به (الف) یعنی (اشقر) درست است که معنی (اسپ)را میدهد و (ی) نسبی را بدان اضافه ساخته اند. اما عشقری در تمام اشعار و نوشته هایش تخلص خود را به (ع) یعنی(عشقری) می نویسد و دلیل آن اینست که او می خواهد کلمۀ (عشق) همانطور که از لحاظ کیفیت در سر تا سر وجودش ریشه دوانده از نظر کمیت در ترکیب تخلص نیز باید دخالت داشته باشد. لذا با آوردن حرف (ع) درآغاز تخلص متیقن است که هر سه حرف کلمۀ (عشق) را تصاحب کرده است و گو یا (عشق) از  نظر عشقری در تار و پودش تنیده و در قلب و

نامش خلیده.

سرانجام صوفی بزرگ و خلف راستین مولانای بلخ در نهم سرطان 1358 ه.ش بعد از مریضی که عاید حالش بود روی در نقاب خاک کشید و در "شهدای صالحین" مدفون گردید. انالله و اناالیه راجعون

 

 مآخذ:

 شرح حال و تحلیل اشعار نوشتۀ نیلاب رحیم

دیوان صوفی عشقری نگارش نثار احمد نوری        

کلکسیونهای سالهای(1351_1358)ژوندون            

معاصرین  سخنور تهیه ، تدوین ونگارش مولوی خسته        

فرهنگ معین و فرهنگ دهخدا



عبدالله وفا
3 جنوری 2009
  
  
Copyright © 2005-2009 www.khorasanzameen.net