|
||||
گفتوگو با یعقوب یسنا وحید بکتاش
اروتیک پدیدهاي است کهن اما آنچه که امروز از آن اراده میشود، تجربهای است که با گذشتهاش تفاوت دارد زیرا اروتیک در یونان باستان از یک پدیدهی اسطورهای به نام اروس ناشی میشود و یکی از خدایان یونانی بود که عشق را به میان میآورد اما آنچه که امروز از اروتیک اراده میشود، پدیدهای است ادبی که در غرب رونق یافته است با آن که اعتقاد اسطورهای از آن زدوده شده است باز هم نمیشود جدای از آن اروتیک را درک کرد پس مهم این است که چگونه تجربههای اسطورهای بشر دو باره وارد دریافتها و کنشهای آدمی میشود بنابراین بحثی را در باره اروتیک با یعقوب یسنا در میان انداختیم تا در این گفتوگو راهی به سوی اروتیک گشوده باشیم. وحید بکتاش: پس از رنسانس جنگ بشر با هر چه که در عقل جور در نمیآمد، آغاز شد مگر این جنگ با آغاز دورهی پسامدرن نه تنها که پایان یافت حتا میشود گفت که به شکست رو به رو شد به ویژه در گسترهی فرهنگی آنهم در ادبیات. اسطورهها بار دیگر در هنرها تجدید حیات کردند، در این میان فلمها و داستانها با تخیل اسطورهای به میان آمدند، حتا این تخیل اسطورهای وارد نظریهی علمی نیز شد که منجر به داستانهای علمی- تخیلی شد. همین طور در شعر و داستان پدیدهی دیگر اسطورهای وارد شد بنابراین، داستانها و شعرهای را زیر نام«داستان و شعر اروتیک» در انواع ادبی مشخص کرد، پس این همه را چگونه میشود تعبیر کرد؟ یعقوب یسنا: اگرچه اینجا بحث از اروتیک است آنهم در ادبیات نه در اسطوره، بنابراین به پرداختن در بارهی اروتیک در ادبیات و اروس در اسطوره( که بیانگر پیشینه همین اروتیک در ادبیات هم است) از هم تفاوت دارد. موقعی که ما از اسطورهها نام میبریم در واقع وارد علمی به نام اسطوره شناسی میشویم و همین طور اگر بخواهیم از برگشت اسطورهها در زندگی انسان سخن بگویم، به باور من وارد علم روانشناسی باید شویم. اما به اشاره شما در بارهی عقل و اسطوره باید گفت که باور به عقل و عقلانیت و توجیههای عقلانی شناخت جهان، خود آمیختار هايی از اسطوره، روان شناسی، ادیان و اخلاقهاي تکاملی حامعه است نه پدیدهی مستقل و به ذات در وجود انسان. بنابراین توجیه شناخت عقلانی محض جهان در دوران رنسان یک توجیه محض است و فراتر از یک توجیه بنیادی ندارد، اگر این عقلانیت استوار به بنیادی میبود، امروز ما اگر علوم دیگررا از دست نمیدادیم لااقل ادبیات، روان شناسی، اسطوره شناسی و سینماي سورياليستي و تخيلي را از دست میدادیم. پس باید گفت که اسطورهها، از یک سو از میان نمیرود یعنی دوباره تجدید حیات میکند و از سوی دیگر اسطوره با انسان پیوند دارد به این معنا که انسان تنها موجودی است اسطوره ساز یعنی باز هم انسان اسطورهی جدید میسازد و این که ، این اسطوره چگونه ساخته میشود امری است به روان انسان ارتباط میگیرد بنابراین برخی از واقعیتها را انسان با آن که هر گونه واقعی بودن آن را احساس میکند اما این واقعیت را انکار میکند به طور نمونه همه میدانیم ارنستو چه گوارا کشته شده است مگر این چه گوارای مرده دوباره به سوی آدمیان رجعت میکند و نمیخواهد فراموش شود، در حالی که چه گوارا مرده است و هیچ کنشی از او سر زده نمیتواند پس چرا فراموش نمیشود، کیست که چه گوارا را به سوی ما رجعت میدهد؟ این کسی که چه گوارا را به سوی جهان زنده رجعت میدهد، روان انسان است؛ رواني که واقعیت را انکار میکند و نميپذیرد بنابراین در اینجا است که واقعیتی بار دیگر در حقیقت اسطورهای تجدید حیات میکند. در بارهی اروس که یک خدای یونانی است باید گفت که اروس خدای است که عشق را میآفریند هم در وجود خدایان و هم در وجود آدمیان اگرچه در اسطورههای یونانی از این اسطوره روایتهای متفاوت ارایه شده اما امروز به عنوان خدای عشق شناخته میشود. جلال خالقی مطلق اروس را چنین توصیف میکند: اروس پسر خدای جنگ( زیوس) و خدای زیبایی( آفردویت)، او نوجوانی است زیبا و بالدار با اندام برهنه و تاج از گل سرخ بر سر، دارندهی کمان و ترکش، خسته از زخم تیر و سوخته از آتش عشق، ولی آماده است تا هردم تیر نا پیدای عشق را به سوی خدایان و مردمان رها سازد. اما این اسطورهها یا اسطوره اروس چگونه آنهم در این زمان وارد ادبیات شده است باید گفت، جای اسطورهها در ادبیات و زبان است با آن که برای اسطورهها در یونان و جاهای دیگر دنیا معبدها ساخته شده است مگر این ادبیات است که اسطورهها را از یک جا به جای دیگر میبرد و از یک معنا به معنای دیگر میافکند. زبان نخستین شناخت اسطورهای بشر از جهان است و ادبیات نخستین بیان اسطورهای معنا میباشد، حتا امروز قدرت و کنش اسطورهای در واژهها و زبان حفظ شده است وقتی میگویم: آفتاب برآمد. این یک جمله انشایی نیست بلکه یک جملهی خبری است. آيا میتواند، آفتاب برآید؟ در صورتی که منطق اسطورهای را از آفتاب بگیریم که همان جاندار انگاری است، زیرا ما از یک رب النوع فراموش شده، داریم حرف میزنیم، اگرچه به آن اعتقاد نداریم اما این رب النوع آفتاب، در منطق زبان همچنان، قدرتاش حفظ شده است، در صورتی که حفظ نشده باشد؛ آفتاب نمیتواند برآید بنابراین، برای آفتاب برآمدن، عاقلان جملهی دیگری باید بسازند! و همین طور در امر تاویل جملههای انشایی- ادبی نیز دچار برخورد اسطورهای از معنا استیم حتا بزرگترین بینش فلسفی معاصر یعنی هرمونتیک، مبنای اسطورهای دارد که توسط یونانیان کشف شده بود؛ پیامبری که (هرمنیا) سخن خدایان المپ را به آدمیان میآورد. این هرمنیا را افلاتون خدای سخن و نوشتن میداند یعنی به وجود آوردن گفتار و زبان و خط را به او نسبت میدهد ارستو نیز دلالت و سخن را هرمنیا میداند. این کشف اسطورهای یونانیان، دلیل بر بی ثباتی معنا و نسبی بودن معنا و کثرت معنا است. و همین طور روان شناسی روانکاوانهی فروید هم از یک اسطوره آغاز میشود یعنی عقدهی ادیپوس. وحید بکتاش: آنچه که امروز از اروتیک در ادبیات ما تصور داریم با اروس اسطورهای خدای عشق یونانی چه تفاوتی دارد؟ یعقوب یسنا: فکر میکنم در بارهی اسطوره و اروس اسطورهای اندکی بحث شد و اکنون فقط در بارهی اروتیک میگوییم که شامل چه چیزها میشود: اروتیک چیزی نیست که تنها در ادبیات وجود داشته باشد بلکه به نگاه ما ارتباط دارد، در هرچه میتوان اروتیک را مشاهده کرد. باز هم بهتر است اشاره شود که اروس پدیده اسطورهای جدا از انسان دانسته میشد اما اروتیکی که ما امروز از آن اراده میکنیم یک امر زمینی و واقعیت فزیولوژیکی و بیولوژیکی یعنی ارتباط به زیست شناسی ما میگیرد که روان شاد آن را میتواند تجربه کند. رضا قاسمی که یکی از نویسندگان فارسی زبان است که داستان اروتیک مینویسد، در مصاحبهای با ماه منیر رحیمی در بارهی اروتیک؛ اروتیک را تصویر ژنتیکی انسان میگوید. پس همه اسطورهها بیرون از ما نیست در وجود ما است اما انسانهای پیشین برای هر گرایش و انگیزه بیولوژیکی شان یک دست بیرونی را تصور میکردند که این گرایش ر ا در انسان به وجود میآورد، امروز با پیشرفت دانش زیست شناسی میدانیم که این همه ناشی از نیازمندیهای جسمانی ما بوده، که معنای روانی یافته و بعد هم فرا روانی شده و اسطوره شدهاند. وحید بکتاش: پس چرا ما امروز هم جهانی بیرون از جسم خود داریم با آن که میدانیم عشق یک واقعیت فزیولوژیکی وجود ما است مگر باز هم هنوز مانند یونانیان که در کتاب ضیافت افلاتون در بارهی عشق گفتوگو کردهاند، گفتوگو میکنیم؟ یعقوب یسنا: طوری که گفتیم، اسطوره ارتباط با انسان دارد و انسان است که اسطوره میسازد بنابراین انسان آنچه را که خیلی دوست دارد نمیخواهد آن چیز را در وجود خود بجوید برای هرچه پاکتر جلوه دادن این نیازش، آن را بیرون از خود سراغ میگیرد و از سوی دیگر نیازمندی انسان پایاننمییابد و بنا به این پایان ناپذیری به آرزو و امید تبدیل میشود و جهان روانی را برای انسان ایجاد میکند که این جهان روانی را انسان در ماورای خویش تصور میکند. باز هم ضرورت میبینم که به پاسخی سوال قبلی اشاره کنم این كه تصور ما از اروتیک در ادبیات چیست: زندگی انسان شاید هم خیلی زیبا و معنامند نباشد برای این که نازیبایی زندگی و بی معنایی زندگی را رو پوش زده باشیم، ادبیات را ایجاد کردهایم در کل میشود گفت: ادبیات معنویت بخشیدن به زندگی آدمی است و ادبیات اروتیک: رفتار جنسی انسان را معنویت میبخشد. داکتر خالقی مطلق در سلسله مقاله هایش زیر عنوان تن کامه سرایی در بارهی اروتیک میگوید: اروتیک نه کاملن مانند عشق افلاتونی است و نه صرفن جسمانی و نظربازی جسمانی است بلکه اروتیک و ادبیات اروتیکي معنویت دادن به زیبایی تن و خواهش تن و معنویت بخشیدن به همآغوشی و همخوابگی است. طوری که ما از مردن نفرت داریم بنابراین ادبیات مرگ را ایجاد کردهایم و همین طور انسان از عمل جنسی هم گاهی متنفر میشود و اخلاق عرفانی و نافی تن را ترویج میکند پس ادبیات اروتیک این تنفر را از میان بر میدارد. وحید بکتاش: ادبیات اروتیکی چه تفاوتی با پدیدههای دیگر ادبی دارد و ارایه و به کارگیری زبان در ادبیات اروتیک چگونه است؟ یعقوب یسنا: ادبیات اروتیک از نگاه موضوع عاشقانه و تغزلی است و از نظر به کارگیری و ارایه زبان هم با پدیدههای دیگر ادبی فرق دارد زیرا ادبیات اروتیک میخواهد رفتار جنسی ما را به تصویر بکشد، موقعی را تصور کنید که دارید با کسی مقدمه یک هم آغوشی را فراهم میکنید، در این موقع شما با معشوقه تان همه از صفای عشق میگویید و از واژههای که جنسی محض است پرهیز میکنید بنابراین ادبیات اروتیک هم هیچگاه واژه جنسی محض را به کار نمیگیرد اگر به کار بگیرد از اروتیک بودن میبراید. یک نمونه از فردوسی میآورم آنجا که هم خوابگی تهمینه و رستم را به تصویر میکشد: چو انباز او گشت با او به راز نبود آن شب تیره تا دیر باز چو خورشید روشن زچرخ بلند همی خواست افکند مشکین کمند ز شبنم شد آن غنچه تازه پر ویا حقه لعل شد پر ز در به کام صدف قطره اندر چکید میانش یکی گوهر آمد پدید در اینجا شما میبینید فردوسی نه از نام اندامهای جنسی استفاده کرده است و نه هم از واژههای که به نوعی با واژههای جنسی ارتباط داشته باشد، به کار برده است. واژههای غیر جنسی را چنان بافته است که فضا را اروتیک کرده و همین طور یک بند شعر از قاهانی است که ماه منیر رحیمی چنین نقل کرده است: نرم نرمک نسیم زیر گلون میخزد غبغب این میمکد عارض آن میمزد گیسو این میکشد گردن آن میگزد گه به چمن میچمد گه به سمن میوزد شعری که بیانگر جنسیت شاعر است یعنی ادبیات فمنیستی را نمیتوان اروتیک گفت مثلن این شعر فروغ را: گفتهاند آن زن، زن دیوانه است کز لبانش بوسه آسان میدهد آری، اما بوسه از لبهای او برلبان مردهام جان میدهد اما این شعر فروغ را میتوان اروتیک خواند: لخت شدم تا در آن هوای دل انگیز پیکر خود را به آب چشمه بشویم وسوسه میریخت بر دلم شب خاموش تا غم دل را به گوش چشمه بگویم به هر صورت باید گفت اروتیکگرایی ارتباط میگیرد به تربیت و روان ما یعنی چقدر نسبت به معنای تن، مثبت تربیت شدهایم و چقدر روان ما شاد است یعنی روان ما عاری از محرومیتهای جنسی و بیماریهای سادیستی و نارسیستی باشد. وحید بکتاش: ادبیات اروتیک با ادبیات پرونو و سادیستی و نارسیستی چه تفاوتی دارد؟ یعقوب یسنا: عباس معروفی میگوید: اروتیک تصویر رفتار جنسی است و پرونوگرافی نمایش رفتار جنسی است بنابراین بین اروتیک و پرونوگرافی یک جهان تفاوت است هم از نظر نمایش و هم از نگاه زبان و به کارگیری واژهها. و دیگر این که ادبیات پرونو، و پرونو و سکس در سربستهترین جامعه وجود دارد چنان که روزانه ما و شما در کوچه و بازار خود ادبیات پرونو را میشنویم که به طور دشنام آنهم با یک برداشتی جنستی و دید منفی به جنس؛ مردم آن را به کار میبرد، اما ادبیات اروتیک در جامعهای که روان سالم داشته باشد و باز باشد وجود دارد نه در جامعهی سربسته و نا شاد. سادیسم و نارسیسم، هردو یک بیماری روانی جنسی است که به سادیسم میشود آزار جنسی و خود آزاری جنسی گفت و به نارسیسم هم خود شیفتگی میگویند اما اروتیک، ادبیاتی است که به تن دید مثبت دارد و به خواهش تن معنویت میبخشد. وحید بکتاش: بحث ما در بارهی اروتیک به درازا کشید زیرا مهم بود تا با ادبیات اروتیک آشنا شویم از این روی به فهم خود اروتیک پرداخته شد و آنچه را که میخواستیم یعنی اروتیک چقدر در ادبیات فارسی تجربه شده، به بحثی دیگری ماند.
|
|
|||
Copyright © 2005-2009 www.khorasanzameen.net |