|
||||
حق
مرگ و حق حیات
از آغاز جامعه
انسانی مورد توجه
انسان به ویژه
حاکمان و
قدرتمندان
بوده، یعنی به
این مفهوم که کی
باید زنده
بماند و کی
باید کشته شود.
این حق نه
مربوط به
افراد بوده که
میزیستند بلکه
مربوط به کسی
میشد که حقوق
افراد را به
گونه ای تصاحب
کرده و خودش
را میزان حق
مرگ و حق حیات
برای دیگران
میدانست و با
قهر و غضب این
باورش را
بالای افراد
اجراء میکرد.
به باور جامعه
آنروز این عمل
چهره قانونی
داشت با آنکه
این قانون نه
فراورده ی
حقوقی،
اجتماعی و
زیستی بود، بلکه
از اقتدار
خانواده گی
حاکم سرچشمه
میگرفت و به
نژاد ناب و
برتر خلاصه
میشد که در ناخودآگاه
انسان موقعیت
قانونی
مییافت. این
روابط نژادگی
ارزش خون داشت
و میتوان گفت
که خون مقیاس
تفاوت، برتری
و مرجع حق و قانون
بود که حدود
ازدواج را نیز
همین رابطه ی
خون تعیین
میکرد. حتی
امروز میتوان
چنین باور را
در درون اقوام
و بسا قبیله
ها دید که
خویشتن را
مرجع قانون میدانند
و تقدس شان را
درکرامت خون
شان میجویند.
از این نگاه
حدود ازدواج
شان بخاطر پاکی
خون شان
ونژادگی
قانون، که به
باور شان
دارند، معین
است. این باور
برمیگردد به
قانونگذاری
دوره های کلاسیک
که ناشی میشد
ازنگرش حیات
شناسی بدوی زورآوران
جامعه انسانی
روزگار کهن و
به گونه ی ستم
برجامعه
تحمیل
میگردید که به
هرحرکت حقوقی
افراد پاسخ
مرگ و نیستی
بود. تا اینکه
این باور به
ایدیولوژی و شناخت
اجتماعی
درآمد. یعنی
زورآوران
عاری از
اشتباه، برگزیده
و بی گناه و
مرجع قانون بودند
دربرابر مردم
گناهکار، متزلزل،
ناقبول و همیشه
در اشتباه. از
این لحاظ باید
حق حیات و حق
مرگ شان را همین
زورمندان
شایسته جاری
میکرند.
بالاخره این
روال قانونی
شد و درطی سده
های متمادی
ادامه یافت.
سخن دراین است
که قانون باید
چگونه باشد؟ و
درایجاد آن
کیها نقش
داشته باشند؟
قانون ایکه
فرآورده ی حق
و حقوق نیست
چگونه حق حیات
و حق مرگ ما را
تأمین میکند؟
مقصد از
پرسشها این
است که دیده
شود قانون تا
چه اندازه
زاده ی حق و
حقوق جمعی و
فردی است و به
چه پیمانه
حقوق مردم در
قانون تبارز یافته
و حدود حق تا
چه اندازه
واقعی و حقیقی
محدود شده و
همچنین مردم
تا کدام
اندازه حقوق و
نفع همگانی را
در سیستم
قانون می
یابند؟ به
باور فوکو (حق) زندگی
بدن ،سلامت
،سعادت و ارضای
نیازها (حق) بازیافتن
آن چه هستیم و
تمام آنچه
میتوانیم باشیم
(ورای تمام
سزکوب ها یا "از
خود بیگانگی
ها") همان "حق" ایکه
برای نظام
حقوقی کلاسیک
کاملاً
غیرقابل فهم
بود. درست
است که نظام
حقوقی امروز و
دیروز خیلی
متفاوت اند زیرا
در نظام حقوق
کلاسیک حق و
قدرت متمرکز و
دراختیار یک
شخص (حاکم) بود
اما درنظام
حقوقی متمدن و
مدرن امروز حق
وقدرت هردو
پراگنده اند
که برمیگردد
به تمام افراد
جامعه با آنکه
سیاست برای
کنترول و
مهارش نقش اساسی
را بازی میکند. باید
گفت که قانون
گذاری نوین
انسان را نه
به سوی مرگ
بلکه به سوی
حیات سوق
میدهد و
میکوشد حق
حیات را
درجامعه
تأمین کند
یعنی با این
روش از مرگ (کشتن)
کاسته باشد،
به این مفهوم
که میخواهد حق
حیات مخرفان
حقوقی را نیز
تأمین کند و دوباره
به جامعه به
حیث یک انسان
سیستم-باور و جامعه-ساز
تقدیم کند.
دراینجاست که
حق مرگ و حق
حیات به قضاوت
و عدالت مدرن
جا خالی میکند.
دراین کوتاه نوشته
به قانون
وحاکمیت
قانون ازدید
فلسفی، سیاسی هابز
برای اینکه
قانون پیاده
شود حق تأمین
حیات و آزادی
همگانی را
میخواهد به
شخص ثالث انتقال
دهد که این
شخص عبارت است
از حاکم (سلطان).
به باور او
درصورت
انتقال ندادن
این حق به پادشاه،
وضعیت زندگی
وضعیت طبیعی
است که هرکس
درچونین
وضعیت دفاع از
زندگی خود به
قیمت مرگ
دیگران، از آن
برخوردار است.
عقاید هابزبه
عقاید سیاسی ماکیاولی
درباره انسان
و حکومت
تقریباً
همگون است مگر
هابزنسبت به
مکیاولی
نظریات
حقوقی، سیاسی
پیشتازانه
تری دارد. هابز
کتاب لویاتون
را وقتی نوشت
که کشور انگلیس
حکومت جمهوری
داشت ،جنگ که
بین سلطنت
طلبان و
مجلسیان
درگرفت
درنتیجه
مجلسیان
پیروز شدند و
سلطنت طلبان
به شکست مواجه
شدچارلزنیز به
اعدام رسید (1649) . هابز
با ینکه
طرفدار سلطنت
بود ولی سیاست
را بخشی از
طبیعت
نمیدانست.
باورداشت که
ما انسان ها
استیم که
ترتیبات سیاست
و قانون را
برقرارمیکنیم
یعنی هابز
باورداشت که
قوانین از پیش
وجود ندارند
بلکه انسان
هاستند که
قوانین و
حکومت را
بنابه پیمان و
قرارداد به
وجود مییاورند
وقتی که هابز
این نظر را
ارایه کرد کلیسا
و اکثر از
مردم بدین
باوربودند که
قدرت پادشاهان
حق خدادادی
است که
ایرانیان به
این باور فره
ایزدی
میگفتند و
عربها این
باور را ذلاالله
میدانستند.
کلیسا و مردم
آن روزگار
سیاست را بخش
از طبیعت
میدانستند و
قدرت پادشاهان
را نیز امر
طبیعی
میدانستند از
این نگاه اکثر
مردم و کلیسا
ازهابز
روگردان شدند
و این نظرهابز
را مخالف دین
عیسویت
دانستند. هابز
با آنکه
طرفدار نظام
سلطنت بود
ناگزیر شد که
بانظام ضد
سلطنتی کنار
بیاید. هابز
درباره زنان
نظرقابل توجه
داشت که نسبت به
زمان اش خیلی
پیش تازانه و
از ارزش خاص
برخوردار است.
او حقوق زنان
و مردان را
درنظام طبیعت
برابر میدانست.
باور داشت که
این طبیعت
نیست که زنان
را درعرصه
زندگی از حقوق
شان محروم
کرده و منزوی
ساخته بلکه
نظام اجتماعی
ساخته مردان
است که درحق زنان
چونین ستم را
روا میدارد که
خیلی به آرای
فیمینستی منابع: 1- اراده به
دانستن، میشل
فوکو، ترجمه
ترجمه نیکو
سرخوش، افشین
جهاد ندیده نشرنی
چاپ اول سال 1384. 2- لیبرالیسم،
جان
گری،ترجمه
محمد سا
وجی،تهران
وزارت امور
خارجه مرکز
چاپ
وانتشارات
سال 1381. 3- ششمین
برنامه
ازتاریخ
فلسفه سیاسی
درغرب،نشر
رادیو بی بی
سی سال 1383. 4- توماس
هابز وضع
طبیعی، خیام عباس،
ماهنامه
آفتاب. |
|
|||
Copyright © 2005-2006 www.khorasanzameen.net |