دُگماتیزم یا جَزم اندیشی ما

بازگشت برویۀ نخست

نویسنده: حسن نراقی
برگرفت از مجله ی بخارا

گر از بسيط زمين عقل منعدم گردد

به خود گمان نبرد هيچكس كه نادانم‏

در واژه‏ نامه‏هاى فارسى در معنى "جَزْم" آمده است: استوار، بى‏تغيير و در ادامه و در تعريف "جزم‏انديش" آورده‏اند: داراى گرايش به‏انديشه‏هاى قطعى و تغييرناپذير - داراى عادت به پافشارى بر باورها و عقيده‏هاى از پيش پذيرفته و بى‏اعتنا به دلايلى كه نادرستى آنها رااثبات مى‏كند. و به تعريف ديگر "جزم‏انديشى" عبارتست از بينش يا اصول فكرى مبتنى بر باورهاى ثابت نشده امّا مورد قبول گرفته... ومن سوژه اين شماره را به هر دليلى كه شما فكر كنيد، ترجيح دادم كه به اين موضوع اختصاص دهم تا اندكى همين تعاريف ظاهراً مفهوم‏و ساده را به اتفاق بررسى كنيم، كه چه صفت مذموم و مخرّبى است اين صفت و چه آفتى است كه اگر توانست استيلاى خود را بر فكر ومغز شخص، يا فرقى نمى‏كند گروه، فرقه، و يا جامعه‏اى عملى سازد و استدلال و منطق را به سُخره بگيرد از آن فرقه و يا قبيله آثارى جزتشبيه آن به مزرعه‏اى ملخزده باقى نمى‏ماند. و از اولين آثار اين آفت‏زدگى ظهور شيفتگى بيش از حدى است در صاحب فكر و ايجادچنان باورى بدون كوچكترين شك و شبهه‏اى كه اين باورها بر پايه‏هاى بدون چون و چراى عقلى استوار گشته است. و در اين حالتست‏كه چشم مى‏بيند بدون آنكه ببيند و گوش‏مى‏شنود بدون آنكه شنفتى در كار باشد. از "برنارد شاو" نقل مى‏كنند كه انسان‏هاى معمولاً گله‏مند در تنها موردى كه از خالق خودشكوه‏اى ندارند همانا تقسيم عقل است! اين يعنى اين كه از دانسته‏هاى خود، از باورهاى خود و از درك خود راضى‏اند، يعنى به آن عشق‏مى‏ورزند! و حاضر نيستند به راحتى از آن دست بكشند... و به اين مى‏گويم، بيمارى. از نوع بيمارى‏هايى كه كم و بيش در تمامى طول‏تاريخ و تقريباً در تمامى جوامع بشرى هم به وفور يافت مى‏شود. البته شدت و ضعف هم دارد در بعضى جوامع كمتر و در بعضى ازكشورهاى عقب افتاده يك كمى بيشتر.

به ياد مى‏آورم و شايد اكثر شماها هم به ياد بياوريد كه حدود بيست سال پيش يك ديوانه عقل در رفته‏اى كه توانسته بود نهصد پيروكم عقلتر از خودش دست و پا كند در يك پارك عمومى در يكى از ايالت‏هاى شرقى امريكا همه را منجمله خودش را در يك حالت‏شيفتگى وادار به خودكشى دست جمعى كرد بنابراين ابتلا به بيمارى دگماتيسم نه داخل دارد نه خارج و نه قديم دارد نه جديد و نه قطعاًجوامع پيشرفته و پس رفته... معروف است حسن صباح به هنگامى كه خليفه بغداد سفيرى را براى تذكر و تمكين به نزد وى فرستاده بوددر حال مذاكره با اشاره دست به سرباز نگون‏بختى كه در حال عبور بود امر كرد تا خود را از بالاى ديوار مرتفع قلعه به پايين بيندازد وسرباز بدون اين كه چند و چونى كند و خمى به ابرو بياورد خود را در مقابل چشمان حيرت‏زده سفير به پايين پرتاب كرد... تعجّب نكنيددليلش بسيار واضح است باورهاى غلط از مدّت‏ها در مغز وى به حد كافى اشباع شده بود و فقط به همين يك اشاره كوتاه صباح نيازداشت تا خود را به ظهور برساند به نظر من هيچ اسلحه‏اى خطرناك‏تر از باور اشباع شده غلط نيست. در تاريخ نمونه‏هاى فراوانى از اين‏دست داريم هيتلر اگر باورش نشده بود كه نژاد آلمانى برترين است و بقيه بايد كه فرودستى اين‏ها را بكند مطمئناً هرگز داراى چنين قدرت‏مخربى نمى‏شد كه نيمه بزرگ دنيا را اين چنين به آتش و خون بكشد!.

من در اين شك ندارم كه او واقعاً به راهى كه مى‏رفت ايمان داشت يعنى باورش شده بود به‏اين مى‏گويم نوع اعتقادىِ واقعاً پليدِ دگماتيسم.

سالنامه دنيا و مرحوم عبدالكريم طباطبائى مدير آن را بسيارى از خوانندگان به ياد و يا به‏جاى مى‏آورند. ايشان خاطراتى از يك سفر مطبوعاتى گروهى به اتحاد جماهير شوروى را درسالنامه 1346 نقل مى‏كنند كه مرورى بر آن نمونه كاملى از پيش داورى‏هايى كه ذكر آن گذشت‏به دست مى‏دهد.

يكى از متدهاى چشم پزشكان روسىِ جلوگيرى از استعمال عينك براى كسانى است كه نيازبه آن دارند و مجبورند عينك نمره‏دار بزنند.

چشم پزشكان بعد از سال‏ها مطالعه چند ماه قبل به اين نتيجه رسيدند كه استعمال عينك‏ضرورى نيست و براى آزمايش شهر كورسكى را كه اتفاقاً داراى بيماران چشمى فراوانى بودانتخاب كردند. نخست تمام عينكى‏هاى شهر را به انستيتو چشم‏پزشكى كورسكى دعوت كردندو پس از معاينه و تجويز داروهاى لازم عينك‏هاى آنها را برداشتند و در عرض چند روز تمام‏بيماران معالجه شدند! به حدى كه در تمامى شهر اگر يك نفر عينك استعمال مى‏كرد مأمورين‏موظف بودند بلافاصله او را جلب و تحويل... پرفسور شمس چشم پزشك معروف ايران كه‏جزء همراهان بود خيلى ميل داشت كه از اين متد چشم پزشكان شوروى آگاهى يابد ولى‏روس‏ها گفتند مادام كه اين متد در سراسر شوروى عموميّت پيدا نكند نمى‏توانيم آن را دردسترس ديگران قرار بدهيم! و بالاخره شاهد بوديم كه عاقبت اين همه پيشرفت حيرت‏انگيز،علمى و اقتصادى و هكذا نظامى به كجا كشيد؟ ياد برتولت برشت به خير كه گفت: عده‏اى رابراى هميشه و همگان را براى مدتى مى‏توان فريفت ولى همگان را براى هميشه هرگز...

با جوان فرهيخته و واقعاً پاك نهادى كه مشغول گذراندن دوره دكتراى خود در يكى ازدانشگاه‏هاى امريكا بود و تمايلات "رفيق" پسندانه‏اى را به صورت ارثى و نه اكتسابى با خودحمل مى‏كرد درباره محدوديت‏هاى حزبى صحبت مى‏كردم كه حزب و حزب‏گرايى هر خاصيت‏خوبى را هم داشته باشد كه دارد اين عيب را دارد كه از يك محدوده معينى بيشتر اجازه جولان‏فكرى به تو نمى‏دهد و عملاً جلو رشد ذهنى‏ات را مى‏گيرد. مى‏گفت: اين را قبول دارم ولى اين‏فرمول كه شامل هر حزبى نمى‏شود. يعنى متوجه شدم كه بلافاصله حزب مورد علاقه‏اش را جدامى‏كند. يعنى اين جوان در اوج منطقى بودن، با آن شيفتگى كه توضيحش را قبلاً ارائه كردم قاعده‏را مى‏پذيرد ولى بلافاصله آن قسمت مورد ستايشش را استثناء مى‏كند... جزم‏انديشى يعنى‏همين "جزم‏انديشى" يعنى اين كه خانمى ميانسال آنچنان مسحور افكار خودش باشد كه براى‏اعتراض به دستگيرى چند روزه مسئولش يا به قول خودش رهبرش با آن سوابقى كه به هر حال‏مورد پذيرش بسيارى نيست خودش را روز روشن در وسط خيابان‏هاى پاريس آتش بزند. اين‏ديگر تظاهر و نفاق نيست براى "فدا" كارى از اين بيشتر ديگر چه مى‏خواهيد؟ ولى آيا اين‏فداكارى بر پايه عقلى است؟ و يا تصميم يك انسان مبتلا به "دگماتيسم" است كه محال است به‏اين سادگى‏ها عوض شود. شايد باور كردنش مشكل باشد به يكى از همين مبتلايان به اصطلاح‏چپ قديمى پيشنهاد كتابى را دادم كه شايد تعديلى در او ايجاد كند. با تمامى فرهنگى بودنش ودانش تخصصى‏اش كه به هر حال مايه مباهات جامعه است با صراحت گفت كه ما هر كتابى رانمى‏خوانيم. ببينيد واقعاً انجماد جريان فكرى و يا به‏عبارتى فكر را فقط در يك كانال مشخص ازچندين دهه پيش هدايت كردن از انسانى به معنى واقعى والا چه چيز ديگرى را باقى گذاشته؟اين‏ها حتى در غرب ستيزى و امريكايى ستيزى ايشان هم سبك از پيش طراحى شده‏اى را اعمال‏مى‏كند. يك مشت انتسابات تكرارى به حق و يا ناحق، يك مشت شعارهاى توأم با بد وبيراه‏هاى كليشه‏اى واقعاً رنگ و رو رفته آدمى واقعاً خسته مى‏شود؛ بس است ديگر، دست‏برداريد. الآن حدود شش دهه است كه خودشان را مشغول كرده‏اند با يك مقدار اصطلاحاًتعاريف، ضدامپرياليستى، مكرّر - فرسوده كه چه چيز را ثابت كنند؟ خودشان هم اكثراًنمى‏دانند. چون اگر مقدورشان شود عليرغم تمام اين حرف‏ها هم براى تحقيقات و هم احتمالاًبراى تعطيلات بلافاصله راهى همين كشورهاى امپرياليستى مى‏شوند. ولى همان "جزم‏انديشى"و افكار كليشه‏اى منجمد و شكل گرفته اجازه نمى‏دهد كه توجه كنند، امروزه جهان صنعتى غرب‏به ويژه امريكا ديگر مسأله‏اش از امپرياليست بودن گذشته است. امريكاى امروزه تصميم جدى‏گرفته تا دوره جديد "امپراطورى" سازى را تجربه كند. تجديد حيات برده‏دارىِ علمى و عَملى راشروع كرده شما كجاى كاريد؟

اگر مى‏خواهيد دشمنى كنيد برويد دقيقاً به جاى اين كه فحاشى كنيد. مطالعه كنيد و به ببينيدكه در همان امريكا جوان با هر گونه استعدادى فقط تا مرز خطى كه از قبل برايش ترسيم كرده‏اندمى‏تواند جلو بيايد. و ارزشش دقيقاً تا حدى است كه بازدهى‏اش براى سيستم آن را معيّن مى‏كندو نه بيشتر. برويد و ببيند سقوط انسانيت را تا مرحله ابزار بودن و درست بسان عضوى ازگله‏هاى بزرگ و مرفه انسانى بودن تا به كجاها كه گسترش نداده‏اند؟ و چشمهايتان را باز كنيد وببينيد و دريابيد كه همين امروزه اين جهان غرب چقدر نابسامانى دارد؟ چقدر استيصال دارد و ازهمه مهمتر چقدر سرگشتگى روحى دارد. و آن وقت اگر اين نقاط ضعف را به دقت بررسى كرديدو در مقابل نيروى عظيم غيرقابلش را هم پذيرفتيد تازه امكاناً كه نه قطعاً راه و چاره‏هاى عملى ودرست را براى حفظ منافعمان براى حفظ هويتمان و براى حفظ استقلالمان پيدا خواهيم كرد نه‏اين كه فقط به اين بسنده كنم كه اگر اين طرف و آن طرف دنيا چهار نفر در خيابان بر عليه امريكاتظاهرات كردند، برق‏شان قطع شد. دو جا هوشان كردند، شادى كنم و تصور كنم كه كار تمام‏است. اين‏ها فقط بازى‏هاى كودكانه و دلشادى‏هاى كاذب است...

اين‏ها همان محاسبات سرا پا غلط و عدم شناخت صحيح است كه همه‏اش ريشه در همان"جزم‏انديشى" دارد ولاغير.... و تازه يادمان نرود كه اين شيفتگى و دگماتيسم يك روى خطرناك‏ديگر هم دارد كه عليرغم "محو شدن"ها اگر به هر دليلى تكرار مى‏كنم به هر دليلى انسان دگم آن‏طرف مرز فكريش رفت و آن را زير پا گذاشت آن‏چنان از طرف ديگر غش مى‏كند كه به قول‏معروف شمر هم جلودارش نيست.

يادم مى‏آيد در آن سال‏هاى نه چندان نزديك با مردى متين و مذهبى ميانسالى آشنا شدم كه‏گويا به دليل چرخش زمانه مغازه عطاريش را در يكى از شهرستانها رها كرده بود و با اين استدلال‏كه به او گفته بودند تكليف است، و يا شايد هم خودش احساس خود مكلف‏بينى كرده بود آمد ودر رأس يك شركت بزرگ چند صد نفرى قرار گرفت شد مدير ارشد. با چند و چونش اصلاً كارى‏ندارم، ولى حادثه‏اى را كه مى‏خواهم شرح بدهم و خودم هم هيچوقت يادم نمى‏رود، اين كه ازقضاى روزگار اين مرد را براى اولين بار به عنوان سرپرست يك هيئت مديريتى براى مدت‏كوتاهى به مأموريت ادارى يك كشور اروپايى فرستادند. چشمتان روز بد نبيند كه به هنگام‏بازگشت واقعاً دردناك بود كه اين بى‏گناه بى‏نوا در عرض فقط چند روز اين چنين زير و زبر شده‏بود. تمامى افكارش را كه ده‏ها سال آن‏ها را فقط به صورت جزمى و نه استدلالى پذيرفته و باآنها زندگى كرده بود، همه را به يكباره زير سؤال برده بود. همه چيزش را به هم ريخته بودند،خُردش كرده بودند و ما هم به جاى سرزنش كردن يادمان نرود كه تازه اينگونه آدم‏ها از نوع‏انسان‏هاى صادق و ساده‏اى هستند كه قدرت كتمان افكارشان را ندارند، و الاّ كم نداشتيم از همين‏فرهيختگانى! كه به ديار دوستان رفتند و ديدند آنچه كه باورشان نمى‏شد، ولى به روى خودشان‏نياوردند تا مبادا مانع شوند كه آيندگان و نسل‏هاى بعدى به همان راه كشيده نشوند. به خاطرات‏پراكنده شيفتگان چندين سال گذشته اردوگاه چپ كه اضطراً به بهشت موعود! پناهنده شدندنگاهى بيفكنيد. مگر اين نگون‏بخت‏ها به هنگامى كه مرزهاى كشور را پشت سر مى‏گذاشتندحتى يكى در صد در مخيله‏شان مى‏گنجيد كه ممكن است به چنين روزى بيفتند.؟ آيا به خيالشان‏هم خطور مى‏كرد؟ به بخش كوتاهى از يكى از عناصر صادق يكى از جريانات چپ توجه كنيد:

"رفقاى توده‏اى داشتيم كه پس از عبور از مرز آن‏ها را روانه زندان و اردوگاه‏هاى كار اجبارى‏كردند. امّا بعد از گذشت يكسال و نيم در زندان و شكنجه روحى و جسمى، هنوز در اردوگاه به‏دور از چشم مأموران جلسه حزبى مى‏گذاشتند و در اين جلسات به اين نتيجه مى‏رسيدند كه‏بى‏شك مقامات شوروى دارند اعتقاد و استحكام آن‏ها را آزمايش مى‏كنند!"(1) - ببينيد كه عمق ‏فاجعه دگماتيسم تا به كجاها كه نمى‏رود؟ - در واقع اين مادر شكنجه‏هاست كه تو عاشق نظامى‏باشى و در عين حال زندانى همان نظام لعنتى يعنى كه زندان در زندان...

والسلام‏


1) خانه دائى يوسف، نشر قطره، ص 96.

 

  
  
Copyright © 2005-2006 www.khorasanzameen.net