بدخشی و استراتیژی مسئلۀ ملی و تباری در افغانستان بازگشت برویۀ نخست

تذکر: موضوع موردنظریک بحث تحقیقی میباشد، اما بافرارسیدن سی مین سالروز شهادت محمد طاهر بدخشی لازم دیدم تا قسمتی ازین بحث ناتمام را بدست نشر بسپارم که امید خواننده گان عزیزبرنارسایی آن خرده نگیرند.

 

هشت عقرب سال1388 برابربا(30 اکتبر2009)مصادفست به سی مین سال شهادت محمد طاهربدخشی، ابرمرد سیاست وفرهنگ، جامعه شناس، استراتیژیست سیاسی، آسیب شناس درمناسبات تباری افغانستان، مبارز نستوه راه آزادی ومنادی عدالت ملی و اجتماعی درافغانستان، که بدست خفاشان رژیم طرازفاشیستی(تره کی- امین) در8عقرب سال1358 بصورت غیر قانونی  بجوخه اعدام سپرده شدو به شهادت رسانیده شد.

بدخشی که ازکودکی تاجوانی در دبستان تصوف ومعرفت اسلامی آموخت، وبامطالعه پرشتاب به مسایل تاریخ وفرهنگ با دماغ مشحون ازمعرفت ملی واسلامی به محیط دانشگاه و سیاست روی آورد، استقامت کار سیاسی خودرادرجهت حفظ ونگهداشت ورشد واعتلای تاریخ وفرهنگ پرافتخارسرزمین "آریانا" و"خراسان بزرگ" که حق پاسداشت آن رابهمه ریزه خواران خوان علم و فرهنگ وجانبداران هویت ملی و سیاست همزیستی، همگرایی وهمدیگرپذیری سیاسی تاکید میکرد، وهمچنان دفاع ازمظلومان وبرهنه پایان تاریخ که سازنده گان واقعی چرخشهاوتحولات هستی ساز درنیل بسوی برپایی دیگرگونیهای اجتماعی، اقتصادی وسیاسی میباشند، هماهنگ ساخت. اوازکودکی تادم مرگ چون سیماب متحول وبیقرار بود وبرای وصل نمودن افراد خبیر درحلقه دفاع ازمنافع ملی وتاریخی مردم افغانستان تلاش نمود.

نخستين گروه از جوانان و روشنفکران و شخصيتهای که درمیانه دهه های (سییم- چهلم) همين سده يکجا با بدخشی در جهت راه اندازی نهضت "آباد خواهان ميهن" باشتراک روشنفکران محيطی در بدخشان چون عبدالروف ضیازاده ، عبدالعزيز کوشانی، شمس الدين ذکی، عبدالغفور سوزن، عبدالرحيم زرگر و ضياءالدین حافظی پرداختند. آنهاسالهای بعدترباتوسعه ساحه فعالیت سیاسی خود اين حلقه را در سطح روشنفکران تخارستان(قطغن) و شمال کشور توسعه بخشيدند و "سازمان ضياييان  ماورای هندوکش" را  با اشتراک شخصیتهای چون: محمد هاشم واسوخت ، حاجی عين الدين عينی ، وکلای بدخشان و تخار، داکتر صادق برنا، رضوانقل تمنا، سلام تاشقرغانی، حفیظ الله سيرت تالقانی ودیگران تاسيس نمود.

بدخشی درزادگاهش بدخشان علاوه بر درس و تعليم مکتبی و مدرسه ای پای آموزش مير عبدالکريم حسينی نويسنده کتاب "بهار بدخشان" نشست، و در کابل عرفان اسلامی و تصوف را نزد شاعر فرهيخته و صوفی وارسته حاجی غلام سرور دهقان کابلی آموخت، وبا شخصیتهای چون صلاح الدین سلجوقی، سید بهاءالدین مجروح، مولانا محمد سلیم طغرای راغی، محمد اسماعیل مبلغ، سید اسماعیل بلخی وحلقات فلسفی، تصوفی، سیاسی وفرهنگی تماسهای روزمره داشت. دکتر کامل بیک زاده "درشناخت شخصیف فلسفی  محمد طاهربدخشی" عقیده دارد که پشتوانه فلسفی اورادرجوانی میراث عرفانی متفکران اسلام، فلسفه مشاء وفیلسوفان معاصر شرق وغرب تشکیل میداد، جنبه عای علمی، فرهنگی ، سیاسی وعرفانی وحزبی وغیره تابع شخصیت او بودند".(1 )

بدخشی پس از سال 1339 در کابل با تعدادی ازشخصيتهاي سیاسی وفرهنگی در جهت پيريزی نهضت سیاسی دموکراتيک تلاش کرده اند. اینها عبارتند از: روانشاد مير غلام محمد غبار، مولانا خال محمد خسته، علی محمد زهما، محمد صديق روهی، عبدالرحمن محمودی، محمد کريم نزيهی جلوه، رضوانقل تمنا، داکتر برنا آصفی، نورمحمد تره کی، ببرک کارمل و سايرين.          

محمد طاهربدخشی که خود ازاساسگذاران جمعیت دموکراتیک خلق در(11جدی سال1343) بود، بنا بر ظهورتمایلات شوینستی و افکار عظمت طلبانه دروجودرهبران حزب دموکراتیک خلق وبروزاختلافات وچند دستگیهای غیر اصولی  وانشعاب آنها به دسته های "خلق" و"پرچم"،  با محاسبه ايکه داشت، ترجيح داد تا مدتی با تره کی باقی بمانند، زيرا به نظرمیرسد که  ماندن او با تره کی بحيث يک روشنفکر پشتون دهاتی از لحاظ ترکيب قومی بيشتر اهميت سیاسی داشت، تا قرار گرفتن در کنار کارمل در نقش روشنفکر  شهری غير پشتون. او با تشديد اختلافات جناحی غير اصولی که امکانات تفاهم را در بين آنان ناممکن ساخت. سر انجام با هردو گروه مقاطعه نموده و در ماه اسد 1347با عده ای از همباورانش به تشکيل  "محفل انتظار" پرداخت. نخستين کسانيکه با تشکيل محفل انتظار در کنار بدخشی ايستادند اينهابوده اند: مولوی بحرالدين باعث، ظهورالله ظهوری، محمد بخش فلک، انجنير عبدالباری معدنچی، خليل الله رستاقی، محمد حسن رستاقی، استاد فخرالدين، بابه صاحب توفان، انجنير عبدالرشيد فرخاری، عبدالقدوس پيانچی، استاد جمشيد خاوری، اکبر کارگر، انجنير محمد هاشم و ديگران. اين محفل در برج اسد 1347 در شهر کابل داير گرديد.

بگفته ظهورالله ظهوری یکتن ازاشتراک کننده گان محفل انتظاردرکنفرانس قندزدرسال1350 "طاهربدخشی باجمعبندی ازکارمجلس نکاتی را بمثابه خطوط عمده مرامنامه محفل انتظار استخراج نمود، که سنگپایه کارآینده(س.ا.ز.ا.)قرارگرفت. این خطوط عبارت ازده ماده بود که بنام "ده سال مطالعه وعمل" شهرت داشت، ماده هشتم آن مربوط به مسئله ملی میباشد. بعد ازآن آمده است "طرح علمی واصولی حل مسئله ملی دربرنامه حزب سرتاسری آینده درنظر گرفته شود.(2 )

بدخشی ده سال ديگر جريان محفل انتظار را رهبری کرد، اما نخواست آنرا به سازمان سياسی خاصی تبديل نمايد. زیرااو اعتقاد داشت که تاسيس و اعلام سازمان سياسی که تمامیت حدودکار سیاسی وبرناموی اورا مشخص نماید، درراه اندازی کار های سیاسی آينده محدوديتی ايجاد ميکند تا به ساختار حزب سرتاسری یا جبهه سياسی فراگير بپردازد. هرگاه چنين جبهه ای ايجاد ميگرديد، محفل انتظار ميتوانست يکی از حلقات فعال  درتشکيل آن باشد. از آن ببعد بدخشی نه بحيث عمله سياسی دنباله رو به شيوه تره کی و کارمل، بلکه همچون عامل سیاسی، متفکر ونظریه پرداز مستقل به جمع بندی آموزشهای سياسی خود پرداخت.  اونخستين مظاهرات خيابانی دانشجویان وزحمتکشان شهرکابل موسوم به "سوم عقرب" را در سال 1344 رهبری نمود وبزندان رفت.

بدخشی درصحنه سیاسی هرچند باموضعگیریهای خشن رژیم بسراقتداروقت ورقبای سیاسیش ازرژیم سلطنت محمد ظاهر شاه تانظام جمهوری محمد داودخان مواجه بود، امابادریافتهای ژرف ازمسایل کلی وبنیادی جامعه درمناسبات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی واقتصادی درپیوند با مسایل ملی وتباری افغانستان، بالای نسل روشنفکرزمانش  ونسلهای جوان آینده تاثیرگذارشد ودرتاریخ مبارزات سیاسی وملی ماندگارگردید.

راه اندازی کارفعال درجبهه سیاسی روشنفکری ودانشگاهی شهری وهمزمان تربیت سیاسی وآگاهیبخش طبقات پایینی جامعه درروستهای دورافتاده کشور، بزودی نظام بسر اقتدار ورقبای سیاسی اورادچارعصبیتهای روانی نمود تا آنها بادرک ازعواقب وپیامدهای اندیشه بدخشی جبهه مقابله دربرابراوراجدی بگیرند. ازین رو بابکارگرفتن وگماشتن عناصرمزدوردرسازمان سیاسی بدخشی، ازیکسوآن رادچاردودسته گی بنامهای "سازا" و"سفزا" نمودند، واز سوی دیگرباطرح دسیسه های محیل سیاسی اورابا جمعی از همرزمانش درچند مرحله روانه سلولهای تک فردی زندان نمودند، تاسرانجام پس ازراه اندازی کودتای "هفت گاو"بدخشی رابا چهار هزار نفرازهمرزمان وشاگردان سیاسیش در زندانها وپولیگونهای رژیم خون آشام فاشیستی به جوخه اعدام سپردند(انا لله وانا الیه راجعون- روح شان شاد).   

بدخشی در راستای "مبارزه علیه ستم ملی وطبقاتی"، "حل دموکراتیک مسئله ملی برپایه ایجاد نظام فدرال"، "مبارزه علیه هویت زدایی" حلقات فاشیستی، استراتیژی بیطرفی افغانستان درمقیاس کشورهای بزرگ منطقه وجهان بنام "سیاست عدم دنباله روی"، برخورد مسئولانه واستراتیژیک باارزشهای "دین مبین اسلام"، تشکیل "جبهه فراگیر سیاسی" بخاطرانسجام وهمسویی فعالیت نیروهای سیاسی و ملی درمبارزه علیه مظاهر نفاق، عقبمانده گی، استبداد داخلی واستعمارخارجی،  طرحها وراهکارهای راعنوان نمود، وتاجاییکه درحیات خودش مقدور بودند بدان افاده ومضون  حیاتی بخشید، وخودبیباکانه درراه تمثیل و ترسیم باور واعتقاد راستین خویش به واقعیتهای سرسخت جامعه نامتجانس افغانستان تن به مرگ وقربانی داد، وچون پاتریس لوممبا اواز زندگی چشم بست تا چشم مارا درعبورناگزیرازسنگلاخ هستی باز نماید.

حال پس ازگذشت سی سال ازشهادت پرشکوه بدخشی وراهیان مکتب ایثاراو، تحولات فراوان سیاسی ونظامی درجغرافیای که چارچوب عینیتهای فکری وذهنی اوراتشکیل میداد، بوقوع پیوسته است. ازپیمانهای نظامی "وارسا" و"ناتو"تاحضورفزیکی ونظامی دوابرقدرت بزرگ جهان مثل " اتحادشوروی" و"ایالات متحده امریکا" که رووس انقطابهای عصرجنگ سرد واسکلیت بندی نظامی جنگهای گرم تن وخون را درتقسیم بندی جهان شکل میدادند، برعلاوه اشتراک نظامی مجموعی ازکشورهای اروپایی آسیایی درچارچوب ایتلاف بین المللی بنام مبارزه علیه تروریسم(آیساف)، وحضور گسترده عناصربنیادگرا ودهشت افگن درترکیب گروههای مجاهدین ضد شوروی وطالبان وارد افغانستان شده واین کشوررابه پولیگون آزمایشات تسلیحاتی ومودل جنگها مبدل نموده اند.

طی این سه دهه که درمیان تنشهای جنگی وسیاسی خونچکان دولتهای باایدیدلوژیها وکرکترهای ناهمگون سیاسی "چپ" و"راست" بنامهای "دولت دموکراتیک خلق"، "دولت مصالحه ملی"، "دولت اسلامی مجاهدین"، "امارت اسلامی طالبان" و"دولت  برخاسته ازکنفرانس بن " تحت عبا وقبای دموکراسی غربی درافغانستان آمدند ورفتند.  درین روند بحرانی مردانی چون احمدشاه مسعود  درمیان گرایشات متنوع برخاسته ازواقعیتهای طبیعی واجتماعی افغانستان ازمجمرسوزان حوادث وازسنگرمقاومت برضد اشغال کشور سرکشیدند، که میتوانستند افغانستان راازجاده بن بست عقبماندگی وواپسگرایی بسوی جامعه دارای ارزشهای حقوقی ومدنی رهنمون سازند، امادرجال عنکبوتی فرهنگ ومناسبات "قبیله" چون مظهرواقعی ایستایی، رکود، انجماد وسنگواره اندیشی گیرماندند، ووقت خودراباپدیده لجاجت وناسازگاری عقب گرایان قبیله سالار بسررسانیدند.

طی این دوره طولانی جنگها وپرخاشها، چارچوبهای حکومتداری بهمان حالت سنتی درمحدوده مناسبات تباهی آورقبیله ودرمحدوه منافع نظام تک قومی همچنان باقی ماند، وهیچکدام ازین گویا نظامهای دموکراتیک چپ وراست واز"دولت اسلامی مجاهدین" تا"امارت اسلامی طالبان" که بنام تطبیق حق وعدالت اسلامی وشریعت خدا در"سرزمین خدا" ادعای انحصار"عدالت" میکردند، اما درزمینه واقعیتهای ملی به فحوای "ان اکرمکم عندالله اتقیکم" نتوانستند یا نخواستند بااستفاده ازجذبه احکام عدالت پروری قرآن کریم واحادیث نبوی حقیقت کرامت انسان به ارتباط تقوا وشایسته گی درمدیریت سیاسی جامعه کاری بکنند، ویا عنصر مدیریت رامطابق بخوسته زمان دروجود واقعیتهای غیرازمحدوده "قبیله"  اعتراف کنند، وازناهنجاری های زاده تعصب وتنگ نظری وریفورمهای فاشیستی برخاسته از نیات شوینستی "نادرشاه" ها و"مومند"ها دررژیمهای گذشته درین خصوص چیزی بگویند. حتی برعکس چنانکه دیدیم ازباصطلاح "اسلام ناب طالبانی" تا "دموکراسی وارداتی کرزی"  همه بارنگ ومحتوای منافع قبیله مضمون یافتند ودرپیشگاه مردم افغانستان وجامعه جهانی عرضه شدند.   شعار"شایسته سالاری" و"شفافیت" توسط تیم سیاسی کرزی که دورونمایه آنرا افکار شوینیستی گروه سوسیال فاشیستهای به شیوه سازمان "افغان ملت" تشکیل میدادند، درشعار های مطنطن گوش فلک راکرنمود، اما درعمل بجز تبارز تب سوزان  قبیله گرایی وتعصبات قومی هیچ واقعیت سازنده دیگری دررابطه به مسئله تباری با رعایت حق بشری ودموکراتیک شهروندان کشور درتعیین سرنوشت آینده شان مطمح نظرآنها قرار نگرفت. تادیوارلرزان اما مصلحتی قبیله گرایی رابمثابه عامل عقبمانی، ناسازگاری و مانعی درجهت پیشرفت وترقی  انسان قرن بیست ویکم ازمسیر حرکت خود بردارند. واقعیت آنست که گفته اند: "ازکوزه همان تراود که دراوست".

با توجه به انبوه رخدادهای خون افشان گذشته وحال ودر سیربسوی فردا، ضرورت تحلیل نقادانه، بازنگری درافکارو آموزش بدخشی بحیث شخصیتی که آراء وافکارسیاسی وجامعه شناسی او با واقعیتهای ملی کشور عمیقاً عجین شده است،  وطرحهای او درتشخیص وشناخت حق انسان بمثابه شهروندان متساوی الحقوق جامعه درابعاد سیاسی، اجتماعی واقتصادی درجغرافیای سرزمینی بنام افغانستان درمسایل مبرم آینده مبرمتر گردیده است. ازهمه اهل علم وتحقیق وجامعه شناسان وآینده نگران کشورتقاضا میگردد، تاهنوز که زندگی ادامه دارد، بااستفاده ازنتایج تجارب عملی ونظری چند دهه گذشته درموضعگیریهای ناسالم وغیر مسئولانه حلقات دولتی وسیاسی درجناحهای چپ وراست، مسایل آسیب شناسی افغانستان رادرشناخت چالشهای کلیدی کشور، ضمن جستجوی راههای حل عملی وممکن این چالشها بمیان بکشند، واستراتیژی محمد طاهربدخشی رادرباب مسایل ملی وتباری بحیث عمده ترین تکیه گاه بحران درافغانستان علماً انکشاف دهند. برای دستیابی باین مامول ضروراست تا به مسایل وعناوین ذیل بحیث عامل شناخت وتحلیل وارزیابی واقعیتهای دیروز وامروزافغانستان وممد اراده جمعی درتصمیم گیری سرنوشت فردا عطف توجه شود.

1-      معرفی هویت ملی دربستر جغرافیای تاریخی وفرهنگی افغانستان امروز(دردوره پیش از اسلام- آریانا) ودوره اسلامی- خراسان) وهویت سیاسی معاصر (در دوره افغانستان).

 

2-      ذهنیت قبیله گرایی واصلاحات هویت براندازدرافغانستان

3-      شکل گیری هویت ملی درافغانستان

4-      برزخ " دولت- ملت سازی" و"وحدت ملی" درافغانستان

5-       قرائت علمی وتجربی استراتیژی ملی از دیدگاه محمد طاهر بدخشی

6-      ادامه نظام متمرکز، ایجاداداره فدرال یاغیرازینها؟

7-      تحلیل ونتیجه گیری نقادانه ازآشتی وتناقض  نظری وعملی رخدادها وپدیده های سیاسی درافغانستان و...

هویت ملی درافغانستان

یکی از دلایل تداوم بحران سیاسی درافغانستان درعواملی چون بحران اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی وهویتی کشور نهفته است. ماهمه روزه مقوله های چون وحدت ملی، منافع ملی، ارزشهای ملی، اهداف ملی، حاکمیت ملی وغیره رااززبان مسئولان امورفرهنگ، دولتمداران، سیاسیون ونخبه گان جامعه میشنویم، بدون آنکه این مفاهیم راازرهگذاربینش علمی شناسایی کنیم وتعریف مشخصی برای آنها داشته باشیم. مقوله های ملت، ملیت، فرهنگ ملی، سیرتکامل تاریخی، ملتگرایی ومفاهیمی ازین قبیل مولفه های اند که درانساج "هویت ملی" طنیده شده اند، وهرکدام بحثهای اند که بایست دقیقاً بررسی وعلماً تعریف شوند که سوگمندانه تاهنوز تعریف نشده اند. درحالیکه بدون درک علمی وواقعی ازمفهوم "ملت" بحیث منشاء وسرخط مفاهیم جامعه شناسی نمیتوان به شناخت هویت ملی، هویت فرهنگی وتاریخی وشرایط نیل به "وحدت ملی" قادر گردید.

هویت پیش ازهمه عبارتست ازشناخت حقیقی انسان یااشیاء دررابطه باشرایط هستی تاریخی وفرهنگی که صفات جوهری اورابنمایاند، صفاتی که سازنده جوهرشخصیت منفرد، خانواده، قوم وملت باشد. برپایه همین پنداردانشمندان "شخصیت" را وجهه امتیازیک قوم یا ملت از سایراقوام وملتها میدانند. ازین روشناخت پدیده ملت باشناخت بنیاد های هویتی سایراقوام بصورت مقایسوی وشاخص معناومفهوم کسب مینماید. یعنی باکاربرد مفهوم "ماودیگران"، درحقیقت ماشخصیت خودرامتکی برخود ویژه گیهاقومی، فرهنگی یا ملی درفرایند تاریخ درمییابیم. مثلاً: مفهوم کلمه "تاجیک" زمانی باخود ویژگیهای هویتی خویش مورد شناخت واهمیت قرارمیگیرد که درکنارآن مفاهیم دیگری چون "پشتون"، "ازبک" و"هزاره" و...وبرعکس آن درکنارهمدیگر حضور داشته باشند، درغیرکاربرد مفاهیم قومی وملیتی به تنهایی خود معنی ومفهومی راارائه نمیکنند وشناخت آنها درمنظرعام ذات "انسان" میسر است.

هویت ملی عناصرمتشکله گسترده ای دارد ودر عصرجدید ازمباحث جدی جامعه شناسی(سوسیولوژی) میباشد. این مقوله مثل خیلی از موارددیگردراروپا بوجود آمده، ودراواخرقرن نوزدهم مشرق زمین با اصطلاح جامعه شناسی آشنا گردید، ودرقرن بیستم درشرق منشای علمی کسب نموده وعناصررمانتیک(آداب، خلق وخوی ملی) راازمفاهیم ترکیبی هویت ملی بیرون میکشد.

آنچه امروزبیش ازهروقت دیگربراهمیت موضوع موردنظر ماافزوده است، آمیزش برداشت سنتی "قبیله سالاری" باقرائت ایدئولوژیک قبیلوی از"هویت ملی" عرضه میشود. پیشرفت روزافزون اطلاعات وارتباطات که برمرزهای جغرافیایی ما پانهاده است، اهتمام روزافزون مردم به شناخت هویتهای فردی وگروهی شان رابیشترمیسر میگرداند. مداخله برخی از همسایگان درپناه حمایت بیگانگان که با بخشهای ازمردمان این سوی مرزهای ماارتباطات فرهنگی وقومی دارند، مهیا شدن زمینه ای که حرفهای ناشنیده ومحظوراجتماعی گذشته درپیوند بامناسبات بین الاقوامی فرصت پخش ونشر یافته اند. درک بهتر تبعیضها وستمهاییکه دربرهه های مختلف تاریخ این سرزمین صورت گرفته، برقراری روابط فرامرزی با گروهها وتجمعات هم تباردرماورای مرزها، حاکمیت فرهنگ نظامیگری رابراندیشه وروان متولیان امرسیاست، انتشار سلاح وسهولت دست یافتن به ابزارنظامی پیشرفته، تضعیف دولت مرکزی، مداخله قدرتهای بزرگ واستفاده از تعدد وتنوع نژادی وقومی از جمله عواملیست که اهمیت مطلب مورد بحث مارابیشترازپیش مطرح ساخته است.

عده ای پدیده جهانی شدن "گلوبالیزم" رادرراستای بهمرسانی هویتهای ازهم گسیخته بفال نیک میگیرند. بعقیده آنها با رفتن بصوب نظام جهانی فاتحه نظام قبیلوی بحیث عامل شکننده هویتهای پیشتار خوانده خواهد شد. که البته این راه نجات فرهنگ وهویت تاریخی ازقلزم عداوتهای اجتماعی وخودفراموشی نیست، زیرا تاجاییکه معلومست جهانی شدن هدف ودستاوردی جزشکستن مرزهای اقتصادی وهدفی جز نفوذ دراعماق اقتصاد وبازارهای پرتنعم شرق پررمزورازرا ندارد. پیشرفت روزافزون تخنیک وتکنالوژی درساحه ارتباطات وماهواره های خبری، سرعت بهمرسانی اخبار واطلاعات وموسیسات طبع ونشرضمن انتشار وسایل سمعی وبصری زمینه رابرای فراگیری بهترازهویتهای کارسازوهمزمان رشد وتوسعه فکروفرهنگ قبیلوی نیز مساعد نموده است. درین حال برماست تا اوضاع فرهنگی جامعه رابامزاحمتهای وارده بیشتر بشگافیم وبا تحلیل منطقی واقعیتهایراکه میتوانند به بی سروسامانی هویت وفرهنگ ماکمک رسانند مطرح نماییم. احساس شرم و آزرم زده گی درپیشگاه مسئولیت تاریخی ویا بیتفاوتی دربرابرآنچه درمسیر افول وزوال فرهنگی وهویتی راه میپیماید، عقبگرد جبران ناپذیرخواهد بود. مابایست بدون درنگ وبدون اینکه احساس شرم بکنیم ویا برتغلب تجاوز ودفاع درامرفرهنگ افتخارکنیم یاآن را عیب بپنداریم، درحل چالشهای سیاسی وفرهنگی تلاش شریفانه نماییم. بااینکه اهمیت فرهنگ، آنهم فرهنگ دیرپا وتنومند آریایی وخراسانی همگی معتریفیم وادامه آن رادرراستای ترقی اجتماعی ووسیله مناسبی درفهم ودرک مواضع آشتی دهنده مردم وبمثابه محوروحدتبخش ملی واسلامی میدانیم، اما متاسفانه درمسیر هویت زدایی که همچو برنامه مدون رسمی درکشوربدان عمل میشود، هیچ موسیسه ونهاد سیاسی وفرهنگی تاهنوزبه این مسئله توجه بنیادی نکرده است.  عده ازرهبران سیاسی ودولتی، موسیسات ونهادهای رسمی که وظایف قبول شده رسمی شان جز انکشاف فرهنگ ملی وخرده فرهنگهای محلی مربوط به اقوام افغانستان نمیباشد نه تنها کاری درجهت مقابله باپدیده تعصب وجهالت وتاریک اندیشی انجام نداده اند، بلکه باشعارهای پررنگ ولعاب عملاً درجهت نهادینه سازی ذهنیت قبیلوی عمل نموده وحتی حافظه تشکیلاتهای فرهنگی بین المللی ونهادهای جامعه مدنی رااز همچو محتوای شوم وناگوارپرکرده اند.

تاسف بزرگتردرینست که جنبشهای سیاسی کشور که اکثراً به آب ودانه حاکمیت رسیده اند، مثل زقومهای زهری بوده اند که ازلجنزارقبیله روییده اند، وخودرامکلف بدفاع ازمنافع قبیله میدانند وآگاهانه باین بیماری مزمن اجتماعی توجه نمیکنند. روشنفکران وتشکیلاتهای سیاسی ماهم یاباحذرازکین توزی قبیله سالاران یابراثرچسپ محکم براحکام ایدئولوژی های مسلط براندیشه های جمعی وتشکیلاتی شان این ضرورت مهم راازنظر انداخته اند. آنانی که حتی برمسئله فرهنگ درتحت فشاربینشهای مسلط سیاسی خود توجه نمیکنند، باید بدانند که ذهنیت قبیلوی وتوجه برای قبیلوی ساختن دموکراسی وارزشهای دینی راه رابروی هرگونه تکامل وترقی اجتماعی سد مینماید. روشنفکران ماباید بدانند که مسیر کاروان مااندیشه ها وافکار وپروژه های پیشرو ومترقی ازروی نعش فرهنگ وذهنیت قبیلوی میگذرد وتازمانی که تاراین عنکبوت شوم برروانها تنیده است، امید هرگونه تحول مثبت، خوابی بیش نخواهد بود.(3)

 

برزخ ملت ووحدت ملی:

 معلومست که مفهوم "ملت" خودپدیده تاریخی، فرهنگی وسیاسی است وماحصل مفاهیم زیادیست که درروند هستی شکل گرفته اند، الزاماً منظری که دیدگاه ملت شناسی رابه نمایش میگذارد، منظر تاریخ وجامعه شناسی برپایه مشترکات عدیده گره خورده واحدهای قومی وتباری درجامعه است.  به نظرجامعه شناسان ملت وملیت راباگونه ای ازمرزهای سیاسی وجغرافیایی میتوان تعریف وتبین کرد، بعبارت دیگر: هویت قومی بربنیاد وجوهی ازمشترکات درساحه فرهنگ مانند زبان، آداب، رسوم(هویت)سرزمین تاریخی، اقتصاد وغیره قابل تبین وتعریف است، یعنی تعریف هویت ملی بامرزهای جغرافیایی وسیاسی گره خورده است، ومولفه های هویت قومی همانا وجوهی از فرهنگ است.(4)

آگاهی محمد طاهر بدخشی همچو بینشمند پدیده ملت ومسئله ملی، باین واقعیت بکلی نگاه فلسفی بود. "ملت برای بدخشی مبداء بود. مثل آنکه ماده برای ماتریالیستان وآیده برای آیدیالیستان؛ باوجود این بدخشی ملت گرا وشوینیست نبود. اومقام همه ملتهای کوچک وبزرگ رابرابر میدانست وبهمه آنها احترام قایل بود. مسئله اساسی درشخصیت فلسفی بدخشی این بود که فیلسوف ملت شناس بود، نه ملت گرا. فیلسوفی که باین مسئله مرکب وپیچیده برخورد علمی وراستین داشت. فهمش مارکسیستی "ملت" اورا قانع نمیساخت، زیرا بنظراو درک مارکسیستی ملت، فهمش سطحی، عمومی، طبقاتی، اقتصادی وسوسیولوژی بود. درصورتیکه بدخشی ملت رابصفت یک ارزش جوهری فلسفی بحساب می آورد، که ماهیت آن تاحال مجهول وناشناخته مانده است. مثل آنکه بدخشی اولین فیلسوف معاصر شرق است که به ملت ارزش فلسفی قایل شده است".(5 ) بینش ژرف بدخشی به مسئله عمده ملی ازین گفته اوپیداست که سالها قبل از شکل گیری سیاستها وتقسیم جامعه به دسته جات سیاسی موافق ومخالف این خطر راتشخیص وپیشگویی نموده است که: "مسئله ملی درحال حاضر(1342) بصورت صدای ضعیف به نظر میرسد، اما این صدای ضعیف فردا به غرش سهمگینی بدل خواهد شد" واقعاً این پیش اندیشی اوسالها پس از شهادتش صحنه های سهمگینی رادرتاریخ معاصر افغانستان با تصنیفهای  خودبخودی قومی وتقابل نظامی وسیاسی آنها درمقابل یکدیگر، با رنگ خون وحجم سنگینی از دردها تجسم بخشیدند.

درمیان روشنفران افغانستان پس از دهه چهلم سده روان، تعدادی از سیاستمداران مصرفی برخاسته وبا هضم وجذم تیوریهای وارداتی برخاسته از واقعیتهای اجتماعی کشورهای منطقه وجهان خودرامشغول داشته اند. درمیان این مجموعه برای اولین بار اصطلاح ملت شناسی وتوجه تاریخی به امر سرنوشت ملت توسط بدخشی بکاررفته است. او پیش ازآنکه درین خصوص حکم صادرکند، خود درراستای درک علمی مسئله توجه کرده وهمچون محقیق وپژوهشگربرخورد نموده است. برخورد او به ملت بمعنی مناسبت مشخص وسوبژکتیوی نبوده، بلکه به آن بحیث یک واقعیت فلسفی نگریسته است، اما حریفان سیاسی اوپیش از آنکه درجهت درک علمی این طرح فکرکنند، به واردنمودن اتهامات سیاسی پرداخته اند. 

بدخشی برخلاف باورهای "انترناسیونالیزم" که درحلقات سیاسی مربوط بجهان سوسیالیستی درسطح شعاربصورت آتشین فریاد میگردید، وطندوستی راازخانواده، روستا، ناحیه، ولایت ومنطقه مشخص تا وطن بزرگ آغاز میکرد. زیرا نمیخواست بصورت غیر طبیعی اذعان دارد که پیش ازخانواده خود، خانواده همسایه وپیش از مردم اهل کوچه وشهرخود مردمان شهردیگررادوست میدارد وچنین ادعایی که رسم روزگاراوگردیده بود، پذیرفتنی هم نیست. وطن یک مفهوم مطلق، دقیق وکنکریتیست ویک مفهوم کلی ومجرد نمیباشد. این باوروپاره ای دیگر از اندوخته ها وآموزشهای بدخشی ازسیاق نامه ایکه درلحظات شوکران آلود زندان به فرزندش هارون نوشته است، بخوبی ندامیدهد: زندگی پدرت مصادف بیک دوره بحرانها وانقلابات اجتماعی جامعه ووطن مان بود. خوب، اوهم نقشی بعهده داشت. اینکه چگونه بازی کرد، تاریخ وحقیقت قضاوت میکند... همه میتوانید سربلند افتخارکنید. اینکه دشمنان طبقاتی وملی کشورموقتاً چه خواهند گفت یاسکوت میکنند، مهم نیست. پدرت یک نسل جوان وطن راپرورید وبالای نسل خود وآینده بی اثرنبوده است. کاغذهای پراگنده ام راجمع وحفظ کنید. درهرکدام سخنی ونکته ای هست. محصول سی سال وچند مطالعه پرشتاب وتشنگی عمیق به حقیقت... از طفیلیگری وظلم دوری کنید وبهرچیز نظر به استعدادتان دست بزنید. من وطن کوچکم بدخشان رابسیاردوست دارم. فرهنگ ملی وتاریخ آن رابدانید وفراموش نکنید...(6 )

دریک کشورچندین نهادی قومی تعیین وتفاهم "هویت" جمعی  میتواند نخستین سنگپایه دربنای وحدت ملی آن جامعه انگاشته شود، درغیر آن انتخاب یا تحمیل وحدت ملی درلفظ تحت شرایط ذیل برای کشورها بخصوص افغانستان، بحث برانگیز، جدل آفرین ومسئله سازبوده اند. قراردادن هویتهای قومی کمریشه ازمنظر تاریخی وفرهنگی، بجای هویت ملی که دردرازنای تاریخ با رهوارگشن وگسترده فرهنگی تثبیت گردیده است، وبالاکشیدن غیرطبیعی خرده فرهنگهای محدود وملی به فرهنگ کلان دربسترمناسبات اجتماعی، فرهنگی،سیاسی واداری که قادربه انجام طبیعی این ماموریت نباشد.

هویت قومی پای بست هویت ملی است وهویت ملی پای بست هویت فرهنگی. هویت فرهنگی یعنی هضم شدن طبیعی وعادلانه خرده فرهنگها درفرهنگ بزرگیست که دارای تجارب تاریخی، قوت ونیروی فرهنگی بوده وقدرت همرکابی باپدیده گلوبالیزم( جهانی شدن) را که جبر زمان وزندگی است، درابعاد فرهنگی، علمی وتخنیکی درخود داشته باشد. هضم شدنی که نه از روی اجباروبصورت تصنعی، بلکه ماحصل دادوستد ومفاهمه آزاد دربستر تکامل اجتماعی درجهت کمال وباروری است. ازین منظر: فرهنگ ملی روشن ترین آیینه ایست که "وحدت ملی" رابه تماشا میگذارد.(7)  برای دستیابی بوحدت ملی علاوه برمطرح نمودن راهکار علمی وعادلانه ایکه بتواند درعرصه های اقتصادی، فرهنگی واجتماعی حق گروهی وشهروندی اقوام راازطریق عرضه خدمات متوازن دولتی ایفا نماید، وترویج وهم پیوندی مشترکات آنها درچارچوب جغرافیایی وطن مشترک، استفاده ابزاری ازعناصرفرهنگی مثل زبان که دارای سیالیت، جامعیت، قدرت ایجاد واشتقاق داشته وبدون عنف واجبار درعرصه مراودات اجتماعی، دادوستد اقتصادی ودراداره دولتی وآموزشهای دانشگاهی وسیاسی بذهنیت عام مردم راه یابد، خود عامل مهم وتحکیم کننده وحدت ملی میتواند بود. مشکل افغانستان درین ساحه زمانی آغاز گردید که اصلاحات فرهنگی درافغانستان درزمان حکومت نادرشاه دربند تمایلات قوم گرایانه وبینشهای قبیلوی افتاد، وباایجاد موسیسات گوناگون دولتی درحمایت ازیک زبان، وگروه قومی خاص خواستند تاباصطلاح دریک شب راه صدساله بپیمایند وزبان پشتو را به اوج کمال رسانند ودرعوض با متوقف ساختن روند تکاملی زبان فارسی دری، این زبان را هم سطح وسویه زبان پشتو سازند.

محمد طاهر بدخشی این منظره را که به دوره حذف وایزاد فرهنگی شهرت دارد، چنین بیان نموده است: "اگرچه ازسال1316زبان پشتو بحیث زبان رسمی واول کشور حمایت میشود؛ اما در واقع زبان قرارداد ها، زبان دربارشاه، وزارت خارجه واز همه مهمتر زبان لویه جرگه ها وشورای ملی بصورت عموم زبان اکثریت، زبان دری بوده است. حتی با تمام کوشش نعیم خانها، گلخانها، پوپلها وقیومها زبان وزارتخانه ها، دوایر دولتی؛ حتی ضبط احوالات شان را نتوانستند بطور متداوم پشتو گردانند. امروز برای زبان وادبیات دری هیچ محل رسمی حمایتی وجود ندارد، اما برای زبان پشتو سه اداره مهم "پشتو تولنه"، در معارف "ریاست انکشاف پشتو"، در اطلاعات وکلتور، "آمریت انکشاف بین المللی پشتو" گویا بکمک یونسکو فعالیت میکنند، وبیدریغ به اشخاص حق الزحمه وکاغذ ومجله وجریده برای سیاه شدن، از حساب مالیه     غیر پشتونها داده میشود.(8) ایجاداین مشکل که باوسایل گوناگونی نتوانست خدمت موثری را برای انکشاف زبان پشتونماید، بلکه به بطی ساختن سیرانکشافی زبان دری وترویج نوعی بینشهای عکس العملی مدد رساند.

براساس تیوری نژادی ملت که بوسیله گوبینو واشردولاپوزفرانسوی مطرح گردید وتوسط "هوستون استوارد چمبرلین" انگلیسی تیوریزه گردید، عملاً مبانی تیوریکی فاشیسم قومی رادرآلمان پیریزی نمود، نظریه ایکه با ظهورهتلررنگ وبوی نژادی یافت ودل ودماغ برخی ازحلقات سیاسی، بخصوص دولت افغانستان رادربحبوحه جنگ دوم جهانی بنام "تبارآریایی" درگروخود گرفت، اما باسقوط هولناک فاشیستان هتلری بیشتر افشاء ورسوا گردید.

محمد طاهربدخشی دررساله ای بنام "آریانا وآریا بازی" با توجه باین که قبل ازپیدایش تیوری نژادی نام "آریانا" رابحیث نخستین نام تاریخی وفرهنگی سرزمین ما قدغن نموده وازتذکرآن حساسیت والرژی نشان میدادند، امادراوج بیداد فاشیسم هتلری  درآلمان، پیوند هم نژادی بین ژرمنها وحلقاتی درافغانستان بنام "نژاد آریایی" ایجاد گردیدودرحلقات دولتی وتاریخ نگاری افغانستان تبلوریافت. بدخشی نوشته است: "کلمه آریانا وآریا بازی (درتعریف تیوری نژادی) مربوط به تیوریسینهای فاشیست آلمان ودیگر سفید پوستان استعماری اروپاست. این تیوری درقرن بیست اختراع شد ودراوج فاشیسم هتلری درزمان نادر شاه واوایل سلطنت پسرش ظاهرشاه به اینجارسید. ازیکطرف بنا بفرمایش سردارنعیم وزیر معارف تاریخ نویسان راجمع وآثاری درباره اینکه باصطلاح مهد آریاییها دراینجابود ونام قدیم کشورآریانا بوده، تالیف کردند. ازطرف دیگر این تیوری فاشیستی تیوریسینهای نژاد پرست دورهتلر درقالب شوینیزم- پشتونیزم تبلورکرده، بدنباله فعالیتهای ابتدایی محمودطرزی وامان الله خان و"پشتون مرکه" آن درحاشیه انجمن ادبی توسط امین الله دریانی ویعقوب حسن قریشی یک سلسله فعالیتهای ادبی براساس تیوریهای فاشیستی ماهرانه آغاز شد، که درسالهای 1316-1318 باازبین بردن انجمن ادبی وتفویض آن به "پشتوتولنه" ورسمی ساختن زبان پشتو توسط فرمان وپشتونیزه کردن معارف سرتاسرکشورعملی گردید...با وجودیکه هتلر وتیوریسنهای موظف آن درآتشی که افروختند خود سوختند، یعنی جنگ جهانی دوم با پنجاه ملیون انسان مظلوم دیگرمحو شدند، اما میراث سیاسی آن درعروق تاریخ کشور ما تاهنوز درجریان بوده ومتاسفانه همه تحصیل یافته گان ما درین سی سال اخیر ازآن به سرطان خونی آریا پرستی مبتنی برتیوری نژاد پرستی وغیر علمی مصاب شده اند."(9)

م.م.صدیق فرهنگ نیز چنین مینگارد: "انجمن تاریخ، کار تدوین تاریخ افغانستان را به پیروی از نظریه ناسیونالیسم نژادی بدست گرفت، اما چون تاریخ مذکوربر کاوش وتحقیق راستین بنا نیافته بود ونتیجه گیریهای آن جنبه دستوری داشت، مردم به خواندن آن میل نکردند ونسل جوان از تاریخ کشور خود به استثنای آنچه به کنجکاوی شخصی بدست میآوردند،بیخبر ماندند."(10)

به استثنای فاشیسم دیگرهمه ایدئولوژی های مطرح درعرصه فکر واندیشه با آن(قبیله گرایی) سرجنگ دارند، ولی تاهنوز چه درعرصه تیوری وچه درصحنه تطبیق کارچندانی درراستای علاج آن صورت نگرفته است. درچند دهه اخیر تاریخ افغانستان نبرد گرمی میان ایدئولوژیهای بزرگ جهانی صورت گرفت که درفرجام به شکست قطعی وعقب نشینی عده ای انجامید، ولی درین میان شیطان قبیله که گاهی اززیراین بیرق وزمانی از پشت آن ایدئولوژی نقاب ازچهره میافگند وازپشت دیوارایدئولوژی وازورای سنگرعقیده تیر میانداخت، همیشه پیروز بوده است.(11)

"ملت" درزبان فارسی دری  معادل واژهNation درزبانهای لاتین میباشد، وآن پیوند عمدتاً بیولوژیکی وخونی انسانها ازطریق ولادت است، اما تعریف نسبت خونی صرفاً نمیتواند واقعیت وجودی "ملت" رااحتوا نماید. زیرا ملتی که ازیک خون ونژاد وعرق تباری واز یک سلسله زاد وولد باشد، درجهان معاصردرحدود جغرافیای سیاسی کشورها وجود ندارد یاکمتروجود دارد. امروزهمه میدانندکه ملتهای جهان مجموعه ای ازنژادها، زبانها، اقوام وادیان مختلفند. ملتی که ازیک نژاد وازیک عرق خونی باشد، درمجموعه کشورهای باجغرافیای سیاسی وجود ندارد. اما هستند کشورهای  جداگانه درمنطقه وجهان که درآنها اهل زبانها، نژادها، ادیان ومذاهب وپیوند های خونی وفرهنگی باهویتهای شهروندی جداازهم بسر میبرند. مثلاً تاجیکهایا فارسی زبانان درکشورهای افغانستان، ایران، تاجیکستان وازبکستان که هم زبان، هم دین، هم مذهب، هم زبان، هم تباروهم فرهنگ هستند، در تقسیم بندی جغرافیای سیاسی که درپایان قرن نوزدهم درمنطقه صورت گرفت بحیث شهروندان کشورهای نامبرده با مجموعه های دیگری ازاقوام وهویتهای قومی، هویت سیاسی جدیدی یافتند. همینطور اقوام ترکتبار درکشورهای مختلفی ازقزاقستان تا ترکیه بسر برده ودارای هویتهای سیاسی قزاق، قرغیز، ازبک، ترکمن، آذری وترکی شده اند. پشتونها نیزدردوکشور همسایه افغانستان وپاکستان بنامهای افغان وپاکستانی یاد میشوند. یا همینطور درکشورهای اروپایی مثل سویس اقوام گوناگونی زندگی میکنند که چهارزبان مربوط باین اقوام  رسمیت قانونی داشته واین اقوام درتحت اداره نظام سیاسی فدرال تنظیم گردیده اند.

بدخشی نیزباین واقعیت سرسخت هستی اجتماعی ملتها درجهان امروزآشنا وآگاه بود وکثرت اجتماعی اقوام رادرسرزمین افغانستان بمثابه گلهای متنوعی میدانست که هرکدام باین باغستان زینت وزیبایی خاصی میبخشند، اما این زینتهای متنوع زمانی عینیت مییابند که باغبان با تجربه ای امورتربیتی آنها رامدیریت کند ودرپرتوتجارب خود برامرآبرسانی، مساعدت زمین وکاربرد داروهای پرورشی متخصیصانه ممارست نماید. اگر چنین نشود برعکس این باغستان به مغیلان زاری مبدل خواهد شد، که خارهای آن بجای شگوفه های گل موجب آزاروزشتی چهره باغ خواهد گردید، که متاسفانه همین وریانت دومی برباغستانی بنام افغانستان چهره نمایی نمود. مناسبات ملی وقومی براثرمداخلات خارجی وبیداد عوامل بیعدالتی دولتهای قبیله گرا بخصوص از دوره امیر عبدالرحمن که بالای اقوام کشور بخصوص هزاره ها، نورستانیها، بدخشانیها وبلخیها استبداد خشن قومی راراه اندازی نمود ودردوره نادر خان که سنگبنای نفاق وهویت براندازی گذاشته شد، آغازگردید.

 

استراتیژی ملی از دیدگاه بدخشی

درمورد شخصیت وبینش وباورهای فکری، سیاسی واستراتیژیک محمد طاهر بدخشی تاکنون سخنانی توام با حب وبغضهای زیاد گفته شده است. آنچه شایان ذکر میدانم اینست که بدخشی را هيچکس بالاتر و والاتر ازدو استاد مسلم روزگار ما  واصف باختری در "آخرين وخشور"، و "خوشه انگور و بيتهای مثنوی" که با خامه توانای نويسنده بزرگ کشور ما رهنورد زرياب به نبشت آمده است، از او تصوير برحق نکشيده است.  آنچه مهمست اينست که بدخشی را در آثار خودش به شناسايی بگيريم و از طريق ديدگاهها وافاده های خودش به قضاوت بپردازيم، وآن همانا آثار مدون و تاليفات چاپ ناشده اوست. هرچند با توجه به دگرگونیهای حیات متحول اوناشی از انگیزیسیونهای دستگاههای استخباراتی دولتهای وقت، درحال حاضر دسترسی به آثار اوناممکن گردیده است.  صاحب اين قلم تا جائي آثار و تاليفات آن شادروان را سالها قبل خوانده بودم، اما از چگونگی موجوديت آنها در حال حاضر اطلاعی ندارم.

ازينرو بنده با شناختی که از شخصيت بدخشی دارم، دين خود ميدانم تا مطالبی را که در جو تبليغات ناسالم رژيمهای خود کامه گذشته و رقبای سياسی اش از قماش سازمانهای شوونيستی کهنه و نو مربوط به انقطابهای اردوگاهی وتصنیفهای سیاسی به اصطلاح "انترناسيوناليزم چپ" و"جهان وطنی راست" برايش ساخته اند و با وارونه جلوه دادن حقايق خواسته اند تا وابستگيها و غير ملی بودن خود را توجيه نمايند، چيزی بنويسم.

شهيد محمد طاهر بدخشی به اعتراف غالب نگارشگران يکی از پايه گذاران نهضت عدالت خواهی، منادی تساوی حقوق ملی و جنبش دموکراتيک در افغانستان ميباشد. او با نگرش عميق به تاريخ و فرهنگ کهنسال اين سرزمين و گاهنامه جنبشها و رستاخيز های ملی و اسلامی خراسان بزرگ، به فکر تداعی و تداوم جنبش عدالتخواهی به شیوه نهضتهای ملی وتاریخ ساز خراسان "چون سپيد جامگان"، "خرم دينان" و "سربداران" افتاده و در جستجوی دوستان و ياران هم انديش در کشور بخاطر ایجاد يک نهاد سياسی وتشکیلاتی فراگیر ملی تلاش کرده است. بدخشی درزمانیکه نفوذ استعمار ابعاد تازه وفزاینده ای یافته وشیوه های جدیدی بخاطر کشانیدن پای استعماربه سرزمینهای جهان سوم تجربه میگردید، ازموجودیت بیعدالتی ونفاق ملی درافغانستان ابرازنگرانی میکرد وبحل نهادی خواستها وتمایلات اقوام براصل تساوی حقوق ملی وشهروندی شان اهتمام ویژه ای قایل بود. او خود گفته است که: "باکمال درد ودریغ افغانستان از نقطه نظرژئوپولیتیک درموضع جنگ ابرقدرتها قرار گرفته است وتنها وتنها زمینه بربادی این کشوررا تحریکات ملی تشکیل میدهد." (8 )  دکتر کاوش عقیده دارد که استعمار درطول تاریخ افغانستان- چه استعمار فرهنگی، چه استعمار اقتصادی وچه استعمار سیاسی- ازدوران هجوم وحاکمیت جهانگشایان مختلف، یگانه لانه ای که توانستند درآن بخزند وازآندرحاکمیت سیاسی خوداستفاده برند، بازهم مسئله ملی بوده است.(12)

 مفهوم "ملت" ازنظرجامعه شناسی وتعیین سرنوشت آن از نگاه سیاسی مورد توجه خاص بدخشی قرار داشت. زیرا همانطوریکه مردم زیربنای همه تحولات تاریخی واجتماعی راتشکیل میدهد، رفع عوامل نفاق وبیعدالتی موجب تقرب مساعی اقوام درتطبیق برنامه های ترقی خواهانه وتامین وحدت ملی میگردد، ودرعکس حال کشوری باموجودیت بیعدالتی ونفاق ملی راه به سرزمین مراد نمی برد.

برای درک عمیق ازمقوله های "ملت" و"استراتیژی" تامین وحدت ملی لزوماً بایست برتوضیح متکاهای آن مختصراً مکث نماییم، آنگاه برلزوم گزینش راهکارمناسب وچالش براندازدردورنمای زندگی گروههای قومی واتنیکی درسرزمین معین وتحت قوانین ومشترکات تعریف شده از سوی جامعه شناسان توسط رهبران سیاسی وروشنفکران سیاست گذارجامعه مدلل گردیم. دریک کشور کثیرالملت توجه خاص بیک قوم وبرخورد غیرعادلانه بادیگران هرگز نمیتواند به تامین وحدت ملی بیانجامد. قبیله گرایی وناسیونالیسم قومی خطرناک ترین دامیست که همواره فاجعه های قومی رادرانتظار نشسته است.

قبیله گرایی عامل عقب افتادگی ازکاروان تمدن:

افغانستان نمونه روشنی ازیک سرزمین مظلومست که درظلمتکده قبیله گرایی از سالهاست بحران اعتماد دامنگیرگروههای اجتماعی آن گردیده وتفاهم وهمدیگر فهمی وهم پذیری دربنداستراتیژی حاکمیت "قبیله" افتاده است، وبه بهانه های درهر دور وبرهه های کوتاه مصیبت جنگ وبرادرکشی به سراغ این سرزمین میآیدواز مجموع مردم افغانستان قربانی سنگینی میگیرد. جامعه افغانستان براثر بیکفایتی سکان داران قبیله گرا، بعوض کار واندیشه برروند ایجاد وانکشاف وپیریزی جامعه مدنی ورفاهیت اجتماعی، همواره درآستانه مقابله باتجاوزخارجی ودرصف مخاصمت علیه یکدیگر ایستاده اند، وتوان وانرژی سازنده خودرا درمقابله های همدیگر ستیزی به مصرف رسانیده اند. به نظر شما خواننده عزیز، درین پروسه مسئولیت ریشه ای ساختن بحرانها لزوماً بدوش کی خواهد بود؟ استعمار خارجی، عوامل داخلی(بیعدالتی اجتماعی، حاکمیت قرون وسطایی، استبداد داخلی و...) نباید فراموش کرد که ما همیشه  گناه عقبمانیها، بحرانات اجتماعی وسایرناهنجاریهای جامعه خودرا بگردن عوامل خارجی وبیگانگان انداخته ایم، این روش غیر ازآنکه خاک پاشیدن بالای صعف وناتوانی رهبران دولتی وسیاسی کشور میباشد، درتشخیص بیماریهای اجتماعی ما نیمرخ کوچکی ازواقعیتها رامینمایاند ومتباقی دیگررامیپوشاند. شناخت بیماری های اجتماعی همچون آسیب شناسی درعلوم طبی بی توجه به زمینه پذیرش مهاجم خارجی ونیز بی توجه به بیماریهای داخلی که معلول شرایط درونی است، امکان پذیر نخواهد بود. واقعیت اینست که بایست علت العلل حوادث راقطع نظر ازجوانب مثبت یا منفی آن دردرون خود جامعه ودرمحتوای زندگی مردم آن جست. همه گناهان را بگردن دشمن بیرونی افگندن درحقیقت اغفال نمودن مردم از واقعیتهای تلخ داخلی ونتیجه اش نادیده گرفتن سرچشمه اصلی وکانونهای نخستینی است که نفوذ بیگانه ویا وجود استعمارخارجی یکی ازجوششهای آن محسوب میشود.

تاریخ افغانستان شاهد خونریزی های هولناک وتخریب وویرانی مستمر نهادهای اقتصادی، اجتماعی وفرهنگی بوده که علت ظاهری آن، قدرت طلبی مدعیان تاج وتخت بوده، ولی اگر نیک بنگریم زمینه ساز اینهمه ویرانی وتباهی درفرهنگ قبیلوی ریشه دارد. زیرا جامعه قبیلوی برسرضابطه های حاکمیت مدنی خط بطلان کشیده ودرهر لحظه آماده بغاوت وسرکشی است.(13) ریشه بدبختیهای ماعمدتاً برمیگردد به تفرقه وتشتت آراء وعقاید ناشی از دسایس استعماری بوسیله پاسداران انارشی قبیله سالاری، که دریک مجموعه مسایل بحران زاو مسئله ساز ازآستین حاکمیتهای مربوط به نظام قبیلوی روییده است، که روح ودل ودماغ موجدین آن درگروعصبیت ووابستگی به آرمان کوچک وعقب مانده طایفه ای(عشیره ای) وقبیلوی میباشد.

خطرناکترین بیماری استثنایی جامعه ما بمثابه زخم خونین همانا ذهنیت قبیلوی است، این بیماری که درروان حلقات معینی به غده سرطانی مبدل گردیده است درعمق جامعه، فرهنگ، سیاست واجتماع وحتی امور دینی ریشه دوانیده وسدی شده است درمسیر هرگونه تحول مثبت. تحولات بزرگی که درمسیر تاریخ طولانی سرزمین ما واقع گردیده چیزهای زیادی را دستخوش تحول پذیری نمود، ولی ساختارکج قبیلوی ازهیچ باد وبارانی گزند ندید وهیچ ایدئولوژی ای درصحنه عمل موفق به علاج این غده سرطانی وخونین درپیکربیمارجامعه مانگردید. قبیله گرایی درافغانستان به اندازه ایکه امروز درعصرآزادی بیان وشعاردموکراسی وتوسعه ارتباطات وحضورکشورهای حامی دموکراسی مطرح گردیده وبیدادمیکند، درهیچ زمان دیگرباین پیمانه مطرح نشده است. امروزدست اندرکاران سیاست افغانستان یاخود قربانی ذهنیت قبیلوی شده اند، یاحلی برای این مشکل خانمانسوز ندارند ویاهم راه حل های قبیلوی را که خود ایجادکننده مشکلات ودرگیری های قومی بوده است، برای برونرفت ازبحرانهای افغانستان پیشنهاد میکنند.( 14)

تجدد ستیزی درهرمرحله ای از تاریخ، هویت زدایی(ازسوختادن مکتب وکتابخانه تاانفجاروگردن زدن مجسمه های تاریخی وتبارزسنتهای محلی قبیلوی بجای عنعنات ملی) وایستاده گی دربرابرعلم ومدرسه ومکتب چیزی جزرعایت میراث سنت زدگی قبیله گرایی وعقب ماندگی سیاسی رهبران آن نیست. ماحساب مردم عوام پشتون رادرپاسداری ازفرهنگ، عنعنات وسنتهای قومی شان با احترام به آنها یکسو میگذاریم، وحساب مردم راکه درزد وبندهای سیاسی دخل وتقصیری ندارند غیرازقبیله گرایان دلال برسرنوشت آنها میدانیم. درین نبشته هرگز باکاربرد الفاط "پشتونوالی"، "شوینیست" و"فاشیست" و"قبیله گرا"  مخاطب مامردم باشهامت پشتون نمیباشد. دربررسی مفاهیم مطروحه مخاطب این پرسشها گروهی قراردارند که از نسلی به نسل دیگر به حساب پشتونها تن به معاملات بزدلانه ای داده اند، وازاستقرار دولتهای کودتایی تاصدور زعامتهای دولتی صادر شده ازمراکز اقتدارجهانی وراه اندازی رفورم واصلاحات حذف وایزاد درعرصه مناسبات قومی افغانستان تاتوانستند حق پشتونها وغیر پشتونها را به اربابان خارجی شان بخشیده اند وپولها وثروتهای هنگفتی رابه جیب زده اند. اینها استفاده ابزاری وترویج روحیه نطفه گرایی رابحیث ایدئولوژی قبیله سالاری که بنام "پشتونوالی" دامن زده میشود، ابزارمناسبی برای فریفتن جامعه ایکه خودرا به وابسته به آنها وانمود میکنند، دریافته اند. این واقعیت قبل ارهمه ازعقبماندگی درک رهبران سیاسی آنها به لزوم انکشاف اجتماعی وهمقدم گردانیدن قبایل بامناسبات جهان معاصر درابعاد گوناگون آن حکایت دارد، که برای احاد مردم افغانستان بیش ازین خطر سازوفاجعه باراست. این عقب مانده گی سیاسی خود موجب میگردد که قدرتهای استعماری بیشترازین ذهن ومغز آنهارا با امپول دسیسه وتطمیع تخدیر نمایند، وکشورراهمواره معروض به تجاوز خارجی ودرگیری ودشمنی ذات البینی مردم قراردهند. این خطر سالهاست که برما بیداد میکند وهنوز هم نوک نخ کلافه سرنوشت پیچیدگی وابهام  دارد.

لازم به تذکر دارد که حضور دیر پای سیاستهای قبیله گرایی بنام یک قوم وانحصار قدرت سیاسی توسط همین حلقه، گروههای قومی دیگررادرافغانستان تحریک وبیدار نموده وآنها را به راه اندازی عملیه های واکنشی وعکس العملی واداشته است. ادامه این وضعیت که مثالهای روشنی رادرصحنه رویداد های سیاسی ونظامی افغانستان طی سه دهه گذشته بجا گذاشته است، جامعه راازتعقیب اهداف "ملت- دولت" سازی درمسیر حرکتهای دموکراتیک باز داشته است. بگونه ایکه امروز درمخمصه قدرت ومعاملات سیاسی ازوجود اقوام برادرافغانستان توسط عده ایکه درمیان آنها وازخون وعرق تباری آنها هستندو هرگز درد ورنج قوم خودرا لمس نکرده اند، بصورت متوالی استفاده ابزاری صورت میگیرد، گویی این رهبران قومی، اقوام خودرا به گرو گرفته اند وتا حیات باقیست ازموجودیت اجتماعی آنان به نفع خود سود میبرند.

ازنخستین تجارب سیاسی تاواپسین نشاندادهای اجتماعی درافغانستان برمی آید که قدمگذاری احزاب چپ وراست سیاسی درکشور قبل از ازهمه برپایه حضور قوم مربوط به رهبران درتشکیل این احزاب بوده است. ترکیب عضویت دراحزاب "خلق" برهبری نورمحمد تره کی،"پرچم"،برهبری ببرک کارمل، "حزب اسلامی" گلبدین حکمتیارو"جمعیت اسلامی" برهبری برهان الدین ربانی، واحزاب شیعی "وحدت" برهبری عبدالعلی مزاری وشاخه های آن برهبری خلیلی، محقق واکبری، بشمول حزب "جنبش" جنرال دوستم وسایر گروهها وسازمانهای سیاسی خورد وبزرگ همگی از ترکیب ناب قومی مربوط به تعلقیت قومی رهبران خود گواهی میدهند. هرچند گروههای اسلامی، احزاب چپی رادهری میخواندند واصول برناموی، عقیدتی وتشکیلاتی آنها را مربوط به نگرش دنیوی آنها میدانستند وخودرا معتقد ومکلف به رعایت احکام قران دربرنامه واساسنامه های خود میشمردند، اما پس از اشغال افغانستان توسط ارتش شوروی تنشها وتعارضات ملموسی از ناحیه قومی دربین آنها ظهورنمود. از رقابتها وجنگهای فزیکی مجاهدین مربوط به تنظیم های مختلف نمیتوان چشم پوشید واز قیامتی که پس از پیروزی مجاهدین درسال1371 درافغانستان برمردم چیره گردید یادی نکرد، وتقدم وتاخر رهبران را دراحراز قدرت سیاسی درپایتخت کشور عامل اصلی این درگیریها ندانست. منظور ازین طول وتفصیل آنست تابخوبی بدانیم که دربرخورد با مسئله ای چنین حساس که درتاروپود جامعه راه یافته است واز همان آغازسیاستها موجودیت آن برای اشخاص شاذ سیاسی چون بدخشی قابل درک بود، چگونه موضع باید گرفت. با شیوه های دفع الوقت آنرا درمیان مردم نگهداشت ویا راه ریشه کن سازی آن را بحیث مسئولیت ملی واسلامی بمیان گذاشت. سیاست قبیله پروری عمدتاً بزمان حاکمیت امیر عبدالرحمن خان برمیگردد، که با نفی عناصر وقواعد دولتداری معاصر کنفدراسیونی از سران قبایل را به شیوه عنعنوی جمع کرد، ودولت خودرا به اشتراک آنها بوجود آورد، ودربرابر اقوام دیگر به شیوه های سرکوب ومقابل نظامی پیش رفت. ازین روپدیده دولتداری معاصردرافغانستان ودرجامعه چندین نهادی آن دارای محتوای ریاکاری، مکاره گی وقبل ازهمه کدورتهای درون ذاتی برای مردم وقبایل پشتون افغانستان بوده است. زیرا پدیده دولتداری پشتونها، از یکسو پشتونها وغیر پشتونها رابنام قوم حاکم وقوم محکوم درناباوری وبی اعتمادی همدیگرقرارداد، درعین زمان سیمای عقب مانده وقرون وسطایی جامعه پشتون رادرابعاد اقتصادی، فرهنگی واجتماعی آن بگونه آزاردهنده ای درمحدوده سنت قبیلوی حفظ نموده است. ازین رو دیده میشود که قبیله گرایی برای موجدین آن وسیله ایست برای راه اندازی معامله قدرت دربازار سیاستهای پردرآمد روز. این واقعیت از نظر انسانی وارزشگرایی بذات انسان نیز تکاندهنده خواهد بود، زیراادامه همچو حالتی بی تردید و پیش از همه بر ای جامعه پشتون افغانستان فاجعه باراست. برای یک پشتون یا غیر پشتون گرسنه وبیکارودردمند چه فرقی دارد که درجامعه کرزی حاکم باشد، یافلان شخص دیگرازاقوام تاجیک یاهزاره وازبک. برای او رهبر ایدیال همان کسیست، که برایش زمینه دستیابی به نان وآب ودرمان واشتغال رافراهم نماید.

حل معقول وعادلانه این معضله که درهاله ای از بحران اعتماد قومی واتنیکی مستور گردیده است، کار یک شبه وچند روزنبوده بلکه با طرح راهکاراستراتیژیک ملی ودولتی میتوان به حل وفصل آن نایل آمد.

 

استراتیژی مسئله ملی درافغانستان: 

افغانستان از بدوی تاسیس خود درسال1747برخاکدان خراسان، و با تغیر آوردن دروضعیت تاریخی وهویتی ساکنان بومی آن  دچار تفرقه، کشمکش وانارشی به مفهوم عمیق وگسترده آن گردیده است، گروهها ودودمانهای حاکم بامشاوره اجانب وبا رویدست گرفتن سیاستهای تفرقه ونفاق برپیچیده گی وضع ملی دربافت اجتماعی کشورافزوده اند، وپیوسته خطربزرگی ازین ناحیه وحدت ویکپارچگی کشور راتهدید نموده است.  

  استراتیژی چیست؟

تعریفهایی که تاکنون از "استراتیژی" مطرح گردیده اند، برین نکته توافق دارند که استراتیژی عمدتاًگزینش سیاست دورنمایی علمی، عملی وتطبیقی درقبال حل مسایل بنیادی ومهم مربوط بحیات انسانها درمراحل معیین تاریخ میباشد. مقصد از آن مطرح نمودن طرق ممکن برای رفع بحرانها بحیث کارافزار و"وسیله" مناسب درتطبیق راهبرد های سرنوشت ساز درجامعه میباشد، استراتیژی بحیث "هدف" غایوی ولایتغیرمطرح نمیگردد. تعیین اهداف اصلی استراتیژی وظیفه رهبران جسور وسیاسی جامعه میباشد. زیرا آنانیکه درراستای مسئولیت ملی با عنصر تعهد وایمان دربرابرمنافع ملی پیوستگی نداشته باشند، و ملاحظه ازریسک راه وروش برگزیده شان قطب نمای حرکت  آنها بسوی فرداقرارگیرد، هرگزشهامت بیان حقیقت وطرح استراتیژیک رادرخود نخواهند داشت.

آندری بوفر استراتیژیست مشهوردرمقدمه کتاب خود مینویسد که "هرکس که امروز(1963) دست اندرکارتالیفاتی درزمینه استراتیژِی میباشد، میباید تاحد تهور وبیباک جسور وگستاخ بوده باشد، زیرا امروز کسی درزمینه استراتیژی به نبوغ اعتقاد ندارد".(15) طرح استراتیژی درقبال مسایل مهم سرنوشت علاوه بر بهره مندی ازقدرت ژرف دریافت وارزیابی واقعیتها، بگفته بوفر جسارت وشهامت وفداکاری نیز میخواهد، ودستیابی به طرح استراتیژی برپایه آسیب شناسی اجتماعی کارآسانی نیست، وهمانست که مردم ما درضرب المثل ظریفی گفته اند"  (وقتی راست گفتی از قریه بیرونت میکنند).

طرح استراتیژی مسئله ملی وتباری درافغانستان توسط محمد طاهر بدخشی ازین قاعده مستثناء نبود، ازین روازنظام حاکم برجامعه تانیروهای راست وچپ سیاسی براو شوریدند وهرچه بعنوان زشت وناسزاء برایش ساختند وگفتند. بدخشی این گفته برنارد ام باروچ رابخوبی میدانست که درسخنرانی خویش درسال1946 درسازمان ملل گفته بود: "اکنون وقت آن رسیده است که بین مرده گان وزنده گان یکی راانتخاب کنیم، این وظیفه ماست. درپس پرده دوران جدید هسته ای امیدی هست که اگراز زوایای ایمان به آن برخورد کنیم، رستگار میشویم. اگردرین راه ناکام شویم، انسانیت رامحکوم کرده ایم... بیایید خودرافریب ندهیم، یا صلح جهانی راانتخاب کنیم یانابودی جهان را.(16) وآقای هنری کیسنجر دیپلومات امریکایی هم بر اهمیت طرح استراتیژی بصورت مختصر اشاره نموده وگفته است: "استراتیژی اسلوب  یاروش بقای جامعه است." وجامعه را از دید مسئولیت نگری نمیتوان بدون برنامه دورنمایی یا همان استراتیژی با چشم بسته دردهلیز تاریک زمان بسوی آینده عبورداد. درمیان تعاریف گوناگون  ازاستراتیژی برین نقطه برمیخوریم که: استراتیژی یک دکترین مجرد تعریف شده نیست، استراتیژِی شیوه تفکریست که هدف آن دسته بندی کردن ونظم بخشیدن به وقایع برحسب اولویتها وسپس انتخاب موثرترین راهکارهای تدابیریست. برای هروضعیتی استراتیژی خاص که منطبق به آن وضعیت است وجود خواهد داشت. هر استراتیژی ممکنست برای یک وضعیت ویژه عملی ترین وبهترین باشد وبرای سایر وضعیتها بدترین.(17) این وابسته بدرجه آگاهی طراحان از وضعیت ظرفیت زمان ومکان درارائه استراتیژی موردنظر میباشد، وبالاخره بحث استراتیژی راناگزیر باین گفته معروف مدلل سازیم که "صحنه اصلی نبردرمغز انسانهاست، وبرای هرکشوری واجب است که قبل از دشمن، خود به قله تفکر وتعقل صعود کند".  بزرگی راهکاربدخشی درآنست که برای اینکه مغزوتفکرجامعه رابا استراتیژی طرح وتطبیق اصلاحات ملی دمساز نماید، خطر راپیش ازوقوع آن بگوش دست اندرکاران امور دولت وسیاست فریاد نموده واز قول صایب(رح) هشدار داده است که:

              "خطر درزیرآب کاه بیش از بحرمیباشد        من از همواریی این خاک ناهموارمیترسم"

اما این مغزهای خواب گرفته یا ملتهب ازسرطان تعصب وتبعیض است که همچو فریادی راشنیده نتوانسته اند، یابخاطر نهادینه سازی استرایژی قبیله سالاری راهکارهای چالش برانداز مسئولان سیاسی وروشنفکران جامعه رانادیده انگاشته اند. حتی مبتکرآن رابیرحمانه تیرباران کرده اند. آنهاییکه به شیوه یک دندگی درادامه حکومتداری درنظام کثیرالملیت افغانستان فکر میکنند، وانعطاف پذیری رادرراستای سرنوشت مردم فراموش مینمایند، درواقعیت درجه غفلت وخواب زده گی سیاسی خودرا به نمایش میگذارند وآنگاهی که فرصت تاریخی برای رفع اینگونه بن بستها پیش بیاید، دیگر زمان از دست خواهد رفت. معلومست که این عده افراد ازدوحالت خارج نیستند، یاآنها نادان و لجوج هستند یا استخدام  شده گانی میباشد که برحسب طبعیت کارهی توظیفی بایست درمسیر اهداف سازنده سنگ اندازی نمایند، تاباماندگاری برسر لجاجت حکومتداری نا متناسب عمرفاجعه ها راطولانی سازند وآب درآسیای بیگانگان بریزند. زیراآنها میدانند که ثبات سیاسی درجامعه برمحور استقلال وآزادی دریک کشورحکومت مقتدر رابوجود می آورد، وآن بستگی به تفاهم وهم رایی ودرنهایت زدودن ریشه های نفاق وعوامل بیعدالتی دارد.

بدخشی به خاطربیان منطقی باورهای خویش به زمان نیازداشت، واین نیازمندی ازفحوای این گفته اوبخوبی روشن میشود که "ای زمان! امرنما که ساعتها بدوند وتقویمها کهنه شوند وبرای من آن لحظات موعود فرابرسد، حریف راشناخته ام ونقطه ضربتم راتشخیص داده ام، فقط کمک زمان درکاراست". ( 18)  زیرا برای اومفهومی وجودداشت که  طرح استراتیژی حل دموکراتیک مسئله ملی با سایر فراگشتهای عقلی وفکری موقعی میتواند دریک روند تکاملی قرارگیرد که دیگر مطالعه وفعالیت درعرصه ایجاد همبستگی ملی برپایه تحقق عدالت اجتماعی رمزی وسری ودرون گروهی نباشد. این امر که متعلق به اجتماع است، حل معقول وصورتبندیهای تطبیقی آن بایست به آرای عمومی ملت گذاشته شود، برای نیل به تحقق چنین خواسته ای زمان میتواند فرصت بردن این طرحها وراهکارها را بمیان مردم مساعد سازد وبا عبورازمحضرمظلومان وبرهنه پایان تاریخ صحت وسقم خودرا درکوره تجارب سیاسی مردم محک بزند. درطرح مسئله ملی درافغانستان علاوه برکمبودفرصتهای مطالعاتی بخاطرتجارب کادرها، کمبود سه عنصردیگرچون محدویت قاعده اجتماعی وسیاسی این استراتیژی درمیان روشنفکران درزمان ارائه این طرح، حساسیتهای حاد حلقات سیاسی حاکم برجامعه و ناهماهنگی وناسازگاری ظرفیت زمانی نیزدخیل بوده است.

ژان ژاک روسودرباب تدوین قانون عقیده دارد که درقانون عرف، عنعنات، فرهنگ، عقاید ورسوم ورواجهای مردم حتماً درنظر گرفته شود. زیرا تطبیق قانون دریک جامعه وپیریزی یک جامعه قانونمند وقانون مداروبدور از استبداد ملی وطبقاتی، ستم، تجاوزوبعوض تامین عدالت، برابری وبرادری، رفاه اجتماعی واقتصادی ودستیابی به تمدن ومدرنیته یک هدف است، وراه رسیدن باین هدف برپایه طرح جامع ومتناسب بزمان بنام استراتیژی ملی میسر میگردد. با رعایت جوانب متعدد درارائه استراتیژی مسایل عمده حیات میتوان ازطرح به سوی تطبیق رفت واز آن بسود مردم ونفع ملت بهره جست. انديشه ها و طرحهای ویژه بدخشی رادرقبال وظایف سیاسی وملی عمدتاً مسايل آتی الذکر همچون اصول متمايز او از ساير سازمانهای سیاسی چپ وراست تشکيل ميدهد:

سیاست عدم تعهد(عدم دنباله روی):

به باورسازمان بدخشی، متکی به موقعيت جيوپوليتيک و سوق الجيشی افغانستان که ازروزگارباستان تاواپسین نفسهای حیات بدخشی معروض به تجاوز واستیلای سیاسی ابرقدرتهای منطقه وجهان بوده است، وکشور درسپیده دم شکل گیری نهضتهای سیاسی درزیر بال موشکهای تسلیحاتی شوروی وچین قرارداشت، والهام از روح حماسی آزاديخواهانه و استقلال پسندانه مردم کشوردربرابرتجاوز واشغال کشور، و با درک از برنامه های استراتيژيک دول معظم استعماری در منطقه ، اين حقيقت راکه مردم اين سرزمين تحت تاثير ناگزيریهای تاریخی درپرتو عقیده وایمان ميتوانند بار سنگين هر گونه رنج و مصيبتی رادرمقابل بزرگترین جباران وقلدران تاریخ متحمل شوند، ولی هرگز ننگ ذلت، وابستگی و اسارت به بيگانگان را نخواهند پذيرفت. ازينرو در شرايطی که وابستگی به انديشه های وارداتی باصطلاح "پيشرو"بنام همبستگی جهانی طبقه کارگر از نوع روسی، چينی و جهان وطنی اسلامی بازار گرمی داشت، و حکومتها واحزاب سیاسی افغانستان نيز در بيعت و خوشخدمتی بکشورهای بيگانه از سازمانهای سياسی ترند گرای مربوط به بلوکهای سیاسی پیرامون افغانستان اریکدیگر سبقت می جستند، با اینکه این مقوله راهمواره ورد زبان داشت که "افغانستان درزیر بال موشکهای اتمی وتسلیحاتی شوروی وچین قراردارد" سياست مستقل ملی که خودش آنرا "سياست عدم دنباله روی" ناميد، جسورانه مطرح کرد وبدنبال تیوریهای انقلاب دهقانی چین وانقلاب کارگری شوروی نرفت، ودرعوض سیاست ویتنام وکیوبای انقلابی راکه مستقل ازدخالت انقیادخواهانه رهبران چین وشوروی به پیش میرفتند بنام سیاست "هوشیمن- کاسترو" مورد حمایت ومطلع فعالیتهای سیاسی خویش قرار داد. او اين حقيقت را با گوشت و پوست و حواس خود درک نموده بود، که وابستگی سياسی بحيث عامل مهم اسارت با روح اجتماعی و تاريخی کشور ما سازگار نيست. اين وابستگی و ديکته پذيری قدرت ابتکار و خلاقيت را در روشنفکران و مسؤلان سياسی جامعه به مقصد نو آوريهای فکری در نوسازی جامعه افغانستان میخشکاند، و اراده ملی را در تمثيل يک جامعه آزاد و متکی بخود کفايی مادی و معنوی به بند ميکشد، و سرانجام زمينه مداخلات خارجی را با تضعيف روحيه حاکميت ملی مساعد ميسازد. بناءً انسان همانطوريکه آزاد خلق شده است، بايست استعداد خود را برای دريافت نياز عصر وزمان خود وحل بحرانها وچالشهای اجتماعی بصورت مستقل وآزادانه به کار اندازد، تا قادر به فهم ودرک ويژه گيهای اجتماعی و سياسی کشور خودبحیث عاملهای اساسی در ترقی معنویت سیاسی وتحولات انقلابی گردد، و متناسب بآن به انتخاب مواضع سياسی و اصلاحات اجتماعی دست يابد. گزینش این سیاست باپالیسی دولت افغانستان که ازاقمارفعال ووابسته به شوروی بود وهمزمان عضو سازمان کشورهای غیر منسلک بود، منافات داشت.  علی ای حال گزینش وکاربرد این سیاست درآن زمان دشواریهای جدی رانیزبدنبال داشت. به نظردکترقاسم شاه اسکندراف دکترعلوم تاریخ وافغانستان شناس دراکادیمی علوم تاجیکستان: "درین دوران اکثر افغانستان شناسان شوروی درباره م.ط.بدخشی وسازمان سیاسی او معلومات کمتر داشته اند، عده هم که معلوماتی  رادسترس داشتند، منبع اطلاعاتی آن ارگانهای استخباراتی شوروی یاپیروان حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود(که مخالف افکارسیاسی بدخشی بودند). خود بدخشی هم منبع تبلیغاتی ونشراتی نداشت، تا اهداف سیاسی وموضعگیری خودرابصورت روشن ارائه دهد، وعلت دیگرگزینش سیاست عدم دنباله روی توسط طاهربدخشی بود، که درنظر مسکوبحیث متحدسیاسی وایدئولوژیک جلوه نمیکرد. درشرایط تعقیب وفشار سیاسی ونظام پولیسی موجوددرافغانستان که امکانیت فعالیت سیاسی علنی رامحدود ساخته بود، عدم سیاست انعطاف پذیری در(س.ا.ز.ا.) دست کم گرفتن شیوه های علنی کار، شرایط انعکاس استراتیژی سازمان رادرکشور وبیرون ازآن محدود ساخته بود. تبلیغات هدفمند دایره های علیحده نیز بخاطر تحریف اصول برناموی این سازمان، اگرازیک بابت به موضعگیری نماینده گان اقوام پشتون تاثیر گذاشته باشد، ازجانب دیگر (س.ا.ز.ا.) رااز جنبشهای بین المللی دموکراتیک وکارگری دور، بخصوص ازعلایق سیاسی با اتحاد شوروی کنارگذاشت."( 19)

واقعیت دیگر درشناخت افکار سیاسی بدخشی، توجه او بحل مسئله ملی بود که این واقعیت درجامعه آن روزی شوروی  که بنام زندان ملتها نام گرفته بود، میتوانست پیامدهای ناگواری رابرای جامعه شوروی که پیوندهای تباری وقومی باافغانستان داشتند ورهبران کرملین درپی داشته باشد. ازین روخود سعی میکردند تافعالیتهای سیاسی بدخشی راانحراف ازاصولهای جنبش گارکری وبرخلاف مبارزه طبقاتی بخوانند. ویکتور کارگون که به آموزش وتحقیق مسایل افغانستان مشغول است این دیدگاه راچنین تصویرکشیده است: "علی رغم اراده وخواهش رهبران این جریان(س.ا.ز.ا.)دعوتهای آنان زحمتکشان رااز مبارزه برای دستیابی به تحولات اجتماعی باز میداشت وبطور واقعی جنبشهای دموکراتیک رادرکشور تضعیف مینمود."( 20) درحالیکه عقاید مبارزه ملی برخلاف مبارزه طبقاتی که مسیر ایدئولوژیک مشخص داشت، متحدین مبارزه ملی راازادامه مبارزه شان برای کسب حقوق ملی شان بازمیداشت، ازین روشعارمبارزه طبقاتی باشعارمبارزه ملی تفاوت داشت. به نظردستگیر پنجشیری که ازهم عصران سیاسی وزمانی بدخشی است، "یگانه شیوه صحیح مبارزه درشرایط مشخص آن روزافغانستان کارفعال وبی سروصدا دردهقان خانه های شمال هندوکش وایجاد پایگاههای مطمین مبارزه مسلحانه بوده است.(21 ) ازین رو سازمان بدخشی این واقعیت راتشخیص داد وبدان عمل نمود.

و. باسف یکی دیگرازافغانستان شناسان شوروی باطرح چندمسئله دیگریکی از دلایل مخاصمت شورویهارا برعلیه طاهر بدخشی درموضعگیریهای مائویستی سازمان او وانمود کرده است. باسف مینویسد: "گروه ب.باعث باگروه چپ مائویستی ایران رابطه پیدا نموده وجریده آنهارا بنام "ستاره سرخ"درافغانستان پخش مینمود وبا گروه دیگرمائویستی موسوم به "نشان گرگ" که درایران پایگاه داشت، همکاری مینمود."(22 )  که این گفته رامنابع (س.ا.ز.ا.) تایید نکرده اند. موضوع دیگریکه پایه این ادعا قرارگرفته است، برمساعی همکاری سیاسی بدخشی با عبدالمجید کلکانی استوار میگردد. کنفرانس تخارمنعقده سال1348 درولایت تخار که "درآثار شوروی بنام کنفرانس سالنگ شهرت یافته است، وهدف آن تشکیل جبهه ای ازنیروهای ملی بود. درین کنفرانس عبدالمجید کلکانی که درشناخت منابع شوروی بحیث مائویست شناخته میشد، نیز اشتراک داشت. حضور کلکانی درین مجلس به تحلیلگران شوروی زمینه داده است تا(س.ا.ز.ا.) راباموضعگیری با مائویستها عیبدارکنند."( 23) بدخشی باتحمل این وضعیت و احتراز ازترند گرایی شوروی توانست حداقل ازغرق شدن درگرداب خون ملتش که درآستانه اشغال ارتش سرخ شوروی درافغانستان ریخته شد، نجات یابد وچه شکوهمند که خود بصف طویل قربانیان ملی پیوست.

طرح دموکراتیک  وعادلانه حل مسئله ملی:

بدخشی انسان مسئول، وطندوست راستین، سیاستگرمولد، ومنادی حق وعدالت درقبال سرنوشت شهروندان کشورش بود. اوافغانستان رابا تمام اقوام آن به پهنای صمیمیت دوست میداشت، وبخاطر تامین حقوق دموکراتیک، آزادیهای فردی وجمعی وهمبستگی ملی آنها تلاش میکرد. اوبر مبنای باور ارائه شده بالا به طرح تفکر خود گردانی سياسی و خود آگاهی ملی پرداخت و به مصداق حديث پيامبر خدا که "مَن عَرفَ نَفسهُ فَقد عَرفَ رَبهُ" يعنی کسيکه خود را شناخت، باز خدای خود را شناخت، مسئله ملت و "خود آگاهی ملی وهویتی" را در برابر "الیناسیون فرهنگی" بحيث عامل مهمی در شناخت جامعه و دريافت معضلات اجتماعی و راه حل های آنان مورد توجه قرار داد. او دريافت که تيوريهای صادراتی مربوط بدنيای پيشرفته و نا همگون با شرايط اجتماعی افغانستان، بدرد حل مشکلات اجتماعی جامعه عقب نگهداشته شده ما نميخورد، ما خود بايست محتوای واقعی جامعه را بصورت عينی و علمی آن دريابيم وفرا بگیریم و با فرمول بندی دقيق علمی و سياسی مطرح نمائيم. ازينرو انديشه تيوری های انطباقی شوروی، چينی، عربی و يا حتی کشورهای  همفرهنگ وهمسایه ما در منطقه با واقعيتهای سیاسی واجتماعی کشور ما تطابق کامل ندارند.

بدخشی معتقد بود که در کشور کثيرالاقوام ما با کاربرد سياستهای عظمت طلبانه شوینستی، عدالت ستيزانه و سرکوبگرانه و تبعيضی حکومتهای گذشته شگاف عميقی در وحدت و همبستگی اقوام کشور ايجاد شده و با ادامه  روال بیعدالتی ملی افزايش خواهد يافت. بناءً بدون تامين همبستگی ملی بر پايه مشخص نمودن چارچوب حقوقی( سياسی، اقتصادی و فرهنگی) اقوام و اشتراک چهره های شايسته و مستحق آنان در نظام سياسی افغانستان، نميتوان کشور را از عقبماندگيهای قرون وسطايی نجات بخشيد، و آباد نمود. درين راه درک عميق و بنيادی مسايل در روابط و مناسبات اقوام کشور و ارائه خط ومشی سياسی ايکه بتواند عمل و عکس العمل ها را بر مبنای تساوی حقوق ملی و شهروندی متوازن سازد یا مهار کند، ضرور است. او معتقد بود که وحدت ملی را بيعدالتی ملی جداً به مخاطره ميکشاند و در عرصه هستی امروز و فردا بعوض اينکه فرزندان همه اقوام کشور در صف واحدی عليه دشمنان ملی و بين المللی خود بايستند و از آرمان کشور واحد و تجزيه ناپذير خود در جهت رفاه و خوشبختی همگانی دفاع کنند، در صورت موجوديت دلايل و انگيزه های بيعدالتی و نفاق ملی در مقابل همديگر خنجر خواهند کشيد . ازينرو وظيفه مقدس ملی همه گروههای سياسی و شخصيتهای منفرد ملی ميباشد تا باطرح و مبارزه عادلانه و وطنپرستانه درين جهت نگذارند تضادهای ملی و قومی به تضاد عمده و يا جهت عمده تضادها در کشور مبدل شود. مبارزه سیاسی، اصلاحات عدالتخواهانه ملی وراه اندازی انقلاب توده ای برای بدخشی درواقع عکس العملهای بودند، برضد بیعدالتی، ظلم و استبداد ملی ازسوی حکومتداران مربوط بیک قوم برسایر اقوام افغانستان. اودشمن ستمگری ملی بود ومیخواست همه انسانهای کشورش درکمال بهره مندی ازحقوق پذیرفته شده انسان درمودت، برادری وهمدیگرپذیری زندگی نمایند. هرقوم وتبارانسانی درافغانستان صرف نظر ازمقدارومقام "اکثریت" و"اقلیت" موهوم باید با اقوام برادر وهموطن خود همچون انسان برابر وبرادر دانسته شوند. زیرا قومیت هاخورد وبزرگ نمیشوند، آنها ارزشهای عام بشری وفرهنگی میباشند.

بدخشی اين طرحها را پس از تاسيس جمعيت دموکراتيک خلق در حلقات سياسی کشور مطرح کرد، سوگمندانه اين نقطه نظرها برای دولتها و کسانيکه گویا ميخواستند در جهت تغير خط السير جامعه بسوی فردای خوشبخت، خود به دولت مبدل شوند، قابل درک و احساس نبود. اگر گوشهای شنوايی وجود ميداشت و باين طرح ها اندکی با تامل و انديشه برخورد ميکردند، فاجعه های سياسی و قومی سالهای اخير هرگز در کشور بوجود نمی آمدند.

بدخشی مدافع قوم معينی نبود. مجموع برچسپهائيکه درين خصوص بر او بستند باطل بوده و با خصايل و شخصيت عرفانی و انسانگرايی او جور در نمی آيند. زیرا درحال حاضر با توجه به حوادث سالهای بعدی کشور، که کارگاههای افترا وبهتان حلقات شوینیستی از حواله نمودن هیچگونه تهمتی در حق مخالفین خود دریغ نمیکردند، دیگر چسپ وبرچسپهای ناروای این حلقات  بی نیاز از اثبات گردیده است. او عاشق انسان و دشمن ستمگری، بیعدالتی و بيداد از هر نوع و قماش آن بود. او هرگز ضد پشتون که با درد ورنج های جانکاه آنان آشنا بود و هيچ قوم دیگر نبود. او با طرحهايش عملاً ميخواست دوستی پشتونها را با غير پشتونها در برقراری مناسبات متوازن انسانی، اسلامی و هموطنی شان تامين و باورمند سازد. زيرا معلومست که حاکميتهای سه صد ساله گذشته  از بازار گرم "پشتونوالی"  که خود هیزم کش آن بودند، بحيث ابزارکار سیاسی و استحکام پایه های قدرت خود قبل از همه به تحميق جامعه پشتون میپرداختند، امادرینمدت بجز کسب قدرت برای سرداران وقبیله داران، عملاً چيزی را برای خلق زحمتکش پشتون نداده اند. اين حاکميتها نظام اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه پشتون را عمداً عقب نگهداشته اند و آنرا به عشاير و طايفه های خونی و قومی فروانی تجزيه نموده اند، که چنين شيوه ای در عرف خدمتگذاری به مردم، در راستای تجدد خواهی ، ترقی پسندی و نو آوری های اجتماعی ، رويکرد در جهت مدرنيزم و همسويی با روند های متحول تمدن گرایی معمول نبوده است، اما مدعيان گويا منافع پشتونها هرگز نخواستند تا شيرازه نظام عقب افتاده(قبیله سالار) را در ابعاد مناسبات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی آنها با بکار گیری شیوه های منتظم  علمی و اعتقاد درجهت دولت- ملت سازی رنگ تمدن و پيشرفت بخشند. بناءً او شيوه دشمنان دوست نمای ملت پشتون را با جرئت زير سوال برد، انتقاد کرد و صداقت خود را بحيث يک شخصيت ملی به برادران پشتون و اقشار و لايه های زحمتکش آن اثبات نمود. او بصورت واضح دشمن هر نوع شوونيزم قومی و عظمت طلبی ملی از جمله شوونيزم عظمت طلبانه حلقات سياسی  در جامعه پشتون بود و اين تفکر را برای امروز و فردای همبستگی ملی زيانبار و مخاطره آميز ميخواند وآنرا مربوط به مردم زحمتکش پشتون نميدانست. موصوف نه تنها طراح حل عادلانه  مسئله ملی وتباری بحيث عمده ترين گره گاه در روابط و مناسبات ملی و قومی افغانستان بود، بلکه پرابلم های ناشی ازين مسئله را در کشورهای منطقه به بررسی گرفت و طرح "حاکميت ملی و سرزمين" برای گروههای قومی بدون سرزمين از قبيل بلوچها، کشميريها، کُردها و فلسطينی ها را نيز ضمن سرنوشت رقت بار کوچی های افغانستان، بحيث داعيه های تاريخی انسان های نيازمند به سرزمين مطرح کرد. بهمين لحاظ با رهبران و داعيه داران اين تفکر چون خان عبدالغفار خان، عبدالصمد خان اچکزايی و جنبش دموکراتيک ملی کردستان و فلسطين روابط صميمانه برقرار نموده بود. شايد سازمان بدخشی يگانه نهاد سياسی جامعه ما بود که با احزاب ملی و دموکراتيک پشتون و بلوچ در پاکستان و جنبشهای نامبرده در منطقه در زمينه تبادل باورها و بازيافتهای سياسی و تجارب تاريخی مردمان منطقه همکاری عملی داشت.

احزاب مدعی سرنوشت "خلق های پشتون و بلوچ" در دو سوی مرزهای افغانستان و پاکستان عمدتاً چکيده های از تفکرات مربوط به سياستهای اتحاد شوروی ومتحدین سیاسی احزاب خلق وپرچم بودند.  بناءً آنها ترجيح دادند تا شعار واستراتیژی اتحاد شوروی درجهت رسيدن به آبهای گرم در بحر الکاهل و شبه قاره را همراهی کنند. ازين رو آنها با احزاب هم انديش خود در افغانستان پيوند سياسی بر قرار نموده و به منظور بازار گرميهای سياسی و اغوای خلق های پشتون و بلوچ شعاری را بنام داعيه "پشتونستان" بوجود آوردند، که همه ساله در روز نهم سنبله ازين روز نه با ارائه تدابير عملی و راهکارهای سياسی، بلکه صرف با نواختن دهل و اتن تجليل بعمل مياورند. توام بآن همه روزه برنامه ای در راديوی افغانستان تحت نام "د پشتنو او بلوچو پروگرام" با پخش سيگنال "دا پشتونستان زمونژ" پخش ميگرديد، که برای دولت و مقامات سياسی پاکستان خيلی ها تحريکاتی و الحاق طلبانه ارزيابی ميگرديد. ازينرو بدخشی بين سياست های الحاق طلبانه و آزاديخواهی تفاوت میگذاشت و شعارها و نمايشات کابل را به سود تحقق حقوق مردمان پشتون و بلوچ نميدانست.  گذشت زمان نشان داد که با کاربرد اين گونه سياستها نه تنها از رهايی و تعين سرنوشت خلق های پشتون و بلوچ چيزی عايد نگرديد، بلکه، سرانجام مردم افغانستان در دهه هفتادم عصر حاضر با مساعد شدن زمينه انتقام گيری از سوی کشور پاکستان،  بهای اين سياستهای زيانبار و عوامفريبانه گروههای سياسی و دولتهای غیر ملی افغانستان را بصورت سنگين و گزافی میپردازند واینگونه سیاستها زمینه ساز چالشهای جدی در مناسبات هر دو کشور همسايه گردید.

نقش مردم درراه اندازی تحولات سیاسی واجتماعی:

تاريخ بارها به اثبات رسانيده است که هر تحول سیاسی و اجتماعی که درعدم مشارکت سياسی وحمایت مردم راه اندازی شده اند، لاجرم به شکست مواجه بوده اند. بدخشی اين واقعيت را بخوبی ميدانست و هر نوع تغير و تحول سياسی را در عدم مشارکت مردم کشور دسيسه سياسی يا کودتای نظامی بر عليه منافع ملی مردم افغانستان ميدانست. او به کشانيدن جامعه در مسير انقلاب آرام و طولانی با تنویراذهان آگاهی بخش توسط خود مردم باور داشت.  بناءً در کشوري سنتی که درتحت حاکمیت قبیله هنوز حدود پنج تاده در صد جمعيت آن از نعمت سواد بهره نداشتند و مناسبات کار و توليد در نمود گاو آهن و کشاورزی عقب افتاده عمل مينمايد، و از فابريکه و کارخانه و تجمعات کارگری و بورژ وازی شهری خبری و اثر محسوسی وجود ندارد، مردم علی رغم فشار زندگی اقتصادی، استبداد دولتی، ستم ملی و طبقاتی و عقبماندگيهای اجتماعی مسير نجات خود را بصورت کتلوی باین زودیها نمی يابند. ازين رو او معتقد بود که برای آماده ساختن ذهنيت اجتماعی مردم بايست در ميان آنها رفت، از آنان آموخت و به خودشان آموزش داد.

ايفای اين مسئوليت تاريخی بيشتر بدوش روشنفکران بحيث پیشاهنگ سياسی مردم و مروج بيداری و تنوير افکار و اذهان اجتماعی زحمتکشان ميباشد. بخاطر تحقق اين خواسته ها صدها نفر از شاگردان سياسی او محيط دانشگاه، اداره و مراکز شهری را ترک نموده و به دهقان خانه های تخارستان وشمال بحیث محیط زمینداری ودهقانی(فیودالی) روی آوردند، و در ميان دهقانان و لايه های زحمتکش به کار سياسی و ترويج انديشه های متحول و متجدد خويش پرداختند، ودست به ایجاد هسته های دهقانی زدند. تا تدريجاً با بيدار ساختن افکار اجتماعی مردم زمينه مشارکت آنها را در راه اندازی تحولات سياسی ايکه بتواند از خود دفاع نمايد، ومبارزه علیه بیداد وپسماندگی اجتماعی مساعد سازند، اما هسته های دهقانی که درحالات متفاوتی قرارگرفته بوده بوسیله عناصر گماشته شده پس ازکودتای هفت ثور مورد ضربت رژیم کودتایی تره کی- امین قرارداده شدند. مادرین خصوص مثالهای رادر بخشهای دیگر این رساله ارایه خواهیم نمود.

ضرورت تشکیل جبهه سیاسی، بخاطرهمسو نمودن نیروهای ملی:

چنانکه قبلاً یادآوری بعمل آمد، تاريخ احزاب سياسی افغانستان نشان ميدهد که تمام اين احزاب در مراحل مختلف عمدتاً بر محور تمايلات، خواستها و مناسبات قومی وتباری معينی شکل گرفته اند. يک نگرش کوتاه و سرسری بر وضع شکلگیری احزاب سیاسی در نیم قرن اخیر در کشور ما اثبات ميکند، که ازایجاد حزب سياسی "ويش زلميان" تا مراحل بعدی "حزب دموکراتيک خلق" از روشنفکران دهاتی پشتون، "حزب پرچم" از روشنفکران شهری عمدتاً تاجيک، "شعله جاويد" از گروههايکه بعداً بر پايه تمايلات و ترکيبهای قومی ومحلی تجزيه شده اند، "حزب اسلامی گلبدین حکمتیار" عمدتاً از پشتونها، "جمعيت اسلامی" اکثراً از تاجيکها، "حزب وحدت"  از هزاره ها، "جنبش ملی" عمدتاً از اوزبيکها نماينده گی ميکنند. ترکيب اجتماعی ساير احزاب سياسی و جهادی را نيز چگونگی منسوبيت قومی رهبران آن ها تعيین نموده است. هنوز با گذشت دهه های از تجارب  اوليه سياستها احزاب نوتاسيس عمدتاً ريشه در مناسبات قومی و سمتی رهبران آنها دارند. اين تصنيفها و ساختار ها برای شخصيتی چون بدخشی شناخته شده بودند. او با نظرداشت اين نا همگونيها در ساختار اجتماعی و سمتگيری جريانهای سياسی بدين باور بود که بمنظور سهيم نمودن تمام مردم و اقوام کشور در متن تحولات اجتماعی و روند انقلاب ملی و دموکراتيک، فراخوان آنها در ترکيب يک حزب واحد سياسی ولو سرتاسری ناممکن است. لذا بايست نماينده گان همه اقوام و مليتها را از طريق احزاب سياسی آنان در ساختار جبهه وسيع سياسی بنام مثلاً "جبهه متحد ملی" با طرح پلاتفرم جامع سیاسی که حدود وثغور حقوقی آنها را تثبیت وتضمین نماید، جلب و تنظيم نمود. او اين کار را در حاليکه با شخصيتهای بينشمند سياسی تحت مطالعه داشت، در طرحهای "ده سال مطالعه و عمل" به کنفرانس قندوز "س.ا.ز.ا" در سال 1351 از مجاهدين و مبارزين اسلامی بحيث متحدين و همه جبهه سياسی خود نام برد، وبا متحد دیگر سياسی خود شهيد عبدالمجيد کلکانی تا پايان زندگی خود درين راه تلاش نمود، اما حزب و سازمان سياسيی را اعلام ننمود. زيرا برايش روشن بود که با هر نوع تصميم گيری درين راه برای "محفل انتظار" چارچوب کار مشخص خواهد گرديد که برای مراجعت ديگران محدوديت ايجاد مينمايد، و همزمان برای دستيابی بيک ساختار جبهه ای و فی النهايه حزب سياسی سراسری متشکل از نماينده گان همه اقوام کشور راه دور و درازی باقيست. نام "سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان" اصولاً در اسناد بجا مانده سالهای قبل از شهادت بدخشی ، مثلاً در رساله "توفان شمال" که بوسیله قربان محمدپساکوهی یکتن از مسئولین این سازمان نگارش یافته است، به نظر نمیرسد . قرار اطلاع این نام بر "محفل انتظار" عمدتاً پس از شهادت بدخشی (8 عقرب 1358) بر سازمان سياسی او متکی بر طرح قبلی و ضرورتهای که بوجود آمده بود، از سوی شاگردان اومطرح گردیده است.

برخورداستراتیژیک بادین مبین اسلام:

بدخشی معتقد بود که دين مبین اسلام علاوه بر آيين اعتقادی مردم افغانستان، اساسی ترين پايه فرهنگ ملی اسلامی ما را در پويه يکهزار و چهار صد (1400) سال تشکيل ميدهد وبیشتر مسایل فکری وفلسفی آن تراوشی ازاندیشه وتفکرشخصیتها وبینشمندان خراسان بزرگ است. اسلام محرکه اساسی روان مجاهدت خواهانه مردم ما در پاسداری از استقلال و هويت ملی و عامل نيرومند همبستگی اقوام کشورویکی ازاستثنایی ترین مشترکات عناصرساختاری "ملت" به شمار ميرود. ازينرو برخورد تاکتيکی و سرسری با اسلام را انتقاد ميکرد و غير مسئولانه ميخواند. او مخالف برخوردهای لاقيدانه چپ افراطی و سوء استفاده از ارزشهای دينی توسط راست افراطی بود. او خود وقوف کامل بر تعاليم دينی داشت و از انديشه های عرفانی متصوفين تاريخ اسلام ونقش محدثین وفقهای خراسان در غنامندی فکر اسلامی آگاهیهای لازم داشت و زياد اندوخته بود، بمفهوم دیگر خود به نوعی عارف بود. اين گفته درباره او از سياق يادداشتها و خاطرات دوستانش که در دو جلد "يادنامه محمد طاهر بدخشی"  بچاپ رسيده اند، صدق ميکند. بناءً اوصاف و ساده با دين منحيث اعتقاد مردم و درونمایه فرهنگ ملی برخورد استراتيژيک مينمود، نه تاکتيکی. اين گفته نيز در تاکيد بدخشی در رساله "ده سال مطالعه و عمل" بخوبی توضيح يافته است. او مخالف بهره برداريهای ناجايز از دين توسط راست افراطی و خوار و ذليل داشتن آن توسط چپ افراطی بود.

به نظر بدخشی "اسلام جزیی ازفرهنگ مردم افغانستان است". ازینروبه پیروان سیاسی خود توصیه کرده است که "عناصرمثبت وزنده اسلام رابیاموزند ودرزندگی عملی خود استفاده نمایند" اوبرخورد پیشاهنگان سیاسی ترک وایرانی رادرقبال ارزشهای دینی دگماتیستی وکتابی(غیرعملی) دانسته، وخود به پیروانش تاکید نموده است که تجارب دین زدایی نهضتهای نامبرده راتکرارنکنند. درحجت مرامی (س.ا.ز.ا.)نیز آمده است: اصول دین مقدس اسلام رعایت گردد وبه سایرادیان احترام گذاشته شود.( 24) 

حالا در عصر ما که سی سال از شهادت اين ابر مرد فرهنگ و سياست ميگذرد، گفته ها و باورهايش چون وجيزه های ناب جلوه ميکنند، و نسل امروزی ما با گذشت حادثه ها به پهنای تفکرات اوکم و بيش پی می برند، که حزب ملی بدون تفکر ملی و تفکر ملی بمثابه ترکيبی از ارزشهای اعتقادی تاريخی، فرهنگی وهویتی ملی و ارزشهای جهانشمول دموکراتيک ايجاد نميگردد. آری، چنين شخصيتی که هم با انديشه های راست آشناست و هم از تفکرات چپ آگاه، ولی در خط عدم دنباله روی حرکت ميکند و بر کمبود کار آفرينی مدعيان رهبری در هر دو جناح انتقاد مينمايد، معلومست که از هردو سو باشماتت سیاسی ، تاخت وتازها و ناسازگاریهای عوامانه ای مواجه است. برحسب مثال، پيروان نهضت اسلامی او را "کمونيست" ميخواندند، اما راهيان جنبش چپ "ايدياليست"  و مسلمان خطابش ميکردند، که الحق اين گونه نگرشهای يک جانبه و غير واقعی در مورد شخصيتهای مستقل و نا وابسته و رقبای سياسی آنها در سياستهای معمول جامعه ما باصطلاح مود روز و حتی جزوی از برنامه حلقات شوونيستی بود، تا نگذارند که تخم انديشه های ملی در کشتزار سياستهای انحصاری و استبدادی حاکم برکشور ريشه بدواند. ازين رو او را با اينگونه طرحهای ملی، انسانی، اسلامی و وطندوستانه اش بنامهای ستمی، تجزيه طلب، هواخواه تشکيل خراسان بزرگ، دشمن خلق پشتون و چه و چيهای ديگر معرفی کرده اند. که کور خوانده اند.

در واقع اصول مطروحه فوق توسط محمدطاهر بدخشی بخوبی نشان ميدهند که او محموله گرانسنگ مسئوليت ملی را برخلاف باور رقبای سياسيش در پذيرش ناسيوناليسم  فرا قومی ملی، نه فروقومی محلی،  به شيوه پاتريس لومومبا، مهاتما گاندی، جمال عبدالناصر، نيلسون مانديلا و چه گوارا بردوش گرفته است.

 نباید فراموش کرد که او این پیامها را بخاطر برونرفت از شقاوت وسیه روزی زندگی مردم افغانستان مطرح کرد واز میان آنها بدور نرفت. در روزگاريکه بدخشی راه قربانی و شهادت را برگزید، راههای فرار و زنده ماندن بشیوه ایکه برای دیگران معمول بود، تنگ و محدود نبود.  اما بدخشی ميدانست که برگرفتن راه زنده ماندن برای کسانی مثل او در برابر ساده انديشان وحتی ياران خورده گيرش کار آسانی  نيست، و آن انصراف از اصالتهای برگزيده ای ميباشد، که بگفته ناصر خسرو نميتواند گوهر "دُر دری" را درپای خوکان بريزد و چنين امری برايش مقدور و پذيرفتنی نگردیده اند. بناءً نقد جان برسر پيمان نهادن را، ساده ترين طريق برونرفت از بن بستهای دانست که ميبايست از آنها جسورانه عبور ميکرد.

پاورقیها:

1- دکترکامل بیکزاده، شناخت شخصیت فلسفی محمد طاهربدخشی، یادنامه محمد طاهربدخشی...ص107

2- ظهورالله ظهوری، نشریه میهن، ارگان مرکزی(س.ا.ز.ا.)شماره دهم،جولای1989

3- خواجه بشیر احمد انصاری، ذهنیت قبیلوی،ص8

4- عبدالغفورآرزو، چگونگی هویت ملی افغانستان، تهران1382،ص15 

5- دکترکامل بیکزاده، یادنامه محمد طاهربدخشی...ص109

6- یادنامه محمد طاهربدخشی...ص109

 

7- همانجا،س16

8- م.ط. بدخشی، درباره کلمه آریا وآریا بازی، یادداشتهای نا مطبوع

9- محمد طاهربدخشی، رساله آریانا وآریاپرستی غیرمطبوع

10- م.م.صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر،ص652

11- خواجه بشیراحمد انصاری، ذهنیت قبیلوی،کابل1382،ص5

12- سخنرانی دکترسید نورالحق کاوش دربیستمین سالروزشهادت محمد طاهربدخشی، شهر دوشنبه،عقرب1378 – یادنامه م.ط.بدخشی بیست سال پس از شهادتش، ص112   

13- همانجا،ص112

14- خواجه بشیراحمد انصاری، ذهنیت قبیلوی،ص6

15- خواجه بشیراحمد انصاری،ذهنیت قبیلوی،ص7

16- آندری بوفر، به نقل ازکتاب،مقدمه ایبر اتخاذ استراتیژی صحیح درافغانستان، کابل1386،ص10

17- استراتیژی بزرگ، جان ام کالزیز، ترجمه کوروش،تهران1370،ص161

18- مقدمه ای براستراتیژی اثرجنرال آندری بوفر، ترجمه مسعود کشاورز، تهران1369

19- دکتر قاسم شاه اسکندراف، شناخت محمد طاهربدخشی دررسانه های شوروی، یادنامه محمد طاهربدخشی...ص127

20- گ.ویکتورکارگون، روشنفکران درزندگی سیاسی افغانستان، مسکو1983،ص136

21- دستگیر پنجشیری، ظهوروزوال ح.د.خ.ا.، پشاور1999،ص189

22- دکترقاسم شاه اسکندراف، شناخت محمد طاهربدخشی دررسانه های شوروی، یادنامه محمد طاهربدخشی...ص132

23- همانجا، همان اثر

24- نشریه میهن، نشریه مرکزی سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان، شماره دهم،جولای1989



دکتر صاحبنظر مرادی
3 نوامبر 2009
  
  
Copyright © 2005-2009 www.khorasanzameen.net