مرگ انسانیت بازگشت برویۀ نخست

با مرگ مسعود انسانیت بگونه یی مرد، یک جنبش به لجن کشانیده شد، چکمه پوشان اجنبی با غرش جیت های جنگی از فراسوی اقیانوسها دور بر سرزمین ما فرود آمدند وبر انسان وکوه وبیابانش بیرحمانه تاختند٠

 آری قهرمان را کشتند و غلام زاده یی را بر تخت نشانیدند و برسرش تاج قره قلی و برتنش ردای ریاکاری بافتند، آری قهرمان خاموش، آرام، اما چون سرو ایستاده مرد٠ این سرنوشت مشترک همه قهرمانهای ملی ومردمی جهان است که ریشه درخاک و ریشه در قلب مردم دارند، تا دیر نشده باید  ترور شوند، مگر" ارنست چگوارا" این رومنتیک ترین چهره  انقلابی جهان را سیا درجنگلهای سبز بولوویا نکشت٠ مگر دانتون انقلابی مشهور فرانسه با یک توطئه ناجوانمردانه به پای گیوتین نرفت ؟  شگفتا که خود جلاد درمیان شیون و فریاد ملت فرانسه سر قطع شده ی قهرمان را بلند کرد وگفت " این سر برای آزادی فرانسه قطع شده است"٠  چه سرهای  آزاده یی دیگری که برای قطع شدن آن دسیسه می چینند و " دست خون آلود را در پیش خلق پنهان می کنند" ٠
به باور من غم انگیز ترین مرگ ، مرگ مسعود بود که آتش کین دشمنانش تاهنوزکه هنوزاست، فروکش نکرده است وممکن قرنها شعله ورباشد وازش تابوی ممنوع ساخته اند واما دوستانش چه ؟

 با دریغ که یک مشت دوستان و حتی برخی از وابستگان مسعود با اندیشه و راهش بریدند واندیشه اش راچون قطره اشکی از چشم فرو ریختند و به گوهرنایاب زمرد دل بستند، خون مسعود شراب سرخی شد درجام سبز زمردین که با کرزی یکجا نوشش کردند و چه آسان  وخمار آلود، خون آن شهید را با جاه ومقام وپست های دولتی معامله کردند٠

 خون سرخ مسعود در سلول های سبز زمرد در دکانهای جواهر فروشی دوبی با درخشش دل پذیری بفروش میرسد و دامنه یی آن تا حوزه  مدیرانه وسعت میگیرد، جزیره یی در اسپانیه و خانه و رستورانت های در لندن و یونان با ثروت افسانوی خریده می شود، واین معامله گران "خون فروش" ، برای حفظ اینهمه ثروت ومقام دولتی چه بی شرمانه چکمه یی خونین کرزی وتابوی سیاهی پوهنتون را بوسیدند وبه خواست وآرمان های مردم پشت پا زدند و حتی نخواستند برای نگهداری  بیوه مسعود و فرزندان یتیمش که با تنهایی در ایران بسر می برند ازمقام سفارت لندن دست کشند وآنجا سفیر ایران شوند٠

بُعد فاجعه گسترده تر می شود، تیم مافیایی این معامله گران تا مرزهای خارج کشور بیداد میکند و با ثروت دست داشته حتی میدیا و رسانه های گروهی را خریده و در انحصار خود در آورده اند ، تا برای این بیسوادان شرف باخته تبلیغ نویسندگی کنند وهم درتبانی با فاشیست ها نویسندگان آزاده را از میدیا بیرون اندازند!؟

 حتی نویسندگان اجیرشان، اندیشه و واژه های نویسندگان مبارز را می دزدند و آنقدر نشخورش میکنند تا ارزش ومفاهیم  نوشته های آنها به ابتذال کشانیده شود واین یکی از شیوه های جدید کاری شان است٠

 این بی سوادان  تازه بدوران رسیده  نمی دانند که این قلم بدستان از جان گذشته عمری درمیان توفان حوادث سیاسی  ومبارزاتی رشد کرده اند "  اینها پارچه های آتشین سیال اند که همه دسایس را کشف ودرخود ذوب می نمایند وانتی تیز آنرا هم خوب میدانند که بعدازین لبه ی تیز مبارزه ی شان متوجه افشای دسایس  پشت پرده ی دشمنان دوست نما  و مارهای در آستن باشد، این قلم بدستان که ازمتن جنش های دوران خویش برخاسته اند، چون نظریه پردازشما از میان مدارس اسلامی پاکستان بر نخواسته اند که درفرجام  به اصل خویش باز گردند وآنجا نشست کنند وبا نام مستعار آزاد زنان را"  طالب و القاعده"  بنویسند!؟

اینها هرگز به پرستیژ مردم شریف و مبارز پنجشیر فکر نمیکنند، اینها  به سنگر های گرم وخونین دیروز وسنگر های سرد و خاموش امروز نمی اندیشند، فقط یک مشت آدمک های شرف باخته با قلب سیاه،  کلاه و دستمال مسعود را چون کلاه وچپن کرزی سمبول بازرگانی خود ساخته اند، جنبش را به شکست و میدیا را به ابتذال کشانیده اند، باری دلم خواست باین میدیای مافیایی  پدرود بگویم و وبلاگم را ببندم  ، اما نمی توانم مردمم را درچنین روزهای سرنوشت ساز تنها بگذارم٠

اصولاً انگیزه نگارش این نوشته ام پاسخ به پیام های دوستانم و به ویژه آقای جاغوری است که چنین آغاز کرده اند٠

خانم بهاء سلام!  شما که یگانه زن قلم بدست توانا در برابر فاشیسم بودید ومردم نوشته های شما را دوست دارند چرا  دلسرد شده  میدیا را پدرود میگوئید؟ آیا برای هیشه پدرود میگوئید ویا صرف درمیدیای مافیایی حضور نخواهید داشت ما بی صبرانه منتطر پاسخ ودلایل شما استیم ، میدانیم که نوشته های شما همیشه روی  منطق  و استدلال  وصداقت  استوار است ، حتماً مسله ایست که باید به دوستداران اندیشه وقلم تان توضح داردید ومارا درجریان بگذارید٠ (برادرتان جاغوری)

عزیزانم دوستان " حماسه ی زن " از ایمیل ها وپیام های شما از محبت کران نا پذیر شما جهانی سپاس،  پریشانی شما را نسبت  رفتنم ازین آشفته بازار هززه پرست ، هرزه گو ی ، هرزه پرور با تمام وجودم درک  واحساس میکنم، چون برای یک هفته سفری به هاوایی دارم ، با برگشتم ، دوباره با شما خواهم بود واگر از میدیای مافیایی نسبت  نیرنگ بازی ها ، دروغها ، عوام فریبی ، جعل،  معامله گری و سازش های پشت پرده دوری میگزینم و متنفر و بیزارم، بدین معنی نیست که سنگر مبارزه علیه فاشیسم را ترک میگویم و شما را تنها میگذارم ، من همینقدر که علیه اندیشه فاشیسم پشتونی مبارزه کرده ام ، علیه فساد و معامله گری های یک مشت فاشیست های تاجیک و دکانداران"  تاجیکیزم"  نیز مبارزه خواهم کرد که همین دوکانداران تاجیک تبار با شعار های داغ ضد فاشیسم و قبیله،  دندانهای درکولایی خودرا برای مکیدن خون مردم داخل کشور تیز کرده اند تا با قاپیدن جاه و مقام دولتی  از پول مردم مستضعف داخل کشور جیب های خود را پر نمایند و امروز در میدیای بیرون مرزی سایت ها واشخاص ضیعف النفس را با پول خریده واستخدام نموده اند تا زیر نام این بیسوادان بنویسند و برای شان نشر و تبلیغ دروغین کنند وازین هرزه گویان تهی مغز بت های پا گلین بسازند و خاک در چشم مردم مظلوم خود بپاشند٠

 اخیراً علی رغم شعارهای  داغ داغ داغ ضد فاشیسم و قبیله درتبانی با فاشیست های جرمن آنلاین برای خود شخصیت سازی می نمایند، تا بگونه یی اینها را مطرح قرار دهند و به حمید انوری ها وسیستانی ها میگویند که برای کوبیدن ثریا بهاء و دیگر آزاداندیشان با شما همکاری می نمائیم و از آنها امتیاز میگیرند، در حالیکه به آنها هم راست نگفته اند که برای قاپیدن کرسی های پارلمان  دوره بعد روی سایت های فاشیست ها و پورتال  افغان جرمن  برای شهرت کاذب خود  سرمایه گذاری کرده اند تا حق  یک پسر رنج کشیده ویک دختر ستم دیده یی با استعداد داخل کشور را که درمیان آتش وخون دست وپا میزنند وحشیانه بربایند وازآن خود کنند و حتی بیرحمانه بالای نام احمدشاه مسعود تجارت سیاسی و پولی میکنند بدون اینکه مسعود اینها شناخته باشد و هرروز اسم این شهید درین آشفته بازار تجارتی چون سهام بانکی و ارثی خرید وفروش  و معامله می شود٠

اخیراً  یکی ازین دکانداران متاع  "  نام و خون مسعود"  ، طی نامه یی به آقای " سید موسی هستی" درمورد من پا ازگلیم سواد خود فراتر گذاشته واز نمکدان وازاین دست حرفها چیز های گفته است ٠

آقای خانم  ! چون نوشته های شما را مردان با سبک مردانه می نویسند ببخشید که هویت شما  زیر سوال می رود،  بویژه که بدون دانش فمینیستی، گاهی هم از فمینسیم می نویسید، ببخشید برای تان می نویسند؟! که حتی زحمت خواندن آنرا هم بخود نمیدهید  ؟!   اصولاً من به جنسیت شما کاری ندارم، فقط میخواهم  با شما وارد یک گفتمان سالم شوم تا نشه قدرت کاذب و مافیایی را از سر بدرکنید و ازخویشتن خویش معرفت حاصل کنید٠

مسعود هرگز نه شما را دیده بود ونمی شناخت،  زمانیکه مسعود در دره ی پنچشیر در زیر بمباردمان وحشیانه روس ها قرار داشت  وپنجشیر بکوره یی آهنگری مبدل شده بود ، شما آنروز های  مصیبت بار کجا بودید؟

شما در آن روزهای خونین پهلوی حزب حاکم خلق و پرچم و گرفتن بورس "  بدون تحصیل "  در کشور دشمن شورا ها عیش ونوش داشتید، در ولادی واستیک ودکای  روسی می نوشیدید!؟   باز چطور شد که بعد از مرگ مسعود  برنمکدان حزب حاکم  تان ورفقای شوروی تان ریدید وامروز سنگ مسعود  در سینه میزنید؟

 درآن روزگارانی که نجیب برای جلو گیری از تخریبات من علیه شوروی ها وحزب حاکمش ، وزارت امور زنان را برای من و قنسول گری شوروی را برای برادرش پیشنهاد کرد، برای وکیل وزیر خارجه اش که باین پیشنهاد خانه ی من آمده بود گفتم:     من از زمان شاه با حزب پرچم بریده ام و چند بار پلان کشتن مرا ساختید و چند باری مرا زندانی وشکنجه نمودید، حالا با اینهمه دشمنی ها چگونه به فکر معامله با من شدید وبرایم حق سکوت میدهید، شما میدانید من هرگز آدم معامله، سازش وکرنش باکسی نبوده ام٠

وکیل گفت اگر شوروی نمی روئید با زور شما را وادار به رفتن بدآنجا خواهیم کرد٠ چون من مدتها با چریک های مسعود کار میکردم در همان هفته اسناد را برای مسعود فرستادم و صد نفر چریک داخل شهر کابل را وظیفه داد تا مرا از چنگال نجیب رهایی بخشند٠  در آن روزها که بمباردمان شدید روس ها دره پنجشیررا به  کوره ی آهنگری مبدل نموده بود من ازهمه  جاه ومقام دل بریدم و با دو کودک خورد سالم در زیر بمباردمان وحشیانه روس  در دره پنجشیربا مسعود زیستم، با مسعود یکجا نبرد کردم و خیلی فعالانه کمیته فرهنگی جبهه را کمک میکردم و تقریباً دوسال با اسپ و جنگ و خون و باروت  ولباس وموزه های مردانه هرشب ازین قرار گاه بآن  قرارگاه با مسعود در حرکت بودیم که خود داستان جداگانه یی است٠

من درتمام این مدت از مسعود و زندگی مبارزاتی ام در جبهه و جنگ حرفی برزبان نراندم وخاموش دلقک بازی های شما را نگاه کردم که با کدامین  گذشته یی مبارزاتی  امروز از زیر چتر غرب  خودرا وارث مسعود میدانید٠                                             شما از حسادت دیوانه وار به جان من افتاده اید ، مرا می کوبید برایم  دسیسه و توطیه می چینید و برای درهم کوبیدن من از مصرف پول گرفته تا سازش با چپ و راست و فاشیست و حتی هرزه های سن پاولی دریغ نمیکنید و خود را بنام رهبر پنجشیری ها  جا میزنید٠

زمان طالبها  احمد شاه مسعود انجنیر اسحاق  را در امریکا  نزدم فرستاد، ساعت هشت صبح با علی بیگزاد خانه من آمد که قیماق چای باهم خوردیم و پیام مسعود را برایم چنین بیان داشت که" ما غیر از خودت (ثریا) نفر مبارز ودلیر در امریکا نداریم که بتواند در سازمان ملل بعوض غفور روان که شخص شریف اما غیر فعال است  کارکند، بناً خودت نماینده ما در سازمان ملل خواهی بود"  من بنابر دلایلی این پیشنهاد را نپذیرفتم ٠ علی بیگزاد وانجیر اسحاق هردو زنده اند بپرسید ، شما وچند اخوانی دیگر درامریکا آنروز ها کجا بودید؟

شما با  بیماری سکتریزم  خود روح  آزاده مسعود را دریک  دره کوچک برده در حصار آن دره  تبعیدش نموده اید ٠  مسعود حماسه ی جاویدان سرزمینش وهمه مردمش بود، شما مردمان نادان وی راکوچک میکنید٠  شما شارلاتانها برای تجارت پولی روی هیچ پرنسیپی استوار نیستد وبه هیچ کسی هم رحم ندارید٠ اگر کسی راز های پلید شما را افشاء کرد ، گوشی را بر میدارید  وبرای ده  غلام کمر بسته ی زرخرید قلم بدست  تان فرمان میدهید که  از تکساس و هالند و سویدن و انگلستان و جرمنی علیه من بنام مستعار قلم فرسایی کنند و طرف را بیچاره و  ترورشخصت کنند واین یکی از شیوه های مافیایی شما است که میدیا را از ارزش های انسانی تهی کرده و باندیزم  جای ژورنالیزم فرمان میراند٠

اما ایمان داشته باشید که من برگی نیستم که از هر بادی بلرزم و شما خود درجریان باد های تند و توفنده حقیقت پلاسیده خواهید شد٠



ثریا بهاء
1 دسمبر 2008
  
  
Copyright © 2005-2008 www.khorasanzameen.net