"هيچكس از جوی حقيری كه به مردابی مي ريزد، مرواريدی صيد نخواهد كرد" بازگشت برویۀ نخست

در چنین روزگار غریبی که بردگان آز بر تابوت شاه بوسه میزنند و اشک حسرت از زندان اندیشه بر نعش پیرمرد نابالغ و غیر مسوول ٩٣ ساله می ریزند، ‌هزاران جوان و کودک در زیر چکمه های آهنین استعمار گران در شطی از خون فریاد میزنند. ستمکیشان از گوشه و کنار آتش و خون بی تفاوت رد می شوند. می آیند، می نوشند، می روند، سوار بر اسپ سپید برگردانیده می شوند. داشته های مردم را با دشنه ی قانون  می ربایند، می فروشند و می دزدند، دریک روز بی هویت!، خاموش می میرند و روز دیگر این ستم کیشان با دهل و سرنا بابای ملت میشوند. رسانه های گروهی اجیر هر یک برای نواختن ناقوس مرگ بابا(!) سروگردن می شکنند، تمام ارزش های که محصول قربانی ها، به پای دار رفتنها و مبارزات مردم اند، در جام چشمان بابا رسوب میکنند، نقش مردم در ایجاد ارزشها از هستی به نیستی میگراید.

شبح سرگردان بابا ‌با چراغ علا دین به ژرفنای تاریک تاریخ ره می سپارد و ‌سوار بر اسپ سپید با یاد سوفیا لورن، روی شکم گرسنه و تن برهنه ی فرزندان خود ملوکانه می تازد. فریاد یتیمان و بی خانمان تا بلندی امپراتوری روم طنین میاندازد. روم که باعرق ریزی زحمتکشان به آن اوجهای عظمت رسیده بود، با عیاشی شاهان به حضیض ذلت فروغلتید و در میان خرابه های تاریخ، سر بریده ی "نقشبندی" رامی بیند که در دست کرزی است و "پا توی کفش بابا گذاشته است". دستانش هم بخون آلوده نیست!؟ اما مادر "نقشبندی" درد خود را با سروده ی واصف باختری چیغ میکشد:

شماای بردگان آز

شما ای بدگهر تاریخ پردازن افسونساز!

که بی آزرم

زجادویان دنیای کهن افسانه بنوشتید

و از کشور گشایان ستمگر داستان گفتید

وزان خود کامگان اهرمن کردار

خدایان ساختید اندر پرستشگاه پندار سیاه خویش

و دامان پلید آن ستمکیشان خودبین را

ز دیبای سپید ابرها پاکیزه تر خواندید

من اینک پرسشی دارم

کی اندر سنگر پیکار جان بسپرد

کی اندر کارزار مرگ پای افشرد

نزد در راه ننگ آگین دشمن گام

نبودش آرزو تا هم نبردانش زبون باشند و دشمن کام

کی را شد زندگی برباد

کی را شد زندگی تاراج

کی بر پیکان زهرآگین دشمن سینه کرد آماج

کی تا پیرایهء زرین پیروزی

به روی سینهء فرماندهان تابید

نگارین کاخهای شهریاران را کی آذین بست

واندر سده های تیرۀ پیشین

کی برپا داشت شهرستان بابل را

برای پیکر فرمانروایان در کران نیل

هرم ها را کی پی بنهاد

و دیوار سترگ چین، با دست کی با رنج کی شد آباد؟

شما ای بدگهر تاریخ پردازان افسونساز

که نفرین باد بر آیین تان آیا نمیدانید

که ما هستیم ما آن راستین سازندگان تاریخ را، کز ژرفنای –

تیره و خاموش دنیای کهن راهی بسوی مرز های روشن امروز بکشادیم.

 

آدرس جدید وبلاگم

http://hamasah.persianblog.ir

 



ثریا بهاء

4 اگست 2007
  
  
Copyright © 2005-2007 www.khorasanzameen.net